قسمت سوم
در زندگی همه ما لحظاتی هست که به چرا آفریده شدم می اندیشیم. به خالق ما و هدف او از آفرینشمان می اندیشیم. به این میاندیشیم که چه باید بکنیم؟ در این لحظات چونان فرد ایستاده بر فراز قله ایم، چون اوج انسانیت ما لحظاتی است که تفکر میکنیم، حال دو راه پیش پای ماست: اول اینکه بپذیریم مخلوق خالق باکفایتی هستیم و او علاوه بر خلقت اولیه همه زندگی ما را تا لحظه دیدار نیز مقدر کرده و همراهی مان می کند.در این نوع شناخت فقط کافیست دل به نوای او بسپاریم و قبول بندگی او کنیم، در این حال با قلبی سرشار از قله به پرواز درخواهیم آمد، پروازی در محبت خالق و در انقیاد لذت بخش به اوامر سعادتمند کننده او.
اما راه دوم نیز خالی از حس رهایی پرواز نیست، راهی که در آن خدا را بر کناری مینهیم و خود زمام امور زندگی خود را بر عهده میگیریم و در هر پیشامدی به عقل و تجربه خود رجوع میکنیم. این انتخاب عین سقوط از قله است، رهانیدن خود از بند بندگیست و سرشار از حس رهایی و بیخودی و آزادی اما انتهایش هلاکت و نابودیست.