دیروز حدود دو ساعت مانده به افطار دختر ده ساله ام پر کشید. یعنی دقیقا در روز هفدهم ماه رمضان . وقتی هفده روز کامل روزه گرفته بود. یادم نمیآید سر چه موضوعی، ولی اندکی قبل از پر کشیدنش با هم جرو بحث کرده بودیم. دلم میسوزد. دوست نداشتم با او آن هم وقتی میدانم بخاطر گرسنگی بیحوصله است بحث کنم. گاهی خیال میکنیم همیشه فرصت برای جبران همه چیز هست، هیچ گاه به این فکر نمیکنیم که اگر با قهر خانه را ترک کردیم و مثلا خواسته باشیم اهل خانه را تنبیه کنیم ممکن است دیگر به خانه برنگردیم. دیروز وقتی دخترم پر کشید با اینکه میخندیدم و کاغذ را به پدرش نشان میدادم همه این فکرها از سرم گذشت. اینبار به خیر گذشت و دخترم روی کاغذ پری را کشید، پری که از سیاهی به پر کلاغ میمانست، اما زندگی همیشه شوخی نمیکند، گاهی این پرکشیدنها فراتر از یک نقاشی روی کاغذ است و خنده دار نیست. حواسمان باشد.