خودکار ستاره دار

میزبان این صفحات خودکار من است

خودکار ستاره دار

میزبان این صفحات خودکار من است

وبلاگ شخصی من شما را با تراوشات خودکار من آشنا میسازد و این شمایید که تصمیم میگیرید در کنار او بمانید یا او را با افکارش تنها بگذارید.

آخرین نظرات

 

هر دفعه که پاشنه‌ی کفشم را ورمی‌کشم و پا توی آسانسور می‌گذارم، فقط از یک چیز می‌ترسم. بگمانم این روزها اگر کسی از آسانسور بترسد، از قطع شدن برقش و گیر کردن وسط طبقات و خفه شدن می‌ترسد، یک بار هم شنیدم یکی دستش لای در آسانسور ماند و کنده شد، اما من از اینها نمی‌ترسم، فقط از این می‌ترسم که این قبر عمودی یک طبقه پایین‌تر هم ترمز کند و چشم ما به جمال همسایه روشن شود. این همسایه‌ی طبقه پنج بدجوری حال ما را گرفته است، زن و شوهری با آن تک پسر شاخ شمشادشان که قیافه‌ی  دکترها را می‌گیرد، آخر جوجه خروس توی داروخانه ابوی‌اش نوک نوکی می‌کند و توهم زده که خودش هم دکتر است.

شش سال پیش که آمدیم این خانه، زیر پایمان خالی بود، چند ماهی شلنگ و تخته انداختیم و اصلا نفهمیدیم دنیا دست کیست، تا اینکه یک شب کسی در زد. یکی دو تا بچه‌ها پریدند دمِ در و فهمیدم یارو دارد می‌شمارتشان، هی داشت دنبال بقیه توی  خانه سرک می‌کشید که رسیدم و گفتم: چهار تا بچه‌اند. یک دفعه زنک چنان ماشالای غلیظی گفت که ترسیدم درجا دو تا بچه‌ها سَقَط شوند! بعد هم تازه سلامی و علیکی و خیلی خوشحالیم شما را دیدیم و از این خشکه تعارفها! آخرش هم توضیح داد که صدای گرومب گرومب دویدن بچه‌ها روی مخشان است.

خلاصه از همان شب تذکرهای وقت و بی‌وقت من و پدر بچه‌ها در خانه شروع شد و دست کم روزی هفتاد بار جیغ میزدیم که نپررر! ندووو! ... که فایده هم نداشت و تازه صدای داد و فریاد ما هم اضافه می‌شد. هر سه چهار روز یک بار هم سر و کله‌ی خانم پیدا می‌شد و بنای شکایت می‌گذاشت، با آن لبخندهای زورکی و قد کوتاه و هیکل خپلی که می‌توانست برگشتنی، به جای آسانسور، از پله‌ها قل بخورد و صاف برسد وسط گل قالی‌شان.

یک بار هم زرنگی کرد و شماره موبایل واتساب دار گرفت، که دیگر زحمت بالا و پایین شدن به آن هیکلِ گِردش را ندهد و همینطور که دارد با آقایان خانه چای قندپهلو میخورد، پیامی بفرستد و استیکر بیخودی و صدای ما را هم بی خرج و زحمت خفه کند. همان جا بود که فهمیدم دعوای لبخندناک ما تبدیل به جنگی سرد خواهد شد، آخر آدمها که چشم تو چشم نباشند، دهانشان بیشتر باز می‌شود و هر کج و راستی از آن بیرون می‌پرد. همین هم شد، همین ته‌مانده‌ی احترام و لبخندهای زورکی هم رفت و میدان جنگ جدید با اسلحه‌های رنگارنگش وارد زندگی‌مان شد...

(تقلیدی از سبک مرحوم جلال آل احمد)

ستاره نجفیان

نظرات  (۱)

خدا حفظشون کنه 

ما هم با صدای نوه طبقه بالا مشکل داریم :)) لعنتی عین ۲۴ ساعت رو از این سر خونه تا اون سر خونه میدوه و همه چیز رو میکوبونه زمین :)) بی حتی خدا شهده یک دقیقه استراحت ... شب ها خیلی زود بخوابه ۲ و ۳ صبح ! و من فقط منتظرم سال ها بگذره و این بزرگ شه 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی