آن روز که ابرهه برای تخریب کعبه با سپاه عظیمش وارد مکه شده، پرندگان کوچک در برابر لشکر فیلسوار از کعبه دفاع کردند و خانه ی خداوند از گزند و آسیب مصون ماند. اما تقریبا 110 سال بعد یزید پسر معاویه کعبه را با منجنیق و پرتاب سنگهای آتشین تخریب کرد. چند سال بعد از آنهم حجاج پسر یوسف دوباره کعبه را تخریب کرد.
براستی چرا در این تجاوزات دیگر، خبری از پرندگان ناجی کعبه یعنی ابابیل نشد؟
آیا خداوند بی سر و صدا خانه را فروخته و نقل مکان کرده بود و دیگر برایش مهم نبود کعبه تخریب شود؟! خیر کعبه هنوز هم برای خداوند محترم بود، اما مساله اینجاست که خداوند دنیا را محل منازعات انسانها قرار داده است و تا حد ممکن اراده انسانها را بر اراده خودش مقدم داشته است. زمانی که ابرهه به کعبه حمله برد، آن بنده راستین خداوند، عبدالمطلب، با آن خلوص نابش دست به دامان خداوند شد و به درب کعبه آویخت، تضرع و گریه کرد و از عمق وجودش چون ناتوان از حفظ کعبه بود از خداوند مدد خواست و خداوند هم از آنجا که استجابت دعای بندگانش را بر خود واجب کرده است، با اشاره ای به ابابیل مانع از تخریب کعبه شد.
اما در زمان یزید و حجاج دیگر عبدالمطلبی بر در کعبه تضرع نکرد تا خدا به سبب دعای او مناسبات عالم را تغییر دهد، خدا هم اجازه داد تا سنگهای کعبه ویران شود تا انسان بداند خداوند در دنیا انسان را اکرام میکند نه سنگها را! اگر انسان برای خدا کوشید، به دست او و به دعای او شعائر خداوند در زمین حفظ میشود اما اگر گوشه ای نشست و منتظر خداوند شد، خداوند از تخریب خانه خودش نیز ابائی ندارد.