-نه مادر ما باید این فصل هم قهرمان بشویم. نمیدانید وقتی ما اول میشویم این بچه سوسولها چقدر حرصشان میگیرد. من عاشق آن لحظه ام! راستی تسبیحم کو؟ یک دور صلوات هم توی حمام میفرستم.
مادرش خندید: حالا توی حمام نمیخواهد. خدا راضی نیست تا این حد!
عرفان غش غش خندید و گفت: میترسم تمام نشود . تا قرعه کشی 4 روز بیشتر نمانده باید نذرم ادا شود تا برنده شوم.
مادر رو به آسمان از ته دل گفت: ان شاء الله!...
در زمانه ما کم نیستند جوانانی که با تربیت پدر و مادر انقلابی، نسلی شدند که هم دین دارد و هم دنیا. آنها که هر کار دنیایی را رنگ دینی میزنند و با خاطری آسوده در دنیا غرق میشوند. همه اهداف دنیاییشان را اعم از شهرت و پول و محبوبیت در چارچوب دین تعریف میکنند و جز ظاهر متدین و الفاظ و افعال مذهبی تفاوت چندانی با غیر خود ندارند.
این گروه هر روز عبادت میکنند، دعا و توسل و نذر و... هم دارند. نمیخواهم بگویم عباداتشان اثری ندارد. چرا قطعا دارد. خدای رحمانی که حتی دعای آن بنده خطاکار رانده شده از بهشت را مستجاب میکنند، قطعا دعای این جوانان معصوم را هم مستجاب میکند. اینها هم به آرزوهایشان میرسند اما «اسطوره» نمیشوند. نهایتا این گروه هم مثل اهل دنیا میمیرند بدون آنکه اثری داشته باشند. چرا؟ چون دینشان صرف دنیایشان میشود نه بالاتر.
اینها هم ثروت زیاد میخواهند ولو بخشی از آن صرف دستگیری از فقرا هم بشود. علم زیاد میخواهند ولو علاوه بر شهرت و محبوبیت خدمت به خلق هم بکنند. مقام میخواهند تا دستشان در مناسبات عالم باز شود و نظر خود را پیاده کنند، گرچه این نظر با نظر خداوند هم احتمالا یکیست. و جدیدا بزرگترین دعایشان تعجیل در فرج شده که آنهم عموما برای اینست که مهدی فاطمه بیاید و دنیای وارونه را به صلاح آورد. خلاصه اینها هم خودشان را در همین دنیا خلاصه میکنند، درست مثل اهل دنیا که خودشان را فقط خرج دنیا میکنند. با این تفاوت که ندایی در ضمیر این دستهی متدین مدام به آنها اخطار میدهد و از آنها طلب بالاتری دارد و آنها این اخطار را با رنگ خدایی زدن به اعمالشان خاموش میکنند. در درونشان نوعی نارضایتی وجود دارد، اما نمیدانند چرا. نمیخواهم بگویم کارهای این دسته بد است، اتفاقا همه اینها خوب است، خیلی هم خوب است، اما اشکالی وجود دارد و آن اینکه در این مدل زندگی نیز «خدا» در جای خود نیست، پس«خدا» کجاست؟
دقیق که بنگریم خدا موثرترین عامل و اصلیترین مددکار فرد برای رساندن او به همین اهدافش است. خدا خدایی نمیکند بلکه مثل غول چراغ جادو ، بندهی پرقدرت و تواناییست که با علم و قدرتش در خدمت این آرزوهاست. هیچ کس ازین طیف خدا را برای خودِ خدا نمیخواهد، همانطور که هیچ کس غول چراغ جادو را برای خودش نمیخواهد.کسی نمیخواهد غول بیرون بیاید تا غرق جمال و زیبایی او شود. بلکه غول فقط باید بیاید و شاهکاری بکند و دوباره برود در چراغش تا آرزوی بعدی. اصلا معلوم نیست آدم بنده خداست یا خدا بنده آدم.
در میان متدینین تعداد کمی هستند که تنها طلبشان فقط خودِ خداست. من نمیدانم اینها از خدا چه دریافتی دارند که خدا برایشان اینقدر خواستنی است. من هم هنوز بعد از چهل سال طلبم خدا نیست، گرچه زندگی ام را در چارچوب شریعت تعریف کردهام. اما اینها خدا را چشیده اند و چیزی معادلش یا نزدیک به آن نیافته اند. اینها حرف آخرشان با خدا این است:« خدایا عاشق دیدارتم.[1]» برای من این طلب نامفهوم است، کدام دیدار؟ مگر خدا هم دیدنیست؟ حالا به فرض که خدا را هم دیدند چه اتفاقی میافتد؟
در ادامه میگویند:«همان دیداری که موسی را ناتوان از ایستادن و نفس کشیدن نمود!»
طلب اینها اینست! طلبی اندازه طلب پیامبران بزرگ و دیگر هیچ. چیزی از خدا جز خودش نمیخواهند. چقدر برای این طلب هزینه میکنند؟ اندازه جانشان.
دعای سردار سلیمانی عزیز با فاصله چند ساعت مستجاب میشود: خدا دیده میشود و بهای دیدار پرداخته میشود. این دیدار اثرش به حدی زیاد است که پیکر را تکه تکه میکند و هر تکه کهکشانی از نور میشود. ...
در مراسم تشییع چرا طیفهای مختلفی از مردم در پی سردار شهید میدویدند؟ آیا سابقه قرابت و دوستی چند ساله با سردار شهید داشتند؟ آیا به واقع از رشادتها و فداکاریهایش خبر داشتند؟ آیا در اعتقاداتشان با سردار همسو بودند؟
الزاما نه! بلکه مردم نور خدا را با فطرتشان درک میکردند. همان نوری که دیده نمیشود ولی عمق جان هر انسانی با آن آشناست. سردار دلها اتصال دوباره ایجاد کرد بین دلهای مردم و معرفت تکوینیشان از خدا، همان معرفتی که از عهد الست با هر انسانیست و او بخاطر آن خدا را میشناسد. بوی خدا در ایران و عراق و... پخش شد و مردم ولو ظاهرا ناخودآگاه، خود را به این رایحه روح افزا میرساندند، چون غذای جان فقط همین است. خدای کریم با شهید سلیمانی عزیز، ما را به چشیدن یک لقمه مجانی از خودش مهمان کرد، تا چه کسی به دنبال باقی سفره رود و چه کسی سنگ بر شکم بندد و تحمل گرسنگی کند تا جانش بیعوض از تن بدرآید.