خودکار ستاره دار

میزبان این صفحات خودکار من است

خودکار ستاره دار

میزبان این صفحات خودکار من است

وبلاگ شخصی من شما را با تراوشات خودکار من آشنا میسازد و این شمایید که تصمیم میگیرید در کنار او بمانید یا او را با افکارش تنها بگذارید.

آخرین نظرات

به خودم که نگاه میکنم میبینم به رنگ تو درآمده ام، لباسهایم وسایل شخصی ام، اسباب و وسایل خانه ام، همه را تو به من داده ای، گفتی همه اینها را برای راحتی و زیبایی ساختی. زیبا ساختی تا لذت ببرم، آسان کردی تا راحت باشم.

من هم کتمان نمیکنم که خوشم آمد و استفاده کردم و لذت بردم اما... انگار چیزی را گم کرده ام، دلم آرام نمیگیرد، دلم قانع نمیشود. آنچه تو به من میدهی همه آن چیزی نیست که من میخواهم.

منوی تو برای من تمام شده است و همه انتخابهایم در این منو تکراری است و حتی دیگر لذت بخش هم نیست. خسته شدم. خسته شدم.

وقتی چیز بیشتری از تو میخواهم نداری و حتی نمیگذاری جای دیگری بروم، انگار من باید اسیر تو باشم، اسیری رام و مست در هتلی بسیار زیبا و دل انگیز در رویایی­ترین سواحل دنیا.

تو مرا در اینجا اسیر کرده ای و نمیگذاری ازین هتل پا را فراتر بگذارم و حتی نمیگذاری بفهمم تو این هتل را چگونه ساختی. تو میگویی همه جای دنیا را مثل این هتل مملو از شادی و لذت و آرامش کرده ای ولی من باور ندارم. من هر شب صدای انفجار و ضجه انسانهایی را از پشت دیوارهای بلند این هتل با اعماق جانم میشنوم. تلاشی که تو برای نابودی هر صدایی غیر از خودت میکنی شیرینی اینجا را به کام من تلخ کرده است.

میدانی؟ من دیگر اینجا را نمیخواهم ! حتی اگر تو اینجا را با ظلم نساخته باشی؛ چون تو حرف دیگری برای من نداری و لذتهایت تکراری و خسته کننده است.

تو مرا سرگردان کرده ای. حالا من دیگر خودم نیستم و حتی نمیدانم چه میخواهم. من با هر چیزی که تو برایم ساختی زندگی میکنم، هر چه تو در چشمانم زیبا جلوه دهی میپوشم و هر چه بخواهی میخورم و دیگر در ظاهر همان شده ام که تو میخواهی. من یک برده بیخطر شده ام که با لبخند بر لب در حال جان دادن و نزدیک شدن به پایان خود است. برده ای که توان انتخاب کردن ندارد و حتی قدرت فکر کردن به غیر از تو را ندارد. من حتی نمیدانم آیا نجات دهنده ای از دست تو هست؟ اما همه زنده ماندن من بسته به این باور است که ایمان داشته باشم روزی کسی مرا از چنگال تو رها خواهد کرد. دلم میخواهد نجات دهنده ام را صدا بزنم اما نمیدانم در کجا و به چه نامی.

آه مدرنیته مرا رها کن قبل ازین که نفسم به آخر برسد.

و تو ای شادی پایدار و فراگیر و آرامش قلب زخمی من . تو کجای آسمانهایی؟ دستم را بگیر و ازین باتلاق بیرون بکش که دیگر رمقی برایم نمانده است.

ستاره نجفیان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی