خودکار ستاره دار

میزبان این صفحات خودکار من است

خودکار ستاره دار

میزبان این صفحات خودکار من است

وبلاگ شخصی من شما را با تراوشات خودکار من آشنا میسازد و این شمایید که تصمیم میگیرید در کنار او بمانید یا او را با افکارش تنها بگذارید.

آخرین نظرات

۱ مطلب با موضوع «تصویرسازی ذوقی» ثبت شده است

مرد محصور

پدر روی حصیری زبر و پاره در گوشه ای از اتاق نشسته و سر به زیر افکنده. سه دخترش با چشمانی اشکبار به او نزدیک میشوند و با نگاهشان میخواهند سر پدر را بلند کنند. همه از این اوضاع منزجر شده اند، پدر ناتوان از تغییر اوضاع و دختران ناتوانتر. مرد در سکوتی حزن انگیز با شرمساری فراوان اندکی سربرمیآورد و با اولین نگاه به دختر کوچکش اولمر قطرات درشت اشکش بر روی گونه های رنج کشیده اش فرومیغلطد.

از اتاقهای مجاور صداهای بسیار وقیحی به گوش میرسد، مردانی در حال شهوترانی تهوع آوری هستند، مست و لاابالی با یکدیگر میامیزند، گاه صدای خنده، گاه ناله، گاه آروغی و گاه...

این صداها هر روز و بلکه هر شب به گوش میرسد. کسی به این چهار نفر کاری ندارد مگر زمانی که بخواهند آزارشان دهند، آن وقت است که در اتاق را باز میکنند و به حریمش جسارت میکنند، به این مرد اجازه حرف زدن نمیدهند و نیز اجازه بیرون رفتن از این اتاق و دیدار با کسی. رکیک ترین حرفها را به او میزنند و هر روز تهدید به قتل و تجاوزش میکنند. اگر او جنایتکارترین انسان این قوم هم که بود این همه مجازات در طول این همه سال ظالمانه بود، چه رسد به این که جرم او...

او سر بزیر انداخته و اشکش روان است، گونه هایش از اشک مدام زخمی است، نه حرفش تاثیری دارد، نه مظلومیت و تنهایی اش، نه سابقه نیکش. او به جز سه دخترش یار و همراهی ندارد، گاهی دلش میخواست این سه دختر اصلا نبودند تا اینقدر بهمراه او متحمل رنج و شکنجه نمیشدند. اما تحمل اینچنین سختی طاقت فرسایی برای یک پدر با نوازش و مهر دخترانش قطعا آسانتر است.

این دختران با مادرشان در یک خانه هستند، اما مادر در این اتاق نیست. او زن پلیدیست که مانند جادوگران شیطانی به ناخنهای دراز سیاهرنگ از این دختران بیگاری میکشد، اینها باید  اتاقهای خانه را تمیز کنند تا مادرشان به مردان پلیدی اجاره دهد و دم بدم خانه محل شهوترانی و میگساری این قوم باشد. این حال این خانه، بلکه خانه های این شهر است، شهری بر سر راه مسافران بیخبر که اگر بخواهند شبی را در اینجا بیتوته کنند قربانی تجاوز جنسی این نامردمان میشوند.

روزها و ماهها و سالها اینچنین بر این مرد میگذرد، اما نه به سرعتی که بر دیگران میگذرد، بلکه بر او ثانیه به ثانیه، و حتی کندتر، و او چاره ای جز صبر و تحمل ندارد، هربار در با لگدی باز میشود و او با رفتار شنیع دیگری  جگرش خون میشود.

این بار هم بدون در زدن در باز میشود، اما به آرامی. سه مرد ناشناس با اندامی سترگ وارد اتاق میشوند، مرد با جشمانی که به سختی به نور عادت میکنند سعی میکند آنها را بشناسد، زیر لب میپرسد: شما کیستید؟ دخترانش مثل جوجه هایی که زیر بال و پر مرغ پناه میبرند، به زیر عبای پدر میخزند.

ستاره نجفیان