و نیز میفهمد در اطرافش کسانی هستند که او را دوست دارند چون در آغوشش میکشند و او را میبوسند. هر چیزی بخواهد باید به آنها بگوید، گرچه گاهی همینها مانع رسیدن او به خواسته هایش هستند و باید روشهایی انتخاب کند تا به هدفش برسد و گاهی هم دوستش ندارند چون سرش داد میزنند و با او دعوا میکنند. این نگاه بچه گانه اوست.
بعد ازین دوران به فاصله اندکی وارد دبستان میشود و ناگهان هویتش تغییر میکند! میشود شفیعی، نیکزاد، سعیدی، پاوهنژاد، شاهمنصوری، دریا بیگی... خب نتیجه چه میشود؟ کودک خودش را گم میکند، او در خانه خودش را با اسم دیگری میشناخت اما حالا تغییر کرده، او بسختی باید بپذیرد که او هر دوی اینهاست. او با سَرخوردگی احساس میکند خودش را نشناخته و آنکه میشناخته خودش نبوده است البته احساس قویترش این است که این نام که الان به او میگویند او نیست، چون با این نام غریبه است. اما بالاخره معصومانه کوتاه میآید و میپذیرد و این قصه به خیر و خوشی تمام میشود.
به نظر شما هم آیا این کودک پذیرفته که هر دوی اینهاست؟ آیا او پذیرفته که ساعاتی در روز ملکیان است و ساعات بیشتری نسرین؟ آیا این قصه ختم به خیر شده است؟
میخواهم ادعا کنم که خیر! این کودک این دوگانگی را نپذیرفته و برای همین هم الان که خودش مادر شده و دقیقا در این زمانهای که تا حدودی تمایلات نهانی انسانها بیشتر مجال آشکار شدن یافته، نامی را برای فرزندش انتخاب میکند که برای اجتماع آنقدر جذاب و جدید و گاها عجیب باشد که در ذهنشان حک شود و بدانند او همین نام است نه نام خانوادگی اش! برای همین چند سالیست دختران سرزمین ما شده اند آمیتیس و پارمیدا و پانتهآ و نیلیوم و هانیتا و رونیکا و پسرانمان هم سپنتا و شنتیا و ایلیا و سورنا و حتی هوخشتره!
این آخری را قول میدهم بسختی خواندید.
در مقابل هم طیفی که این نامها را برنمیتابند، در رقابت با آنها و در راستای حفظ ارزشها، اسمهایی اختراع کردند که هم جذاب و جدید باشد تا هم نام فرزندشان در نام خانوادگی اش خلاصه نشود و هم رنگ مذهبی داشته باشد، برای همین دختران این طیف شدند فاطمه یاس، یسنا، نازنین زینب، حلما، یُسری و پسرانشان یاسین، امیرطاها و مهدیار.
حالا فرض کنیم که این دوطیف نام فرزندانشان را حک کردند و از هویت فرزندانشان به این شکل دفاع کردند، تکلیف جماعت معصومی که همچنان به اسامی ساده پایبندند چه میشود؟ فاطمه و محمد و فرزانه و منصوره و علی و پیام و شیرین و ....چه؟ چرا با آنها در اجتماع طوری برخورد میشود که گویی اصلا نامی ندارند و هر چه هستند فقط نام خانوادگیست.
در سالهای اخیر شاهد پدیدهای در صدا و سیما هستیم و آن اینکه هیمنه با فامیل خطاب کردن افراد ترک برداشته و روزبروز هم بزرگترشدن این ترک را بیشتر میبینیم و حتی در سریالهای اخیر مشاهده میکنیم که افراد در رده های بالا هم یکدیگر را با نام کوچک صدا میزنند، این حرکت گرچه در ابتدا مثلا در سریال قدیمی پلیس جوان از سوی جامعه تقبیح شد ولی کم کم برای خودش جا باز کرده است و کم کم دارد به یک رفتار عادی نزدیک میشود. البته جلودار این حرکت هم غرب بوده است، شما هم قطعا چیزهایی مثل این ماجرا را خودتان بارها دیده اید: در یکی از برنامه های خبری غربی مجری برنامه گفت در خدمت پروفسور و روانپزشک و صاحب امتیاز نشریه علمی فلان خانم هانا استرلینگ هستیم، خب «هانا» ما رو در جریان کشف جدیدت بذار!... ملاحظه بفرمایید مجری برنامه از افتخارات میهمانش و رتبه ممتاز علمی او گفت، ولی در مقام خطاب فقط او را «هانا» صدا زد در حالیکه در جامعه ما کسی جرات ندارد خانمی در این تراز یا حتی پایینتر را تنها به نام اصلی و واقعی اش خطاب کند و حتی هیچ آقایی را ، ما هنوز هم بطرز پررنگی بجای نام تنهای افراد درگیر القاب و عناوین جناب دکتر و استاد و حجه الاسلام و ... به اضافه نام خانوادگی هستیم. من گمان میکنم که اگر رسول اکرم(ص) یا علی علیه السلام هم نام خانوادگی داشتند ما نه تنها دخترانشان را بلکه خودشان را نیز با اسم صدا نمیزدیم و این را بی احترامی میدانستیم، غافل از این که این رفتار به ظاهر محترمانه، افراد را از خود اصلی شان و نامی که از کودکی با آن انس گرفته اند دور میکند و این یک حس ناخوشایند درونی بهمراه دارد و متعاقبا باعث پدیده های عجیبی در نامگذاری میشود، همانطور که جدیدا شاهد آن هستیم.
بنظر من هر وقت افراد را با همان نامهای ساده مهدی و نوید و احسان و بیتا و زینب -البته همراه با احترام در لحن خطاب- صدا زدیم، میتوانیم هم هویت شخصی خودمان را حفظ کنیم و هم از پدیده مضحک نام تراشی به راحتی عبور کنیم و کسی مجبور نشود نامش را برجسته کند تا هویتش گم نشود. یادمان باشد ما نام خانوادگی را برای تعیین تعلق افراد اجباری کردیم و بنا نبود این نام خانوادگی هویت شخصی ما را بیرنگ کند.
دی 1399