خودکار ستاره دار

میزبان این صفحات خودکار من است

خودکار ستاره دار

میزبان این صفحات خودکار من است

وبلاگ شخصی من شما را با تراوشات خودکار من آشنا میسازد و این شمایید که تصمیم میگیرید در کنار او بمانید یا او را با افکارش تنها بگذارید.

آخرین نظرات

فکر میکنم بیش از یک ساعت بود که بحث‌میکردیم باد سردی هم میوزید اما ما همچنان روی پله اول ایوان نشسته بودیم،یادم نمی آید حرفهایمان از کجا شروع شد، اما از همان اول فیروزه عصبانی بود، هر از گاهی پوزخند تمسخرآمیزی میزد، گاهی هم چنگ میزد و از درخت گردوی بالای سرش برگی میکند، بعد ریزریزش میکرد و میریخت زیر پایمان؛ ادامه دادم:

-آری میدانم خود خدا به انسان اختیار و توان گناه کردن داده...

- بله و این یعنی دوست دارد ما گناه کنیم و بیندازتمان جهنم!

-نه دوست ندارد.

-چرا، دوست دارد، اگر دوست نداشت این امکان را از ما میگرفت تا ما هم مثل فرشتگان پاک و طاهر از بام تا شام برایش به به و چه چه کنیم!

-نه این را دوست ندارد، بلکه دوست دارد ما علی رغم اینکه میتوانیم گناه کنیم از گناه دوری کنیم.

چشمانش را گرد کرد و گفت: دوری کنیم که چه بشود؟ اصلا من دوست دارم گناه کنم!

-اما خدا دوست ندارد.

-او دوست ندارد چون دلش نمیخواد من لذت ببرم!

-نه لذت بردن تو ضرری به او نمیزند،اصلا مگر او دشمن توست که دلش نخواهد تو لذت ببری؟

-پس مشکلش چیست؟ این را هم بگویم که من حاضر نیستم از لذتهایم دست بکشم.

-تو وقتی که گناه میکنی حس بدی درونت ایجاد میشود،ضمن اینکه انکار نمیکنم لذت هم میبری. اینطور نیست؟ 

کمی درنگ کرد و با بی تفاوتی گفت: فرض کنیم که اینطور باشد!

-و وقتی این حس درونت پیدا شد خود را منطقا مستحق دوری از او میدانی، درست است؟

-آری. خب بالاخره تاوانش را باید بدهم!

-خب خدا فقط همین را نمیخواهد! اصلا دلش نمیخواهد چیزی بین او و بنده اش فاصله بیندازد، دوست دارد تو هر قدر هم که گناه کنی باز بروی محکم در خانه اش را بزنی و بگویی در را باز کن من جز اینجا جای دیگری نمیروم! میخواهم بیایم داخل! بعد او با گشاده رویی در را باز کند و بگوید: چقدر دیر کردی، خیلی منتظرت بودم.

اما تو وقتی گناه میکنی خجالت میکشی در خانه اش بروی و دور میشوی، او برای همین به تو میگوید: بنده من با گناه خودت از از من دور نکن، گناه نکن یا اگر کردی مرا رها نکن من لحظه به لحظه مشتاق توام.

اشکهایش سرازیر شد سعی کرد رویش را از من پنهان کند، در حالیکه سعی میکرد لرزش صدایش را پنهان کند گفت: پس من ازین به بعد هم گناه میکنم و هم دست از دامانش نمیکشم.

خندیدم و گفتم: تو بمان هر طوری دوست داری بمان، خدا خودش چنان برایت دلبری کند که .... 

بلند شو برویم یک چای داغ بخوریم یخ زدم!

فیروزه برگ گردو را بویید و گفت: تو برو من تازه گرم شدم.

ستاره نجفیان

آن روز که ابرهه برای تخریب کعبه با سپاه عظیمش وارد مکه شده، پرندگان کوچک در برابر لشکر فیل­سوار از کعبه دفاع کردند و خانه­ ی خداوند از گزند و آسیب مصون ماند. اما تقریبا 110 سال بعد یزید پسر معاویه کعبه را با منجنیق و پرتاب سنگهای آتشین تخریب کرد. چند سال بعد از آنهم حجاج پسر یوسف دوباره کعبه را تخریب کرد.

براستی چرا در این تجاوزات دیگر، خبری از پرندگان ناجی کعبه یعنی ابابیل نشد؟

آیا خداوند بی سر و صدا خانه را فروخته و نقل مکان کرده بود و دیگر برایش مهم نبود کعبه تخریب شود؟! خیر کعبه هنوز هم برای خداوند محترم بود، اما مساله اینجاست که خداوند دنیا را محل منازعات انسانها قرار داده است و تا حد ممکن اراده انسانها را بر اراده خودش مقدم داشته است. زمانی که ابرهه به کعبه حمله برد، آن بنده راستین خداوند، عبدالمطلب، با آن خلوص نابش دست به دامان خداوند شد و به درب کعبه آویخت، تضرع و گریه کرد و از عمق وجودش چون ناتوان از حفظ کعبه بود از خداوند مدد خواست و خداوند هم از آنجا که استجابت دعای بندگانش را بر خود واجب کرده است، با اشاره ­ای به ابابیل مانع از تخریب کعبه شد.

اما در زمان یزید و حجاج دیگر عبدالمطلبی بر در کعبه تضرع نکرد تا خدا به سبب دعای او مناسبات عالم را تغییر دهد، خدا هم اجازه داد تا سنگهای کعبه ویران شود تا انسان بداند خداوند در دنیا انسان را اکرام میکند نه سنگها را! اگر انسان برای خدا کوشید، به دست او و به دعای او شعائر خداوند در زمین حفظ میشود اما اگر گوشه ای نشست و منتظر خداوند شد، خداوند از تخریب خانه خودش نیز ابائی ندارد.

ستاره نجفیان

میگویی: احساس میکنم از خدا جدا شده ­ام.

میگویم: برو دعا کن!

چند لحظه خیره خیره به من نگاه میکنی و فکرت میرود در آنجا که: دعا کنم و چه بخواهم؟ نیازهایم کدام است؟ اولویتهایم چیست؟ آرزوهایم را کجا جا گذاشته ام؟ آیا خواسته ای را از قلم می اندازم یا نه؟ کاش از قبل فهرستی تهیه کنم...

دستم را مقابل صورتت تکان میدهم و میگویم: ببخشید، من حرفم را پس میگیرم، دنبال دعا کردن نرو. بلکه برو با خدایت خلوت کن، حرفهای مگو بزن، خوب پچ پچ کن، بعضی حرفها را با بغض بگو، حتی اشکی هم بریز و بگذار قطره اشکت درست بچکد در مقابلت روی زمین، بعد ساکت بنشین بر روی دو زانو، سرت را پایین بینداز و نجیبانه با انگشتهایت بازی کن و عاشقانه لبخند بزن. برو ادای عاشقی دربیاور و باور داشته باش معشوقت جذب اداهایت شده است.

حالا فهمیدی منظورم چیست؟ با این روش که پیشش بروی خواسته ای برایت نمیماند، تو تسلیم محض خواسته های معشوق میشوی، از نشستن در برابرش احساس انرژی میکنی و دلدادگی ات آغاز میشود، آنگاه دیگر کیست که بتواند تو را از او جدا کند؟

ستاره نجفیان

میخواهم از تو بترسم، تا جایی که جانم به گلوگاه آید، طوری که تمام تنم یخ کند، رنگ رخسارم سفید شود و قلبم از شدت ترس به گِزگِز بیفتد.

آن وقت همین طور ترسان و لرزان در مقابلت می ایستم و زانوهایم شل میشود و بر زمین میافتم و در حالی که اشک امانم نمیدهد، ملتمسانه نگاهت میکنم و میگویم: من در برابر خشم تو هیچ پناهی ندارم. ای پناه بی پناهان!

آن وقت هنوز طنین صدای خودم را میشنوم که آتش محبتت را در قلبم حس میکنم و آرامش آغوشت همه وجودم را گرم میکند.

من بیتاب این لحظه ام، من عاشق چشیدن بی واسطه محبت توام، محبوبم! زندگی مرا سرشار از ترس از خود و گرمای محبتت قرار ده، ای مهربانترین وجود!

ستاره نجفیان

تنها 37 شب و هر شب تنها 45 دقیقه برای مردم وطنم سریالی روایت شد(گاندو2) که اگر چه زندگینامه کسی نبود، اما به زوایای زندگی شخصیت اصلی بخوبی پرداخته شد، درست در اوج مجبوبیتش و در واپسین دقائق گلوله آر پی جی با ماشین وی اصابت کرده و سریال تمام شد. خب بازخورد مردم چه بود: اشک و گریه و ناله و فغان. هیچ کس دوست نداشت قهرمان فرضی ملی وطنش کشته شود. تا جایی که تماسها با سازندگان سریال آسایش و آرامششان را سلب کرد و قول دادند قهرمان را از ماشین سالم بیرون آورند! مردم ایران نشان دادند اگر رسانه به آنها درست بشناساند، قدر شناسند.

درد این کشور این است که قهرمانهایش را نمیشناسد، رسانه هایش بلد نیستند عقل و احساس مردم را در راه اعتلای وطن رشد دهند، بیش از شصت سال سلیمانی در میان ما زیست اما حتی شصت شبش را در رسانه روایت نکردیم تا ملت قهرمان واقعی اش را بشناسد و برای از دست دادنش خون گریه کند تا کینه مقدس دشمن شکن در قلبش بیدار باشد و به داشته هایش افتخار کند و سفارتهای انگلیس و سوئیس و ... این تعداد مراجعه برای اخذ ویزا نداشته باشند!

ما نه قهرمانهای  تاریخ گذشته خود را میشناسیم و نه قهرمانهای زنده بین خودمان را . ما بلد نیستیم قدر انسانهای بزرگ ایران را بدانیم، خدا کند در این قدر نشناسیها دوباره شاهد بر سر دار شدن شیخ فضل الله ها نباشیم؛ چرا که هر کس ارزش بزرگمردانش را نداند دشمن مجبورش میکند بدست خودش آنها را زیر خاک کند.

ستاره نجفیان

هزارنکته باریکتر از مو اینجاست

یک مساله بسیار اساسی بین ما و خداوند هست که سالهاست بلکه قرنهاست حل نشده و موجبات قهر و کدورت برای ما فراهم آورده. ما بر سر هر مساله ای با خداوند به تفاهم برسیم به این مساله که برمیخوریم، با بغض زیر میز میزنیم و با قهر از محضر خداوند مرخص میشویم، اما از آنجا که در هر سوراخی برویم خداوند همچنان حضور دارد و مدام با ایشان چشم در چشم میشویم، بارها و بارها ناچاریم بر سر همین مساله مذاکره کنیم بلکه حل شود. اما این مساله ظاهرا نه مذاکره پذیر است، نه دعا و التماس بردار!

ما همیشه برای نشان دادن حسن نیتمان مقدمات این مذاکره را هم دربست قبول میکنیم و شهادت میدهیم که واقعا همینطور است. چطور؟ ما اذعان و بلکه اقرار میکنیم خداوند متعال بسیار رئوف و مهربان، بسیار عالم و خبیر، بسیار قادر و توانمند میباشد و مخلوقاتش را دوست دارد و عالم همه ملک خداوند است و بحمدلله کسری بودجه و کسری راهکار و تدبیر نیز ندارد و قادر است برای تک تک مخلوقاتش بهترین زندگانی را فراهم آورد.

اما موجبات ناراحتی ما درست در جایی آغاز میشود که نیم نگاهی به زندگی مخلوقات میاندازیم. وقتی به بیچارگان و گرسنگان در هر نقطه ای از این عالم نظری می افکنیم، به بیماریهای صعب العلاج مثل سرطان و بیماریهای واگیر که دسته دسته انسانها را نابود و ناکام از دنیا میکند، به ظلم اشرار بر روی زمین و مظلومین زیر شکنجه های سخت، به کودکان هراسناک و لاغر در بحبوحه جنگها که از ترس جان و غم نان امیدی به زنده ماندن ندارند، به سیلهای عظیم و زلزله ها و آتشفشانها و سونامی ها که دسترنج هفتادساله را در عرض چند ثانیه نابود میکنند و ...

خب اینها را که از نظر میگذرانیم هزاران سوال از خود میپرسیم، آیا خدایی نیست؟ اگر هست آیا نمیبیند؟ اگر میبیند آیا نمیتواند کاری بکند؟ آخر این وضعیت نابسامان با آن خداوند صاحب کمال چطور جور درمیاید؟ وقتی به این تناقض بزرگ میرسیم ناگزیر از سر میز با عرض پوزش و عذرخواهی برمیخیزیم و تفاهم نامه را امضا نمیکنیم.

اما برای حل این مشکل و رسیدن به تفاهمی پایدار بین انسان و خداوند، درک جملات طلایی زیر به تنهایی کفایت میکند: دنیایی که برای ما انسانها همه چیز است در واقع برای خداوند جز یک مقدمه نیست، زندگی در نگاه ما یعنی زیستن در دنیا از لحظه تولدمان تا لحظه مرگمان، اما برای خداوند زندگی ما یعنی حیات روحانی از لحظه مرگمان تا ابدیت. ما در اینجا فقط در حال تمرین برای ورود به آن ابدیت هستیم.

تقریبا چیزی شبیه به سربازی که در یک مانور ساختگی خود را برای جنگ آماده میسازد، او با همه توان سعی میکند از موانع گذر کند، مواضع دشمن را تیرباران کند و دشمن فرضی را در کنار حفظ جان خویش از بین ببرد، درست است که این تلاش او بسیار باارزش است، اما اگر زمین بخورد و یا تیرش خطا رود یا دشمنش را نابود نکند اتفاق بدی نمیفتد، این فقط یک تمرین است و آمادگی برای ورود به جنگ اصلی است. زندگی دنیای ما نیز چیزی فراتر از مانور زندگی اخروی مان نیست، دردها، رنجها، خوشیها و پیروزی ها اندک پایش و کم اهمیتند و فقط نقش آماده کننده ما را بر عهده دارند. خداوند ما را در این زمین بازی آورده تا تمرین کنیم و کسب مهارت کنیم و جایگاه شایسته مان را در حیات ابدی خود بدست آوریم.

نگاه خدا به دنیا چیزی جز این آیه نیست: و ما هذه الحیاة الدنیا الا لهو و لعب و ان الدار الآخرة لهی الحیوان لو کانوا یعلمون؛

 و این زندگى دنیا جز سرگرمى و بازیچه نیست، و حقّا که خانه آخرت داراى  حیات حقیقی است اگر مى‌دانستند. عنکبوت آیه 64

پس برای به تفاهم رسیدن با خداوند کافیست نگاهمان را در دنیا با نگاه او همسان سازی کنیم و بدانیم ما در حال بازی و تمرین هستیم.

 

 

ستاره نجفیان

فرض کنید دادگاه عدلی برپا شده و قرار است بزرگترین مجرم عالم را به جرم نقض قوانین و ارتکاب اعمالی منافی قانون  محاکمه کنیم، سوال اول: به نظر شما او کیست؟ چه کسی باید به جرم نقض قانونهای بسیار جدی و مهم محاکمه شود؟

خواهش میکنم از همه افرادی که یک یک در ذهنتان نقش میبندد چشم بپوشید. نخیر نمیخواهم بگویم بزرگترین ناقض قانون خود شما هستید! شما اصلا زورتان به نقض قوانین بزرگ خلقت نمیرسد!

بزرگترین ناقض قانون-زبانم لال- خود خداوند جل جلاله میباشد! او خود قوانین بسیار جدی در عالم گذارده اما خودش همواره آنها را نقض میکند.

سوال بعدی: این قوانین مهم و جدی کدامند؟

چهار قانون مهم خلقت که خداوند آنها را نقض میکند از این قرارند:

1-طبیعت و ساختار دنیا به گونه ای طراحی شده که مکان بسیار پرخطر، ناامن و هراس انگیزی است. شدت آسیبها و تعدد خطرات دنیا بسیار بالاست اما خداوند نمیگذارد ما این حد از خطر و ناامنی را حس کنیم، در واقع اثرگذاری این ساختار بر روح ما را بیرنگ میکند و طوری حائل ایجاد میکند که ما در این بستر احساس آرامش میکنیم.

2-آخرت و بهشت بسیار فراتر و عالیتر از تصور ما و حتی تمنا و آرزوی ماست و مهمتر از آن بسیار بالاتر از حد لیاقت و نتیجه تلاش ماست، تا جایی که حتی عبودیت پیامبران نیز آنها را لایق بهشت نمیسازد، اما خداوند در دلهای ما حس امیدواری به بهشت ایجاد میکند و نمیگذارد ما متوجه این عدم تطابق و عدم لیاقت خودمان بشویم و قانونا خود را واجد شرایط نیل به بهشت ندانیم، تا جایی که ما حتی در برابر خداوند بهشت رفتن را حق خود میدانیم و نرفتن را ظلم در حق خود .

3-تلاش بی وقفه شیطان در کنار توانایی و ابزارهایش برای نابودی ما کاملا کفایت میکند، اما خداوند با اینکه اجازه کار به شیطان داده، خودش مانع نابودی ما میشود، بدون اینکه ما بفهمیم یا زحمتی به خود برای حفظ خودمان بدهیم.

4-ساز و کار دنیا و اثر اعمال در آن به صورتی است که تک تک گناهان ما نتایج بسیار شوم و اجتناب ناپذیری به بار میاورد، اما خداوند لحظه به لحظه این آثار و نتایج را خنثی و محو میکند و مانع از به بار رسیدن نتایج میشود.

و سوال آخر: چرا خداوند این قوانین و بلکه بیشتر ازین را نقض میکند؟

او مهربانی محض است و به مخلوقاتش عشق میورزد، او در اوج خطر آرامش میدهد، در اوج ناچیزی ما بهترینها را به ما هدیه میدهد، مکر شیطان را در مورد ما بی اثر میکند و گناهان ما را میپوشاند. او عاشق و دلباخته ماست، فقط همین.

 

ستاره نجفیان

قسمت چهارم

یک لحظه تشریف بیاورید اینجا پشت میز. همین میز خداوندگار عالم را عرض میکنم. عجالتا حضرت پروردگار دست به آب هستند میزشان خالیست. بفرمایید خجالت نکشید: زمین و آسمان از این نما دیدنیتر است.
چه میبینید؟ خارق العاده نیست؟ کرات منظومه شمسی، قمر زمین، اقیانوسها. هر جا را خواستید زوم کنید و تشریف ببرید تا عمق وجودش حتی در سلول سلول ماهیان دریایش. آهان مثلا این مثلث که مشاهده میفرمایید همان باله بالایی بچه کوسه است که چینیان عزیز از کوسه در حالی که زنده است میبرند و آن را در آب رها میکنند و کوسه در آب بخاطر نبود این باله جان میدهد ولی چینیان از این باله در سوپ مخصوصشان استفاده میکنند. غذای گرانی است.
آنطرف هم کوههای سر در ابرکرده، جنگلهای انبوه با همه حیوانات عجیب و غریب و زیبا و نازیبایش. کویرها و عجایبشان . سرزمین های برفی و حیرت انگیزیشان.
تصور کنید خالق همه اینها خودخود شما هستید. میدانم در ید قدرت و علم و تدبیرتان نیست اما تصورش خرج ندارد، فعلا هم صاحبش رفته. شما میز را عاریتی تصاحب کنید، حجم قدرت و علمتان و مخلوقاتتان حیرت انگیز نیست؟ البته که هست، باور نکردنی نیست. خب حالا در یک حرکت اعجاب انگیز دیگر اختیار همه این خلقتتان را یکجا بدهید به یک نفر دیگر. چی؟ حاضر نیستید؟ چرا؟ چون دوستش دارید؟ چون برایش زحمت کشیده اید؟ اینرا دیگر به من حداقل نگویید.
چون کسی لیاقتش را ندارد؟ خب این شد یک حرفی. به معشوقتان چی؟ این اختیار را به او تقدیم میکنید؟ قطعا بله؟ چرا؟ واقعا چرا؟
چون او را بیشتر دوست دارید و برایش هر کاری میکنید؟ باشد به او بدهید ولی معشوقتان باید خیلی سپاسگزار باشد.
خب ببخشید مثل اینکه خدا دارد برمیگردد باید سریع این میز را تخلیه کنیم و برویم. فقط یک چیز در گوشی به شما بگویم. خداوندگار عالم اختیار این همه مخلوق با عظمت و زیبایش را به معشوقش داده، و معشوقش کسی نیست جز شما: وَسَخَّرَ لَکُمْ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مِنْهُ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ سوره جاثیه آیه 13
و آنچه در آسمانها و زمین است تمام را مسخر شما گردانید و اینها همه از سوی اوست. در این کار نیز برای مردم با فکرت آیاتی (از قدرت الهی) کاملا پدیدار است.
و سوال آخر : آیا خداوند در اثبات عشقش به شما عمل درخوری انجام داده یا باز دنبال نشانه ای از عشق او به شما باید بود؟

ستاره نجفیان

رییس جمهور دولت سیزدهم بجای هر گونه آیه و روایت اعم از آیات مربوط به ظهور و توجه خداوند مومنین و عمل مخلصانه و فرمایشات ائمه معصومین  و عکس شهدای جنگ و انقلاب اعم از بروجردی و رجایی و باهنر  و سردار دلها و عکس امام شهدا و رهبری عظیم الشان و رهبران مقاومت اعم از عماد  مغنیه و سید حسن نصرالله  و ... باید یک تصویر بزرگ بر سر در ورودی ساختمان دولت خود نصب کند . آنهم تصویری کسی نیست جز شاه حسن روحانی، با آنهمه غرور و نخوت و تکبر و اسب تازی که در این هشت سال کرد و هر چیزی در کشور که در زیر سم اسب دولتش لگدکوب و منهدم شد.

این عکس بزرگترین آینه عبرت و مایه همت است، زیر آن هم باید بنویسند:

دریاب کنون که نعمتت هست بدست

کاین دولت و ملک میرود دست بدست

ستاره نجفیان

فقط اسمم رو بگو                                                   

مامان یک کوچولو صبر کن ، یک کاری باهات دارم. ببین چی میگم . میخوام بگم اگه من یک خواهر داشتم، خیلی خوب میشد. اون فقط یه ذره از من کوچکتر بود، اسمشو میذاشتم آسمان یا باران ...

تو به ما یه لواشک میدادی و ما با هم اونو نصف میکردیم، من قول میدم  تکه بزرگه رو میدادم به اون و اصلا باهاش دعوا نمیکردم. اصلا همه اش رو میدادم به اون . ما هر دو تامون موهامون بلند و مشکی بود و تو موهای منو که بزرگتر بودم میبافتی و موهای اونو گوش خرگوشی میبستی.  ما با هم همیشه دوست بودیم تا آخر دنیا. همه حرفامونو تو گوش هم میگفتیم. بزرگ که میشدیم با هم میرفتیم کلاس اسکیت. دست هم رو میگرفتیم و سر میخوردیم،  همه بهمون میگفتن چقدر شما دو تا شبیه همید! نکنه دوقلویید!

مامان نرو! نه صبر کن یه چیز دیگه میخوام بگم. مامان خوبم. ببین من اگه یه داداشی داشتم، اون تو دعوای من با بچه لوس همسایه از من دفاع میکرد و نمیذاشت اون موهای منو بکشه، فقط خودش گاهی منو یه کوچولو میزد ولی اشکال نداره چون دردم که نمیومد. ما سه تایی مسابقه دو میدادیم و داداشی برای اینکه ببره آخرش خودشو پرت میکرد روی زمین ولی نگران نباش، اون که چیزیش نمیشد، آخه ما دوتا مواظبش بودیم.

وقتی بزرگ میشد قدش از من و خواهرم بلندتر میشد و ما به شونه های پهنش از دو طرف آویزون میشدیم و تاب میخوردیم.

مامان مامان نرو خواهش میکنم نرو.

باشه مامان باشه اصلا من داداشی نمیخوام فقط یه خواهر . باشه مامان من اونو هم نمیخوام فقط فقط فقط بذار خودم بمونم. ...

مامان حالا که دیگه دارم از توی دلت میرم فقط بدون برای زندگیمون با تو و بابا و خواهر و برادرم برنامه های خوب داشتم. فقط بگو اگه منو بدنیا  میاوردی اسمم رو چی میذاشتی چون من برای این یکی تصمیمی نتونستم بگیرم . مامان بگو، آخه من باید به خدا بگم اسمم چیه و بچه کی بودم؟ حتی شاید ناراحت بشه که زود برگشتم. اونوقت من چی بهش بگم؟

مامان خداحافظ .

من دیگه دارم میرم ولی ازون بالا برای روزای پیری و تنهایی تو و بابا دعا میکنم. برای روزایی که دلتون میسوزه و آروم آروم گریه میکنین و میگین کاش منو از دنیاتون بیرون ننداخته بودین.

مامان دوستت دارم. خداحافظ.

                                                                                            دی 1399

ستاره نجفیان