خودکار ستاره دار

میزبان این صفحات خودکار من است

خودکار ستاره دار

میزبان این صفحات خودکار من است

وبلاگ شخصی من شما را با تراوشات خودکار من آشنا میسازد و این شمایید که تصمیم میگیرید در کنار او بمانید یا او را با افکارش تنها بگذارید.

آخرین نظرات

۱ مطلب با موضوع «مطالب آموزشی :: فرهنگ مترادفات :: م بخش دوم» ثبت شده است

مشئمه: ۱. سمت چپ؛ ۲. گم‌راهی.

مشئوم: بدیمن، نامیمون، نامبارک، بدشگون، ناخجسته، شوم، نحس، میشوم، منحوس ≠ مبارک، خوش‌یمن، مبارک، همایون.

مشابه: صفت تالی، شبیه، عین، مانند، متشابه، مثل، نظیر، همانند، همسان ≠ متفاوت.

مشابهت: ۱. تشابه، شباهت، مانندگی، همانندی، همسانی؛ ۲. مانندهم‌بودن، به یکدیگر شباهت داشتن، شبیه‌بودن ≠ تفاوت، تمایز.

مشابهت داشتن: شبیه‌بودن، همانند‌بودن، ماننده‌بودن، همسان‌بودن.

مشاجرات: اختلاف‌ها، بگومگوها، جدال‌ها، دعواها، کشمکش‌ها، نزاع‌ها، مشاجره‌ها.

مشاجره: ۱. اختلاف، بگومگو، جدال، جدل، جنگ، دعوا، ستیز، ستیزه، ستیزگری، کشمکش، نزاع؛ ۲. ستیزیدن، نزاع‌کردن ≠ مصالحه.

مشاجره‌کردن: دعوا‌کردن، نزاع‌کردن، جر‌کردن، جدال‌کردن، ستیزیدن ≠ سازش‌کردن، مصالحه‌کردن.

مشارالیه: مذکور، مزبور، معزی‌الیه، نامبرده.

مشارق: ۱. خاورها، مشرق‌ها ≠ مغارب، باخترها؛ ۲. نواحی شرقی ≠ مغارب.

مشارکت: ۱. انبازی، سهم‌بری، شراکت؛ ۲. شرکت‌کردن، انبازی‌کردن.

مشارکت‌کردن: ۱. شرکت‌کردن، سهیم‌شدن، مشارکت داشتن؛ ۲. همکاری‌کردن.

مشار: مستشار، مشاور، ندیم، رای‌زن.

مشاش: انگبین، عسل.

مشاطه: صفت ۱. آرایشگر، ماشطه؛ ۲. شانه‌زننده، شانه‌کننده.

مشاطه‌گری: آرایشگری.

مشاعر: ۱. حواس، شعور؛ ۲. مشعرها.

مشاعره: ۱. مسابقه‌شعرخوانی؛ ۲. شعرخوانی.

مشاع: اسم شریکی، مشترک، ملک مشترک، تقسیم‌نشده ≠ مفروز.

مشاغبه: خصومت، عداوت، دشمنی، ستیزه‌جویی.

مشاغل: ۱. شغل‌ها، کارها، کسب‌ها؛ ۲. مشغله‌ها، گرفتاری‌ها، کاروبارها.

مشافهه: ۱. گفت‌وگو؛ ۲. رودررو سخن گفتن؛ ۳. رویارویی.

مشاق: اسم ۱. مشق‌دهنده، ورزنده، تعلیم‌دهنده؛ ۲. زحمتکش؛ ۳. سختی‌ها، مشقت‌ها.

مشاکلت: ۱. مشابه‌شدن، مانند گردیدن؛ ۲. با یکدیگر موافقت‌کردن.

مشاکل: مشابه، مانند، هم‌شکل.

مشام: ۱. بویایی، شامه؛ ۲. بینی؛ ۳. شم.

مشاور: ۱. رایزن، مستشار، مشار، مشیر؛ ۲. پیشکار.

مشاوره: رایزنی، شور، مشورت، مشاورت.

مشاهد: ۱. شهادتگاه‌ها، مقبره‌های شهیدان، مشهدها، زیارتگاه‌ها؛ ۲. تجلی‌گاه، تجلی‌گه؛ ۳. کشف، شهود.

مشاهده: ۱. دید، دیدار، رویت، مشاهدت، معاینه، نظارت، نظاره؛ ۲. نظر، نگاه، نگرش؛ ۳. دیدن، نظاره‌کردن، نگاه‌کردن، نگریستن.

مشاهده‌شدن: دیده‌شدن، رویت‌شدن.

مشاهده‌کردن: ۱. دیدن، نگریستن، تماشا‌کردن؛ ۲. رویت‌کردن.

مشاهرت: ۱. اجرت‌ماهیانه، حقوق، شهریه، مشاهره؛ ۲. اجیر‌کردن.

مشاهره: مشاهرت، حقوق، ماهیانه، شهریه، مقرری (ماهیانه).

مشاهیر: مشهوران، نام‌آوران، ناموران، نامداران.

مشایخ: ۱. شیخ‌ها، مشیخه‌ها، شیوخ؛ ۲. علماء، دانشمندان؛ ۳. بزرگان؛ ۴. پیران؛ ۵. مرشدان، پیران طریقت.

مشایعت: ۱. بدرقه، تشییع، همراهی؛ ۲. دنباله‌روی؛ ۳. بدرقه‌کردن، همراهی‌کردن ≠ استقبال؛ ۴. اطاعت، پیروی.

مشایعت‌کردن: ۱. همراهی‌کردن، بدرقه‌کردن؛ ۲. تشییع‌کردن.

مشبع: ۱. پر، مشحون، مملو ≠ تهی، خلاء؛ ۲. سیر؛ ۳. مفصل، مبسوط؛ ۴. بسیار، زیاد، فراوان.

مشبک: سوراخ‌سوراخ، شبکه‌ای، متخلخل.

مشبه: ۱. مانندشده، شبیه‌شده، ماننده؛ ۲. تشبیه‌شونده ≠ مشبه‌به.

مشبهه: ۱. اهل‌تشبیه، تشبیه‌گرا؛ ۲. تشبیه‌کننده.

مشتاق: ۱. آرزومند، راغب، شایق، شوقمند، پرشوق، مایل، متمایل ≠ بیزار؛ ۲. عاشق، شیفته.

مشتاقانه: آرزومندانه، بااشتیاق، بارغبت، عاشقانه.

مشتاق‌شدن: ۱. آرزومند‌شدن، راغب‌شدن، بسیار مایل‌شدن، شایق‌شدن؛ ۲. عاشق‌شدن ≠ بیزار‌شدن، مشمئزشدن.

مشتاق‌کردن: ۱. آرزومند‌کردن، راغب‌کردن، بسیار مایل‌کردن، شایق‌کردن؛ ۲. عاشق‌کردن ≠ بیزار‌کردن، مشمئز‌کردن.

مشتاقی: آرزومندی، اشتیاق، رقبت، عشق، میل ≠ بیزاری.

مشت‌بازی: مشت‌زنی، بوکس.

مشتبه: ۱. شبهه‌زا، شبهه‌ناک، خطازا، مشکوک؛ ۲. نامعلوم، پوشیده ≠ معلوم.

مشت: ۱. پنجه دست‌گره‌شده؛ ۲. ضربه دست گره‌شده.

مشترکمشترک: صفت ۱. مشاع؛ ۲. آبونه؛ ۳. چندمعنا، چندمعنایی.

مشتری: اسم ۱. بایع، خریدار؛ ۲. طرفدار؛ ۳. خواهان، خواستار، مایل؛ ۴. ارباب رجوع؛ ۵. برجیس.

مشت‌زن: بوکس‌باز، بوکسور، مشت‌باز.

مشت‌زن:.

مشتعل: افروخته، شعله‌ور، محترق ≠ خاموش، منطفی.

مشتعل‌شدن: شعله‌ورشدن، برافروختن.

مشتق: اسم اشتقاق‌یافته، برگرفته، برآمده، جداگردیده.

مشتلق: مژده، مژدگانی.

مشتمل: حاوی، شامل، محتوی.

مشتن: ۱. مالیدن؛ ۲. مالاندن؛ ۳. خمیر‌کردن، سرشتن.

مشتوک: فیلتر سیگار.

مشت‌ومال‌دادن: ۱. ماساژ‌دادن، مشت‌مال‌دادن؛ ۲. تنبیه‌کردن، گوشمالی‌دادن.

مشت‌ومال: ۱. ماساژ، مشت‌مال؛ ۲. تنبیه، گوشمالی، کتک.

مشتهر: بنام، پرآوازه، شهره، مشهور، معروف، نامدار، نام‌آور، نامور ≠ گمنام.

مشتهر‌شدن: پرآوازه‌شدن، شهره‌شدن، مشهور‌شدن، نامورگشتن، نامدار‌شدن، معروف‌شدن، به شهرت‌رسیدن، بنام‌شدن ≠ گمنام‌شدن.

مشتهیات: ۱. خواسته‌ها، آمال، آرزوها؛ ۲. اشتهازاها، اشتهاآورها.

مشتی: تعدادی، اندکی، چندتا، عده‌ای.

مشتی: صفت ۱. مشهدی؛ ۲. داش، مشدی؛ ۳. جوان‌مرد، راد، لوطی؛ ۴. خوش‌لباس، شیک‌پوش، خوش‌سرووضع، آراسته؛ ۵. دست‌ودل‌باز، گشاده‌دست، ول‌خرج، خراج.

مشجر: پردرخت، درخت‌زار، درختکاری شده.

مشحون: آکنده، انباشته، پر، سرشار، لبالب، لبریز، مالامال، مشبع، ممتلی، مملو ≠ تهی.

مشحون‌شدن: پرشدن، سرشار‌شدن، مملو‌شدن، مالامال‌شدن، لبریز‌شدن، انباشته‌شدن.

مشحون‌کردن: پر‌کردن، انباشتن، سرشار‌کردن.

مشخص: ۱. آشکار، برجسته، روشن، مبرهن، متمایز، مسجل، معلوم، معین، ممتاز، ممیز، واضح؛ ۲. تشخص‌یافته ≠ نامشخص، نامعلوم.

مشخصات: ویژگی‌ها، مشخصه‌ها.

مشخصمشخص‌شدن: ۱. معلوم‌شدن، آشکار‌شدن، روشن‌شدن؛ ۲. شناخته‌شدن.

مشخص‌کردن: ۱. معلوم‌کردن، تعیین‌کردن، معین‌کردن؛ ۲. تشخیص‌دادن.

مشخصه: ویژگی، خصوصیت، مختصه، وجه ممیزه.

مشدد: ۱. تشدیددار؛ ۲. محکم‌شده، استوارشده؛ ۳. شدت‌یافته، تشدیدشده.

مشدی: صفت داش‌مشدی، لوطی، مشتی.

مشرب: ۱. آیین، کیش، مذهب، مسلک، مکتب، نحله؛ ۲. خلق، خو، ذوق؛ ۳. بینش، شیوه تفکر؛ ۴. آبشخور، منهل.

مشربه: ۱. آبخوری، تنگ؛ ۲. پرواره؛ ۳. گیاه‌زار.

مشرف‌به‌موت: درحال نزع، محتضر، مردنی.

مشرف: ۱. دیده‌ور، مجاور، مسلط، نزدیک؛ ۲. مراقب، مواظب؛ ۳. ناظر، مباشر.

مشرف‌شدن: تشرف‌یافتن، شرف‌یافتن، سرافراز‌شدن.

مشرف‌کردن: سرافراز‌کردن، مفتخر‌کردن، افتخار‌دادن.

مشرف: صفت ۱. مفتخر، سرافراز؛ ۲. بلندپایه؛ ۳. آستان‌بوسی، شرفیاب.

مشرفه: مقدس، مقدسه، شریف.

مشرق: ۱. خاور، خاوران، شرق، نیمروز؛ ۲. مطلع؛ ۳. مشرق‌زمین ≠ باختر، مغرب.

مشرقی: اسم ۱. شرقی، مشرق‌زمینی، خاوری؛ ۲. خاورمیانه‌ای؛ ۳. آسیایی ≠ غربی، باختری.

مشرقین: ۱. خاور و باختر؛ ۲. مشرق و مغرب؛ ۳. عالم.

مشرک: ۱. بدکیش، بی‌دین، زندیق، کافر، مرتد، ملحد ≠ مومن؛ ۲. ناموحد ≠ موحد؛ ۲. ثنوی‌مذهب ≠ یگانه‌پرست.

مشروب: ۱. آشامیدنی، شربت، نوشابه؛ ۲. عرق، شراب، مسکر ≠ ماکول، خوراکی، خوردنی.

مشروب‌خوار: باده‌خوار، شرابخوار، شرابخور، شرابی، مشروب‌خور، میگسار.

مشروب‌خور: باده‌نوش، مشروب‌خوار، عرق‌خور.

مشروب‌فروشی: بار، بیسترو، رستوران، میخانه، میکده.

مشروب‌کردن: ۱. آبیاری‌کردن آب‌دادن؛ ۲. سیراب‌کردن.

مشروح: جامع، مبسوط، مفصل ≠ موجز، مختصر.

مشروط: مقید، منوط، موقوف، وابسته ≠ غیرمشروط.

مشروطه‌خواه: صفت مشروطه‌طلب، طرفدار حکومت مشروطه.

مشروطه: نظام حکومتی مبتنی‌برقانون اساسی ≠ استبدادی.

مشروع: حلال، روا، شرعی، قانونی، مجاز ≠ نامشروع.

مشط: ۱. خرک؛ ۲. شانه.

مشعبد: صفت چشم‌بند، حقه‌باز، شارلاتان، شعبده‌باز.

مشعبدی: ۱. افسونگری؛ ۲. چشم‌بندی، شعبده‌بازی.

مشعر: ۱. حاکی، دال، گویای؛ ۲. درک، شعور، فهم؛ ۳. خبردهنده، اشعارکننده.

مشعشانه: تابناکانه.

مشعشع: ۱. براق، تابان، تابنده، پردرخشش، درخشان، روشن؛ ۲. سایه ≠ تیره، مکدر.

مشعل‌دار: اسم ۱. مشعل‌کش، مشعل‌چی؛ ۲. پیشرو، راهنما.

مشعل: ۱. فروزه، قندیل؛ ۲. چراغ.

مشعل‌کش: مشعل‌دار، مشعل‌چی، مشعله‌دار.

مشعله: چراغ، قندیل، سراج، مصباح، مشعل.

مشعوف: ۱. خرسند، خرم، خندان، خوشوقت، شاد، شادان، محظوظ، مسرور؛ ۲. دلباخته، شیفته ≠ مغموم.

مشعوف‌شدن: شادمان‌گشتن، مسرور‌شدن، خوش‌وقت‌شدن، شاد‌شدن، خوش‌حال‌شدن.

مشعوف‌کردن: شاد‌کردن، خرسند گردانیدن، خوش‌وقت‌کردن، خوشحال‌کردن، مسرور‌کردن.

مشغله: ۱. اشتغال، پیشه، حرفه، شغل، فعالیت، کار؛ ۲. دل‌مشغولی، گرفتاری، مشغولیت؛ ۳. سرگرمی؛ ۴. شور، غوغا، هنگامه.

مشغول: ۱. سرگرم، گرفتار ≠ آزاد، بیکار؛ ۲. درگیر.

مشغول‌شدن: ۱. سرگرم‌شدن؛ ۲. درگیر‌شدن، گرفتار‌شدن.

مشغول‌کردن: ۱. سرگرم‌کردن، مشغول داشتن؛ ۲. به کار واداشتن؛ ۳. درگیر‌کردن، گرفتار‌کردن.

مشغولیت: اشتغال، تفرج، تفریح، تفنن، دل‌مشغولی، سرگرمی، گرفتاری، لعب، مشغله.

مشفقانه: صفت دلسوزانه، محبت‌آمیز، مهربانانه ≠ نامهربانانه.

مشفق: باشفقت، بامحبت، خیرخواه، دلسوز، شفیق، غمخوار، مهربان، ناصح ≠ نامهربان.

مشقات: سختی‌ها، مشقت‌ها، رنج‌ها، دشواری‌ها.

مشقت: آزار، بلا، تعب، رنج، زحمت، سختی، عنا، عنت، محنت، مرارت ≠ آسایش، آسودگی، استراحت.

مشقت‌بار: پرمشقت، مشقت‌زا، سخت، پررنج، صعب، پرزحمت.

مشق: ۱. ریاضت؛ ۲. تمرین، ورزش؛ ۳. تکلیف، درس؛ ۴. رژه، سان.

مشق‌کردن: ۱. تمرین‌کردن؛ ۲. تکرار‌کردن؛ ۳. ورزش‌کردن؛ ۴. تکلیف نوشتن، مشق نوشتن.

مشکات: ۱. چراغ، زجاجه، مصباح؛ ۲. چراغدان، معطر.

مشک: انبانه، انبان، خیک، راویه.

مشک‌بار، مشکبار: ۱. مشک‌فشان، مشک‌افشان، معطر، مشک‌ریز؛ ۲. عطرآگین، مشک‌سا.

مشک‌دان، مشکدان: نافه.

مشک: سارا، غالیه، نافه.

مشکسا: عبیرآمیز، مشک‌آگین، مشک‌آلود، مشک‌بو، مشک‌بیز، معطر.

مشک‌فشان: خوشبو، عطرآگین، عطرآمیز، معطر، مشکبار، مشک‌آگین، مشک‌ریز، مشک‌آمیز، مشک‌افشان.

مشکل: ابهام‌آمیز، بغرنج، پیچیده، حاد، دشخوار، دشوار، سخت، شاق، صعب، غامض، مبهم، مساله، معقد، مغلق ≠ آسان، ساده، سهل، واضح.

مشکل‌پسند: ۱. دیرپسند؛ ۲. سخت‌گیر ≠ آسان‌گیر.

مشکل‌ساز: مشکل‌آفرین، مشکل‌زا ≠ تسهیل‌گر آسان‌ساز، تسهیل‌کننده.

مشکل‌شدن: سخت‌شدن، دشوار‌شدن، پیچیده‌شدن، بغرنج‌شدن، غامض‌شدن، شاق‌شدن، مغلق‌شدن، حاد‌شدن ≠ ساده گشتن، سهل‌شدن، آسان‌شدن.

مشکل‌گشا: حلال‌مشکلات، کارساز، گره‌گشا ≠ مشکل‌ساز.

مشکو: ۱. حرم‌سرا، حرم‌خانه؛ ۲. بتخانه، مشکویه؛ ۳. کوشک، قصر؛ ۴. بالاخانه.

مشکوک: ۱. دودل، مردد؛ ۲. شبهه‌زا، شبهه‌ناک، مشتبه؛ ۳. بدگمان، مظنون؛ ۴. شکاک، ظنین.

مشکوک‌شدن: ۱. ظنین‌شدن، بدگمان‌شدن؛ ۲. تردید‌کردن، مرددشدن.

مشکی: تار، تیره، سیاه، قره ≠ سفید.

مشکین: ۱. مشک‌آلود، معطر؛ ۲. منسوب به مشک؛ ۳. مشکی، سیاه ≠ سفید.

مشمئز: بیزار، بی‌میل، ضجور، متنفر ≠ راغب، مایل.

مشمئز‌شدن: بیزارشدن، دل‌زده شده، متنفر گشتن ≠ راغب‌شدن، شایق‌شدن، مشتاق گشتن.

مشمئز‌کردن: بیزار‌ساختن، متنفر‌کردن، دلزده‌کردن ≠ شایق‌کردن.

مشمئزکننده: ۱. بیزاری‌زا، تنفرزا؛ ۲. تنفرآمیز، تهوع‌آور.

مشمع: موم‌اندود، شمع‌اندود، مومی.

مشمول‌شدن: ۱. دربرگرفتن، شامل‌شدن؛ ۲. به سن سربازی‌رسیدن، سرباز‌شدن.

مشمول: صفت ۱. شمول، فراگیر؛ ۲. سرباز؛ ۳. سن سربازی.

مشنگ: اسم ۱. دزد، راهزن، عیار؛ ۲. ابله، احمق، خل، خنگ.

مشوب: ۱. آغشته، آمیخته؛ ۲. آلوده، آشفته.

مشوب‌ساختن: ۱. پریشان‌کردن، آشفته‌کردن؛ ۲. آلودن، آلوده‌کردن؛ ۳. آمیختن؛ ۴. گمراه‌کردن.

مشوب‌شدن: آشفته‌شدن، پریشان‌شدن، مشوش‌شدن.

مشوب‌کردن: ۱. آمیختن، آمیخته‌کردن؛ ۲. آلوده‌کردن، آلودن.

مشورت: تدبیر، رای، رایزنی، شور، مشاوره.

مشورت‌کردن: رای‌زدن، رایزنی‌کردن، شور‌کردن، مشاوره‌کردن.

مشوش: ۱. آسیمه، آشفته، بی‌آرام، پریشان، شوریده، مضطرب، ناراحت، نگران، هراسان؛ ۲. نامرتب ≠ آرام.

مشوش‌شدن: پریشان‌شدن، آشفته‌شدن، مضطرب‌شدن، ناآرام‌شدن.

مشوش‌کردن: آشفته‌کردن، پریشان‌کردن، مشوش داشتن، آسیمه‌کردن، مضطرب‌ساختن ≠ آرام‌ساختن.

مشوق: صفت محرض، محرک، مروج.

مشهد: ۱. شهادتگاه، قتلگاه؛ ۲. مدفن.

مشهود: آشکارا، آشکار، بارز، پدیدار، پیدا، جلی، روشن، ظاهر، محسوس، مرئی، معلوم، نمایان، نمودار، واضح، هویدا ≠ ناپیدا، نامشهود.

مشهود‌شدن: آشکارشدن، نمایان گشتن، علنی‌شدن.

مشهور: اسمی، بنام، زبانزد، خنیده نام، پرآوازه، بلند نام، سرشناس، سمر، شهره، شهیر، معروف، نام‌آور، نامدار، نامور، نامی، نبیه ≠ گمنام.

مشهور‌شدن: اسمی‌شدن، سرشناس‌شدن، شهره‌شدن، مشتهر‌شدن، معروف‌شدن، نام‌آور گشتن، نامدار‌شدن، نامورشدن، نامی‌شدن.

مشهی: ۱. اشتهاآور، اشتهاانگیز، اشتهازا؛ ۲. شهوت‌انگیز، شهوت‌زا.

مشیت: ۱. اراده، خواست، خواهش، عزم، میل؛ ۲. سرنوشت، تقدیر.

مشی: ۱. تدبیر، راه، رفتار، روال، روش، سیاست، شیوه، طریقه؛ ۲. رفتن، راه‌رفتن؛ ۳. ره‌نوردی، راه‌پیمایی؛ ۴. مسیر، خط سیر.

مشید: ۱. استوار، محکم، قرص؛ ۲. مرتفع؛ ۳. برافراشته.

مشیر: رایزن، مستشار، مشاور.

مشیمه: بون، پوگان، رحم، زهدان، سکس، بچه‌دان.

مصائب، مصایب: ۱. مصیبت‌ها، بلایا، نایبات، رنجها، سختی‌ها؛ ۲. سوگ‌ها، عزاها، ماتم‌ها.

مصابرت: ۱. بردباری، تحمل، شکیبایی، صبر؛ ۲. بردباری‌کردن، تحمل‌کردن، شکیبایی ورزیدن، صبر‌کردن ≠ ناشکیبایی.

مصاحبت داشتن: مصاحبت‌کردن، هم‌نشینی‌کردن، همدم‌بودن، مراوده داشتن.

مصاحبت: صحبت، مراوده، مصاحبه، همدمی، همرازی، همراهی، هم‌زانویی، صحبت، هم‌سخنی، هم‌صحبتی، هم‌نشینی.

مصاحب: جلیس، دمخور، دوست، رفیق، صحابه، قرین، محشور، معاشر، مقترن، مقرب، مونس، ندیم، همخوابه، همدم، هم‌صحبت، هم‌نشست، همنشین، یار.

مصاحبه: ۱. صحبت، گفت‌وگو؛ ۲. مصاحبت، هم‌صحبتی.

مصاحبه‌کردن: ۱. گفت‌وگو‌کردن؛ ۲. نظر خواستن، نظرخواهی‌کردن.

مصادره: ضبط اموال، مطالبه، تاوان‌گیری، اخذ، بازگیری.

مصادره‌کردن: ضبط‌کردن، گرفتن (دارایی و اموال)، تاوان‌گرفتن، مطالبه‌کردن، جریمه گرفتن.

مصادف‌شدن: هم‌زمان‌شدن، مقارن‌شدن، برخورد‌کردن.

مصادف: ۱. مقارن، همزمان؛ ۲. روبرو شونده، برخورد کننده.

مصادقت: صداقت، محبت، وداد، ولا.

مصادیق: مصداق‌ها ≠ مفاهیم.

مصارعت: ۱. زورآزمایی، کشتی، کشتی‌گیری؛ ۲. کشتی گرفتن، مصارعه.

مصارف: صرف‌ها، مصرف‌ها، کاربردها.

مصاف: ۱. آرزم، جنگ، رزم، غزا، غزوه، نبرد؛ ۲. صف‌آرایی؛ ۳. میدان جنگ، رزمگاه، عرصه نبرد، عرصه، میدان نبرد ≠ آرامش، صلح.

مصافات: اخلاص، خلت، خلوص، دوستی خالصانه، دوستی پاک، صداقت.

مصافحه: ۱. روبوسی، معانقه؛ ۲. دست‌دادن، دست یکدیگررا فشردن.

مصاف‌ساختن: ۱. صف‌آرایی‌کردن؛ ۲. جنگ‌کردن، کارزار‌کردن، جنگیدن، رزمیدن، مصاف جستن، مصاف‌دادن.

مصاف‌کردن: ۱. جنگیدن، محاربه‌کردن، نبرد‌کردن؛ ۲. صف‌آرایی‌کردن.

مصالح: ۱. صلاحدید، مصلحت‌ها، منافع؛ ۲. مواد اولیه(ساختمان‌سازی) ۱. ≠ مفاسد، مضار، مضرات.

مصالحه: ۱. آشتی، سازش، صلح؛ ۲. آشتی‌کردن، سازش‌کردن، صلح‌کردن ≠ دعوا، مکابره.

مصالحه‌کردن: سازش‌کردن، توافق‌کردن، آشتی‌کردن، صلح‌کردن.

مصالحه‌نامه: صلح‌نامه، سازش‌نامه، قرارداد صلح و سازش.

مصاهرت: ۱. دامادی، مصاهره؛ ۲. داماد‌شدن؛ ۳. داماد اختیار‌کردن.

مصباح: چراغ، سراج، فانوس، مشکات، نبراس.

مصب: دلتا، دهانه، ملتقای‌رودخانه بادریا و دریاچه، محل ریزش آب(رودخانه به دریا).

مصحح: ۱. تصحیح‌کننده؛ ۲. غلطگیر؛ ۳. خطایاب، غلطیاب.

مصحف: تصحیف‌شده.

مصحف: ۱. قرآن؛ ۲. کتاب، نامه؛ ۳. جلد، مجلد.

مصداق: ۱. مورد؛ ۲. شاهد، گواه، مثال ≠ مفهوم.

مصدر: ۱. اصل، منشا؛ ۲. محل‌صدور؛ ۳. جای بازگشت؛ ۴. گماشته.

مصدع: سرخر، مخل، مزاحم، دردسردهنده، زحمت‌افزا.

مصدع‌شدن: زحمت‌دادن، زحمت‌افزا‌شدن، دردسر‌دادن، تصدیع‌دادن، مزاحم‌شدن.

مصدوم: آسیب‌دیده، جریح، زخمی، کوفته، صدمه‌دیده، مجروح ≠ سالم.

مصدوم‌شدن: آسیب‌دیدن، صدمه دیدن، مجروح‌شدن، زخمی‌شدن.

مصراع: ۱. لت، مصرع، نیم‌بیت؛ ۲. یک‌لنگه در.

مصرانه: به‌تاکید، مؤکدمصر.

مصر: پافشاری‌کننده، پررو، سمج، اصرارکننده.

مصرح: آشکار، روشن، صریح، مدلل، واضح ≠ غیرمصرح، مبهم.

مصر‌شدن: اصرارورزیدن، پافشاری‌کردن، سماجت به خرج‌دادن.

مصرع: لت، مصراع، نیم‌بیت.

مصرف: استعمال، استفاده، صرف، کاربرد.

مصرف‌زدگی: مصرف‌گرایی.

مصرف‌زده: مصرف‌گرا.

مصرف‌کردن: ۱. به‌کار بردن، استفاده‌کردن، صرف‌کردن؛ ۲. تمام‌کردن.

مصروع: اسم ۱. پری‌زده، جن‌زده، حمله‌ای، دیوانه، دیودیده، دیوزده، صرعی، غشی، مبتلا به صرع؛ ۲. سایه‌زده، سایه‌دار.

مصروف داشتن: ۱. اعمال‌کردن، به کار بردن؛ ۲. صرف‌کردن، مصروف‌کردن، خرج‌کردن؛ ۳. برکنار داشتن، منصرف‌کردن.

مصروف‌شدن: صرف‌شدن، به کار رفتن، مصروف گردیدن.

مصروف: ۱. صرف‌شده، به‌کارفته، مصرف‌شده، به‌مصرف‌رسیده؛ ۲. منصرف.

مصطبه: ۱. سکو، تخت، جایگاه ویژه؛ ۲. میکده، میخانه.

مصطفی: برگزیده، منتخب.

مصطلح: اسم ۱. زبان‌زد؛ ۲. اصطلاح‌شده، تعبیر، واژه ≠ غیرمصطلح.

مصطلح‌شدن: ۱. اصطلاح‌شدن؛ ۲. زبان‌زد‌شدن.

مصعد: ۱. محل صعود؛ ۲. نردبان.

مصفا: ۱. باصفا، پاک، خرم، دلگشا، نزه ≠ دلگیر؛ ۲. بی‌آمیغ، خالص، ناب، زلال ≠ ناخالص، آلوده.

مصلح: اصلاحگر، اصلاح‌کننده، خیراندیش، خیرخواه، صالح، صلاح‌اندیش، نیکوکار ≠ مفسد.

مصلحانه: صفت خیراندیشانه، نیکوکارانه، مصلحت‌بینانه، صلاح‌جویانه.

مصلحت‌آمیز: قید خیرخواهانه، توام با مصلحت.

مصلحت‌اندیش: خیرخواه، خیراندیش، صلاح‌اندیش، مصلحت‌بین، صلاح‌کار.

مصلحت‌اندیشی: ۱. خیراندیشی، خیرخواهی، صلاح‌اندیشی، مصلحت‌بینی، مصلحت‌جویی، مصلحت‌گرایی؛ ۲. چاره‌جویی ≠ مصلحت‌گرایی، مفسده‌جویی.

مصلحت‌بین: صلاح‌اندیش، مصلحت‌نگر.

مصلحت‌بینی: صلاح‌اندیشی، مصلحت‌نگری.

مصلحت جستن: مصلحت خواستن، مصلحت‌جویی‌کردن، چاره‌اندیشیدن، چاره‌اندیشی‌کردن، صلاح‌اندیشی‌کردن.

مصلحت‌جو: خیراندیش، خیرخواه، صلاح‌اندیش، مصلحت‌بین، مصلحت‌گرا ≠ مفسده‌جو.

مصلحت‌جویی: استصلاح، خیراندیشی، خیرخواهی، مصلحت‌اندیشی ≠ مفسده‌جویی.

مصلحت: ۱. خیر، صلاح، صلاح‌جویی، صوابدید؛ ۲. خیراندیشی، خیرخواهی.

مصلحت‌دید: صلاحدید، صوابدید.

مصلحت‌دیدن: صلاح‌دانستن، مصلحت‌دانستن، صواب‌دانستن، مصلحت‌جویی‌کردن، چاره‌اندیشیدن.

مصلوب: به‌صلیب‌آویخته‌شده، دارزده‌شده، به‌دارآویخته.

مصلوب‌کردن: ۱. به‌دار آویختن، دار زدن؛ ۲. مصلوب‌کردن.

مصلی: ۱. جانماز، نمازگاه؛ ۲. سجده‌گاه، مسجد.

مصلی: نمازخوان، نمازکن، نمازگزار.

مصمت: ۱. بی‌صدا، صامت، هم‌خوان؛ ۲. خاموش، صامت ≠ مصوت، واکه.

مص: مک‌زدن، مکیدن، مک زدنی.

مصمم: باعزم، پراستقامت، قاطع ≠ مردد.

مصمم‌شدن: اراده‌کردن، تصمیم گرفتن، عزم‌کردن، عزم جزم‌کردن، مصمم گشتن.

مصنف: ۱. تصنیف‌ساز، شاعر؛ ۲. نویسنده.

مصنوع: ۱. ساختگی، قلابی، مجعول؛ ۲. ساخته، ساخته‌شده.

مصنوعی: ۱. تصنعی، غیرواقعی؛ ۲. جعلی؛ ۳. دروغین، ساختگی ≠ حقیقی، واقعی.

مصوب: ۱. تصویب‌شده، به‌تصویب‌رسیده؛ ۲. قبول‌شده، پذیرفته‌شده.

مصوب‌کردن: تصویب‌کردن، به تصویب رساندن.

مصوت: صدادار، واکدار، واکه ≠ هم‌خوان، مصمت.

مصور: ۱. تصویردار؛ ۲. نقاشی‌شده، منقوش، به‌تصویردرآمده؛ ۳. تصورشده؛ ۴. مجسم.

مصور: صورتگر، صورت‌نگار، نقاش، نقش‌پرداز، نقشگر.

مصوری: صورتگری، نقاشی، نقش‌طرازی.

مصون: ایمن، بری، حفظشده، درامان، محفوظ، نگاه‌داشته.

مصون داشتن: حفظ‌کردن، نگاه داشتن، ایمن داشتن، نگه‌داری‌کردن، مصون‌کردن.

مصون‌سازی: ایمن‌سازی.

مصون‌شدن: مصونیت‌یافتن، مصونیت پیدا‌کردن، ایمن‌شدن، مصون‌گشتن.

مصون ماندن: درامان‌ماندن، محفوظ ماندن، ایمن‌بودن.

مصونیت: ۱. ایمنی؛ ۲. مصون‌بودن، محفوظ‌بودن.

مصیب: امانت‌دار، امین، درستکار ≠ امانت‌خوار.

مصیبت: ۱. آفت، بلا، حادثه، رزیه، رنج، سختی، فاجعه، گرفتاری، نائبه، نکبت؛ ۲. سوگ، عزا، عزاداری، ماتم ≠ خوشی، عیش.

مصیبت‌بار: اندوهبار، فاجعه‌آمیز، فاجعه‌بار.

مصیبت‌خوان: ۱. ذاکر، روضه‌خوان؛ ۲. نوحه‌گر، نوحه‌خوان.

مصیبت دیدن: ۱. داغ‌دیدن، عزادار‌بودن، سوگوار‌بودن؛ ۲. تحمل رنج‌کردن، مشقت دیدن، سختی دیدن، مصیبت‌کشیدن.

مصیبت‌دیده: داغدیده، سوگوار، عزادار، ماتمزده.

مصیبت‌زدگی: تعزیت‌داری، عزاداری، داغدیدگی.

مصیبت‌زده: داغدار، سوگ‌نشین، سوگوار، ماتمزده.

مصیر: ۱. بازگشت، رجعت؛ ۲. عاقبت امر، پایان کار، فرجام کار؛ ۳. باز گشتن؛ ۴. گردیدن، گشتن؛ ۵. رجوع‌کردن؛ ۶. منتهی‌شدن؛ ۷. انتقال‌یافتن.

مضاربه: ۱. تجارت و معامله‌اشتراکی با سرمایه یکی‌ازطرفین قرارداد؛ ۲. زدوخورد‌کردن.

مضارع: حال، آینده، زمان‌حال ≠ ماضی.

مضار: مضرت‌ها، زیانها، گزندها، ضررها، مضرات ≠ منافع، منفعت‌ها، فواید، بهره‌ها، سودها.

مضاعف: دوبرابر، دوچندان، دومقابل.

مضاعف‌شدن: دوبرابرشدن، دوچندان‌شدن.

مضاعف‌کردن: دوبرابر‌کردن، دوچندان‌کردن.

مضاف: ۱. افزوده، اضافه، پیوست، زیادشده؛ ۲. نسبت‌داده شده.

مضافمضامین: مضمون‌ها، مفادها، درون مایه‌ها.

مضایق: ۱. تنگناها، مضیقه‌ها ≠ فراخناها؛ ۲. گذرگاه‌های صعب‌العبور.

مضایقه: ۱. خودداری، دریغ، فروگذاری؛ ۲. تنگ گرفتن، خودداری‌کردن، دریغ ورزیدن، سخت گرفتن.

مضایقه‌کردن: ۱. خودداری‌کردن، دریغ ورزیدن؛ ۲. سخت‌گرفتن، سخت‌گیری‌کردن.

مضبوط: اسم ۱. بایگانی؛ ۲. ضبطشده ثبت‌شده؛ ۳. ضبط، گردآوری؛ ۳. محکم، استوار؛ ۴. بازداشت، توقیف؛ ۵. صحیح، درست، بی‌غلط؛ ۶. ضابطه‌مند؛ ۷. منظم، مرتب؛ ۸. محفوظ.

مضحک: خنده‌دار، کمیک، مسخره، مسخره‌آمیز ≠ غمبار، گریه‌دار.

مضحکه: ۱. بذله؛ ۲. مایه‌خنده.

مضراب: زخمه، شکافه.

مضرات: ۱. زیانها، ضررها، خسران‌ها، مضار؛ ۲. آسیب‌ها، گزندها، صدمات، صدمه‌ها ≠ منافع، فواید.

مضرت: ۱. آسیب، زیان، صدمه، گزند، لطمه ≠ منفعت؛ ۲. زیان رسیدن، گزند رسیدن ≠ فایدت.

مضرت رساندن: ۱. آسیب رساندن، گزند رساندن، صدمه زدن؛ ۲. ضرر زدن، زیان وارد آوردن.

مضر: زیان‌آور، زیان‌بار، زیان‌بخش، زیانمند، ضرربخش ≠ سودمند.

مضرس: ۱. دندانه‌دار، دندانه‌دندانه، کنگره‌ای؛ ۲. آزموده، مجرب ≠ صاف.

مضروب: ۱. زده، کتک‌خورده؛ ۲. بس‌شمرده، عدد ضرب شده ≠ ضارب، مضروب فیه.

مضطرب: آشفته، بی‌آرام، بی‌تاب، بی‌قرار، پریشان‌حال، پریشان‌فکر، دچار اضطراب، دستخوش اضطراب، دلتنگ، دلواپس، سراسیمه، سرگردان، سرگشته، شوریده، غمناک، مشوش، ناآرام، ناراحت، نگران ≠ آرام.

مضطربانه: صفت مشوشانه، بااضطراب، دل‌واپسانه.

مضطرب‌شدن: آشفته‌شدن، پریشان گشتن، مشوش‌شدن، بی‌قرار گشتن، ناآرام‌شدن، بی‌تاب گشتن، دلواپس‌شدن، نگران‌شدن.

مضطرب‌کردن: آشفته‌کردن، پریشان‌کردن، مشوش‌کردن، بی‌قرار‌کردن، آشفته‌خاطر‌کردن، دل‌واپس‌کردن، بی‌تاب‌کردن، نگران‌کردن.

مضطر: ۱. پریشان، تنگدست، فقیر، تهی‌دست؛ ۲. بیچاره، درمانده؛ ۳. دژم؛ ۴. ناچار، مجبور، ناگزیر.

مضطر‌شدن: ۱. بیچاره‌شدن، درمانده گشتن، ناچار گشتن؛ ۲. گرفتار‌شدن، در تنگنا قرار گرفتن؛ ۳. تهی‌دست‌شدن.

مضطر گشتن: ۱. بیچاره‌شدن، درمانده گشتن، ناچار گشتن؛ ۲. گرفتار‌شدن، درتنگنا قرارگرفتن؛ ۳. تهی‌دست‌شدن.

مضل: گمراه‌کننده، منحرف‌ساز ≠ هادی.

مضمار: پهنه، عرصه، میدان.

مضمحل: تباه، درهم‌شکسته، سرکوب، متلاشی، منقرض، منکوب، نابود، ناپدید، نیست.

مضمحل‌شدن: ۱. نابود گشتن، نیست‌شدن، ازمیان رفتن، تباه‌شدن؛ ۲. متلاشی‌شدن، منقرض‌شدن، سرکوب‌شدن، منکوب گشتن.

مضمحل‌کردن: ۱. نابود‌کردن، نیست‌کردن، ازمیان بردن، تباه‌کردن؛ ۲. متلاشی‌کردن، منقرض‌کردن، سرکوب‌کردن، منکوب‌کردن.

مضمر: پنهان، پوشیده، مستتر، نهان ≠ آشکار، عیان.

مضمضه: آب دردهان‌گردانیدن، با آب دهان را شستن، دهان‌شویی.

مضموم: ضمه‌دار.

مضمون‌پرداز: مضمون‌آفرین، مضمون‌ساز.

مضمون‌پردازی: مضمون‌آفرینی، مضمون‌سازی.

مضمون: فحوا، محتوا، مدلول، مفاد، درون‌مایه، موضوع کلام، معنای مطلب.

مضیف: مهمان‌خانه، مهمان‌سرا.

مضیق: صفت ۱. تنگنا، تنگ‌جا؛ ۲. دشوار، سخت، شاق، مشکل.

مضیقه: ۱. تعسر، تنگنا، صعوبت، ضیق، عسرت؛ ۲. کار سخت؛ ۳. سخت‌گیری‌کردن.

مضی‌ء: پرتوافکن، تابان، تابناک، درخشنده، درخشان، روشن ≠ تاریک.

مطابق: ۱. برحسب، طبق، موافق؛ ۲. برابر، مساوی، معادل؛ ۳. سازگار.

مطابقت: برابری، سازگاری، تطابق، مطابقه، موافقت، وفق.

مطابقت داشتن: ۱. تطبیق‌دادن، مقایسه‌کردن؛ ۲. برابر‌بودن، یکسان‌بودن؛ ۳. تطابق داشتن.

مطابق‌کردن: ۱. برابر‌کردن، مساوی‌کردن، معادل‌کردن؛ ۲. تطبیق‌دادن.

مطابقه داشتن: برابر‌بودن، سازگار‌بودن، مطابق‌بودن، یکسان‌بودن.

مطابقه: ۱. مطابقت، مقابله، تطبیق‌دهی؛ ۲. برابری، همانندی؛ ۳. اتحاد، اتفاق؛ ۴. متفق‌شدن، متحد‌شدن، اتفاق‌کردن؛ ۵. برابر‌کردن.

مطاع: ۱. اطاعت‌شده ≠ مطیع؛ ۲. فرمان‌روا.

مطاف: طوافگاه، محل‌طواف.

مطالب: ۱. مطلب‌ها، موضوع‌ها؛ ۲. گفته‌ها، نوشته‌ها؛ ۳. خبرها، گزارش‌ها؛ ۴. قضایا، مسایل؛ ۵. مقاصد، مقصدها، خواسته‌ها.

مطالبه: ۱. ادعا، بازجست، بازخواست، تقاضا، طلب؛ ۲. جستن، خواستن، طلب‌کردن، بازجستن.

مطالبه‌کردن: ۱. طلب‌کردن؛ ۲. حق‌خواهی‌کردن، حق خود راخواستن.

مطالعات: بررسی‌ها، پژوهش‌ها، تحقیقات، مطالعه‌ها.

مطالعه: ۱. خواندن، قرائت؛ ۲. بررسی، پژوهش، تتبع، تحقیق؛ ۳. دراست.

مطالعه‌کردن: خواندن، به‌دقت بررسی‌کردن، پژوهیدن، تحقیق‌کردن.

مطاوع: ۱. تابع، رام، فرمانبردار، مطیع؛ ۲. سازگار، موافق.

مطاوعت: ۱. اطاعت، پذیرش، پیروی، سازگاری، فرمانبری، مطاوعه‌کردن، مزاح‌کردن؛ ۲. فرمان بردن، اطاعت‌کردن.

مطاوعت‌کردن: اطاعت‌کردن، فرمان بردن ≠ نافرمانی‌کردن.

مطاوی: ۱. حلقه‌ها، شکن‌ها، لابه‌لا؛ ۲. پیچیدگیها، مطوی‌ها؛ ۳. مضامین، مضمون‌ها.

مطایبات: مطایبه‌ها، مزاح‌ها، شوخی‌ها، هزل‌ها.

مطایبه‌آمیز: خنده‌دار، شوخی، طنزآمیز، هزل‌آمیز.

مطایبه: ۱. خوش‌طبعی، شوخی، ظرافت، لودگی، مزاح، هزل؛ ۲. شوخی‌کردن، مزاح‌کردن.

مطایبه‌کردن: شوخی‌کردن، مزاح‌کردن، لودگی‌کردن.

مطبخ: آشپزخانه، تنورخانه.

مطبعه: چاپخانه.

مطبعه‌چی: چاپچی، چاپخانه‌دار.

مطب: کلینیک، محکمه، دفترپزشک.

مطبوخ: ۱. پخته، پخته شده؛ ۲. جوشانده، عصاره، دم‌کرده.

مطبوعات: ۱. جراید، روزنامه‌ها، مجلات؛ ۲. نوشته‌های چاپی.

مطبوعاتی: اسم ۱. مربوط به مطبوعات، منسوب به مطبوعات؛ ۲. مطبوعات‌چی؛ ۳. روزنامه‌نویسی.

مطبوع: پسندیده، خوب، خوشایند، کش، دلپذیر، دلپسند، دلچسب، دلخواه، زیبا، مرغوب، مفطور، مطلوب، مقبول، ملایم، نیک ≠ نامطبوع.

مطران: آرشوک، اسقف، خلیفه، کشیش.

مطر: باران، بارش، غیم، مزن.

مطرب: خنیاگر، رامشگر، ساززن، مغنی، سرودخوان، شکافه‌زن، مغنی، موسیقی‌دان، نوازنده، نواساز، نواگر.

مطربه: خنیاگر، رامشگر، مغنیه، نوازنده.

مطربی: خنیاگری، رامشگری، مغنی‌گری، نوازندگی.

مطرح‌کردن: طرح‌کردن، به بحث گذاشتن.

مطرح: ۱. مورد بحث؛ ۲. موردتوجه؛ ۳. طرح‌شده.

مطرد: ۱. زوبین، نیزه؛ ۲. درفش، رایت؛ ۳. دیبا، حریر.

مطرز: ۱. نقش‌ونگاردار، گل‌وبوته‌دار، حاشیه‌دار، منقش؛ ۲. مزین.

مطرقه: پتک، چکش.

مطرود: ۱. رانده، رجیم، عاق، مردود، منفور؛ ۲. متروک؛ ۳. نکوهیده.

مطرود‌شدن: رانده‌شدن، طرد‌شدن، کنار گذاشته‌شدن.

مطرود‌کردن: کنارگذاشتن، طرد‌کردن، راندن.

مطعم: رستوران، غذاخوری، قهوه‌خانه، کافه.

مطفف: کژترازو، کم‌فروش.

مطلا: زراندود، طلاکاری‌شده، مذهب، مطلی ≠ مفضض.

مطلب: ۱. خواسته، مراد، مقصود؛ ۲. جریان، سوژه، قضیه، مساله، موضوع، نکته.

مطلع: آگاه، اهل، بااطلاع، باخبر، بصیر، خبره، خبیر، دانشمند، مخبر، مسبوق، مستحضر، مشرف، وارد، واقف ≠ ناآگاه.

مطلع: ۱. خاستنگاه، برآمدنگاه؛ ۲. جایگاه، طلوع؛ ۳. آغاز کلام، بیت‌اول (شعر، غزل، قصیده) ≠ مقطع.

مطلع‌ساختن: آگاه‌کردن، اطلاع‌دادن، اعلام‌کردن، باخبر‌ساختن، خبر‌کردن.

مطلع‌شدن: آگاه‌شدن، بااطلاع‌شدن، باخبر‌شدن، مستحضر‌شدن، اطلاع‌یافتن ≠ بی‌خبر ماندن.

مطلق: ۱. آزاد، بی‌قید، رها؛ ۲. تام، تمام، کامل؛ ۳. یکدست، یکسره؛ ۴. خالص؛ ۵. مجرد ≠ مقید.

مطلقاً: ۱. تمام.

مطلق‌العنان: خودرای، خودسر، خودکامه، مستبد.

مطلقه: اسم بی‌شو، بیوه، بی‌همسر، جداشده، طلاق‌گرفته ≠ متاهل.

مطلوب: پسندیده، خواسته، خوشایند، موردنظر، دلخواه، محبوب، مرغوب، مساعد، مطبوع، مقبول، مقصود ≠ نامطلوب.

مطمئن: آرام، آسوده‌خاطر، ایمن، خاطرجمع، دلگرم، زاهل، قانع، معتمد، موثق، قابل اطمینان، موثوق، واثق ≠ نامطمئن.

مطمئنمطمئن‌شدن: آسوده‌خاطر‌شدن، خاطرجمع‌شدن، اطمینان‌یافتن ≠ مشکوک‌شدن.

مطمئن‌کردن: آسوده خاطر‌کردن، خاطرجمع‌کردن، مطمئن‌ساختن، اطمینان‌دادن ≠ مشکوک‌شدن.

مطمح: ۱. مقصود، منظور، موردنظر؛ ۲. دیدگاه، فراچشم، نظرگاه.

مطمع: ۱. مورد طمع، مورد آز؛ ۲. آرزو، هوس.

مطول: طولانی، دراز.

مطهرات: پاک‌کننده‌ها، تطهیرکننده‌ها، طاهرکننده‌ها ≠ نجاسات.

مطهر: ۱. پاک، پاکیزه، زکی، طاهر، منقح؛ ۲. تطهیرشده، پاک‌شده ≠ ناپاک.

مطیب: خوشبوساز، معطرکننده.

مطیب: خوش‌بو، عطرآلود، معطر ≠ بدبو.

مطیع: تابع، تسلیم، رام، رهوار، سربه‌راه، زیردست، سازگار، فرمان‌بر، فرمان‌بردار، مطاوع، منقاد، وابسته ≠ سرکش، نافرمان.

مطیع‌شدن: منقاد گشتن، سربه‌راه‌شدن، فرمان‌بردار‌شدن، تابع‌شدن، تسلیم‌شدن ≠ سرکش‌شدن.

مطیع‌کردن: فرمان‌بردار‌کردن، منقاد‌کردن.

مظالم: ۱. ستم‌ها، بیدادها، بیدادگری‌ها؛ ۲. مظلمه‌ها، مظلمت‌ها، زورستانی‌ها؛ ۳. دادخواهی‌ها؛ ۴. دادگاه، محکمه.

مظان: ۱. مظنه‌ها؛ ۲. جای شک‌و گمان.

مظاهرت: ۱. امداد، پشت‌گرمی، پشتیبانی، حمایت، کمک، مدد، مساعدت، معاضدت، هواداری، یارمندی، یاری؛ ۲. یاری‌کردن، پشتیبانی‌کردن.

مظاهر: حمایت‌کننده، حمایتگر، پشتیبان، حامی، هم‌پشت.

مظاهر: ۱. مظهرها، جلوه‌ها؛ ۲. سمبل‌ها، نشانه‌ها؛ ۳. نمودها، تجلیات.

مظروف: محتوا، محتوای ظرف ≠ ظرف.

مظفرانه: پیروزمندانه، ظفرمندانه، فاتحانه.

مظفر: پیروز، پیروزمند، ظفرمند، ظفریافته، غالب، فاتح، فیروزمند، کامیاب ≠ مغلوب، مقهور.

مظفر‌شدن: پیروزشدن، غالب‌شدن، فاتح‌شدن، فیروزمند‌شدن ≠ مغلوب گشتن.

مظلل: سایه‌دار.

مظلم: تار، تاریک، تیره، ظلمانی ≠ روشن.

مظلمه: ۱. دادخواهی؛ ۲. ستم، ظلم؛ ۳. زورستانی.

مظلومانه: قید ۱. مظلوم‌وار؛ ۲. آرام، ساکت.

مظلوم: صفت ستم‌دیده، ستم‌کشیده ≠ جبار، ظالم.

مظلوم‌کش: صفت زبون‌گیر، مظلوم‌چزان، مظلوم‌گداز ≠ مظلوم‌نواز.

مظلوم‌نما: مظلوم‌نمون.

مظلومیت: بی‌گناهی، ستم‌دیدگی، مظلومی ≠ جباریت.

مظله: چادر، چتر، خیمه، سایبان.

مظنون‌شدن: ظنین‌شدن، بدگمان‌شدن.

مظنون: ۱. ظنین، بدگمان؛ ۲. متهم، مشکوک، درمظان ≠ مبرا؛ ۳. نامعلوم، نامحقق.

مظنه: ۱. ارزش، بها، قیمت، گمانه، نرخ؛ ۲. حدس، گمان؛ ۳. تخمین.

مظهر: ۱. تجلی‌گاه، تماشاگاه، تماشاگه، جلوه‌گاه، محل ظهور، منظر؛ ۲. تجلی، نمود؛ ۳. نماد، نشانه.

معابد: پرستشگاهها، معبدها، عبادتگاهها.

معابر: گذرگاهها، شوارع، راهها، معبرها، گذرها.

معاتبه: ۱. تشر، تندی، توپ، سرزنش، عتاب، ملامت، سرکوفت، نکوهش؛ ۲. سرزنش‌کردن، عتاب‌کردن، خشم گرفتن.

معاد: ۱. آخرت، رستاخیز، رستخیز، عالم آخرت، قیامت؛ ۲. بازگشت، بعث، حشر؛ ۳. باز گشتن، عود‌کردن.

معادشناسی: آخرت‌شناسی، رستاخیزشناسی.

معادل: صفت ۱. اندازه، به‌اندازه، برابر، کفو، مساوی، مقابل، هم‌سنگ، هم‌طراز، یکسان ≠ نابرابر؛ ۲. هم‌معنی، مترادف ≠ متضاد.

معادله: برابری، تساوی، هم‌وزنی ≠ نابرابری.

معادن: کانها، کانسارها، معدنها.

معاذ: پناه، پناهگاه، ملاذ.

معاذیر: ۱. عذرها، پوزش‌ها؛ ۲. بهانه‌ها، دستاویزها.

معارج: ۱. پله‌ها، پلکان‌ها؛ ۲. نردبان‌ها، مصعدها.

معارض: حریف، دشمن، رقیب، عدو، مخالف، مدعی، معاند، هماورد ≠ محب، موافق، دوستدار.

معارضه: ۱. رویارویی، ستیز، مخالفت، ستیزه، مقابله؛ ۲. ستیزه‌کردن.

معارضه‌کردن: ۱. ستیز‌کردن، جنگیدن؛ ۲. مخالفت‌کردن؛ ۳. مقابله‌کردن، رویارویی‌کردن.

معارف: ۱. آموزش‌وپرورش، فرهنگ؛ ۲. حکمت‌ها، دانش‌ها، علوم، معرفت‌ها.

معارف‌پرور: فرهنگ‌پرور، دانش‌پرور، فرهنگ‌گستر.

معارفه: آشنایی، شناخت، معرفی.

معاریف: صفت اشراف، اعیان، بزرگان، رجال، سرشناسان، مشاهیر، نجبا.

معاش: ۱. اعاشه، گذران، معیشت، نفقه؛ ۲. زندگانی، زندگی؛ ۳. مزد، حقوق.

معاشر: آمیزگار، جلیس، دوست، هم‌سخن، محشور، مصاحب، هم‌صحبت، هم‌نشین، یار.

معاشرت: آمیزش، اختلاط، انس، صحبت، حشر، خلط، مجالست، مخالطت، مراوده، همدمی، هم‌نشینی.

معاشر‌شدن: هم‌نشین‌شدن، هم‌صحبت‌شدن، معاشرت‌کردن.

معاشقه: ۱. تجمش، عشقبازی، عشق‌ورزی، معاشقت، مغازله، ملاعبه، مهرورزی؛ ۲. عشقبازی‌کردن، مهر ورزیدن.

معاشقه‌کردن: عشقبازی‌کردن، عشق‌ورزی‌کردن، مهرورزی‌کردن.

معاصر: ۱. هم‌دوره، هم‌زمان، هم‌عصر؛ ۲. امروزین، امروزه، جدید.

معاصی: گناهان، بزه‌ها، ذنوب، جرم‌ها، معصیت‌ها ≠ طاعات، عبادات.

معاضد: پشتیبان، پناه، حامی، کمک، معاون، معین، یار، یاور.

معاضدت: ۱. دستگیری، کمک، مدد، مساعدت، مظاهرت، معاونت، هم‌دستی، همراهی، یاری، یاوری؛ ۲. کمک‌کردن، یاری‌کردن.

معاضدت‌کردن: یاری‌کردن، کمک‌کردن، یاری‌دادن، مساعدت‌کردن.

معاف: اسم بخشوده، صرف‌نظر، عفو.

معاف‌کردن: ۱. بخشودن، عفو‌کردن، معاف داشتن؛ ۲. برکنارداشتن، معاف داشتن.

معافی: بخشودگی، معافیت.

معافیت: بخشودگی، معافی.

معاقب: ۱. عقاب‌کننده، عذاب‌دهنده، جزادهنده؛ ۲. دنبال‌کننده، درپی‌رونده.

مع‌الاسف: بدبختانه، مع‌التاسف، متاسفانه ≠ خوشبختانه.

معالج: صفت درمانگر، درمان‌کننده، علاج‌کننده، مداواگر.

معالجه‌پذیر: درمان‌پذیر، علاج‌پذیر ≠ علاج‌ناپذیر.

معالجه: ۱. تداوی، درمان، شفا، معالجت، علاج، مداوا؛ ۲. درمان‌کردن، مداوا‌کردن، علاج‌کردن.

معالجه‌شدن: شفایافتن، درمان‌شدن، علاج‌شدن، بهبود‌یافتن، مداوا‌شدن.

معالجه‌کردن: علاج‌کردن، درمان‌کردن، مداوا‌کردن، شفا‌دادن.

معالجه‌ناپذیر: درمان‌ناپذیر، علاج‌ناپذیر، غیرقابل‌درمان ≠ علاج‌پذیر.

معالم: نشانه‌ها، علامت‌ها، راه‌نماها.

مع‌الوصف: باوجوداین، مع‌هذا.

معاملات: ۱. معامله‌ها، دادوستدها، خریدوفروش‌ها، بده‌وبستانها؛ ۲. رفتارها، کردارها، اعمال.

معامله: ۱. ابتیاع، تجارت، خریدوفروش، دادوستد، سودا، سوداگری؛ ۲. سروکار، رفتار؛ ۳. مبادله؛ ۵. بده‌وبستان؛ ۶. خریدوفروش‌کردن، دادوستد‌کردن؛ ۷. آلت‌تناسلی (مرد).

معامله‌کردن: ۱. دادوستد‌کردن، خریدوفروش‌کردن، سوداگری‌کردن؛ ۲. رفتار‌کردن.

معامله‌گر: بازرگان، پیشه‌ور، تاجر، سوداگر، کاسب.

معامله‌گری: دادوستد، تجارت.

معاندت: ۱. دشمنی، ستیز، ستیزه‌جویی، عناد، گردنکشی، مخالفت، معانده؛ ۲. ستیزیدن، عنادورزیدن، ستیزه‌جویی‌کردن.

معاند: اسم ۱. خصم، دشمن، عدو، متخاصم، معارض، منازع؛ ۲. سرکش، لجوج، نافرمان ≠ معاون، معاضد.

معانقه: دست‌درگردن یکدگرافکندن، یکدیگر را در آغوش گرفتن، یکدیگررادر آغوش کشیدن.

معانی: ۱. معناها، مفاهیم ≠ الفاظ؛ ۲. مقاصد.

معاودت: ۱. برگشت، عودت، بازگشت، رجعت، عود، مراجعت؛ ۲. بازگشتن، مراجعت‌کردن ≠ عزیمت.

معاودت‌دادن: برگرداندن، بازگشت‌دادن، رجعت‌دادن، عودت‌دادن.

معاوضه: الش، تاخت، تبادل، تبدل، تبدیل، تعویض، تهاتر، مبادله، معاوضت.

معاوضه‌کردن: تعویض‌کردن، عوض‌کردن، تاخت زدن، تبدیل‌کردن.

معاون: پیشکار، دستیار، کمک، مباشر، مددکار، ممد، ناظم، نایب، هم‌دست، یار، یاور.

معاونت‌کردن: ۱. شرکت‌کردن، هم‌دستی‌کردن؛ ۲. کمک‌کردن، یاری‌کردن.

معاونت: ۱. نیابت؛ ۲. مددکاری، یاری، کمک؛ ۳. هم‌دستی، شرکت.

معاهده بستن: پیمان‌بستن، عهد‌کردن، قرارداد امضا‌کردن، معاهده‌کردن.

معاهده: پیمان، عهدنامه، قرارداد، مقاوله.

معایب: بدی‌ها، زشتی‌ها، عیبها ≠ محاسن.

معاینه: ۱. امتحان، بازبینی، بازدید، بررسی؛ ۲. مشاهده، بررسی (وضع‌بیمار).

معاینه‌شدن: ۱. بررسی‌شدن، آزمایش‌شدن؛ ۲. چک‌شدن.

معاییر: ۱. معیارها، ملاک‌ها؛ ۲. عیارها، اندازه‌ها.

مع: با، معیت ≠ بدون، بی.

معبد: آتشکده، خانقاه، دیر، دیمه، صومعه، عبادتخانه، عبادتگاه، کلیسا، کنیسه، هیکل.

معبر: تعبیرگر، خوابگزار، گزارنده.

معبر: ۱. خدک، خیابان، راه، عبورگاه، گذر، گذرگاه، محل‌عبور؛ ۲. گدار، گذرگاه رودخانه.

معبود: ۱. مورد پرستش ≠ عابد، پرستشگر؛ ۲. خدا، پروردگار.

معتاد: صفت ۱. آمخته، اخت، خوگر، خوگیر، مالوف، مانوس؛ ۲. افیونی، تریاکی، وافوری، افیون‌خور.

معتاد‌شدن: ۱. خوگرفتن، انس گرفتن، خوگیر‌شدن؛ ۲. عادت‌کردن؛ ۳. افیونی‌شدن، تریاکی‌شدن.

معتاد‌کردن: ۱. خودادن، انس‌دادن، عادت‌دادن، آمخته‌کردن؛ ۲. افیونی‌کردن، تریاکی‌کردن.

معتبر: ۱. ارزشمند، مهم؛ ۲. آبرومند، امین، باآبرو، بااعتبار، باحیثیت؛ ۳. گرانمایه، معتمد؛ ۴. مستند، موثق؛ ۵. عبرت‌گرفته ≠ غیرمعتبر.

معتدل: ۱. آرام، ملایم، میانه‌رو، نرم‌خو؛ ۲. معتدله؛ ۳. دارای اعتدال؛ ۴. راست، مستقیم ≠ تندرو؛ ۵. کج، کژ.

معتذر: عذرخواه، پوزش‌خواه، عذرآورنده ≠ پوزش‌پذیر، عذرپذیر.

معترض: صفت اعتراض‌کننده، اعتراض‌گر، ایرادگیر، خرده‌گیر، مخالف، معارض، منتقد، ناراضی، نارضا، واخواه.

معترض‌شدن: اعتراض‌کردن، ایراد گرفتن، خرده گرفتن، انتقاد‌کردن، واخواهی‌کردن.

معترف: خستو، قایل، مقر، اعتراف‌کننده، اقرارکننده، مذعن.

معترف‌شدن: ۱. اعتراف‌کردن، اقرار‌کردن، خستو‌شدن؛ ۲. اذعان‌کردن.

معتزل: صفت زاویه‌نشین، عزلت‌گزین، گوشه‌گیر، گوشه‌نشین، معتکف.

معتقدات: عقاید، عقیده‌ها، باورها، باورمندی‌ها ≠ اعمال.

معتقد: ۱. باورمند، عقیده‌مند، باایمان، مومن، موقن؛ ۲. گرونده ≠ بی‌اعتقاد، منکر.

معتقد‌شدن: ۱. باور‌کردن، مطمئن‌شدن؛ ۲. اعتقاد آوردن، ایمان‌آوردن، گرویدن ≠ منکر‌شدن؛ ۳. ارادت پیدا‌کردن.

معتکف: صفت ۱. زاویه‌نشین، عاکف، خلوت‌گزیده، عزلت‌نشین، گوشه‌گیر، گوشه‌نشین، معتزل، مقیم؛ ۲. زاهد، متعبد.

معتکف‌شدن: گوشه‌گیر‌شدن، عزلت گزیدن، به عزلت نشستن، زاویه‌نشین‌شدن، مقیم‌شدن، عاکف‌شدن، گوشه‌نشین‌شدن.

معتل: ۱. بیمار، مریض؛ ۲. کلمه‌ای که در ساختار آن حروف عله باشد.

معتمد: استوار، استوان، امین، بااعتبار، درستکار، موتمن، متکی، محرم، مستند، مطمئن، معتبر، موثق، واثق ≠ غیرمعتمد، ناموثق.

معتنابه: بسیار، زیاد، شایان، قابل‌اعتنا، قابل‌توجه، گزاف، هنگفت ≠ کم، معدود.

معجب: بانخوت، خودبین، خودپسند، خودخواه، خودستا، متکبر ≠ افتاده، متواضع.

معجر: روسری، سرانداز، مقصوره، چارقد.

معجزآسا: صفت اعجازآمیز، اعجازگونه، معجزه‌آسا، معجزگونه.

معجز: ۱. اعجاز، کرامت، معجزه؛ ۲. خارق‌العاده، شگفت‌انگیز.

معجز‌کردن: ۱. معجزه‌کردن، اعجاز‌کردن؛ ۲. کار خارق‌العاده انجام‌دادن، شاهکار‌کردن؛ ۳. معجزه‌گری‌کردن؛ ۴. معجزنما‌شدن.

معجزه: ۱. اعجاز، معجز؛ ۲. کرامت؛ ۳. استدراج.

معجم: ۱. فرهنگ، قاموس، کتاب لغت، واژه‌نامه؛ ۲. حرف نقطه‌دار.

معجون: اسم ۱. آمیخته، سرشته؛ ۲. مخلوطی از چند ماده یا دارو، داروی‌تقویتی.

معد: ۱. آماده، مهیا؛ ۲. مرتب؛ ۳. شمرده‌شده، حساب‌شده.

معدلت‌جویانه: دادگرانه، عادلانه ≠ بیدادگرانه.

معدلت: داد، دادگری، دادگستری، عدالت، عدل، منصفت ≠ مظلمه، بیداد.

معدلت‌گستر: دادبخش، دادگر، دادور، عادل، عدالت‌گستر، عدل‌پرور، معدلت‌پرور ≠ بیدادگر.

معدل: ۱. حدوسط، میانگین ≠ حداکثر، حداقل؛ ۲. تعدیلگر، تعدیل‌کننده.

معدن‌چی، معدنچی: معدن‌کار، کارگر معدن، معدن‌کاو.

معدن‌شناس: کان‌شناس، متخصص معدن.

معدن‌شناسی: کان‌شناسی.

معدن: ۱. کانسار، کان؛ ۲. اصل؛ ۳. سرچشمه، منشا.

معدود: ۱. اندک، انگشت‌شمار، قلیل، کم ≠ بسیار، کثیر، معتنابه؛ ۲. شمرده‌شده.

معدوم: ۱. زایل، فانی، فنا، محو، نابود، نیست، هلاک ≠ هست؛ ۲. نابودگشته ≠ موجود.

معدوم‌شدن: نیست‌شدن، نابود‌شدن، زوال‌یافتن، هلاک گشتن، محوشدن.

معدوم‌کردن: ۱. نیست‌کردن، نابود‌کردن، از بین بردن؛ ۲. محو‌کردن، به زوال کشانیدن؛ ۳. هلاک‌کردن.

معده: شکنبه، شکمبه، دستگاه‌گوارش.

معدی: مربوط به معده، گوارشی.

مع‌ذالک: بااین‌حال، باوجوداین، مع‌الوصف.

معذب: ۱. درعذاب، ناراحت، دررنج؛ ۲. عذاب‌شده، شکنجه‌شده.

معذب‌کردن: عذاب‌دادن، اذیت‌کردن، شکنجه‌کردن.

معذرت: اعتذار، پوزش‌خواهی، پوزش، عذر.

معذرت‌خواستن: پوزش‌خواستن، پوزش‌طلبیدن، عذرخواهی‌کردن.

معذرت‌خواه: پوزش‌خواه، پوزش‌طلب، عذرخواه ≠ معذرت‌پذیر، پوزش‌پذیر.

معذرت‌خواهی: پوزش‌خواهی، پوزش‌طلبی، عذرخواهی.

معذور: اسم ۱. پوزش‌خواه؛ ۲. بخشوده، معاف؛ ۳. قاعده، رگل، عادت ماهانه.

معذور داشتن: ۱. معاف‌کردن، معذور‌کردن؛ ۲. عذر پذیرفتن.

معذوریت: بخشودگی، پوزش، معافیت.

معرا: ۱. برهنه، عریان، ناپوشیده، معری؛ ۲. بی‌بهره، بی‌نصیب، محروم.

معراج: ۱. صعود، عروج؛ ۲. پلکان، نردبان ≠ نزول، هبوط.

معرب: واژه دخیل در زبان‌عربی، کلمه بیگانه تازی‌شده، واژه‌عربی شده ≠ مفرس.

معرض: روی‌گردان، اعراض‌کننده، اعراضگر.

معرض‌شدن: اعراض‌کردن، روی‌گردان‌شدن.

معرض: ۱. موضع، جایگاه؛ ۲. صحنه، عرضگاه، نمایشگاه؛ ۳. دسترس.

معرفت: ۱. آگاهی، اطلاع، بینش، حکمت، دانش، شناخت، شناسایی، عرفان، عقل، علم، فرهنگ، فضیلت، کمال، وقوف؛ ۲. شناختن، وقوف‌یافتن.

معرف: ۱. شناسا، شناسنده؛ ۲. تعریف‌گر.

معرفی‌شدن: ۱. شناسانده‌شدن؛ ۲. ارائه‌شدن، عرضه‌شدن.

معرفی: ۱. شناسایی، معارفه؛ ۲. شناساندن.

معرفی‌کردن: ۱. شناساندن؛ ۲. ارائه‌کردن، عرضه‌کردن.

معرق: خوی‌آور، عرق‌زا.

معرکه: ۱. آوردگاه، رزمگاه، میدان؛ ۲. هنگامه، ازدحام؛ ۳. پیکار، جدال، جنگ؛ ۴. شاهکار، کارشایان؛ ۵. دردسر، گرفتاری، مخمصه؛ ۶. نمایش خیابانی؛ ۷. فوق‌العاده، عالی؛ ۸. شگفت‌انگیز؛ ۹. گرم، پررونق.

معرکه راه انداختن: ۲. ازدحام‌کردن، جاروجنجال راه انداختن.

معرکه‌کردن: ۱. شاهکار‌کردن، کار شایان‌کردن؛ ۲. هنگامه‌کردن.

معرکه‌گیر: اسم رسن‌باز، شعبده‌باز، معرکه‌چی، معرکه‌بند، معرکه‌ساز ≠ معرکه‌شکن.

معروض داشتن: به‌عرض رسانیدن، گفتن، عرضه‌کردن، گفتن، عرض‌کردن.

معروض‌شدن: عرض‌شدن، گفتن، عرضه‌شدن، گفته‌شدن.

معروض: ۱. عرض‌شده، بیان‌شده، اظهارشده؛ ۲. عرضه شده.

معروف: صفت ۱. اسمی، بنام، خنیده نام، خوش‌نام، زبانزد، سرشناس، شناخته، شهره، شهیر، مشهور، نام‌آور، نامدار، نامور، نامی؛ ۲. نیکی، حسنه؛ ۳. دانسته ۱. ≠ گمنام؛ ۲. منکر.

معروف‌شدن: شناخته‌شدن، سرشناس‌شدن، مشهور گشتن، شهره‌شدن، به شهرت رسیدن، شهرت‌یافتن، زبان‌زد گشتن.

معروفه: جنده، خودفروش، روسپی، بلایه، زانیه، زناکار، فاحشه، قحبه، لکاته، هرجایی ≠ نجیبه.

معروفیت: آوازه، اشتهار، شناختگی، شهرت، صیت، محبوبیت، نامبرداری، ناموری ≠ گمنامی.

معز: ارجمند، بزرگوار، عزیز، محترم، معظم، مکرم.

معزز: عزتمند، عزیز، گرامی، محترم، مکرم.

معزم: ۱. افسونگر، جادوگر، ساحر؛ ۲. مارافسا.

معزول: برکنار، خلع، عزل، مخلوع ≠ منصوب، شاغل.

معزول‌شدن: ۱. برکنارشدن، عزل‌شدن، خلع‌شدن، کنار گذاشته‌شدن، معلق‌شدن ≠ منصوب‌شدن؛ ۲. دور‌شدن، جداشدن.

معزول‌کردن: ۱. برکنار‌کردن، عزل‌کردن، خلع‌کردن، از کاربرکنار‌کردن، کنار گذاشتن، برداشتن ≠ منصوب‌کردن، گماشتن، برگماشتن؛ ۲. دور‌کردن، جدا‌کردن.

معسر: تنگ‌دست، تهی‌دست، نیازمند، فقیر، عسرت‌زده ≠ فراخ‌دست.

معسر: دشوار، مشکل، پیچیده، سخت ≠ میسر.

معشر: انجمن، جماعت، جمعیت، حزب، حلقه، گروه، مجلس.

معشوق: اسم ۱. جانان، دلارام، دلبر، دلداده، دل‌ربا، دوست، دوستگان، شاهد، محبوب، محبوبه، نگار، یار؛ ۲. فاسق، رفیقه ≠ عاشق؛ ۳. رفیق ≠ معشوقه.

معشوقه‌باز: اسم معشوق‌باز، معشوقه‌پرست، معشوق‌باره.

معشوقه: اسم ۱. جانانه، دلبر، دلدار، محبوبه، نگار، یار؛ ۲. رفیقه، فاسق، نشانده؛ ۳. نشمه، نم‌کرده ≠ عاشق.

معصومانه: ۱. معصوم‌وار؛ ۲. بی‌گناهانه.

معصوم: ۱. بی‌گناه؛ ۲. پارسا؛ ۳. پاک‌جامه، پاک‌دامن، عفیف؛ ۴. خطاناپذیر ≠ اثیم، گناهکار.

معصومه: پاک، بی‌گناه، باعصمت، عصمت‌پرست، پاک‌دامن.

معصومیت: ۱. بی‌گناهی، پاکدامنی؛ ۲. عفاف، سادگی، بی‌پیرایگی؛ ۳. مظلومیت.

معصیت: ۱. اثم، بزه، تقصیر، جرم، خطا، ذنب، فجور، گناه، منکر؛ ۲. نافرمانی‌کردن، عصیان ورزیدن، گناه‌کردن؛ ۳. نافرمانی ≠ ثواب.

معصیت‌کار: اسم اثیم، بزهکار، عاصی، گناهکار، مذنب ≠ ثوابکار.

معضل: بغرنج، پیچیده، دشوار، سخت، صعب، مساله، مشکل، معقد ≠ سهل، آسان.

معطر: بویا، خوشبو، دماغ‌پرور، عاطر، عطرآگین، عطرآمیز، گل‌بو، گل‌بیز، نافه‌بو ≠ بویناک، گندیده، متعفن.

معطر‌کردن: عطرآگین‌کردن، خوش‌بو‌ساختن، عطرآلود‌کردن.

معطس: عطسه‌آور، عطسه‌زا.

معطل: ۱. بلاتکیف، منتظر؛ ۲. بی‌حاصل، بی‌کار، عاطل، بی‌مصرف، بی‌استفاده؛ ۳. فروهشته، معلق.

معطل‌شدن: ۱. بی‌کار ماندن؛ ۲. منتظر‌شدن، منتظر ماندن، بی‌بهره ماندن، بی‌حاصل ماندن؛ ۳. معوق ماندن؛ ۴. تاخیر داشتن، تاخیر‌کردن.

معطل‌کردن: ۱. بلاتکلیف گذاشتن، منتظرگذاشتن؛ ۲. معلق‌گذاشتن؛ ۳. درنگ‌کردن، تاخیر‌کردن، دیر‌کردن؛ ۴. متوقف‌کردن، تعطیل‌کردن.

معطل گذاشتن: ۱. رها‌کردن، ول‌کردن؛ ۲. بلااستفاده گذاشتن؛ ۳. بلاتکلیف گذاشتن.

معطل ماندن: ۱. سرگردان ماندن، بلاتکیف‌شدن؛ ۲. منتظر ماندن، منتظر‌شدن؛ ۳. تعطیل‌شدن، متوقف‌شدن؛ ۴. بی‌استفاده ماندن، بی‌مصرف ماندن؛ ۵. عاطل‌ماندن، بی‌کار ماندن؛ ۶. خالی‌شدن، متروک‌شدن؛ ۷. خالی گذاشتن، متروک ماندن.

معطلی: ۱. تاخیر، درنگ؛ ۲. انتظار، بلاتکلیفی، عطلت؛ ۳. فروگذاری، وقفه.

معطوف: ۱. مورد نظر، موردتوجه؛ ۲. متمایل، متوجه؛ ۳. عطف‌شده، برگشت.

معطی: بخشنده، عطاکننده، وهاب.

معظم: بزرگ، سترگ، کلان.

معظم: گران‌قدر، معز، بزرگوار.

معفو: بخشوده، بخشیده.

معقد: بغرنج، پیچیده، سخت، صعب، دشوار، غامض، گره‌دار، مبهم، مشکل، معضل، مغلق ≠ ساده.

معقولات: مدرکات ≠ محسوسات.

معقولانه: صفت عاقلانه، بخردانه، خردورزانه ≠ غیرمعقولانه، جاهلانه.

معقول: ۱. پسندیده، روا، شایست، مناسب، موجه؛ ۲. عقلایی، منطقی؛ ۳. دانسته، دریافته؛ ۴. سربه‌زیر، فرهیخته، مودب ≠ نامعقول.

معکوس: باژگونه، سرنگون، نگونسار، وارون، واژگون.

معکوس‌شدن: واردشدن، وارونه‌شدن، برعکس‌شدن.

معکوس‌کردن: وارد‌کردن، وارونه‌کردن، برعکس‌کردن.

معلاق: ۱. قلاب، گیره؛ ۲. قناره.

معلق: ۱. آونگ، آویخته، آویزان، اندروا، تعلیق‌شده، سرازیر، سرنگون؛ ۲. معطل، معوق؛ ۳. برکنار، بلاتکلیف، پادرهوا، بی‌پایه، غیرثابت؛ ۴. آونگ‌دار، به‌صورت معلق.

معلق‌شدن: ۱. آویزان‌شدن، آویخته‌شدن؛ ۲. به حالت تعلیق درآمدن؛ ۳. موقتبرکنار‌شدن.

معلق‌کردن: ۱. آویختن، آویزان‌کردن؛ ۲. برکنار‌کردن، معزول‌کردن؛ ۳. تعلیق؛ ۴. به حال تعلیق درآوردن، معطل گذاشتن، معوق گذاشتن.

معلق ماندن: ۱. به‌حالت تعلیق درآمدن؛ ۲. پادرهوا ماندن.

معلم: اسم آموزنده، آموزگار، اتابک، استاد، پرورش‌دهنده، پروراننده، دبیر، لله، مدرس، مربی، هادی ≠ دانش‌آموز، شاگرد.

معلمی: آموزگاری، مربیگری، تعلیم‌دهی، دبیری، مدرسی ≠ دانش‌آموزی، شاگردی.

معلول: اسم ۱. بیمار، دردمند، علیل ≠ تندرست، سالم؛ ۲. اثر، پیامدعلت ≠ علت.

معلول‌شدن: ۱. ناقص‌العضو‌شدن؛ ۲. علیل‌شدن، دردمند‌شدن؛ ۳. بیمار‌شدن.

معلوم: آشکار، آشکارا، پیدا، دانسته، روشن، شناخته، شناخته‌شده، ظاهر، عیان، فاش، محرز، مرئی، مشخص، مشهود، معین، نمایان، واضح، هویدا ≠ مجهول، نامعلوم.

معلومات: آگاهی، اطلاعات، بینش، سواد، مایه.

معلوم‌الحال: شناخته‌شده، بدنام.

معلوم‌شدن: ۱. آشکارشدن، واضح‌شدن، محقق‌شدن، محرز‌شدن؛ ۲. مبرهن‌شدن، ثابت‌شدن؛ ۳. فاش‌شدن ≠ مستورماندن، نامکشوف ماندن.

معلوم‌کردن: ۱. آشکار‌کردن، واضح‌کردن، محقق‌کردن، محرز‌کردن؛ ۲. مبرهن‌کردن، ثابت‌کردن؛ ۳. فاش‌کردن ≠ مستور ماندن، نامکشوف ماندن.

معما: اسم ۱. چیستان، لغز، مساله؛ ۲. پوشیده، رمز.

معمار: استاد، بنا، سازنده، طراح، مهراز، مهندس.

معمایی: ۱. رازآلود، رمزآمیز، مرموز؛ ۲. چیستانی؛ ۳. لاینحل.

معمر: اسم پیر، جاافتاده، ریش‌سفید، سالخورده، سالمند، فرتوت، کهنسال، مسن ≠ جوان، کم‌سال.

معمم: ۱. دستاری، شیخ، آخوند، عمامه‌دار ≠ مکلا؛ ۲. ریش‌سفید، محترم.

معمور: ۱. برپا، دایر؛ ۲. آباد، آبادان، پررونق ≠ مخروب، ویران.

معمور‌ساختن: آباد‌کردن، دایر‌کردن، آبادان‌ساختن ≠ خراب‌کردن، ویران‌ساختن.

معمور‌شدن: آبادشدن، آبادان‌شدن ≠ بایر‌شدن، ویران گشتن، ویرانه‌شدن.

معمور‌کردن: آباد‌کردن، آبادان‌ساختن، عمارت‌ساختن، معمورگردانیدن، دایر‌کردن، آبادان‌ساختن ≠ خراب‌کردن، ویران‌ساختن، بایر‌کردن.

معمولا: طبق‌معمول، حسب‌معمول.

معمول: ۱. باب، جاری، رایج، معموله، متداول، مد، مرسوم؛ ۲. عادی، متعارف ≠ غیرعادی، نارایج، نامتداول، نامتعارف.

معمول داشتن: ۱. انجام‌دادن، اجرا‌کردن؛ ۲. متداول‌ساختن، باب‌کردن، رایج‌کردن ≠ از رواج انداختن، نارایج‌کردن.

معمول‌کردن: ۱. مرسوم‌کردن، متداول‌کردن، رواج‌دادن، باب‌کردن؛ ۲. اجرا‌کردن، عملی‌ساختن.

معمولی: ۱. رایج، عادی، متداول، متعارف، مرسوم، مستعمل؛ ۲. پیش‌پاافتاده، عام، مبتذل ≠ خاص، نامتعارف.

معنادار: ۱. بامعنی؛ ۲. پرمفهوم؛ ۳. کنایه‌آمیز.

معنا: ۱. مراد، معنی، مفهوم، منطوق؛ ۲. باطن، کنه؛ ۳. مطلب، موضوع ≠ صورت، لفظ، مصداق.

معنبر: عنبرین، عنبرآمیز.

معنویات: اخلاقیات، روحیات ≠ مادیات.

معنوی: ۱. باطنی، روحانی، روحی، عرفانی؛ ۲. عارف؛ ۳. معنایی ≠ ظاهری، مادی، صوری؛ ۴. درونی.

معنی: ۱. مفهوم، مدلول؛ ۲. مفاد، مضمون، لب؛ ۳. حقیقت، محتوا، باطن؛ ۴. هدف، مقصود، منظور، قصد، نیت؛ ۵. دلیل، سبب، انگیزه؛ ۶. مطلب، موضوع؛ ۷. مورد، باره؛ ۸. نکته.

معوج: اریب، خمیده، کج، کژ، مورب، نادرست، ناراست، نامستقیم، ناهموار ≠ راست، مستقیم.

معوج‌شدن: کج‌شدن، ناراست‌شدن.

معوق: ۱. بازداشته، عقب‌افتاده، عقب‌انداخته، معطل، معوقه، به‌تاخیرافتاده ≠ معین؛ ۲. بلاتکلیف، پادرهوا، معلق.

معوق گذاشتن: به‌تاخیر انداختن، عقب انداختن، به تعویق انداختن.

معوق ماندن: به‌تاخیر افتادن، عقب افتادن.

معوقه: به‌تاخیرافتاده، عقب‌افتاده، معوق‌مانده.

معول: صفت ۱. استوار، معتمد؛ ۲. تکیه‌گاه؛ ۳. اعتماد، تکیه.

معونت‌کردن: یاری‌کردن، کمک نمودن، امداد‌کردن، مدد رساندن.

معونت: یاری، کمک، مدد، امداد.

مع‌هذا: باوجوداین، مع‌الوصف، بااین‌همه، مع‌ذلک، لیک.

معیار: ۱. اندازه، پیمانه، مقیاس؛ ۲. میزان؛ ۳. ضابطه، ملاک؛ ۴. محک، سنگ‌محک؛ ۵. سند.

معیب: ۱. عیبدار، عیب‌ناک، معیوب؛ ۲. ناقص ≠ سالم، صحیح.

معیت: با، به همراه، مع، همراهی ≠ بدون، بی.

معیر: عیارگر، عیارگیر.

معیشت: ۱. زندگانی؛ ۲. ارتزاق، رزق، روزی، گذران، معاش.

معیشت‌کردن: ۱. زندگی‌کردن، زیستن، زندگانی‌کردن؛ ۲. ارتزاق‌کردن، گذران‌کردن، امرارمعاش‌کردن.

معیل: پراولاد، پرعائله، عائله‌دار، عیالمند، عیالوار ≠ ابتر، بی‌فرزند، کم‌عائله.

معین: آشکار، روشن، مشخص، معلوم، مقرر، منصوب، نهاده ≠ نامعین.

معین: دستیار، مددکار، معاضد، همدست، یار.

معین‌شدن: ۱. تعیین‌شدن، برقرار‌شدن؛ ۲. مشخص‌شدن، معلوم‌شدن، آشکار‌شدن.

معین‌کردن: ۱. تعیین‌کردن؛ ۲. مقرر داشتن، قرار‌دادن.

معیوب: آهمند، خراب، عیبناک، فاسد، ناقص ≠ سالم.

معیوب‌شدن: ۱. عیبناک‌شدن، عیب‌دار‌شدن؛ ۲. آهمند‌شدن؛ ۳. ناقص‌شدن.

مغاره: زاغه، شکفت، غار، کهف، مغار.

مغازله: تجمش، عشق‌بازی، عشق‌ورزی، معاشقه، ملاعبه، مهرورزی.

مغازله‌کردن: عشق‌بازی‌کردن، عشق‌ورزی‌کردن، معاشقه‌کردن.

مغازه: ۱. بوتیک، حجره، دکان، دکه، فروشگاه؛ ۲. مخزن، انبار.

مغازه‌دار: دکان‌دار، کاسب.

مغازی: ۱. جنگها، نبردها، حربها، کارزارها؛ ۲. میدانهای جنگ، عرصه‌های‌نبرد.

مغاک: ۱. چاله، سوراخ، گود، گودال، لان؛ ۲. ورطه.

مغالطه‌آمیز: سفسطه‌آمیز، مغلطه‌وار، واهی ≠ منطقی.

مغالطه: سفسطه، قیاس فاسد، مغالطت، مغلطه.

مغالطه‌کردن: ۱. مغلطه‌کردن، سفسطه‌کردن؛ ۲. به غلط افکندن.

مغایرت: اختلاف، تباین، تضاد، تفاوت، تناقض، توفیر، غیریت، مخالفت، منافات، ناسازگاری، ناهمسانی، ناهمگونی ≠ مشابهت، تشابه، همانندی.

مغایرت داشتن: اختلاف داشتن، تفاوت داشتن، ناسازگاری‌داشتن، مباینت داشتن.

مغایر: خلاف، دیگرگون، ضد، مباین، متفاوت، مخالف، منافی، نامشابه، ناهمگون ≠ مشابه.

مغبر: ۱. خاک‌آلود، غبارآلود، گردآلود؛ ۲. تیره، تار.

مغبون: ۱. زیان‌دیده، زیان‌کار؛ ۲. غبن‌دار، فریب‌خورده، گول‌خورده ≠ راضی.

مغبون‌شدن: ۱. زیان‌دیدن؛ ۲. غبن داشتن، گول خوردن.

مغبون‌کردن: ۱. زیان زدن، ضرر زدن، زیان‌دیده‌کردن، خسارت‌دیدن؛ ۲. گول زدن.

مغتنم: ۱. ارزشمند، باارزش؛ ۲. بازیافته، غنیمت.

مغتنم شمردن: غنیمت شمردن، مغتنم دانستن.

مغذی: انرژی‌دار، انرژی‌زا، قوت‌بخش، مقوی ≠ غیر مغذی.

مغرب: ۱. بابل؛ ۲. باختر، غرب، غروبگاه؛ ۳. عشا ≠ خراسان، مشرق.

مغرب‌زمین: اروپا، آمریکا ≠ مشرق زمین.

مغرضانه: ۱. بدخواهانه، غرضمندانه؛ ۲. غرض‌آلود؛ ۳. کینه‌توزانه.

مغرض: بدخواه، غرضمند، غرض‌ورز، کینه‌توز، کینه‌ور ≠ بی‌غرض.

مغرم: ۱. وامدار، مقروض، مدیون؛ ۲. غرامت‌گیرنده، تاوان‌ستان؛ ۳. گرفتار، شیفته، اسیر محبت.

مغرورانه: خودپسندانه، غرورآمیز، متکبرانه ≠ خاشعانه.

مغرور: پرادعا، پرمدعا، خودبین، خودپرست، خودپسند، خودخواه، خودستا، غره، فریفته، گران‌سر، گردن‌فراز، متبختر، متفرعن، متکبر، مدمغ، مستکبر ≠ افتاده، فروتن.

مغرور‌شدن: متکبرشدن، متفرعن گشتن، خودستا‌شدن، خودبین‌شدن، پرمدعا‌شدن، گران‌سر‌شدن.

مغزتیره: سلیل، مغزحرام، نخاع.

مغز: ۱. دماغ؛ ۲. کله، سر، مخ؛ ۳. دانه، هسته؛ ۴. جوهر، اصل، لب ≠ پوست؛ ۵. عقل؛ ۶. فکر؛ ۷. وسط، میان، درون.

مغ: ۱. ژرف، عمیق، گود؛ ۲. ژرفا، عمق، گودی.

مغشوش: ۱. آشفته، پریشان، درهم، درهم‌برهم، درهم‌ریخته، شوریده، قاطی‌پاطی، مختل؛ ۲. غش‌دار، غشی، ناخالص، ناسره ≠ ۱. منظم؛ ۲. خالص، ناب.

مغشوش‌شدن: ۱. آشفته‌شدن، پریشان‌شدن؛ ۲. غش‌دار‌شدن، غشی‌شدن.

مغضوب‌شدن: غضب‌شدن، مورد غضب قرار گرفتن.

مغضوب: مورد خشم‌قرارگرفته، غضب‌شده.

مغفرت: آمرزش، آمرزیدگی، بخشایش، بخشش، غفران.

مغفر: خود، کلاه‌خود.

مغفور: آمرزیده، بخشوده، مبرور، مرحوم.

مغ: ۱. گبر، مجوس؛ ۲. موبد، روحانی زرتشتی، کاتوزی.

مغلطه‌باز: سفسطه‌باز، سفسطه‌گر، گمراه‌سا، مغلطه‌کار.

مغلطه خوردن: فریب‌خوردن، گول خوردن.

مغلطه‌دادن: نیرنگ‌زدن، فریب‌دادن، گول زدن.

مغلطه: سفسطه، مغالطت، مغالطه.

مغلطه‌کردن: سفسطه‌کردن، به غلط انداختن.

مغلطه‌وار: سفسطه‌آمیز، مغالطه، مغالطه‌آمیز.

مغلظ: ۱. استوار، مؤکد؛ ۲. ستبر؛ ۳. درشت‌کردن.

مغلق: ابهام‌آمیز، پیچیده، دشوار، سخت، صعب، غامض، مبهم، مشکل، معقد ≠ ساده، سهل.

مغلوب: ۱. بازنده؛ ۲. بی‌اعتبار، بی‌مقدار، ذلیل، زبون؛ ۳. تارومار، شکست‌خورده، مقهور، منکوب، منهزم؛ ۴. تسلیم، مجاب ≠ فاتح.

مغلوب‌شدن: ۱. شکست خوردن، مقهور‌شدن، منهزم‌شدن، منکوب‌شدن؛ ۲. بازنده‌شدن، باختن ≠ پیروزشدن؛ ۳. تسلیم‌شدن، مجاب‌شدن ≠ غالب‌آمدن، غالب‌شدن.

مغلوب‌کردن: ۱. شکست‌دادن، غلبه‌کردن، پیروز‌شدن، چیره‌شدن؛ ۲. برنده‌شدن، بردن؛ ۳. مجاب‌کردن.

مغلوط: اشتباه، پراشتباه، سقیم، غلط، نادرست ≠ صحیح.

مغلول: بسته، به‌زنجیرکشیده‌شده، زنجیری.

مغموم: اندوه‌زده، اندوهناک، اندوهگین، حزین، غصه‌دار، غم‌زده، غم رسیده، غمکش، غمگین، غمناک، غمنین، گرفته، متاثر، متاسف، محزون، مهموم، ناشاد ≠ خرم، خوش.

مغموم‌ساختن: ۱. غمگین‌ساختن، غمین‌کردن؛ ۲. تاب‌دادن.

مغموم‌شدن: غمگین‌شدن، اندوهناک‌شدن، حزین‌شدن، محزون‌گشتن، اندوهگین‌شدن ≠ مسرور‌شدن، شادمان‌گشتن.

مغموم‌کردن: غمگین‌کردن، اندوهناک‌کردن، محزون‌کردن، اندوهگین‌کردن، غمین‌کردن، غم‌زده‌کردن ≠ مسرور‌کردن، شادمان‌کردن.

مغناطیس: آهن‌ربا، مگنت.

مغنی: آوازخوان، خنیاگر، خواننده، سرودخوان، سرودگو، نغمه‌خوان.

مغنیه: رامشگر، سرودخوان، سرودگو، مطربه، نوازنده (زن).

مغیب: نهفته، پنهان، نهان، غیب‌شده.

مغیث: صفت فریادرس، یاری‌کننده، یاریگر.

مغیلان: ۱. خارشتر؛ ۲. ام‌غیلان، صمغ عربی.

مف: آب‌بینی.

مفاتیح: کلیدها، مفتاح‌ها ≠ قفل‌ها.

مفاجات: ۱. حمله ناگهانی، یورش، مفاجا؛ ۲. ناگهان حمله‌کردن؛ ۳. ناگاه‌گرفتن، ناگاه آمدن.

مفاخرت‌کردن: افتخار‌کردن، نازیدن، بالیدن.

مفاخرت: نازیدن، بالیدن، افتخار‌کردن، مفاخره، فخر فروختن.

مفاخر: مفخره‌ها، مایه‌های‌افتخار.

مفاد: فحوا، محتوا، مدلول، مضمون، معنا، معنی، مفهوم.

مفارقت: انفصال، جدایی، دوری، هجر، فراق، فرقت، مهجوری، هجران، هجرت ≠ وصال.

مفارقت‌کردن: جدا‌شدن، از هم دور‌شدن، دوری گزیدن.

مفاسد: مفسده‌ها، تباهی‌ها، فسادها، بدی‌ها، مفسدت‌ها.

مفاصاحساب: ۱. سندتسویه حساب؛ ۲. تسویه‌حساب، تفریغ محاسبه.

مفاصل: مفصل‌ها، بندها.

مفاوضت: ۱. هم‌صحبت؛ ۲. صحبت، گفت‌وگو؛ ۳. هم‌بستری، هم‌آغوشی.

مفاهیم: مفهوم‌ها، معناها، مدلول‌ها ≠ صور، مصادیق.

مفتاح: کلید، مقلاد.

مفت باختن: مفت ازدست‌دادن، به رایگان‌دادن ≠ مفت به چنگ‌آوردن.

مفتح: بازکننده، گشاینده.

مفتخر: بالنده، سرافراز، سربلند، مباهی، مفخر، نازنده ≠ مفتضح.

مفتخر‌شدن: مباهی‌شدن، افتخار کسب‌کردن، سربلند‌شدن، سرافرازشدن.

مفتخوار: اسم انگل، بیکاره، پخته‌خوار، طفیلی، مفتخور.

مفتخور، مفت‌خور: صفت انگل، بیکاره، پخته‌خوار، طفیلی، کاسه‌لیس، مفت‌خوار.

مفت: ۱. رایگان، مجانی، ناخریده؛ ۲. کم‌ارزش، ارزان؛ ۳. بیهوده، لاطائل، مزخرف ≠ بمزد، گران.

مفترض: فرض، لازم، واجب ≠ مستحب.

مفترق: پراکنده، متفرق، پخش‌وپلا.

مفتری: افترازن، دروغ‌زن، نمام.

مفتش: بازپرس، بازجو، جاسوس، کارآگاه، ممیز، منهی.

مفتضحانه: افتضاح‌آمیز، رسوایی‌آمیز، توام با رسوایی ≠ آبرومندانه.

مفتضح: ۱. بدنام، بی‌آبرو، رسوا، ننگین ≠ آبرومند، خوشنام؛ ۲. زشت، بد.

مفتضح‌شدن: بدنام‌شدن، رسوا‌شدن، بی‌آبرو‌شدن.

مفتضح‌کردن: بدنام‌کردن، رسوا‌کردن، بی‌آبرو‌کردن.

مفتقر: تهی‌دست، فقیر، مستمند، محتاج، نیازمند، معسر، مفلس، مفلوک، نیازمند ≠ غنی، متنعم.

مفتکی: رایگان، مجانی.

مفتن: فتنه‌انگیز، فتنه‌جو، مفسد، مفسده‌جو ≠ مصلح.

مفتوح: ۱. باز، گشاده، گشوده، واز؛ ۲. فتح‌شده، متصرف‌شده، مسخر؛ ۳. فتحه‌دار ≠ مسدود.

مفتوح‌شدن: ۱. بازشدن، گشوده‌شدن؛ ۲. فتح‌شدن، مسخر‌شدن، به‌تصرف درآمدن.

مفتول: اسم ۱. پیچان، تاب‌داده، تابیده، تافته؛ ۲. سیم، میله.

مفتون: دلباخته، شیدا، شیفته، عاشق، فریفته، مجذوب.

مفتون‌شدن: شیفته‌شدن، واله گشتن، شیدا‌شدن، عاشق‌شدن، فریفته‌شدن، دلباخته گشتن، مجذوب‌شدن ≠ فتنه‌گشتن.

مفتون‌کردن: شیفته‌کردن، عاشق‌کردن، فریفته‌کردن، شیدا‌کردن، دلباخته‌کردن، مجذوب‌کردن ≠ فتنه‌کردن.

مفتی: ۱. حاکم‌شرع، فتوادهنده، قاضی؛ ۲. رایگان، مجانی؛ ۳. مجاناً، مفتکی.

مفخر: اسم ۱. سرافراز، مباهی، مفتخر؛ ۲. نازیدن؛ ۳. مایه‌ناز.

مفخم: ارجمند، امجد، بزرگوار، فخیم، گرامی، محترم.

مفر: پناهگاه، گریزگاه، مخلص، مهرب.

مفرح: ۱. باصفا، شادی‌آور، شادی‌بخش، فرح‌بخش، نشاط‌آور، نشاط‌انگیز، نزهت‌بخش، نزه؛ ۲. محظوظ ≠ بی‌صفا.

مفرد: اسم ۱. بسیط، ساده؛ ۲. تنها، فرد، طاق، واحد، یکتا، یکه ≠ مرکب، جمع؛ ۳. جدا، جداگانه، مستقل؛ ۴. یگانه، ممتاز، یکه‌تاز؛ ۵. تک‌بیت، فرد ≠ رباعی؛ ۶. حروف‌گسسته؛ ۷. منفرد.

مفرش: ۱. زیرانداز، فرش؛ ۲. جارختخوابی.

مفرط: افراطآمیز، بسیار، بی‌نهایت، خیلی، زیاد.

مفرغ: آلیاژ مس و قلع، برنز.

مفرق: تارک، چکاد، میانه‌سر، هباک.

مفروز: اسم ۱. تحدید، تفکیک، جدا، محدود، افرازشده، مفروزه؛ ۲. پراکنده ≠ مشترک، مشاع.

مفروز‌کردن: ۱. جدا‌کردن، تفکیک‌کردن؛ ۲. تحدید‌کردن، تحدیدحدود‌کردن.

مفروش: ۱. فرش‌شده، فرش‌دار؛ ۲. گسترده.

مفروض: ۱. فرضی‌پنداشته، تصورشده؛ ۲. فرض‌شده؛ ۳. واجب، واجب‌شده.

مفروق: ۱. پراکنده‌شده، جداکرده ≠ مقرون؛ ۲. کاسته، تفریق شده ≠ مفروق‌منه.

مفسد: بداصل، بدذات، بدگوهر، شرطلب، عیار، غماز، فسادگر، فتنه‌انگیز، فتنه‌جو، فسادآفرین، مفتن، مفسده‌جو، مفسده‌طلب، واقعه‌طلب ≠ مصلح.

مفسده‌آمیز: مفسدت‌آمیز، تباهی‌زا، فسادانگیز، فتنه‌زا.

مفسده: افساد، تباهی، فتنه، فساد، مفسدت ≠ صلاح.

مفسده‌جو: آشوب‌طلب، بلوایی، فسادگر، آشوبگر، شریر، غوغاطلب، فتنه‌جو، مفتن، شرطلب، هیاهوطلب ≠ مصلح.

مفسده‌جویی: آشوب‌طلبی، غوغاطلبی، تبهکاری، فتنه‌انگیزی، فتنه‌گری، فساد، هیاهوطلبی ≠ مصلحت‌اندیشی.

مفسر: ۱. تفسیرگر؛ ۲. گزارشگر؛ ۳. مترجم؛ ۴. تفسیرنویس.

مفصلاً: باتفصیل، به‌تفصیل، مشروحاً ≠ مختصر.

مفصل: باتفصیل، به‌تفصیل، بشرح، طولانی، مبسوط، مشروح ≠ به‌ایجاذ، موجز، مجمل، مختصر.

مفصل: بند، پیوندگاه، مفصل‌ها.

مفضض: نقره‌کاری ≠ نقره‌اندود، مطلا، مطلی.

مفطر: اسم ۱. افطارکننده؛ ۲. روزه‌خورنده؛ ۳. مبطل روزه.

مفعول: ۱. کنش‌پذیر ≠ کنشگر، فاعل؛ ۲. امرد، کونی، مابون، مخنث، ملوط ≠ لواطکار.

مفقودالاثر: صفت ۱. بی‌نشان، پی‌گم؛ ۲. گم‌گشته، ناپیدا، ناپدید، گم‌شده.

مفقود‌شدن: ۱. گم‌شدن، ناپدید‌شدن؛ ۲. ازبین رفتن ≠ پیدا‌شدن.

مفقود: ۱. غایب، گم، گمشده، گم‌گشته، ناپیدا، ناپدید ≠ پیدا؛ ۲. هدر.

مفقود‌کردن: ۱. گم‌کردن، ناپدید‌کردن ≠ پیدا‌شدن؛ ۲. ازبین بردن.

مفلح: پیروز، رستگار، سعادتمند، ناجح.

مفلح‌شدن: پیروزشدن، فلاح‌یافتن، رستگار‌شدن، سعادتمند‌شدن.

مفلس: ۱. بی‌چیز، بی‌نوا، تهی‌دست، درویش، فقیر، گدا، مستمند، مسکین، معسر، ندار؛ ۲. محجور، یک‌لاقبا، ورشکست، ورشکسته ≠ دارا، منعم.

مفلس‌شدن: ۱. بی‌چیزشدن، معسر گشتن، بی‌نوا گشتن، تهی‌دست‌شدن، فقیر‌شدن؛ ۲. ورشکست‌شدن، ورشکسته‌شدن.

مفلس‌کردن: ۱. بی‌نوا‌کردن، تهی‌دست‌کردن، بیچاره‌کردن، فقیر‌کردن؛ ۲. ورشکست‌کردن.

مفلسی: افلاس، بی‌نوایی، تنگ‌دستی، تهی‌دستی، عسر، ورشکستگی ≠ تنعم، ثروتمندی.

مفلوج: فلج، لش، علیل، افلیج.

مفلوج‌کردن: ۱. فلج‌کردن؛ ۲. ناتوان‌کردن، ضعیف‌کردن.

مفلوک: ۱. بدبخت، بیچاره، بی‌چیز، بی‌نوا، تهی‌دست، تیره‌بخت، تیره‌روز، شوریده‌بخت، فلاکت‌زده، فلک‌زده، مفلاک ≠ متنعم؛ ۲. عاجز، ناتوان؛ ۳. ضعیف؛ ۴. فرسوده.

مفلوکی: ادبار، بدبختی، بیچارگی، فلاکت‌زدگی، نامرادی.

مفنگی: ضعیف، لاغر، مردنی، نزار، مافنگی ≠ سرومروگنده، قبراق.

مفوض: تفویض‌شده، واگذارشده.

مفوض‌کردن: واگذار‌کردن، سپردن، تفویض‌کردن.

مفهوم‌شدن: درک‌شدن، فهمیدن، حالی‌شدن، تفهیم‌شدن.

مفهوم: صفت ۱. محتوا، مدلول، معنا، معنی، مفاد؛ ۲. دانسته، فهم‌شده، فهمیده‌شده ≠ منطوق.

مفید: سودبخش، سودمند، فایده‌بخش، موثر، نافع، نتیجه‌بخش ≠ زیان‌آور، زیان‌بار، زیان‌بخش، مضر.

مقابر: ۱. قبرها، مقبره‌ها، گورها، مزارات، مزارها؛ ۲. قبرستان، گورستان.

مقابل: ۱. برابر، مساوی، معادل؛ ۳. پیش، جلو، روبرو، رویارو، نزد؛ ۳. ضد، مخالف، نقیض؛ ۴. قبال؛ ۵. محاذی، موازات ≠ خلف.

مقابله‌به‌مثل: ۱. انتقام، تقاص، تلافی؛ ۲. قصاص، معامله‌به‌مثل.

مقابله: ۱. تطبیق، سنجش، مقایسه؛ ۲. رویارویی، صف‌آرایی، مواجهه؛ ۳. ضدیت، مخالفت؛ ۴. روبه‌رو‌شدن؛ ۵. مواجهه‌دادن؛ ۶. مقایسه‌کردن، تطبیق‌دادن؛ ۷. ایستادگی، پایداری؛ ۸. تلافی، جبران؛ ۹. برابری، تساوی.

مقابله‌شدن: تطبیق‌داده‌شدن، مطابقت‌دادن، مقایسه‌شدن.

مقابله‌کردن: ۱. روبه‌رو‌شدن، مواجهه‌کردن؛ ۲. مبارزه‌کردن، جنگیدن؛ ۳. برابری‌کردن، همتا‌بودن؛ ۴. مقایسه‌کردن، تطبیق‌دادن؛ ۵. جبران‌کردن، تلافی‌کردن.

مقاتل: ۱. جهاد، کشتار، محاربه؛ ۲. جهادگر.

مقاتله: جدال، جنگ، کارزار، کشت‌وکشتار ≠ مصالحه.

مقادیر: مقدارها، اندازه‌ها.

مقاربت: ۱. آرمش، آمیزش، جماع، نزدیکی؛ ۲. آرمیدن، جماع‌کردن.

مقاربت‌کردن: آمیزش‌کردن، جماع‌کردن، نزدیکی‌کردن، آرمیدن.

مقاربتی: آمیزشی، جنسی.

مقارنت: مقارنه، ملازمه، همزمانی.

مقارن: اسم ۱. حالت‌تقارن، هم‌زمان؛ ۲. پیوسته، متصل؛ ۳. قرین، نزدیک، همدم، یار.

مقارن‌شدن: ۱. هم‌زمان‌شدن؛ ۲. پیوستن، متصل‌شدن؛ ۳. قرین‌شدن، همراه گشتن.

مقاصد: مقصدها، مقصودها، مرادها، خواسته‌ها، اهداف، هدف‌ها.

مقاطع: ۱. مقطع‌ها؛ ۲. برش‌ها.

مقاطعه: پیمان، پیمانکاری، کنترات.

مقاطعه‌دادن: کنترات‌دادن، واگذار‌کردن (کار به پیمان‌کار).

مقاطعه‌کار: پیمان‌کار، کنتراتچی، مقاطعه‌چی، مقاطعه‌گر.

مقالات: ۱. مقاله‌ها؛ ۲. سخنان، گفتار.

مقال: ۱. بحث، سخن، قول، گفت‌وگو؛ ۲. مقاله.

مقاله: ۱. نوشته؛ ۲. گفتار، مقال، سخن؛ ۳. فصل، بخش.

مقامات: ۱. اولیاء امور؛ ۲. درجات، درجه‌ها، منزلت‌ها؛ ۳. پست‌ها، مناصب، منصب‌ها، شغل‌ها، مشاغل؛ ۴. مراحل، منازل، مقام‌ها؛ ۵. هنرها، کارهای شایان؛ ۶. مقامه‌ها، مجالس، مجلس‌ها.

مقام‌پرست: جاه‌طلب، مقام‌دوست، منصب‌خواه، مسندطلب، سندجو.

مقام: ۱. پست، درجه، رتبه؛ ۲. جاه، سمت، شان، قدر، مرتبه، مسند، منزلت، منصب، نشیم؛ ۳. اشل، پایه.

مقام: ۱. جا، جایگاه، کاشانه، ماوا، محل، مسکن، مکان، منزل، موضع، موطن؛ ۲. آهنگ، پرده، نوا، راه.

مقامر: ۱. قمارباز، گنجفه‌باز؛ ۲. شطار.

مقام‌طلب: جاه‌طلب، آوازه‌جو، ریاست‌طلب، منصب‌جو، منصب‌خواه.

مقام‌کردن: اقامت‌کردن، مقیم‌شدن، سکنا گزیدن، ساکن‌شدن، ماندن، اقامت گزیدن.

مقامه: ۱. مجلس؛ ۲. خطبه؛ ۳. بیان حال؛ ۴. سرگذشت.

مقاوله: ۱. معاهده، پروتکل، پیمان، عهدنامه؛ ۲. قرارداد، قولنامه؛ ۳. قول‌وقرار گذاشتن؛ ۴. گفت‌وشنود.

مقاوله‌نامه: پروتکل، پیمان‌نامه، عهدنامه، قرارداد، سند.

مقاوم: ۱. استوار، بادوام، سخت، پایدار، ثابت؛ ۲. پادار؛ ۳. متمکن؛ ۴. سرسخت ≠ سست، غیرمقاوم.

مقاومت: ابرام، استقامت، استواری، ایستادگی، پافشاری، پایداری، توانایی، دوام، طاقت، قدرت، مدافعه، نیرو، یارایی.

مقاومت‌کردن: ایستادگی‌کردن، پایداری‌کردن، مدافعه‌کردن، استقامت ورزیدن، پای‌مردی‌کردن ≠ تسلیم‌شدن.

مقایسه: تشبیه، تطبیق، سنجش، قیاس، مقابله.

مقایسه‌شدن: ۱. مقابله‌شدن؛ ۲. قیاس‌شدن، سنجیده‌شدن.

مقایسه‌کردن: ۱. مقابله‌کردن؛ ۲. قیاس‌کردن، سنجیدن.

مقبره: آرامگاه، تربت، ضریح، قبر، گورگاه، لحد، مدفن، مزار.

مقبل: خوش‌بخت، صاحب‌دولت، اقبالمند، صاحب اقبال.

مقبول افتادن: پذیرفته‌شدن، مقبول آمدن، پذیرش‌یافتن.

مقبول: ۱. پذیرفتنی، پذیرفته، پسند، پسندیده، دل‌پذیر، دل‌پسند، ستوده، قابل‌قبول، مرضی، مرغوب، مستجاب، مطبوع، مطلوب ≠ ناپسند؛ ۲. جمیل، خوب‌رو، خوشگل، زیبا، صبیح، وجیه ≠ زشت، اکبیری.

مقبول‌شدن: ۱. زیباشدن، خواستنی‌شدن، دوست‌داشتنی‌شدن؛ ۲. پذیرفته‌شدن.

مقبولیت: ۱. پذیرش، مرغوبیت؛ ۲. زیبایی؛ ۳. وجاهت.

مقتبس: اقتباس‌شده، برگرفته، ماخوذ.

مقتدا: پیشوا، رهبر، زعیم، لیدر، مرشد.

مقتدر: بااقتدار، توانا، زورمند، قادر، قدرتمند، قدر، نیرومند ≠ ناتوان.

مقترن: ۱. دوست، رفیق، محشور، مصاحب، مقرب، مونس، همدم، هم‌صحبت، همنشین؛ ۲. نزدیک، پیوسته؛ ۳. همراه؛ ۴. مقارنه.

مقترن‌شدن: قرین‌شدن، همراه‌شدن.

مقتصد: ۱. صرفه‌جو ≠ مسرف؛ ۲. میانه‌رو.

مقتضا: ۱. خواست، نیاز، احتیاج؛ ۲. لازم، لازمه؛ ۳. حاجت، ضرورت، لزوم.

مقتضیات: ۱. ضروریات؛ ۲. اقتضا کننده‌ها، مناسبت‌ها؛ ۳. حاجات، نیازها.

مقتضی‌دانستن: ۱. سزاواردانستن، ‌دانستن؛ ۲. لازم‌دانستن.

مقتضی: اسم ۱. درخور، مناسب، شایسته؛ ۲. حاجت، ضرورت، لزوم؛ ۳. سبب، موجب، علت.

مقتل: ۱. قتلگاه؛ ۲. کتاب‌روضه.

مقتول: قتیل، کشته، کشته‌شده ≠ قاتل.

مقدار: ۱. میزان، وزن؛ ۲. اندازه، مقیاس؛ ۳. تعداد، مبلغ؛ ۴. ارج، ارز، ارزش، قدر، قرب؛ ۵. منزلت، شان، ارزش؛ ۶. چندی، کمیت.

مقداری: اندکی، قلیلی، کمی.

مقدر: ۱. تقدیر، تقدیرشده، سرنوشت، قسمت؛ ۲. معلوم، مشخص، معین.

مقدس: اقدس، باتقوا، پارسا، پاک، دیندار، سبوح، قدوس، متدین، منزه ≠ ناپاک، نامقدس.

مقدس‌ماب: مومن‌نما، مقدس‌نما، متظاهر، زاهدریایی.

مقدمات: مبادی، درآمد، مدخل ≠ موخرات.

مقدماتی: ۱. ابتدایی، اولیه؛ ۲. آغازین ≠ نهایی.

مقدم: اسم ۱. ارجح، اولی، برتر، اولویت‌دار، دارای تقدم؛ ۲. پیشگام، پیشاهنگ، پیشرو؛ ۳. پیشوا، رهبر، قاید؛ ۴. پیش، پیشین، سابق، مسبوق ≠ موخر.

مقدمت‌الجیش: پیش‌قراول، طلایه‌دار.

مقدم داشتن: ۱. ترجیح‌دادن، رجحان‌دادن، مقدم شمردن؛ ۲. پیش انداختن، جلو انداختن.

مقدم: ۱. گام، قدم، پا؛ ۲. جای‌پا، قدمگاه؛ ۳. وقت آمدن؛ ۴. زمان آمدن.

مقدمه: ۱. آغاز، اول، ابتدا؛ ۲. پیش‌گفتار، دیباچه، سرآغاز، فاتحه ≠ موخره؛ ۳. بدو، فاتحه، نخست؛ ۴. پیشانی، جبین، ناصیه؛ ۵. پیشرو لشکر، طلیعه؛ ۶. رویداد، اتفاق، حادثه، جریان، واقعه؛ ۷. مدخل.

مقدمه‌چینی: تمهیدمقدمه، زمینه‌سازی.

مقدمه‌چینی‌کردن: تمهیدمقدمه‌کردن، زمینه‌سازی‌کردن.

مقدور: ۱. امکان‌پذیر، ممکن، میسر، میسور؛ ۲. امرحتمی، تقدیرشده ≠ غیرمقدور.

مقر آمدن: اعتراف‌کردن، اقرار‌کردن، معترف‌شدن ≠ انکار‌کردن.

مقراض: قیچی.

مقرب: صفت ۱. قرین، محشور، مصاحب؛ ۲. مقترن؛ ۳. ندیم، نزدیک، محرم.

مقر: جا، جایگاه، ستاد، قرارگاه، مرکز، مکان، موضع.

مقر: خستو، قایل، معترف، اقرارکننده ≠ منکر.

مقررات: آیین‌نامه‌ها، دستورالعمل‌ها، ضوابط، قوانین.

مقرر داشتن: ۱. معین‌کردن، تعیین‌کردن؛ ۲. برقرار‌کردن، قرارگذاشتن؛ ۳. مقرر فرمودن؛ ۴. امر‌کردن، دستوردادن، حکم‌کردن.

مقرر‌شدن: ۱. آشکارشدن، معلوم‌شدن، مشخص‌شدن؛ ۲. تعیین‌شدن، برقرار‌شدن؛ ۳. قرار گذاشته‌شدن، قرار گذاشتن.

مقرر‌کردن: ۱. مقرر داشتن، مقرر فرمودن؛ ۲. امر‌کردن، دستوردادن، حکم‌کردن؛ ۳. معین‌کردن، تعیین‌کردن، برقرار‌کردن.

مقرر گشتن: ۱. مقرر گردیدن، مقرر‌شدن، مقرر گردانیدن؛ ۲. قرار گذاشتن، قرار گذاشته‌شدن؛ ۳. آشکار‌شدن، معلوم‌شدن.

مقرر: معلوم، تعیین‌شده، قرار گذاشته‌شده، برقرارشده.

مقرر: اسم واخوان، تقریرگر، تقریرکننده، بیان‌کننده، واگو.

مقرری: جیره، حقوق، رسم، عطیه، اجرا، ماهیانه، مستمری، مشاهره، مواجب، وظیفه.

مقرعه: ۱. تازیانه؛ ۲. کوپه.

مقرنس: ۱. سقف‌گچ‌بری‌شده، نقش‌ونگار برجسته سقف؛ ۲. کنگره‌دار؛ ۳. قرنیزه‌دار.

مقروض: اسم بده‌کار، قرض‌دار، وام‌دار، وامی ≠ بستان‌کار، طلب‌کار.

مقروض‌شدن: وام‌دارشدن، بدهکار‌شدن، قرض‌دار‌شدن ≠ بستانکار‌کردن.

مقروض‌کردن: وام‌دار‌کردن، بدهکار‌کردن، قرض‌دار‌کردن ≠ بستانکار‌کردن.

مقرون‌به‌صرفه: باصرفه، فایده‌دار.

مقرون: پیوسته، قرین، نزدیک، همراه ≠ مفروق.

مقرون‌شدن: ۱. نزدیک‌شدن، قرین‌شدن؛ ۲. همراه‌شدن، مقرون‌گشتن؛ ۳. پیوستن.

مقره: ۱. قرقره‌چینی و عایق؛ ۲. حوض کوچک؛ ۳. سبوی کوچک.

مقری: ۱. تلاوتگر، خواننده؛ ۲. مربی قرآن.

مقسط: باانصاف، دادگر، عادل، منصف ≠ غیر منصف، ناعادل.

مقسوم: بخشی، قسمت‌شده، بخش‌شده ≠ مقسوم‌علیه.

مقسوم‌علیه: بخش‌یاب ≠ مقسوم.

مقصد: ۱. قصد، مراد، منظور، نظر، نیت؛ ۲. مطلوب، خواست؛ ۳. آماج، هدف ≠ مبداء.

مقصر: بزه‌کار، خاطی، خطاکار، تقصیرکار، روسیاه، گناهکار، مجرم، محکوم ≠ بی‌گناه.

مقصر‌شدن: بزه‌کارشدن، گناه‌کار‌شدن، تقصیر داشتن، تقصیرکارشدن.

مقصر‌کردن: ۱. گناه‌کار شناختن، بزه‌کار قلمداد‌کردن؛ ۲. مقصردانستن، خطاکار دانستن.

مقصود: آرزو، حاجت، خواسته، غایت، غرض، قصد، مراد، مطلوب، منظور، نقشه، هدف.

مقصور: منحصر.

مقصوره: ۱. چارقد، حجاب، روپوش، روسری، سرانداز، معجر، مقنعه، نقاب؛ ۲. ایوان‌کوچک، خانه‌کوچک.

مقطع: ۱. سیلاب، هجا؛ ۲. بیت‌آخر (غزل، قصیده)؛ ۳. برشگاه، محل قطع؛ ۴. مرحله، برهه ≠ مطلع.

مقطوع: ۱. قطع‌شده، بریده؛ ۲. قطعی، معین، ثابت، طی‌شده ≠ غیرمقطوع.

مقعد: دبر، سرین، کفل، کون، مخرج، نشستگاه، نشیمن، نشیمنگاه.

مقعر: ۱. فرورفته، کاو، گود ≠ محدب؛ ۲. عمق‌دار، عمیق.

مقفا: قافیه‌دار، دارای قافیه، مقفی ≠ غیرمقفی.

مقفل: بسته، مسدود ≠ مفتوح.

مقلاد: کلید، مفتاح ≠ قفل.

مقلد: صفت ۱. بذله‌گو، تقلیدگر، دلقک، مسخره؛ ۲. پیرو، تقلیدکننده ≠ مقلد.

مقلوب: قلب‌شده، باژگونه، برگردانیده، وارونه‌شده، واژگون.

مقنع: قانع‌کننده، امتناع‌کننده.

مقنع: متحجب، مستور، مستوره، نقابدار.

مقنعه: برقع، روسری، مقصوره، نقاب.

مقنن: قانونگذار، واضع‌قانون ≠ مجری.

مقننه: قانونگزاری ≠ مجریه.

مقنی: چاه‌کن، کاریزکار، قناعت‌ساز، کاریزگر.

مقوا: جنس کارتن.

مقوایی: ۱. از جنس‌مقوا؛ ۲. بی‌اساس، بی‌پایه، غیرواقعی؛ ۳. دروغین، کاذب.

مقود: رسن، ریسمان، کمند، لگام، مهار.

مقوس: خم، خمیده، قوس‌دار، منحنی ≠ مستقیم، منکسر.

مقوله: ۱. باب، زمره، فصل، گفتار، مبحث؛ ۲. باره، راجع.

مقوم: ۱. ارزیاب، قیمت‌گذار؛ ۲. تقویم‌نویس.

مقوی: ۱. انرژی‌زا، مغذی، تقویت‌کننده، نیروبخش؛ ۲. موید.

مقهور: تارومار، شکست‌خورده، مغلوب، منهزم ≠ قاهر، فاتح.

مقهور‌ساختن: شکست‌دادن، مغلوب‌کردن، تارومار‌کردن، سرکوب‌کردن، منهزم‌کردن ≠ مقهور‌شدن.

مقهور‌شدن: شکست‌خوردن، مغلوب‌شدن، منهزم‌شدن، تارومار‌شدن، سرکوب‌شدن.

مقهور‌کردن: سرکوب‌کردن، مغلوب‌کردن، تارومار‌کردن، شکست‌دادن، تارومار‌کردن.

مقیاس: ۱. قاعده، معیار، ملاک؛ ۲. اندازه، تعداد، حد، مقدار، میزان؛ ۳. واحد؛ ۴. نمونه؛ ۵. اشل.

مقید: ۱. بسته، مشروط، منوط، وابسته؛ ۲. پای‌بست، پای‌بند؛ ۳. دامنگیر، دچار؛ ۴. اسیر، حبس، دربند، گرفتار؛ ۵. علاقه‌مند؛ ۶. مطلق ≠ رها؛ ۷. معتقد؛ ۸. متعهد.

مقید‌ساختن: ۱. پای‌بند‌کردن، پای‌بست‌کردن؛ ۲. اسیر‌کردن، دربند‌کردن، گرفتار‌کردن، گرفتار‌ساختن؛ ۳. مجبور‌کردن، ملزم‌ساختن؛ ۴. وابسته‌کردن؛ ۵. مشروط‌کردن ≠ مقید‌شدن، مقید گشتن.

مقید‌شدن: ۱. گرفتار‌شدن، دربند‌شدن، درقید ماندن؛ ۲. وابسته‌شدن؛ ۳. پای‌بند‌شدن؛ ۴. متعهد‌شدن.

مقید‌کردن: ۱. پای‌بند‌کردن، وابسته‌کردن؛ ۲. متعهد‌کردن؛ ۳. گرفتار‌کردن، دربند‌کردن.

مقیم: اسم ۱. باشنده، ساکن، ماندگار، متوطن، معتکف؛ ۲. پیوسته، ثابت، دایم ≠ مهاجر.

مقیم‌شدن: اقامت‌گزیدن، ماندگار‌شدن، متوطن‌شدن، ساکن‌شدن، رحل اقامت افکندن، سکونت گزیدن، سکناگزیدن، رخت افکندن ≠ مهاجرت‌کردن.

مکابدت: ۱. سختی، دشواری، زحمت؛ ۲. دشمنی، معاندت؛ ۳. رنج‌کشیدن، سختی دیدن، زحمت دیدن؛ ۴. ستیز‌کردن، ستیهیدن.

مکابره: ۱. جدل، جروبحث؛ ۲. زور، قهر؛ ۳. ستیزه، معارضه؛ ۴. جنگ‌کردن، ستیزه‌کردن، معارضه‌کردن؛ ۵. خودبزرگ‌نمایی؛ ۶. بزرگ‌منشی.

مکاتبات: نوشته‌ها، نامه‌نگاری‌ها، مکاتبه‌ها، مراسلات، مراسله‌ها ≠ محاورات، مکالمات.

مکاتب: ۱. مکتب‌ها؛ ۲. مشرب‌ها، نحله‌ها.

مکاتبه‌کردن: نامه‌نگاری‌کردن، نامه نوشتن، عریضه نوشتن، مکتوب نوشتن، عریضه‌نگاری‌کردن.

مکاتبه: ۱. نامه‌نگاری، نامه‌نویسی، عریضه‌نگاری، مکتوب‌نویسی؛ ۲. نامه‌پرانی ≠ مکالمه، مناظره.

مکاتیب: مکتوب‌ها، نوشته‌ها، نامه‌ها، بنشته‌ها، رقعات، منشات، مرقومه‌ها ≠ مجالس.

مکارانه: خدعه‌آمیز، مکرآمیز، نیرنگ‌بار ≠ ساده‌لوحانه.

مکار: حیله‌باز، حیله‌گر، خدعه‌گر، دغل، دغلکار، ریاکار، شیاد، محتال، محیل، مزور، ناقلا؛ ۲. عشوه‌گر، عیار، فریب‌کار، فریبنده.

مکارم: کرم‌ها، محامد، مکرمت‌ها، خوبی‌ها، بزرگواری‌ها، نیکی‌ها ≠ ذمائم.

مکاره: اسم ۱. حیله‌گر، قریب‌کار؛ ۲. بازار روز، بازار موسمی.

مکاری: چاروادار، خربنده.

مکاری: حیله‌بازی، حیله‌گری، شارلاتانی، فریبکاری، محیلی، ناکسی.

مکاسب: کسب‌ها، شغل‌ها، پیشه‌ها، حرفه‌ها، مکسب‌ها.

مکاشفات: مکاشفه‌ها، کشف‌وشهود.

مکاشفه: ۱. دل‌آگاهی؛ ۲. اشراق، الهام، درک، کشف؛ ۳. تفکر.

مکافات: ۱. بادافره، عقوبت، جزا، کیفر؛ ۲. پاداش، تلافی، پاداش‌دهی، مزد؛ ۳. گرفتاری، دردسر، وضع دشوار؛ ۴. سختی، زحمت.

مکافات داشتن: دردسر داشتن، زحمت داشتن، گرفتار عذاب‌شدن، معذب‌بودن.

مکافات‌کردن: کیفردادن، عقوبت‌کردن، مجازات‌کردن، جزا‌دادن، عذاب‌کردن.

مکالمات: مکالمه‌ها، گفت‌وگوها، گفت‌وشنودها، محاورات، محاوره‌ها ≠ مکاتبات.

مکالمه: تکلم، صحبت، گفت‌وگو، گفت‌وشنود، محاوره ≠ مکاتبه.

مکالمه‌کردن: گفت‌وگو‌کردن، با هم صحبت‌کردن، گپ زدن.

مکانت: جا، جایگاه، درجه، رتبه، مقام، منزلت.

مکان: ۱. جا، جایگاه، حله، ربع، فضا، محل، مسکن، مقام، مقر، موضع؛ ۲. مقام، رتبه، پایه، جاه، منزلت ≠ زمان.

مکان‌نما: کرسر.

مکانیزه: خودکار، ماشینی.

مکانیسم: ۱. سازوکار؛ ۲. نظام؛ ۳. شیوه‌کار، ساختار.

مکانیک: ۱. میکانیک، مکانیستن، تعمیرکار اتومبیل و ماشین؛ ۲. علم‌بررسی نیرو و انرژی و حرکت.

مکانیکی: ۱. مربوط به‌مکانیک؛ ۲. تعمیرگاه اتومبیل.

مکاوحت: ۱. جدل، جنگ، جروبحث، مخالفت، ستیز، ستیزه، کارزار، محاربه، مجادله، مناقسه؛ ۲. ناسزاگویی؛ ۳. چیرگی، غلبه؛ ۴. چیره‌شدن، غالب گشتن؛ ۵. جنگ‌کردن، ستیزه‌کردن.

مکاید: حیله‌ها، کیدها، مکرها، خدعه‌ها.

مکتب: ۱. آموزشگاه، دبستان، دبیرستان، کالج، مدرسه؛ ۲. کتاب، مکتب‌خانه؛ ۳. مشرب، نحله.

مکتبی: ۱. منسوب ومربوط به مکتب؛ ۲. مکتب‌رو؛ ۳. پای‌بند به‌مکتب، متعهد.

مکتسب: اکتسابی، به‌دست‌آمده، کسب‌شده ≠ فطری، جبلی.

مکتشف: کاشف، یابنده ≠ مبتدع.

مکتوب: خط، دستخط، رقعه، رقیمه، طومار، عریضه، مراسله، مرقومه، مرقوم، منشور، نامه، نوشته، بنشته ≠ منقول، ملفوظ.

مکتوب‌کردن: نوشتن، تحریر‌کردن، به رشته تحریر درآوردن.

مکتوم: پنهان، پوشیده، سر، مجهول، مختفی، مخفی، مستور، مکنون، نهفته ≠ آشکار، مکشوف.

مکتوم‌کردن: پنهان‌کردن، مخفی نگاه داشتن، نهفتن، مستور داشتن ≠ عیان گشتن، آشکار‌شدن.

مکتوم ماندن: پنهان‌ماندن، پوشیده ماندن ≠ ظاهر‌شدن، فاش‌شدن.

مکث: آرامش، ایست، تامل، تانی، توقف، ثبات، درنگ، سکته، طمانینه، نرمش، وقار، وقفه.

مکثار: بیهوده‌گو، پرحرف، پرگو، حراف، درازگو، وراج ≠ کم‌حرف.

مکث‌کردن: درنگ‌کردن، توقف‌کردن.

مکدر: ۱. آزرده، آزرده‌خاطر، دلتنگ، دلگیر، رنجیده، غمگین، غمین، مچاله، ملول؛ ۲. تیره، تار، کدر.

مک: ۱. درست، تمام، کامل؛ ۲. سرراست؛ ۳. زوبین، نیزه‌کوچک، مطرد.

مکدر‌شدن: ۱. تنگدل‌شدن، غمین‌شدن، دل‌گیر‌شدن، غمگین‌شدن؛ ۲. آزردن، آزرده‌شدن، ناراحت‌شدن، آزرده‌خاطر‌شدن ≠ محفوظ‌شدن، مشعوف‌شدن.

مکدر‌کردن: ۱. تنگدل‌کردن، دلگیر‌کردن، غمین‌کردن، غمگین‌کردن؛ ۲. آزردن، آزرده‌خاطر‌کردن ≠ محفوظ‌ساختن، مشعوف‌کردن؛ ۳. تیره‌کردن، کدر‌کردن.

مکرآمیز: خدعه‌بار، فریب‌آمیز، محیلانه، نیرنگ‌آمیز.

مکر: ۱. تزویر، تغابن، چاره، حقه، حیله، فسوس، محال، خدعه، خدیعت، دستان، دغا، شید، غدر، فریب، رنگ، زرق، ناموس، فسون، کید، نارو، نیرنگ؛ ۲. فریفتن، خدعه‌کردن.

مکررمکرر: بازگفته، پیاپی، پی‌درپی، تکراری، مجدد، واگفته.

مکرم: ارجمند، بخشنده، بزرگوار، جواد، سخاوتمند، سخی، کریم، محترم، معز.

مکرمت: بزرگواری، جوان‌مردی، بزرگی.

مکروه: زشت، قبیح، کریه، مذموم، مستنکر، منفور، مهیب، ناپسند، ناخوش، ناخوشایند ≠ مباح.

مکسر: خرد، شکسته ≠ سالم.

مکشوف: آشکار، برملا، پدیدار، ظاهر، عیان، کشف‌شده، هویدا ≠ ناپدید، ناپیدا، مکتوم، مکنون، نامکشوف، نهفته.

مکشوف‌ساختن: آشکار‌کردن، نمایان‌ساختن، پدیدار‌کردن، عیان‌کردن.

مکشوف‌شدن: آشکارشدن، فاش‌شدن، عیان گشتن، ظاهر‌شدن.

مکفی: بس، بسنده، کافی، کفایت کننده، مشبع ≠ غیرمکفی.

مکلف‌شدن: ۱. متعهد‌شدن، عهده‌دار‌شدن؛ ۲. مجبور‌شدن، موظف‌شدن؛ ۳. به حد تکلیف رسیدن، بالغ‌شدن.

مکلف: ۱. عهده‌دار، متعهد، مسئول، واداشته، مجبور، موظف؛ ۲. بالغ.

مکمل: تام، کامل، متکامل، متمم ≠ ناقص.

مکمن: بزنگاه، پنهانگاه، کمینگاه، مخفی‌گاه، نخیزگاه.

مکنت: تمکن، تمول، تنعم، توانگری، خواسته، ثروت، دارایی، مال، هستی ≠ مسکنت.

مکنونات: ۱. نهفته‌ها؛ ۲. خیالات، اندیشه‌ها، افکار.

مکنون: پنهان، پوشیده، مختفی، مخفی، مستور، مکتوم ≠ آشکار، فاش، مکشوف.

مکیدن: مک زدن.

مکیف: کیف‌آور، مستی‌بخش، نشاطبخش، نشئه‌زا، نشوه.

مکینه: ۱. ماشین؛ ۲. کارخانه.

مگر: ۱. به‌جز، به‌استثنا، به‌غیر، جز، غیر، فقط، الا؛ ۲. شاید، فقط؛ ۳. همانا؛ ۴. از قضا.

مگس‌پرانی: ۱. بی‌کاری؛ ۲. کسادی بازار.

مگس: ۱. پشه؛ ۲. ذباب.

ملائکه: فرشتگان، ملک‌ها ≠ شیاطین، شیطان‌ها.

ملا: ۱. باسواد، تحصیل‌کرده، درس‌خوانده، عالم، فاضل؛ ۲. آخوند، روحانی، شیخ؛ ۳. مکتب‌دار ≠ امی، بی‌سواد، عامی.

ملابست: ۱. آمیزش، مخالطت؛ ۲. التباس، مشتبه‌سازی؛ ۳. آشنایی.

ملاحت: ۱. جاذبه، جذبه، خوشگلی، دلفریبی، شیرین‌رفتاری، لطافت؛ ۲. نمکین‌بودن، بانمک‌بودن، ملیح‌بودن؛ ۳. خوب‌رو‌بودن، شیرین رفتار‌بودن.

ملاح: ۱. جاشو، دریانورد، کشتی‌بان، ملوان، ناخدا، ناوبان، ناوکار؛ ۲. شناگر، سباح، آب‌ورز.

ملاحده: ملحدان، ملحدها، کافران، بی‌دینان، کفار، ایمان‌باختگان، بدکیشان، زندیقان، مشرکان ≠ مومنان.

ملاحظه: ۱. بررسی، دید، نظر، نگرش؛ ۲. احتیاط، حزم، دوراندیشی، رعایت، مراعات؛ ۳. اعتنا، امعان، پاس، پروا، توجه، محابا، التفات، مراقبت، عنایت؛ ۴. بررسی‌کردن، توجه‌کردن، التفات‌کردن.

ملاحظه‌شدن: ۱. رویت‌شدن، مشاهده‌شدن؛ ۲. مورد بررسی قرارگرفتن.

ملاحظه‌کار: باحزم، دوراندیش، عاقبت‌نگر، محتاط ≠ بی‌ملاحظه.

ملاحظه‌کاری: باحزم، دوراندیشی، عاقبت‌نگری، احتیاط ≠ بی‌ملاحظگی.

ملاحظه‌کردن: ۱. رویت‌کردن؛ ۲. بررسی‌کردن؛ ۳. احتیاط‌کردن؛ ۴. رعایت‌کردن، مراعات‌کردن؛ ۵. اعتنا‌کردن، پروا‌کردن ≠ نادیده گرفتن.

ملاخور: ۱. حیف‌ومیل؛ ۲. ارزان.

ملاخور‌شدن: ۱. حیف‌ومیل‌شدن، به یغما رفتن؛ ۲. ارزان‌شدن.

ملاذ: پناه، پناهگاه، ماوا، معاذ، ملجا.

ملاز: زبان‌کوچک.

ملازمت‌کردن: همراهی‌کردن، ملازمه‌کردن، دمخور‌بودن.

ملازمت: مقارنه، ملازمه، همراهی.

ملازم: ۱. دمخور، همدم، همراه، هم‌نشین؛ ۲. خدمتکار، فراش، گماشته، نوکر؛ ۳. لازمه، ملتزم؛ ۴. متلازم، ملازمه؛ ۵. مراقبت، مواظبت.

ملاست: ۱. نرمی، همواری ≠ درشتی، خشونت؛ ۲. نرم‌شدن.

ملا‌شدن: ۱. باسوادشدن، تحصیل‌کردن، درس خواندن، تحصیل‌کردن؛ ۲. فاضل‌شدن، عالم‌شدن، سواددار‌شدن.

ملاط: آژند، شفته، مخلوطشن‌وماسه و آهک، ملات.

ملاطفت‌آمیز: دلجویانه، لطف‌آمیز، عطوفت‌آمیز، مهربانانه، نوازشگرانه ≠ قهرآمیز، قهرآلود.

ملاطفت: دلجویی، عطوفت، لطف، مهربانی، نوازش.

ملاطفت نمودن: لطف‌کردن، ملاطفت‌کردن، مدارا‌کردن، مهربانی‌کردن.

ملاعبت: بازی، تجمش، شوخی، عشق‌بازی، لودگی.

ملاعبه: ۱. بازی، شوخی، سرگرمی؛ ۲. تجمش، عشق‌بازی، معاشقه، مغازله؛ ۳. لاس، لاسیدن.

ملاعنه: ملعونان، لعنت‌شدگان، گجستگان.

ملافه: ملاف، شمد، ملحفه.

ملاقات: بازدید، برخورد، مقابله، تماس، برخورد، تلاقی، دیدار، رویارویی، سرکشی، لقا.

ملاقات‌کردن: ۱. دیدار‌کردن، یکدیگر را دیدن، زیارت‌کردن، دیدن‌کردن؛ ۲. روبرو‌شدن.

ملاقاتی: صفت بازدیدکننده.

ملاقه: قاشق بزرگ، ملعقه، چمچه.

ملاک: ارباب، خان، زمین‌دار، فئودال، ملک‌دار ≠ زارع.

ملاک: ۱. اصل، مایه؛ ۲. الگو، سند، معیار، مقیاس، مناط.

ملال: آزردگی، افسردگی، اندوه، اندوهگینی، بیزاری، حزن، رنج، رنجش، غم، ملالت ≠ انبساط.

ملال‌آور: اندوهبار، اندوه‌آور، تاثرآور، رنج‌بار، غم‌انگیز، غم‌افزا، غم‌فزا، ملال‌انگیز، ممل ≠ نشاطانگیز.

ملال‌انگیز: تاثرآور، خسته‌کننده، کسالت‌آور، کسالت‌بار، کسالت‌زا، ملال‌آور، ملالت‌بار، ملالت‌انگیز، ممل ≠ شادی‌بخش، نشاط‌انگیز، نشاط‌افزا.

ملالت: ۱. آزردگی، آزرده‌دلی، افسردگی، اندوه، بیزاری، تکدر، حزن، دل‌آزردگی، دلتنگی، دلگیری، رنجش، ضجرت، سودا، کدورت؛ ۲. بیزار‌شدن، به‌ستوه آمدن ≠ بهجت، نشاط.

ملالت‌آور: خسته‌کننده، ملالت‌انگیز، دلگیر، ملالت‌بار ≠ بهجت‌انگیز، بهجت‌زا، نشاط‌آور.

ملالت‌بار: تکدرزا، کسالت‌آور، ملال‌انگیز، ملالت‌انگیز ≠ شادی‌زا، مسرت‌بار.

ملامت‌آمیز: سرزنش‌بار، طعن‌آمیز، عتاب‌آمیز، ملامت‌بار، نکوهش‌بار ≠ تحسین‌آمیز.

ملامت: ۱. بدگویی، تقبیح، توبیخ، زخم‌زبان، سرزنش، سرکوفت، شماتت، طعنه، عتاب، قدح، لوم، نکوهش؛ ۲. سرزنش‌کردن ≠ ستایش، تمجید.

ملامت‌پسند: سرزنش‌پسند، شماتت‌پسند، نکوهش‌پسند، نکوهش‌خواه.

ملامت‌کردن: سرزنش‌کردن، نکوهیدن، شماتت‌کردن، نکوهش‌کردن، سرکوفت زدن، عتاب‌کردن ≠ تحسین‌کردن، ستایش‌کردن.

ملامت‌کنان: ۱. سرزنش کنان، شماتت کنان، عتاب کنان، نکوهش‌کنان؛ ۲. طعنه زنان.

ملامتگر: ۱. پرخاشگر، سرزنشگر، لوامه، ملامت‌گو، نکوهش‌گر ≠ ستایشگر؛ ۲. ملامت‌کن، ملامت‌کننده.

ملامت‌گو: سرزنشگر، ملامتگر، شماتت‌کننده، نکوهش‌گر.

ملاهی: ۱. خوشی، عشرت، عیاشی، لهو؛ ۲. اسباب لهو، آلات لهو، بازیچه‌ها.

ملایمت: ارفاق، اعتدال، بردباری، رفق، سازگاری، شکیبایی، صلح‌جویی، لطف، مدارا، مسالمت، مهربانی، نرمی، نعومت ≠ تندی، خشونت.

ملایم: ۱. خلیق، سازگار، صلح‌جو، مهربان، معتدل، نرم‌خو ≠ خشن، ناسازگار؛ ۲. آهسته، به‌تانی، کند، یواش ≠ تند، سریع، مطبوع، نوشین؛ ۴. خوشایند ≠ ناخوشایند، نامطبوع.

ملایم‌شدن: ۱. نرم‌خو‌شدن، مهربان‌شدن، معتدل‌شدن، خلیق‌شدن، سازگار‌شدن؛ ۲. آهسته‌شدن، کند‌شدن.

ملایم‌کردن: ۱. مهربان‌کردن، نرم‌خو‌کردن، خلیق‌کردن، سازگار‌کردن؛ ۲. آهسته‌کردن، یواش‌کردن، کند‌کردن.

ملایی: ۱. آخوندی؛ ۲. تحصیل‌کردگی، سواد، سوادداری ≠ بی‌سوادی.

ملاء: ۱. پری؛ ۲. انجمن، دسته، گروه، محفل، مردم ≠ خلاء.

مل: ۱. باده، خمر، شراب، صهبا، می؛ ۲. پرسیاوشان؛ ۳. امرود، گلابی.

ملبس: ۱. پوشیده، مستور؛ ۲. مشتبه، خلطشده، درآمیخته.

ملبس‌شدن: لباس‌پوشیدن، پوشیدن.

ملبس‌کردن: لباس‌پوشاندن، پوشاندن.

ملبوس: پوشاک، پوشیدنی، جامه، رخت، کسوت، لباس.

ملت: ۱. آیین، روش، دین، شریعت، کیش، مذهب؛ ۲. امت، خلق، قوم، مردم ≠ حکومت، دولت.

ملتبس: ۱. پوشیده، مکتوم، نهفته، مبهم؛ ۲. مشتبه.

ملت‌پرستی: قوم‌گرایی، ملت‌خواهی، ملت‌گرایی، ناسیونالیست.

ملتجا: پناهگاه، ملجا، ملاذ، امن‌گاه.

ملتجی: پناه‌جو، پناهنده، زینهاری.

ملتجی‌شدن: پناه‌خواستن، پناه‌جویی‌کردن، پناه آوردن، پناهنده‌شدن، زینهار خواستن.

ملت‌خواهی: ملت‌پرستی، ناسیونالیسم.

ملتزم: صفت ۱. ملازم، همراه؛ ۲. متعهد، موظف، عهده‌دار.

ملتفت: ۱. آگاه، بااطلاع، باخبر؛ ۲. متوجه، مراقب، مواظب.

ملتفت‌شدن: متوجه‌شدن، توجه‌کردن، دریافتن، التفات‌کردن.

ملتفت‌کردن: آگاه‌کردن، متوجه‌کردن، توجه‌دادن، هشیار‌ساختن.

ملتمس: التماس‌کننده، خواهشگر.

ملتمسانه: التماس‌آمیز، عاجزانه، عجزآمیز.

ملتهب: ۱. پرالتهاب، سوزان، سوزنده؛ ۲. شعله‌ور، مشتعل.

ملتهب‌شدن: ۱. ملتهب گشتن، پرالتهاب‌شدن؛ ۲. داغ‌شدن، سوزان گشتن؛ ۳. برافروختن، پرلهیب‌شدن، برآشفتن، آشفته‌شدن؛ ۴. شعله‌ور‌شدن، مشتعل‌گشتن.

ملجا: پناهگاه، پناه، حفاظ، مامن، ماوا، ملاذ.

ملحد: ۱. بت‌پرست، بدآیین، بددین، بدکیش، بدمذهب، بی‌دیانت، زندیق، کافر، لامذهب، مرتد، مشرک، هندو؛ ۲. ایمان‌باخته؛ ۳. منحرف، شوریده‌راه.

ملحفه: ملافه، روانداز.

ملحقات: پیوست‌ها، ضمایم، منضمات.

ملحق: اسم پیوست، پیوسته، ضمیمه، متصل، منضم، وابسته.

ملحق‌شدن: پیوستن، منضم‌شدن، متصل‌شدن ≠ جدا‌شدن، گسستن.

ملحق‌کردن: ۱. متصل‌کردن، پیوند‌دادن؛ ۲. منضم‌کردن، الحاق‌کردن، افزودن.

ملح: ۱. نمک؛ ۲. ملاحت.

ملحوظ داشتن: ۱. لحاظ‌کردن، منظور‌کردن، ملاحظه‌کردن، درنظرگرفتن؛ ۲. دیدن، نگریستن.

ملحوظ‌شدن: ۱. لحاظشدن، منظور‌شدن، ملاحظه‌شدن، درنظر گرفتن؛ ۲. دیدن، نگریستن.

ملحوظ: ۱. لحاظ، مدنظر، منظور؛ ۲. ملاحظه‌شده، لحاظشده.

ملخ: ۱. پروانه؛ ۲. جراد؛ ۳. میگو.

ملخص: ۱. چکیده، خلاصه، فشرده، کوتاه، مجمل، مختصر ≠ مطول؛ ۲. پاک، خالص، ناب؛ ۳. سره ≠ ناخالص، ناسره.

ملزم: متعهد، متقبل، مجبور، ملتزم، وادار، واداشته.

ملس: میخوش، ترش شیرین.

ملعبه: ۱. آلت دست، بازیچه، ملعب؛ ۲. مسخره، مضحکه.

ملعنت: ۱. بدذاتی، شرارت، شیطنت، موذیگری؛ ۲. ملعنه؛ ۳. بیچارگی، بدبختی، شوربختی.

ملعون: ۱. عاق، گجسته، لعنتی، لعن‌شده، نفرین‌شده؛ ۲. منفور.

ملغا: ۱. ابطال، باطل، لغو؛ ۲. منتفی.

ملغا‌شدن: لغو‌شدن، باطل‌شدن، ابطال گردیدن، بی‌اثر‌شدن ≠ ۱. تایید‌شدن؛ ۲. باب‌شدن، متداول‌شدن.

ملغا‌کردن: لغو‌کردن، باطل‌کردن، ابطال‌کردن، بی‌اثر‌کردن ≠ ۱. تایید‌کردن؛ ۲. باب‌کردن، متداول‌کردن.

ملفوظ: ۱. تلفظشده، اداشده؛ ۲. تلفظپذیر، قابل تلفظ.

ملک: پری، جبرئیل، سروش، فرشته.

ملکت: ۱. اقلیم، خطه، قلمرو؛ ۲. کشور، مملکت؛ ۳. امارت، پادشاهی، سلطنت.

ملک: ۱. ثروت، دارایی، مال؛ ۲. ارض، باغ، تیول، زمین، ضیاع.

ملک: ۱. خداوند؛ ۲. امپراطور، امیر، پادشاه، خدیو، خسرو، خلیفه، سلطان، شاهنشاه، شاه، شهریار؛ ۳. صاحب ≠ رعیت.

ملک: ۱. خطه، سرزمین، شهر، قلمرو، کشور، ولایت؛ ۲. استیلا، پادشاهی، سلطه، فرمانروایی؛ ۳. احتشام، بزرگی، عظمت؛ ۴. جهان‌ظاهر، عالم سفلی.

ملک‌دار: زمین‌دار، فئودال، مالک، ملاک، صاحب ملک.

ملک‌زاده، ملکزاده: امیرزاده، شاهزاده ≠ گدازاده.

ملکوت: ۱. عالم‌علوی، عالم‌غیب، عالم‌مجردات، لاهوت ≠ ناسوت؛ ۲. عالم فرشتگان؛ ۳. بزرگی، عظمت.

ملکوتی: ۱. آسمانی، روحانی، صمدانی، غیبی، قدسی، لاهوتی؛ ۲. الهی، الوهی، ایزدی، ربانی، یزدانی ≠ ناسوتی.

ملکوک‌شدن: ۱. لکه‌دار‌شدن، آلوده‌شدن؛ ۲. بدنام‌شدن؛ ۳. رسواگشتن، مفتضح‌شدن.

ملکوک‌کردن: ۱. لکه‌دار‌کردن، آلوده‌کردن؛ ۲. بدنام‌کردن؛ ۳. رسوا‌کردن، مفتضح‌کردن.

ملکوک: ۱. لکه‌دار؛ ۲. آلوده؛ ۳. بدنام، رسوا، مفتضح.

ملکول: کوچکترین جزء جسم، ذره.

ملکه: شهبانو، شهربانو ≠ پادشاه.

ملکه: ۱. ملک، قدرت؛ ۲. صفت، سجیه ≠ حال.

ملکی: پای‌پوش، کفش، گیوه، پاپوش.

ملکیت: تصاحب، تملک، مالکیت.

ملل: ۱. ملت‌ها، اقوام، قبایل، قبیله‌ها، خلق‌ها، قوم‌ها ≠ نحل، نحله‌ها؛ ۲. ادیان، مذاهب.

ملمع: الوان، رنگارنگ.

ملموس: بسوده، قابل‌لمس، لمس‌کردنی ≠ غیرملموس.

ملموس‌شدن: ۱. قابل‌لمس‌شدن؛ ۲. قابل‌درک‌شدن، ادراک‌پذیرشدن.

ملموس‌کردن: ۱. قابل‌لمس‌کردن؛ ۲. قابل‌درک‌کردن، ادراک‌پذیر‌کردن.

ملنگ: ۱. تردماغ، سرخوش، شاداب، سرمست، شنگول، لول، مست، مخمور؛ ۲. سرحال، بانشاط؛ ۳. درویش، قلندر (هند، افغانستان)؛ ۴. کم‌خرد، نادان.

ملوان: ۱. جاشو، دریانورد، کشتیبان، ملاح، ناوبان، ناوکار؛ ۲. شب‌وروز.

ملوث: آغشته، آلوده، پلید، کثیف ≠ پاک.

ملوث‌شدن: پلیدگشتن، آلوده‌شدن ≠ منزه‌شدن.

ملوث‌کردن: آلودن، آلوده‌کردن ≠ منزه‌ساختن.

ملودی: نغمه، نوا، آهنگ.

ملوس: خوشگل، دلپذیر، دوست‌داشتنی، ظریف، قشنگ، جذاب، ملیح، ملوسک.

ملوط: امرد، خنیث، لواطه، مخنث.

ملوک‌الطوایفی: خان‌خانی، خان‌سالاری، ارباب‌سالاری، مالک‌سالاری، فئودالی، قبیله‌سالاری، عشیره‌سالاری.

ملوکانه: پادشاهانه، خسروانه، شاهانه، شاهوار.

ملوک: پادشاهان، شاهان، ملک‌ها ≠ رعایا، رعیت‌ها.

ملول: ۱. آزرده، اندوهگین، بیزار، تنگ‌دل، دلتنگ، دل‌مرده، غمگین، غمناک، متاثر، مکدر، نژند، نفور؛ ۲. ولرم ≠ ۱. شاد؛ ۲. داغ، سرد.

ملول‌ساختن: ۱. به‌ستوه‌آوردن، بیزار‌کردن؛ ۲. افسرده‌کردن، اندوهگین‌کردن، غمگین‌کردن ≠ شادمان‌کردن.

ملول‌شدن: ۱. به‌ستوه‌آمدن، بیزار‌شدن، نفور‌شدن؛ ۲. افسرده‌شدن، ملال‌زده‌شدن، دلتنگ‌شدن، غمگین‌شدن ≠ شادشدن.

ملول‌کردن: ۱. به‌ستوه‌آوردن، بیزار‌کردن؛ ۲. افسرده‌کردن، اندوهگین‌کردن، غمگین‌کردن ≠ شادمان‌کردن.

ملول گشتن: ۱. به‌ستوه‌آمدن، بیزار‌شدن، نفور‌شدن؛ ۲. افسرده‌شدن، ملال‌زده‌شدن، دلتنگ‌شدن، غمگین‌شدن ≠ شادشدن.

ملون: ۱. الوان، رنگارنگ؛ ۲. ذوبحرین.

ملو: هیز.

ملهم: الهام‌بخش، الهام‌کننده.

ملهوف: ۱. دادخواه، ستمدیده، مضطر، مظلوم؛ ۲. غمگین، اندوهگین، غمزده، غمین.

ملی‌پوش: ورزشکار عضوتیم‌ملی.

ملیت: ۱. قومیت؛ ۲. تابعیت؛ ۳. هویت ملی.

ملیح: ۱. باملاحت، بانمک، ملیحه، نمکین؛ ۲. گندمگون، گیرا؛ ۳. خوشگل، دل‌ربا، زیبا، قشنگ ≠ زشت، بدگل؛ ۴. خوش‌آیند، دل‌نشین، دوست‌داشتنی.

ملی: ۱. مربوط به ملت، عمومی؛ ۲. ملت‌گرا، ملت‌خواه؛ ۳. مردمی ≠ دولتی؛ ۴. خصوصی، غیردولتی ≠ دولتی.

ملین: ۱. یبوست‌زدا؛ ۲. نرم‌کننده، آرام‌کننده.

ممات: ۱. فوت، مرگ، وفات؛ ۲. لحظه‌مرگ، واقعه ≠ حیات.

ممارست: ۱. تکرار، تمرین، ورزش، ورزیدگی؛ ۲. تمرین‌کردن، ورزش‌کردن، ورزیدن.

ممارست‌کردن: تکرار‌کردن، تمرین‌کردن.

مماس: دارای تماس.

مماس‌شدن: ۱. تماس‌یافتن؛ ۲. تلاقی‌یافتن؛ ۳. ساییده‌شدن.

مماشات: اهمال، تسامح، سازگاری، سازش، مدارا، مسامحه، معاطله، مماطله، نرمی، همراهی.

مماشات‌کردن: مدارا‌کردن، سازش‌کردن، نرمی به خرج‌دادن، سازگاری‌کردن، مدارا‌کردن، همراهی‌کردن ≠ لجاجت ورزیدن.

مماطله: ۱. اهمال، تسویف، درنگ، تاخیر، مسامحه، مماطلت، مماشات، سهل‌انگاری، دفع‌الوقت؛ ۲. منع‌کردن، جلوگیری‌کردن؛ ۳. دفع الوقت‌کردن.

مماطله‌کردن: ۱. درنگ‌کردن، تاخیر‌کردن، معطل‌کردن، دفع‌الوقت‌کردن؛ ۲. اهمال ورزیدن، سهل‌انگاری‌کردن، مسامحه‌کردن.

ممالک: ۱. مملکت‌ها، کشورها؛ ۲. ایالات، ایالت‌ها؛ ۳. ولایات، ولایت‌ها.

ممالیک: ۱. بندگان، غلامان؛ ۲. کنیزان.

ممانعت: ۱. بازداشتن؛ ۲. جلوگیری، خودداری، دفع، قدغن، منع ≠ ترغیب.

ممانعت‌شدن: منع‌شدن، بازداشته‌شدن، جلوگیری‌شدن.

ممانعت‌کردن: باز داشتن، جلوگیری‌کردن، منع‌کردن.

ممتاز: ۱. برگزیده، زبده، منتخب، نخبه؛ ۲. سرآمد، برجسته؛ ۳. متمایز، چشمگیر، مشخص؛ ۴. عالی، برتر، خوب؛ ۵. اعلا؛ ۶. نفیس، مرغوب؛ ۷. متشخص، مشهور، مهم؛ ۸. شاخص.

ممتاز‌شدن: برترشدن، برجسته‌شدن، سرآمد گشتن، متمایز‌شدن.

ممتحن: صفت آزما، آزمایشگر، آزماینده، امتحان‌کننده.

ممتد: ۱. امتداددار، دراز؛ ۲. طولانی، طویل؛ ۳. کشیده؛ ۴. وسیع؛ ۵. پیوسته، مدام ≠ منقطع.

ممتع: ۱. پر، وافی؛ ۲. پربهره، سودمند، نافع.

ممتع‌شدن: بهره‌مندشدن، برخوردار‌شدن.

ممتلی: آکنده، انباشته، پر، سرشار، مشحون، مملو ≠ تهی، خالی.

ممتلی‌شدن: پر‌شدن، لبالب‌شدن، لبریز گشتن، آکنده‌شدن، مملو‌شدن.

ممتلی‌کردن: پر‌کردن، لبالب‌کردن، لبریز‌کردن، مملو‌کردن، آکندن.

ممتنع: ۱. محال، ناشدنی، ناممکن؛ ۲. امتناع‌کننده، خودداری‌کننده ≠ ممکن.

ممد: اسم ۱. معاون، یاری‌دهنده، یاریگر، یاور؛ ۲. کشنده.

ممدوح: ۱. ستوده، محمود ≠ مقدوح، ناممدوح؛ ۲. ستایش‌شده، تحسین‌شده ≠ ستایشگر.

ممدود: ۱. کشیده؛ ۲. طولانی، دراز؛ ۳. گسترده، وسیع.

ممر: ۱. راه، طریق؛ ۲. گذرگاه، معبر، عبورگاه؛ ۳. پل، جسر.

ممزوج: آمیخته، درهم، قاطی، مخلوط، مرکب.

ممزوج‌شدن: آمیخته‌شدن، مخلوط‌شدن، درهم رفتن، قاطی‌شدن، ترکیب‌شدن.

ممزوج‌کردن: آمیختن، مخلوط‌کردن، درهم‌کردن، قاطی‌کردن، ترکیب‌کردن.

ممسک: بخیل، تنگ‌چشم، تنگ‌نظر، خسیس، زفت، گرسنه‌چشم، لئیم، نان‌نخور، نظرتنگ ≠ سخی، کریم.

ممسکی: بخل، خست، لئامت ≠ سخاوت.

ممکن: امکان‌پذیر،‌شدنی، صورت‌پذیر، محتمل، مقدور، میسر، میسور ≠ ۱. غیرممکن؛ ۲. واجب.

ممکن‌شدن: ۱. میسر‌شدن، امکان‌یافتن، مقدور‌شدن؛ ۲. عملی‌شدن، به حقیقت پیوستن، محقق‌شدن.

ممل: خسته‌کننده، کسالت‌بار، کسالت‌زا، ملال‌آور، ملال‌انگیز، ملالت‌بار ≠ نشاطآور.

مملکت: اقلیم، سرزمین، قلمرو، کشور، ولایت.

مملو: آکنده، انباشته، پر، سرشار، لبالب، لبریز، مشبع، مشحون، ممتلی ≠ تهی، خالی.

مملو‌شدن: پرشدن، لبریز‌شدن، لبالب‌شدن، سرشار‌شدن، آکنده‌شدن، ممتلی‌شدن.

مملوک: برده، بنده، زرخرید، عبد، غلام ≠ ارباب، مالک.

مملو‌کردن: پر‌کردن، لبریز‌کردن، لبالب‌کردن، سرشار‌کردن، آکندن، ممتلی‌کردن.

ممنوع‌الورود: ۱. قاچاق؛ ۲. قرق.

ممنوع: غیرمجاز، غیرقانونی، قدغن، ممنوعه، منع‌شده، ناروا، نهی ≠ مجاز.

ممنون: سپاسگزار، قدردان، متشکر، منت‌پذیر، نمک‌شناس ≠ کفور.

ممنون‌شدن: سپاسگزار‌شدن، قدردان‌بودن، متشکر‌شدن، سپاس داشتن.

مموش: ۱. فکلی؛ ۲. قرتی، بچه‌قرتی؛ ۳. ژیگولو.

ممه: ۱. پستان؛ ۲. پستانک.

ممهور‌شدن: مهرشدن.

ممهور: اسم مهر، مهرشده.

ممیت: میراننده ≠ محیی.

ممیز: اسم ۱. ارزیاب، شناسا، مفتش، مقوم؛ ۲. شاخص، مشخص؛ ۳. آگاه، دانا.

ممیزی: ارزیابی، بررسی، تحقیق، تفتیش، رسیدگی، سانسور، وارسی.

منابر: منبرها.

منابع: ۱. منبع‌ها، سرچشمه‌ها؛ ۲. ماخذ، مرجع‌ها.

مناجات: ۱. دعا، رازگویی، نیایش؛ ۲. رازونیاز‌کردن (باخدا)؛ ۳. نجوا‌کردن؛ ۴. سحر، سحرگاه (در ماه رمضان).

مناجات‌کردن: ۱. رازونیاز‌کردن، نجوا‌کردن، دعا خواندن، نیایش‌کردن؛ ۲. سحرخوانی‌کردن، مناجات‌خوانی‌کردن، مناجاتگری‌کردن.

مناجاتی: مناجاتگر، مناجات‌خوان.

منادی: جارچی، منادی‌گر، ندادهنده، نداگر، هاتف.

منار: گلدسته، ماذنه، مناره.

مناره: گلدسته، ماذنه، منار.

منازع: صفت پیکارجو، دشمن، ستیزه‌جو، ستیزه‌گر، عدو، مبارز، محارب، مدعی، معاند.

منازعه: تنازع، جدال، جنگ، دعوا، کشمکش، مرافعه، مناقشه، نزاع، منازعت، درگیری، ستیز، ستیزه.

منازل: ۱. خانه‌ها، سراها، منزل‌ها؛ ۲. مراحل؛ ۳. اتراقگاه‌ها.

مناسبات: روابط، ارتباطات، وابستگی‌ها، پیوندها.

مناسبت: ۱. ارتباط، بستگی، تناسب، ربط، سنخیت، موافقت، موقعیت؛ ۲. دلیل، جهت، سبب، انگیزه.

مناسب: ۱. درخور، زیبنده، شایسته، قابل، نیکو؛ ۲. بموقع، جور، سازگار، مساعد، موافق؛ ۳. فراخور، معقول؛ ۴. مشابه، همانند؛ ۵. ارزان، رخیص ≠ نامناسب.

مناسک: آداب، آیین‌ها، سنن، عبادات، عبادت‌ها، منسک‌ها، مراسم، نیایش‌ها.

مناصب: رتبه‌ها، درجه‌ها، منصب‌ها، مقامات.

مناصحت: اندرز‌دادن، پنددادن، نصح، نصیحت‌کردن.

مناصفه: دونیمه‌کردن، دوبخش‌کردن، دوقسمت‌کردن، نصف‌کردن.

مناط: ۱. اساس، بنیان، حجت، سند، ملاک؛ ۲. معیار، مبنا؛ ۳. آویختگی، آویزش، تعلیق.

مناطق: منطقه‌ها، نواحی، ناحیه‌ها.

مناظر: پرسپکتیو، چشم‌اندازها، منظره‌ها.

مناظره: ۱. بحث، جدل، مباحثه، مجادله، مذاکره، مطارحت؛ ۲. مباحثه‌کردن، مجادله‌کردن، ستیهیدن.

مناظره‌کردن: مباحثه‌کردن، مجادله‌کردن، بحث‌کردن.

مناع: بازدارنده، منع‌کننده.

مناعت: ۱. بزرگ‌منشی، بلندنظری، بزرگواری، بلندهمتی، عزت‌نفس، والاهمتی؛ ۲. بلندنظر‌بودن؛ ۳. طبع عالی‌داشتن.

منافات: اختلاف، تفاوت، تنافر، تضاد، ناهم‌خوانی، تناقض، مغایرت، ناسازگاری.

منافات داشتن: ۱. فرق داشتن، اختلاف داشتن، تفاوت داشتن؛ ۲. نقیض‌بودن، تضاد داشتن، ناهم‌خوانی داشتن، ناسازگار‌بودن، ناسازگاری داشتن، تضاد داشتن، ناهم‌خوان‌بودن.

منافذ: ۱. منفذها، سوراخ‌ها؛ ۲. محل‌های نفوذ.

منافع: فواید، مزایا، مصالح، سودها، منفعت‌ها، فایده‌ها ≠ مضار.

منافقانه: ریاکارانه، مزورانه.

منافقت: تزویر، دورویی، سالوس، ظاهرنمایی، نفاق.

منافق: صفت ۱. دورو، ریاکار، مزور ≠ صادق؛ ۲. غماز؛ ۳. کافر.

منافی: اسم تناقض، ضد، مخالف، مغایر، انکارکننده، ناسازگار، ناساز، نافی، نفی‌کننده.

مناقب: خصایل، فضایل، محاسن، محامد، محمدت‌ها، منقبت‌ها، نیکی‌ها.

مناقشات: مناقشه‌ها، جدال‌ها، مجادله‌ها، ستیزه‌ها، منازعه‌ها.

مناقشه: بحث، جدال، جدل، ستیز، ستیزه، ستیزه‌جویی، سختگیری، کشمکش، مجادله، منازعه، نقار.

مناقشه‌کردن: ۱. نزاع‌کردن، بحث‌کردن، جدل‌کردن؛ ۲. ستیز‌کردن، ستیزه‌جویی‌کردن، خصومت ورزیدن.

مناقصه: ۱. ارزان‌خری؛ ۲. کم‌کردن، رقابت‌کردن (درقیمت و فروش)، مناقصت.

مناکحت: زناشویی، عروسی، مناکحه، مزاوجت، نکاح، وصلت ≠ بیزاری، جدایی، طلاق.

مناکحه: زناشویی، عروسی، مزاوجت، مناکحت، نکاح، وصلت ≠ طلاق.

منال: ۱. درآمد، ملک؛ ۲. تمکن، تمول، ثروت، دارایی.

منام: ۱. خواب، رویا؛ ۲. خوابگاه.

منان: بخشایشگر، بخشنده، منت‌گزار.

مناهج: ۱. منهج‌ها، راه‌ها، طریق‌ها، طرق؛ ۲. شیوه‌ها، روش‌ها.

مناهی: نهی‌شده‌ها، منکرات.

منبر: ۱. تریبون، کرسی؛ ۲. جلسه سخنی‌رانی، مجلس وعظ.

منبری: واعظ، خطیب، روضه‌خوان، موعظه‌گر.

منبسط: ۱. باز، گسترده، گشاده، گشوده؛ ۲. بشاش، خوشحال، شادان، گشاده‌رو ≠ بسته، منقبض.

منبع: اصل، چشمه، سبب، سرچشمه، علت، ماخذ، مبداء، مرجع، منشا.

منبعث: ۱. برانگیخته؛ ۲. نشات گرفته، ناشی.

منبعث‌شدن: نشات‌گرفتن، ناشی‌شدن(از ).

منت: احسان، برتری، سپاس، شکر، فضل، نیکی، لطف.

منتج: ۱. برآیند، منتجه؛ ۲. منتهی، منجر.

منتج‌شدن: ۱. نتیجه‌دادن؛ ۲. منجر‌شدن، منتهی‌شدن.

منتخب: انتخاب‌شده، برگزیده، زبده، صفوت، گزیده، مندوب، نخبه، نقاوه ≠ انتصابی.

منت داشتن: سپاس‌گزار‌بودن، متشکر‌بودن، ممنون‌بودن، منت‌پذیر‌بودن.

منتزع: ۱. جدا، سوا، کنده، منفک؛ ۲. مجرد.

منتزع‌شدن: جداشدن، جدا گشتن.

منتسب: ۱. خویشاوند، قوم، منسوب، وابسته ≠ منتزع؛ ۲. نسبت‌داده‌شده.

منتسب‌کردن: ۱. نسبت‌دادن، انتساب‌دادن؛ ۲. وابسته‌کردن.

منتشا: عصای قلندر، چوب‌دستی درویشان.

منتشر: صفت ۱. پراکنده، متفرق؛ ۲. انتشار، پخش، چاپ.

منتشر‌شدن: ۱. انتشار‌یافتن؛ ۲. پخش‌شدن، توزیع‌شدن؛ ۳. پراکنده‌شدن؛ ۴. چاپ‌شدن، به چاپ رسیدن؛ ۶. سرایت‌کردن؛ ۷. گسترده‌شدن.

منتشر‌کردن: ۱. انتشار‌دادن؛ ۲. پخش‌کردن، توزیع‌کردن؛ ۳. پراکندن؛ ۴. چاپ‌کردن، به چاپ رساندن؛ ۵. سرایت‌دادن؛ ۶. گستردن؛ ۷. ترویج‌کردن، رواج‌دادن.

منتصر: پیروز، غالب، فاتح، ناصر ≠ مغلوب، مقهور.

منتظر: ۱. امیدوار، انتظارکش، چشم‌به‌راه، گوش‌به‌زنگ؛ ۲. مترصد، مترقب؛ ۳. متوقع، مراقب، نگران.

منتظر خدمت: معلق، برکناری (موقت).

منتظر‌شدن: صبر‌کردن، انتظار کشیدن، منتظر ماندن، چشم به راه‌بودن.

منتظم: آراسته، بسامان، مرتب، منظم ≠ نامنتظم، غیرمنتظم.

منتفع: سودبرنده، نفع‌برنده، بهره‌ور، بهره‌مند ≠ متضرر، خسران‌دیده، زیان‌رسیده.

منتفی: برطرف، رد، رفع، نفی، نفی‌شده، انجام‌نشدنی.

منتفی‌شدن: ۱. برطرف‌شدن، از بین رفتن، از میان رفتن؛ ۲. مسکوت ماندن، رها‌شدن.

منتقد: صفت ۱. انتقادکننده، ایرادگیر، ناقد، خرده‌گیر، عیب‌جو، معترض، نکته‌گیر، انتقادگر، انتقادجو؛ ۲. ناقد، نقدنویس.

منتقل: صفت ۱. جابه‌جایی، نقل‌مکان؛ ۲. انتقال‌یافته؛ ۳. نقل‌شده، برده‌شده.

منتقل‌کردن: ۱. جابه‌جا‌کردن، انتقال‌دادن، نقل‌مکان‌دادن؛ ۲. بردن؛ ۳. رساندن، ابلاغ‌کردن ≠ منتقل‌شدن.

منتقم: صفت انتقام‌جو، کینه‌توز، کینه‌خواه، کینه‌جو، کینه‌کش، کینه‌ورز، کینه‌ور ≠ عفو.

منت گذاشتن: ۱. منت نهادن، به رخ کشیدن؛ ۲. لطف‌کردن، محبت‌کردن، نیکی‌کردن، احسان‌کردن ≠ منت‌پذیرفتن.

منت نهادن: ۱. منت‌گذاشتن؛ ۲. لطف‌کردن، محبت‌کردن؛ ۳. احسان‌کردن، نیکی‌کردن.

منتهاالیه: آخر، انتها، پایان، ته ≠ آغا.

منتها: ۱. اما، لیکن، ولی؛ ۲. آخر، انتها، پایان؛ ۳. درنهایت.

منتهی: مختوم، منجر.

منثور: اسم ۱. پراکنده، متفرق؛ ۲. نثر؛ ۳. شب‌بو ≠ منظوم.

منجح: ۱. کامروا، کامیاب؛ ۲. پیروز، پیروزمند؛ ۳. نجات‌بخش، ناجی، رهایی‌بخش، رهاننده.

منجر: کشیده، منتج، منتهی، کشیده‌شده.

منجلاب: ۱. باتلاق، لجن‌زار؛ ۲. گرداب، ورده؛ ۳. پارگین، گنداب، وحل؛ ۳. دامگاه، دامگه؛ ۴. گودال.

منجلی: آشکار، جلوه‌گر، جلی، عیان ≠ مختفی.

منجلی‌شدن: آشکارشدن، جلوه‌گر‌شدن، عیان گشتن، منجلی گشتن، متجلی‌شدن.

منجلی‌کردن: آشکار‌کردن، جلوه‌گری‌کردن، آشکار‌ساختن، عیان‌کردن، تجلی‌کردن، ظاهر‌شدن.

منجم: اخترشناس، ستاره‌شناس، گردون‌شناس، نجوم‌دان، اختربین.

منجمد‌شدن: ۱. یخ زدن، یخ بستن؛ ۲. فسردن.

منجمد: ۱. یخ‌بسته، یخ‌زده؛ ۲. بسته، جامد، دلمه ≠ مایع؛ ۳. بی‌حرکت.

من‌جمله: ازآن‌جمله، ازآن‌میان، ازجمله.

منجنیق: فلاخن، قلاب‌سنگ، قلماسنگ.

منجی: اسم رهاننده، رهایی‌بخش، ناجی، نجات‌بخش، نجات‌دهنده.

منحرف: ۱. بیراهه‌رو، فاسد، خراب، آن‌کاره، پالان‌کج، سست‌قدم، کجرو، گمراه، منحط؛ ۲. انحراف‌دار، قیقاج، متمایل، ناراست؛ ۳. ملحد ≠ مهتدی.

منحرف‌شدن: ۱. فاسد‌شدن، خراب‌شدن، منحط‌شدن، آن‌کاره‌شدن؛ ۲. بیراهه‌رفتن، گم‌راه‌شدن؛ ۳. انحراف‌داشتن؛ ۴. دور‌شدن (از راه راست).

منحرف‌کردن: به‌بیراهه‌کشاندن، گم‌راه‌کردن، ازراه‌به‌دربردن.

منحصرمنحصر‌شدن: انحصار‌یافتن، محدود‌شدن.

منحصر‌کردن: منحصر‌ساختن، محدود‌کردن.

منحصر: ۱. مختص، مخصوص، ویژه؛ ۲. انحصاریافته؛ ۳. محدود، محصور.

منحط: ۱. انحطاط‌یافته، پست، غاوی، فرومایه؛ ۲. فاسد، گمراه، منحرف.

منحل: ۱. برچیده، تعطیل، متلاشی، منحله ≠ برپا، دایر؛ ۲. بازشده، حل‌شده.

منحل‌شدن: ۱. انحلال‌یافتن، برچیده‌شدن؛ ۲. گسسته‌شدن، گسیخته‌شدن؛ ۳. از هم پاشیدن، متلاشی‌شدن؛ ۴. حل‌شدن، وا‌شدن.

منحنی: ۱. انحنادار، خمیده، قوس‌دار، کج، مقوس؛ ۲. هلال، خمیده ≠ مستقیم.

منحوس: بداختر، بدبخت، شوم، مشئوم، نامبارک، نامیمون، نحس، نکبتی ≠ مبارک، همایون.

منحول: اسم سخن‌بربسته، شعربربسته، منتسب، انتحالی.

من‌حیث‌المجموع: ازهرنظر، به‌طورکلی، جمعاً، روی‌هم‌رفته، کلاً.

منخر: سوراخ بینی.

من: ۱. خود، خویشتن، خویش؛ ۲. ضمیر؛ ۳. نفس؛ ۴. ضمیر اول‌شخص مفرد؛ ۵. سه‌کیلو، واحد وزن.

من‌درآوردی: ۱. بی‌پایه، بی‌سروته، جعلی، ساختگی، مجعول، نامربوط، بی‌ماخذ؛ ۲. من‌درآری، من عندی.

مندرج: ثبت‌شده، درج‌شده، ضبط، نوشته.

مندرس: اسقاط، پاره‌پاره، پوسیده، خلق، خلقان، ژنده، فرسوده، کهنه، مرقع ≠ نو.

مندرس‌شدن: فرسوده‌شدن، ژنده‌شدن، کهنه‌شدن، پاره‌پاره‌شدن.

مندوب: مستحب ≠ ۱. حرام؛ ۲. واجب؛ ۳. منتخب، برگزیده.

مندیل: ۱. دستار، سربند، عصابه، عمامه؛ ۲. دستمال.

منزجر: بیزار، دل‌زده، متنفر، نفور.

منزجر‌شدن: بیزارشدن، دل‌زده‌شدن، متنفر‌شدن، نفور گشتن.

منزجر‌کردن: بیزار‌کردن، متنفر‌کردن، دل‌زده‌کردن.

منزلت داشتن: ۱. ارج داشتن، قرب داشتن، قدر داشتن، حرمت‌داشتن؛ ۲. ارزش داشتن، اهمیت داشتن، اعتبارداشتن؛ ۳. شان داشتن، مرتبت داشتن؛ ۴. مکانت‌داشتن، درجه و پایه داشتن.

منزلت: ۱. شان، درجه، رتبه، مقام، مرتبه، مرتبت؛ ۲. حد، محل، پایگاه، جایگاه، پایه؛ ۳. ارزش، اهمیت، اعتبار، ارج، بها؛ ۴. جاه، شان؛ ۵. قدر، قرب، حرمت، آبرو.

منزل: ۱. جا، مکان؛ ۲. جایگاه، مقام؛ ۳. بیت، خانه، دار، دولت‌سرا، سامان، سرا، کاشانه، ماوا، مسکن، موطن، نشیمن، وثاق، یورت؛ ۴. مرحله؛ ۵. اهل‌بیت، زن و فرزندان؛ ۶. مقصد، هدف؛ ۷. اقامتگاه؛ ۸. مسافت بین دواتراق؛ ۹. منزلگاه، منزلگه.

منزل‌دادن: جا‌دادن، سکونت‌دادن.

منزل داشتن: اقامت‌کردن، سکونت داشتن، ساکن‌بودن.

منزل‌کردن: اقامت‌کردن، منزل گرفتن، خانه گرفتن، ماوا گرفتن، سکنا گزیدن.

منزوی: صفت خلوت‌نشین، خلوتی، عزلت‌گزین، گوشه‌گیر، گوشه‌نشین، معتزل، معتکف.

منزوی‌شدن: خلوت‌گزیدن، گوشه‌گیر‌شدن، عزلت گزیدن، تنها‌شدن، دوری گزیدن، گوشه‌نشین‌شدن.

منزوی‌کردن: ۱. تنها گذاشتن، گوشه‌نشین‌کردن؛ ۲. به حاشیه‌راندن، حاشیه‌نشین‌کردن.

منزه: ۱. پاک، پاکیزه، مقدس، مهذب، نظیف؛ ۲. بری، مبرا؛ ۳. پاکدامن؛ ۴. بی‌آلایش ≠ ناپاک، نامنزه.

منسجم: انسجام‌یافته، باانسجام، ساختاریافته، پیوسته، سیستماتیک، مدون، نظام‌مند، یک‌پارچه ≠ غیرمنسجم.

منسوبان: ارحام، اقربا، اقوام، خویشان، منسوبین ≠ بیگانگان، غربا.

منسوب: ۱. خویش، قوم، متعلق، منتسب، وابسته؛ ۲. مربوط، پیوسته ≠ غریبه.

منسوجات: بافته‌ها، پارچه‌ها، بافته‌شده‌ها، بافتنی‌ها.

منسوج: اسم بافته، پارچه، نسیج.

منسوخ‌شدن: ۱. ازرواج افتادن، نامتداول گشتن، از بین رفتن ≠ باب‌شدن، متداول گشتن؛ ۲. لغو‌شدن، ملغا‌شدن، باطل‌شدن؛ ۳. نامعتبر‌شدن، از اعتبار افتادن.

منسوخ‌کردن: ۱. باطل‌کردن، ازبین بردن؛ ۲. لغو‌کردن، ملغا‌ساختن ≠ باب‌کردن، متداول‌ساختن؛ ۳. ازرواج انداختن.

منسوخ گشتن: ۱. باطل‌شدن، ازبین رفتن؛ ۲. لغو‌شدن، ملغا‌شدن ≠ باب‌شدن، متداول‌شدن؛ ۳. ور افتادن.

منسوخ: ۱. نسخ، نسخ‌شده، باطل‌گردیده، فسخ‌شده؛ ۲. ازبین‌رفته، ورافتاده، نامتداول، نارایج، دمده ≠ رایج، مد.

منشات: تحریرات، مراسلات، مکتوبات، نامه‌ها.

منشا: ۱. اصل، سرچشمه، مبداء، محل پیدایش، منبع؛ ۲. سبب، باعث، موجب؛ ۳. جای نشوونما.

منش: خصلت، خلق، خو، خوی، داب، سجیه، سگال، شخصیت، طبع، طبیعت، عادت.

منشعباب: ۱. شاخه‌ها، متفرعات؛ ۲. شعبه‌ها.

منشعب: شاخه، شاخه‌شاخه، متفرع.

منشعب‌شدن: ۱. جدا‌شدن، کناره گرفتن؛ ۲. شاخه شاخه‌شدن، متفرع گشتن.

منشق: ۱. پاره، شکافته؛ ۲. ترکیده، منفجر.

منشور: اسم ۱. اجازه، حکم، خط، رقعه، رقیمه، طغرا، طومار، عرضحال، عریضه، فرمان، کاغذ، مراسله، مرقومه، مکتوب، نامه، نبشته، نوشته، ورقه؛ ۲. بلور؛ ۳. چندوجهی؛ ۴. پراکنده، منتشر؛ ۵. زنده‌شده، مبعوث؛ ۶. اصول، نظریات.

منشیانه: ۱. به شیوه‌منشیان، ادیبانه، دبیرانه؛ ۲. پرتکلف، متکلفانه.

منشی: دبیر، کاتب، کاغذنویس، مترسل، نویسنده.

منشی‌گری: دبیری، کتابت، نویسندگی.

منصب: ۱. پایگاه، جاه، درجه، قدر، مرتبه، مقام؛ ۲. پیشه، سمت، شغل، کار.

منصب‌دار: صاحب‌منصب، دارای مقام.

منصرف: پشیمان، برگشته، انصراف‌یافته، صرف‌نظرکرده.

منصرف‌شدن: ۱. ترک‌کردن، چشم‌پوشی‌کردن، صرف‌نظر‌کردن(ازقصد و میل)؛ ۲. انصراف حاصل‌کردن، برگشتن، عدول‌کردن.

منصرم: بریده، جدا، گسسته، منقطع.

منصف: ۱. انصاف‌دار، باانصاف، بامروت؛ ۲. حق‌بین، دادگر، عادل ≠ بی‌انصاف؛ ۳. بی‌نظر؛ ۴. آزرم‌جو.

منصفانه: حق‌بینانه، دادگرانه، عادلانه.

منصفت: انصاف، دادگری، عدالت، عدل، قسط.

منصف: ۱. نیمساز؛ ۲. منصف‌الزاویه؛ ۳. دونیمه‌کننده.

منصوب: ۱. تعیین، برگماشته، نصب‌شده، نصب؛ ۲. برپا، قایم، مستقیم.

منصوب‌شدن: گماشته‌شدن، نصب‌شدن، پست گرفتن.

منصوب‌کردن: برگماشتن، گماشتن، منصب‌دادن، منصب‌بخشیدن.

منصور: پیروز، چیره، غالب، فاتح، فیروز، نصرت‌یافته، فیروزمند، مظفر ≠ مغلوب، مقهور.

منصه: ۱. کرسی، تخت؛ ۲. محل‌حضور، جایگاه؛ ۳. جلوه‌گاه.

منضبط: باانضباط، بانظم، مرتب، منظم.

منضج: کارکن، مسهل، منجز.

منضمات: لواحق، ضمایم، پیوست‌ها.

منضم: پیوست، ضمیمه، ملحق.

منضم‌شدن: ضمیمه‌شدن، پیوستن، ملحق‌شدن، متصل‌شدن.

منضم‌کردن: ضمیمه‌کردن، متصل‌کردن.

منطبق: ۱. برابر، تطبیق‌یافته، مطابق، موافق، یکسان؛ ۲. برهم‌نهاده، روی‌هم‌قرارگرفته.

منطفی: خاموش، فرونشانده ≠ مشتعل.

منطفی‌شدن: خاموش‌شدن، به خاموشی گراییدن.

منطق: ۱. سخن، کلام؛ ۲. بینه، عقل؛ ۳. روش‌شناسی، متدولوژی؛ ۴. دلیل، علت.

منطقه: بخش، حدود، خطه، محدوده، ناحیه.

منطقی: اسم ۱. عقلایی، عقلانی، مدلل، درست، سنجیده، معقول؛ ۲. روش‌شناس، منطق‌دان؛ ۳. جدلی ≠ غیرمنطقی، نامعقول.

منطوق: ظاهر کلام، صورت‌سخن ≠ مفهوم.

منطوی: ۱. درهم‌پیچیده؛ ۲. درنوردیده؛ ۳. گردآمده.

منظر: ۱. تماشاگاه، منظره، چشم‌انداز، دورنما؛ ۲. دید، دیدگاه، نظرگاه؛ ۳. لقا؛ ۴. مقبول، موردپسند.

منظره: تماشاگاه، چشم‌انداز، منظر، نظرانداز، نظرگاه، نما.

منظم: آراسته، بسامان، پرداخته، باترتیب، مرتب، منتظم ≠ پراکنده، نابسامان، نامنظم.

منظور‌شدن: محسوب‌شدن، لحاظ‌شدن، درنظر گرفتن، قلمداد‌شدن، مورد توجه قرار گرفتن، لحاظ‌شدن، ملحوظگشتن.

منظور: ۱. غرض، قصد، مراد، مقصود؛ ۲. غایت، هدف؛ ۳. قلمداد، ملحوظ؛ ۴. مقبول، مورد پسند.

منظور‌کردن: محسوب‌کردن، لحاظ‌کردن، درنظر گرفتن، قلمداد‌کردن، منظور داشتن، مورد توجه قراردادن.

منظوم: ۱. آراسته، بسامان، مرتب؛ ۲. کلام موزون، شعر؛ ۳. به‌رشته‌کشیده‌شده ≠ منثور.

منظومه: ۱. سیستم، مجموعه سیارات؛ ۲. حکایت منظوم.

منع: ۱. بازداشت، تحریم، جلوگیری، قدغن، ممانعت، نفی، نهی؛ ۲. بازداشتن، جلوگیری‌کردن، ممانعت به‌عمل‌آوردن.

منع‌شدن: قدغن‌شدن، نهی‌شدن، ممانعت‌شدن، جلوگیری‌شدن.

منعطف‌شدن: متمایل‌شدن، برگرداندن.

منعطف‌کردن: ۱. متوجه‌کردن، معطوف‌ساختن؛ ۲. تغییر جهت‌دادن، منعطف‌ساختن.

منعطف: ۱. متوجه، متمایل؛ ۲. برگشته، انعطاف‌یافته.

منعقد: ۱. برپا، برقرار، دایر؛ ۲. بسته، مجری؛ ۳. دلمه، منجمد.

منعقد‌شدن: ۱. بسته‌شدن؛ ۲. دلمه‌شدن؛ ۳. سفت‌شدن؛ ۴. برگزار‌شدن، برپا داشتن، تشکیل‌شدن، ترتیب‌یافتن.

منعقد‌کردن: ۱. بستن؛ ۲. سفت‌کردن؛ ۳. تنظیم‌کردن؛ ۴. برپا‌کردن، برگزار‌کردن، تشکیل‌دادن، ترتیب‌دادن.

منع‌کردن: قدغن‌کردن، نهی‌کردن، ممانعت‌کردن، بازداشتن، جلوگیری‌کردن، ممنوع‌کردن.

منعکس: ۱. بازتابیده، انعکاس‌یافته؛ ۲. نمایان، پدیدار، نمودار؛ ۳. تابش‌یافته؛ ۴. برگشته، واژگون؛ ۵. ثبت‌شده، درج‌شده.

منعکس‌شدن: انعکاس‌یافتن، پرتو افکندن، بازتابیدن ≠ منعکس‌کردن.

منعکس‌کردن: ۱. بازتاب‌دادن، انعکاس‌دادن؛ ۲. بازتاباندن.

منعم: بخشنده، توانگر، ثروتمند، دارا، غنی ≠ مسکین.

منغص: تیره، کدر، مکدر، ناخوش، ناگوار.

منغض‌کردن: ۱. تیره‌کردن، مکدر‌ساختن؛ ۲. ناخوش‌کردن، ناگوار‌ساختن.

منفجر: ترکیده، شکافته، گشوده.

منفجر‌شدن: ۱. ترکیدن؛ ۲. از حال طبیعی خارج‌شدن (ناگهانی)؛ ۳. اوج گرفتن، شدت‌یافتن؛ ۴. از هم پاشیدن.

منفجر‌کردن: ترکاندن.

منفذ: ۱. ترک، ثقبه، خلل‌وفرج، رخنه، روزن، روزنه، سوراخ، شکاف، مجرا؛ ۲. پنجره.

منفرجه: صفت ۱. باز، گشاده ≠ حاده، بسته؛ ۲. جدا؛ ۳. دور.

منفردمنفرد: ۱. تک، تنها، جدا، فرد، واحد، یکتا، یکه، یگانه؛ ۲. عزب، مجرد ≠ متاهل؛ ۳. بی‌مانند، بی‌نظیر، وحید، یگانه.

منفصل: صفت ۱. جدا، دور، سوا، گسسته، گسیخته، منفک، منقطع ≠ متصل، پیوسته؛ ۲. اخراج، برکنار، عزل.

منفصل‌شدن: برکنارشدن، معزول‌شدن ≠ منصوب‌شدن.

منفصل‌کردن: ازکار برکنار‌کردن، معزول‌کردن ≠ منصوب‌کردن.

منفعت بردن: سودبردن، نفع‌کردن، فایده بردن، سود‌کردن ≠ ضرر‌کردن، زیان‌کردن.

منفعت: ۱. بهره، سود، فایده، مداخل، نفع؛ ۲. ربا، ربح، کرایه؛ ۳. رجحان، مزیت ≠ مضرت.

منفعت‌طلب: سودجو، نفع‌طلب، منفعت‌پرست.

منفعت‌طلبی: سودجویی، نفع‌طلبی، منفعت‌پرستی.

منفعل: ۱. پشیمان، تائب؛ ۲. بی‌اراده؛ ۳. اثرپذیر، تاثیرپذیر، پذیرا؛ ۴. خجل، شرمسار، شرمنده.

منفعل‌شدن: ۱. شرمنده‌شدن، شرمسار گشتن، خجل گشتن؛ ۲. تاثیر پذیرفتن.

منفق: ۱. انفاق‌ده، انفاق‌گر؛ ۲. نفقه‌دهنده.

منفک: ۱. پراکنده، جدا، سوا، منتزع، کنده، منفصل، منقطع؛ ۲. دور، غافل.

منفک‌شدن: جداشدن، سوا‌شدن، منتزع‌شدن، منشعب گشتن.

منفور: رانده، مردود، مطرود، نفرت‌انگیز ≠ محبوب.

منقا: پاک، سترده ≠ ناسترده.

منقاد: ۱. تسلیم، رام، رهوار، فرمان‌بردار، مطیع؛ ۲. تابع، وابسته ≠ نافرمان، یاغی، سرکش.

منقاد‌شدن: تسلیم‌شدن، فرمان‌بردار‌شدن، مطیع‌شدن ≠ سرکش‌شدن، نافرمان‌شدن.

منقاد‌کردن: مطیع‌ساختن، فرمان‌بردار‌کردن، رام‌کردن، تسلیم‌کردن.

منقار: چنگ، تک، نول، نوک.

منقاش: موچین، موچینه.

منقبت: ۱. ثنا، ستایش، فضل، مدح، مدیحه، نعت؛ ۲. تعریف، وصف؛ ۳. هنر، کمال، فضل، کار نیک.

منقبض: ۱. انقباض‌یافته، گرفته؛ ۲. جمع‌شده، چروکیده، به‌هم کشیده‌شده، ترنجیده ≠ منبسط.

منقح: ۱. اصلاح‌شده، تصحیح‌شده، تهذیب شده؛ ۲. پاک، تمیز، صافی، طاهر، طیب، نظیف.

منقرض: ۱. برانداخته، سرنگون، مضمحل؛ ۲. نابود، نابودشده، ازمیان‌رفته.

منقرض‌شدن: ازبین‌رفتن، نابود‌شدن، انقراض‌یافتن، مضمحل‌شدن، برافتادن، برچیده‌شدن، پایان‌یافتن، اضمحلال‌یافتن.

منقرض‌کردن: ازبین بردن، برانداختن، نابود‌کردن، مضمحل‌کردن، برانداختن، برچیدن، از میان برداشتن.

منقسم: تقسیم‌شده، بخش‌بخش، حصه‌حصه.

منقسم‌شدن: تقسیم‌شدن، بخش‌بخش‌شدن، حصه‌حصه‌شدن، تکه‌تکه‌شدن.

منقش: پرنقش، مرتسم، منقوش، نقش‌دار، نگارین.

منقصت: ۱. عیب، عیبناکی؛ ۲. کمی، کاستی، نقص، نقصان.

منقضی: سپری، سرآمده، گذشته.

منقضی‌شدن: سپری‌شدن، گذشتن، به سر رسیدن، پایان‌یافتن، سرآمدن، انقضا‌یافتن، خاتمه‌یافتن ≠ شروع‌شدن.

منقطع: ۱. جدا، قطع، گسسته، منفصل، منفک، ناپیوسته ≠ پیوسته، ممتد؛ ۲. بریده، منصرم.

منقطع‌شدن: ۱. گسستن، قطع‌شدن، گسسته‌شدن؛ ۲. از بین‌رفتن، پایان‌یافتن؛ ۳. جدا‌شدن، دور‌شدن.

منقطع‌کردن: گسستن، بریدن، قطع‌کردن.

منقل: آتشدان، مجمر، ناردان.

منقلب: ۱. انگیخته، دگرگون، شوریده، متحول؛ ۲. واژگون، برگشته؛ ۳. ناراحت، مضطرب، پریشان، آشفته.

منقلب‌شدن: ۱. دگرگون‌شدن، متحول‌شدن، حالی‌به‌حالی‌شدن؛ ۲. واژگون‌شدن؛ ۳. ناراحت گشتن، آشفته‌شدن، پریشان‌شدن، مضطرب‌شدن.

منقلب‌کردن: ۱. دگرگون‌کردن، متحول‌کردن، دگرگون‌ساختن، حالی‌به‌حالی‌کردن؛ ۲. واژگون‌کردن؛ ۳. ناراحت‌کردن، آشفته‌کردن، پریشان‌کردن، مضطرب‌کردن.

منقوش: منقش، نقش‌پذیر، نقش‌دار، نگاشته، نقش‌شده.

منقوط: نقطه‌دار، منقوطه ≠ مهمله.

منقول: ۱. جابه‌جاکردنی، انتقال‌پذیر، قابل‌حمل ≠ غیرمنقول؛ ۲. بازگو، روایت، نقل؛ ۳. نقل‌شده، روایت‌شده، مروی؛ ۴. نقلی ≠ عقلی، معقول.

منکرات: زشتی‌ها، منهیات ≠ حسنات.

منکر: اثم، خطا، سیئه، گناه، معصیت، منهی ≠ معروف، زشت، ناپسند.

منکر: انکارکننده، تکذیب‌کننده، جاحد، ردکننده ≠ معتقد، مومن.

منکر‌شدن: انکار‌کردن، رد‌کردن، تکذیب‌کردن ≠ اقرار‌کردن، اعتراف‌کردن.

منکسر: شکسته، ناراست ≠ مستقیم.

منکوب: ۱. تارومار، تباه، سرکوب، قلع‌وقمع، کوبیده، مخذول، مضمحل، مغلوب؛ ۲. نکبتی؛ ۳. رنج‌رسیده، مصیبت‌دیده، مشقت‌دیده، سختی‌دیده.

منکوب‌شدن: تارومارشدن، سرکوب‌شدن، قلع‌وقمع‌شدن، مضمحل‌شدن، مغلوب‌شدن ≠ فتح‌کردن، چیره‌شدن، فاتح‌شدن.

منکوب‌کردن: تارومار‌کردن، سرکوب‌کردن، قلع‌وقمع‌کردن، کوبیدن، مضمحل‌ساختن، مغلوب‌کردن ≠ منکوب‌شدن، تارومار‌شدن.

منکوحه: زن، زوجه، عیال، همسر ≠ مطلقه.

منکوس: واژگون، وارونه، سروته، معکوس، وارو.

منکوکه: آویزه، شرابه، طره.

منگ: اسم ۱. بی‌حواس، بی‌هوش، پخمه، پریشان، حواس‌پرت، خرفت، کم‌هوش، سرگشته، گیج؛ ۲. قمار؛ ۳. خمیازه، دهن‌دره.

منگ‌شدن: ۱. گیج‌شدن؛ ۲. بی‌حواس‌شدن، کم‌حافظه‌شدن، حواس‌پرت‌شدن؛ ۳. پخمه‌شدن، کم‌هوش‌شدن.

منوال: ۱. آیین، راه، روال، روش، روند، سیاق، شیوه، طرز، طریق، نهج، وجه؛ ۲. نورد، دستگاه بافندگی، جولاهه.

منورالفکر: روشنفکر، اندیشمند، فرهیخته ≠ تاریک‌اندیش، متحجر.

منور: درخشان، رخشنده، روشن، نورانی، نیر ≠ مکدر، بی‌نور.

منوط: بسته، مربوط، مشروط، موقوف، موکول، وابسته.

منون: تنوین‌دار.

منویات: نیات، اهداف، نیت‌ها، مرادها، منوی‌ها ≠ اعمال.

منوی: قصد، مراد، نقشه، نیت، هدف.

منها: ۱. تفریق، کسر ≠ جمع؛ ۲. به‌جز.

منها‌کردن: ۱. تفریق‌کردن ≠ جمع‌کردن؛ ۲. کسر‌کردن، کاستن؛ ۳. به حساب نیاوردن.

منهج: راه، طریق، منهاج، نهج.

منهدم: ۱. خراب، مخروب، ویران؛ ۲. محو، نابود، نیست ≠ معمور.

منهدم‌شدن: ۱. خراب‌شدن، ویران‌گشتن؛ ۲. نیست‌شدن، نابودشدن، از بین رفتن.

منهدم‌کردن: ۱. خراب‌کردن، ویران‌کردن، تخریب‌کردن؛ ۲. نابود‌کردن، از بین بردن.

منهزم: تارومار، شکست‌خورده، گریزان، مغلوب، مقهور، منکوب.

منهزم‌شدن: ۱. شکست خوردن، مغلوب‌شدن، منکوب‌شدن، تارومار‌شدن؛ ۲. گریزان‌شدن، فرار‌کردن.

منهزم‌کردن: ۱. شکست‌دادن، مغلوب‌کردن، درهم کوفتن، درهم‌شکستن؛ ۲. منکوب‌کردن، تارومار‌کردن.

منهل: آبشخور، مشرب.

منهیات: کارهای بد، منکرات، ناشایست‌ها ≠ حسنات، معروفات.

منهی: صفت جاسوس، خبرچین، کارآگاه، مفتش.

منی: ۱. اسپرم، نطفه؛ ۲. آب‌نشاط؛ ۳. تکبر، خودبینی، غرور؛ ۴. انانیت، خودستایی، لاف، منیت؛ ۵. منم‌منم زدن.

منیت: انانیت، خودبینی، خودخواهی، خودستایی، غرور، لاف.

منیر: تابناک، درخشان، منور، نورور، نیر ۱. ≠ مستنیر؛ ۲. کدر.

منیع: استوار، بلند، رفیع، شامخ، والا.

منیع‌الطبع: بلندهمت، کریم، بخشنده.

منیف: ۱. برآمده، برافراخته؛ ۲. بلند، مرتفع؛ ۳. دراز.

موات: ۱. بایر، بی‌کشت، لم‌یزرع؛ ۲. بی‌جان، مرده.

مواجب: ادرار، حقوق، شهریه، مستمری، مشاهره، مقرری، وظیفه.

مواجب‌بگیر: اسم ۱. حقوق‌بگیر، مستمری‌بگیر؛ ۲. کارمند؛ ۳. مزدور.

مواج: پرموج، زخار، متموج، موجدار، موج‌زن ≠ آرام.

مواجه: برابر، روبه‌رو، مصادف، مقابل.

مواجه‌شدن: ۱. روبه‌رو‌شدن، مقابل‌گردیدن، رویارو‌شدن؛ ۲. مواجهه‌کردن.

مواجه‌کردن: روبه‌رو‌کردن، مقابل‌کردن، رویارو‌کردن، مواجهه‌دادن.

مواجهه: تلاقی، رویارویی.

مواجید: وجدها، حالات، کیفیات روحانی.

مواخات: ۱. اخوت، برابری، برادری، مواخات؛ ۲. برادری‌کردن، دوستی‌کردن.

مواد: ۱. ماده‌ها؛ ۲. مخدرها(هروئین‌و ).

موارد: موردها، حالات، اوضاع، مناسبت‌ها.

مواریث: میراث‌ها، ارث‌ها.

موازات: ۱. محاذات، مقابل ≠ تقاطع؛ ۲. روبه‌رو‌شدن، مقابل‌شدن.

موازنه: ۱. تعادل، تعادل، توازن، همسنگی؛ ۲. سنجش، مقایسه ≠ عدم‌توازن.

موازی: ۱. محاذی، هم‌راستا ≠ متقاطع؛ ۲. برابر، معادل، مساوی.

مواسات: ۱. روبرو، مقابل؛ ۲. حمایت، کمک، مدد، یاری، یاریگری؛ ۳. یاری‌کردن.

مواشی: چهارپایان، دام‌ها، دواب، ستوران، ماشیه‌ها.

مواصلت: ۱. ازدواج، پیوستگی، پیوند، زناشویی، وصلت؛ ۲. ازدواج‌کردن، زناشویی‌کردن، وصلت‌کردن.

مواضع: ۱. موضع‌ها، جایگاهها، مکانها؛ ۲. موارد.

مواضعه: ۱. قرارداد، نهاد، وضع؛ ۲. قرارومدار، تبانی؛ ۳. سازواری، موافقت؛ ۴. قرارگذاشتن، وضع‌کردن.

مواضعه‌کردن: قراردادن، نهادن، وضع‌کردن.

مواضیع: موضوع‌ها، موضوعات.

مواطات: ۱. توافق، سازش، موافقت؛ ۲. توافق‌کردن، به‌توافق رسیدن، موافقت‌کردن.

مواطن: موطن‌ها، وطن‌ها، میهن‌ها.

مواظبت: ۱. پاسداری، توجه، حراست، محارست، محافظت، مراعات، مراقبت، نگهبانی، نگهداری؛ ۲. پاییدن، نگهبانی‌کردن، مراقبت‌کردن.

مواظبت‌کردن: حراست‌کردن، مراقبت‌کردن، نگهبانی‌کردن، پاسداری‌کردن، پاییدن، حفاظت‌کردن.

مواظب: مترصد، متوجه، محافظ، مراقب، نگهبان.

مواعظ: ۱. پندها، اندرزها، نصایح؛ ۲. وعظها، موعظه‌ها.

مواعید: ۱. میعادها؛ ۲. وعده‌گاهها؛ ۳. وعده‌ها، قول‌ها.

موافقت: ۱. ائتلاف، توافق، رضا، سازش، سازگاری، سازواری، مطابقت، وفاق، وفق، همراهی؛ ۲. هم‌رای‌شدن، سازوارگشتن ≠ مخالفت.

موافقت‌شدن: ۱. تایید‌شدن، مورد تایید قرار گرفتن، قبول‌شدن؛ ۲. تصویب‌شدن، مصوب‌شدن، به تصویب‌رسیدن.

موافقت‌کردن: ۱. پذیرفتن، رضا‌دادن، قبول‌کردن؛ ۲. هم‌رای‌شدن، هم‌فکر‌شدن، همراه‌شدن، سازگار‌شدن، سازش‌کردن.

موافقت‌نامه: سازش‌نامه، توافق‌نامه.

موافق: قید ۱. جور، سازگار، مساعد، هماهنگ؛ ۲. دل‌پسند، مطلوب، مقبول، دل‌خواه؛ ۳. مناسب، درخور، شایسته، متناسب ≠ نامناسب؛ ۴. دمساز، متفق، متفق‌الرای، هم‌دل، هم‌رای، هم‌عقیده، همساز، هم‌فکر ≠ مخالف؛ ۴. هم‌سو، یک‌جهت؛ ۵. برابر، مطابق، معادل ≠ خلاف.

مواقعه: ۱. پیکار، جنگ، حرب، ستیز، غزوه، کارزار؛ ۲. جنگ‌کردن، پیکار‌کردن؛ ۳. آمیزش، جماع؛ ۴. جماع‌کردن، مخالطت‌کردن، آمیزش‌کردن.

مواقف: موقف‌ها، ایستگاهها، مقام‌ها.

مواقیت: میقات‌ها.

موالات: ۱. دوستی، پیوستگی، یاری؛ ۲. یاری‌کردن.

موالی: ۱. آقایان، سروران، بزرگان، مولایان؛ ۲. بندگان، تابعان؛ ۳. یاران، دوستان، رفقا.

موالید: زادگان، فرزندان، نتایج، مولودها ≠ اموات.

موانع: عایق‌ها، مانع‌ها، جلوگیرها، سدها، عوایق، بازدارنده‌ها.

مواهب: بخشش‌ها، دهش‌ها، عطایا، موهبت‌ها ≠ مکاسب.

موبایل: تلفن همراه.

موبد: روحانی، کاتوزی، موبد.

مو برداشتن: ۱. ترک‌خوردن، ترک برداشتن؛ ۲. ایجاد شکستگی‌ظریف‌کردن.

موبور: بلوند ≠ موسیاه، گندمگون.

موبه‌مو: ۱. دقیق؛ ۲. ذره‌ذره.

موت: اجل، درگذشت، رحلت، فنا، فوت، مردن، مرگ، ممات، میر، وفات، هلاک، هلاکت ≠ حیات.

مو: تاک، رز، درخت انگور.

موتوربان: راننده، شوفر.

موتور: ۱. خودرو، ماشین؛ ۲. موتورسیکلت؛ ۳. انجین، مکینه، نیروی محرکه.

موثق: ۱. امین، بااعتبار، درست، موتمن، محرم، مطمئن، معتبر، معتمد؛ ۲. استوار، محکم ≠ ناموثق.

موثوق: مطمئن، معتمد، موثق.

موجب: ۱. سبب، علت؛ ۲. طبق؛ ۳. باعث، مسبب.

موجب‌شدن: سبب‌شدن، انگیزه‌شدن، باعث‌شدن، محرک‌گردیدن، ایجاب‌کردن.

موج‌خیز: آب‌کوهه.

موج: ۱. خیزاب، کوهه‌آب، موجه، چین‌خوردگی سطح آب، تلاطم آب؛ ۲. فرکانس رادیویی.

موجد: صفت آفریدگار، پدیدآورنده، خالق، هستی‌بخش، آفریننده.

موج‌دار، موجدار: پرموج، متموج، مواج ≠ آرام، صاف.

موجر: صاحب، صاحبخانه، مالک ≠ مستاجر، اجاره‌دهنده، کرایه‌دهنده.

موجز: خلاصه، کوتاه، مجمل، مختصر ≠ مشروح، مفصل.

موج زدن: ۱. مواج‌شدن، پرموج‌شدن، موجدار‌شدن؛ ۲. به تلاطم‌درآمدن؛ ۳. سرشار‌شدن؛ ۴. حرکت پرخروش و انبوه جمعیت.

موج‌شکن: سد ساحلی، دیواره ساحلی، دیواره شکننده موج، موج‌گیر.

موجع: دردناک.

مو: جعد، زلف، شعر، کاکل، گیس، گیسو.

موجود: ۱. حاضر، حی، زنده؛ ۲. هست ≠ غایب.

موجودی: ۱. پول، اعتبار؛ ۲. موجودیت.

موجه: ۱. پذیرفتنی، توجیه‌پذیر، معقول، منطقی ≠ توجیه‌ناپذیر، ناموجه؛ ۲. معتبر، بااعتبار، صاحب مقام؛ ۳. فهیم، شایسته.

موچین: منقاش، موچینه.

موحد: اسم توحیدگرا، حنیف، خداشناس، یکتاپرست یک‌گرا، یکتاگرا ≠ بت‌پرست.

موحش: ترسناک، سهمناک، مهیب، مهیل، وحشت‌انگیز، وحشتناک، وهمناک، هولناک.

مودت‌آمیز: عطوفت‌بار، محبت‌آمیز، مهرآمیز، مهربانانه.

مودت: ۱. تولا، دوستی، رفاقت، صمیمیت، عشق، عطوفت، محبت، مهر، مهربانی، ود، وداد، ولا؛ ۲. دوستی‌کردن.

مودع: ودیعه‌گذار ≠ مستودع.

موذی: ۱. اذیت‌کننده، عذاب‌دهنده؛ ۲. مضر؛ ۳. آزارنده، بدجنس، حیله‌گر شریر، مردم‌آزار، ناقلا، بدذات، بدطینت، بدسرشت.

موذیانه: حیله‌گرانه، محیلانه، بدجنسانه، مزورانه ≠ ساده‌لوحانه.

موذیگری: ۱. حیله‌گری، مکاری؛ ۲. ناقلابازی، بدطینتی، بدجنسی؛ ۳. مردم‌آزاری، شرارت ≠ ساده‌لوحی.

مورب: اریب، خم، کج، مایل، معوج ≠ راست.

مورث: ۱. ارث‌گذار ≠ ارث‌بر، وارث.

مورث: ۱. باعث، سبب، موجب، موجد؛ ۲. ارث‌گذار ≠ ارث‌بر، وارث.

مورخ: ۱. تاریخ‌نگار، تاریخ‌نویس، تاریخدان، ناقل؛ ۲. تاریخ، مورخه.

مورد: ۱. مناسبت، موقع، موقعیت، وضع؛ ۲. مرحله، وهله؛ ۳. زمینه، باب؛ ۴. موضوع، مطلب؛ ۵. محل ورود، مدخل ≠ مخرج، محل خروج.

موردنظر: فراچشم، مراد، مطمح، مقصود، منظور، هدف.

مور: مورچه نمل، نمله.

مورمور: لرز، لرزه، لرزش(خفیف)، رنجموره.

موروث: ارثی، موروثی، به‌ارث‌گذاشته‌شده.

موروثی: ارثی، به‌ارث‌رسیده.

موریانه: ۱. چوب‌خوار، چوب‌خوارک، چوب‌خواره، ریشمیز، زمین‌سنب، مورچه سفید؛ ۲. زنگار (آهن و پولاد).

موزع: توزیع‌کننده، پخش‌کننده، تقسیم‌کننده، توزیع‌گر.

موزون: ۱. آهنگین، خوش‌آهنگ، خوش‌نوا، هم‌آهنگ، متناسب؛ ۲. سجع؛ ۳. سنجیده، وزن‌شده ≠ ناموزون، ناسنجیده، نسنجیده.

موزه: ۱. پای‌افزار، پای‌پوش، کفش، چکمه؛ ۲. نمایشگاه آثار (تاریخی، هنری‌و ).

موزه‌دوز: پوتین‌دوز، کفشدوز، لاخه‌دوز.

موزیسین: موسیقیدان، نوازنده.

موزیک: آهنگ، مارش، مزغان، مزقان، موسیقی، نوا.

موستان: تاکستان، موزار، انگورزار، رزستان، باغ انگوری.

موسع: اسم ۱. وسیع، فراخ، جادار، گسترده؛ ۲. جای فراخ.

موسم: دور، دوره، زمان، عهد، فصل، گاه، موعد، نوبت، هنگام.

موس‌موس‌کردن: چاپلوسی‌کردن، تملق گفتن، خوشباش گفتن.

موس‌موس: ۱. مجیزگویی، تملق، خوش‌باش؛ ۲. خوش‌خدمتی، خوش‌رقصی.

موسمی: فصلی، ادواری.

موسوم‌کردن: نامیدن، اسم گذاشتن.

موسوم: ۱. نامگذاری‌شده، اسم‌گذاری‌شده، نام‌نهاده‌شده، نامیده‌شده؛ ۲. نشان‌کرده‌شده، داغ‌گذاری‌شده.

موسوی: جهودی، کلیمی، یهودی ≠ عیسوی.

موسیر: سیرکوهی.

موسیقی: خنیا، مزغان، مزقان، موزیک، نوا، نواشناسی.

موسیقی‌دان، موسیقیدان: خنیاگر، رامشگر، مطرب، موزیسین، موسیقی‌شناس، نوازنده.

موسیقی‌نواز: مزقانچی، مطرب، نوازنده.

موشح: ۱. توشیح‌شده؛ ۲. امضاشده، تاییدشده؛ ۳. آراسته، مزین.

موشح‌شدن: امضاء‌شدن، تایید‌شدن، توشیح‌شدن.

موشکاف: باریک‌بین، دقیق، نازک‌بین.

موشکافی: باریک‌بینی، تدقیق، دقت، نازک‌بینی.

موشک: پرتابه.

موصوف: ۱. وصف‌شده، توصیف‌شده؛ ۲. ستوده‌شده.

موصول: متصل، پیوسته، چسبیده، وصل.

موصی: وصیت‌کننده.

موضع: ۱. جا، جایگاه، ماوا، محل، مقام، مقر، مکان، موقعیت، موقف؛ ۲. جبهه؛ ۳. رای، عقیده، نظر.

موضوعات: ۱. مباحث، مطالب، مقولات، موضوع‌ها؛ ۲. قضایا؛ ۳. محمولات.

موضوع: ۱. سوژه، مبحث؛ ۲. مساله، مشکل، مطلب؛ ۳. محمول؛ ۴. باب، خصوص، فقره؛ ۵. قضیه؛ ۶. نهاده، گذارده؛ ۷. وضع‌شده، قرارداده‌شده؛ ۸. ساختگی، مصنوع، مجعول، مکذوب؛ ۹. مبتدا ≠ محمول.

موطن گرفتن: وطن اختیار‌کردن.

موطن: ۱. مولد، زادگاه؛ ۲. اقامتگاه، مقام، منزل؛ ۳. میهن، وطن.

موظف‌شدن: ۱. ملزم‌شدن، مکلف‌شدن، وظیفه‌دار‌شدن، مسئولیتی به‌عهده گرفتن؛ ۲. وظیفه‌بگیر‌شدن، مواجب‌دار‌شدن، کارمند‌شدن.

موظف: ۱. مسئول، مقید، مکلف، وظیفه‌دار؛ ۲. مواجب‌بگیر.

موعد: ۱. مهلت، وعده؛ ۲. فصل، موسم، موقع، وقت، هنگام؛ ۳. اجل.

موعدی: وعده‌دار، مهلت‌دار.

موعظه‌آمیز: پندآمیز.

موعظه: اندرز، پند، تذکیر، خطابه، نصیحت، وعظ، موعظت.

موعظه‌کردن: ۱. وعظ‌کردن، منبر رفتن؛ ۲. نصیحت‌کردن، اندرزدادن.

موعود: وعده‌داده‌شده، وعده‌شده.

موفق: پیروز، کامروا، کامکار، کامیاب ≠ ناکام.

موفق‌شدن: توفیق‌یافتن، پیروز‌شدن، کامیاب‌شدن.

موفقیت: توفیق، بهره‌مندی، پیروزی، توفیق، فیروزمندی، کامروایی، کامیابی، کامکاری ≠ ناکامی.

موفور: بابرکت، بسیار، بی‌شمار، فراوان.

موقت: زودگذر، غیردائم، گذرا، موقتی، ناپایدار ≠ دائم، دائمی، دیرپا.

موقتی: زودگذر، غیردایمی، موقت، ناپایدار ≠ مانا.

موقر: آرام، آزموده، باوقار، رزین، سنگین، متین، محترم، وزین ≠ سبک.

موقع‌شناس: وقت‌شناس، موقعیت‌شناس، فرصت‌شناس ≠ موقع‌نشناس.

موقع: ۱. مدت، موعد، وقت، هنگام؛ ۲. فرصت، موقعیت؛ ۳. محل وقوع.

موقعیت: ۱. جایگاه، محل؛ ۲. مناسبت؛ ۳. زمان مناسب، موقع، وضع، وضعیت، وضعیت مناسب.

موقف: ۱. ایستگاه، توقفگاه؛ ۲. جایگاه، محل، مسکن، مقام، مکان، موضع؛ ۳. محل وقوف، محل توقف حاجیان در عرفات.

موقن: باورمند، مومن، معتقد.

موقوف‌شدن: ۱. متوقف‌شدن، تعطیل‌شدن؛ ۲. ممنوع‌شدن؛ ۳. ترک‌شدن.

موقوف‌کردن: ۱. متوقف‌کردن، ممنوع‌کردن؛ ۲. معلق‌کردن؛ ۳. وابسته‌کردن، منوط‌کردن.

موقوف: ۱. مشروط، مقید، منوط، موکول، وابسته؛ ۲. بازداشته، گرفتار، زندانی؛ ۳. تعطیل‌شده، متوقف‌شده؛ ۴. بس، کافی؛ ۵. وقف‌شده، موقوفه.

موقوفه: اسم وقف، وقفی.

موکب: حشم، سواران، ملتزمین، همراهان، گروه سواران.

موکت: کف‌پوش، فرشینه، زیلوی ماشینی.

موکل: ۱. کفیل، گماشته، مامور؛ ۲. محافظ، نگهبان.

موکول: اسم ۱. تعویق، معوق، منوط، وابسته، مشروط، موقوف؛ ۲. محول، واگذار، سپرده‌شده.

موکول‌شدن: ۱. منوط‌شدن، وابسته‌شدن؛ ۲. واگذار‌شدن، محول‌شدن.

موکول‌کردن: ۱. منوط‌کردن، وابسته‌کردن، مشروط‌کردن؛ ۲. واگذاشتن، واگذاری‌کردن، محول‌کردن.

مولا: ۱. آقا، ارباب، خواجه، سرور، صاحب، ولی؛ ۲. دوستدار؛ ۳. بنده ≠ عبد.

مولد: صفت ۱. تولیدگر، خالق، زایا، زاینده، سازنده؛ ۲. دینام، ژنراتور.

مولد: زادگاه، مسقطالراس، موطن، میهن.

مولع: ۱. آزمند، آزور، حریص؛ ۲. مشتاق، شایق.

مول: ۱. فاسق، معشوق؛ ۲. حرام‌زاده؛ ۳. تاخیر، درنگ، کندی، مولش.

مولود: اسم ۱. حاصل، زاده، زاییده، محصول، نتیجه، ولید؛ ۲. تولد، ولادت.

مولیدن: درنگ‌کردن، تاخیر‌کردن ≠ شتافتن.

موم: شمع، مومیا.

مومیا: حنوط، مومیایی.

مونتاژ: ۱. سوار‌کردن؛ ۲. نصب‌کردن قطعات مختلف یک دستگاه (رادیو، تلویزیون، کامپیوتر)؛ ۳. کنار هم چسباندن (فیلم).

مونتاژکار: سوارکننده، قطعه‌بند.

موند: وضع، حال، وضعیت، موقعیت.

مونس: اسم آشنا، انیس، جلیس، دمخور، دمساز، مصاحب، مقترن، همدم، هم‌راز، همنشین، یار.

مونوپل: انحصار، امتیاز.

مونوگرافی: تک‌نگاری.

مونولوگ: ۱. تک‌گویی؛ ۲. گفت‌وگوی با خود، حدیث‌نفس.

موهبت: بخشش، دهش، عطا، عطیه.

موهم: ۱. وهم‌زا، گمان‌آفرین؛ ۲. ایهام‌دار.

موهن: اهانت‌بار، اهانت‌آمیز، توهین‌آمیز، بی‌ادبانه، زننده، وهن‌آمیز.

موهوب: خداداده، عطاشده، هبه، هبه‌شده ≠ مکسوب.

موهوم‌پرست: صفت خرافاتی، خیال‌پرست.

موهوم: ۱. مجعول، تصوری، جعلی، خرافه، خیالی، ساختگی؛ ۲. وهمی، وهم‌آلود؛ ۳. افسانه‌ای، اساطیری.

مویان: قید نالان، گریان، نوحه‌گر، مویه‌گر، مویه‌کنان.

موی‌رگ، مویرگ: رگ بسیارنازک، رگ مویین.

مویز: ۱. انگور سیاه خشکیده ≠؛ ۲. کشمش؛ ۲. انگور خشکیده.

مویه: تضرع، زاری، گریه، ناله، ندبه، نوحه.

مویه‌گر: نوحه‌گر، نالنده، زاری‌کننده.

موییدن: ۱. زاری‌کردن، مویه‌کردن، نالیدن، ندبه‌کردن؛ ۲. عزاداری‌کردن، سوگواری‌کردن؛ ۳. گریستن.

مه‌آلود: پر از مه، پوشیده ازمه، مه‌گرفته.

مهابت: ۱. سطوت، شکوه، صلابت، صولت، عظمت، وقار، هیبت؛ ۲. ترس، بیم.

مهاجات: ۱. قدح، هجا، هجوگویی، هزل، هزل‌گویی؛ ۲. هجو یکدیگر‌کردن.

مهاجرت: جلای‌وطن، رحلت، کوچ، هجرت ≠ اقامت.

مهاجرت‌کردن: ۱. کوچیدن، کوچ‌کردن؛ ۲. جلای وطن‌کردن.

مهاجر: رحیل، کوچنده، کوچ‌کننده، کوچ‌گر، هجرت‌کننده، مسافر ≠ مقیمصفت ۱. اشغالگر، حمله‌ور، متهاجم، یورشگر؛ ۲. خشونت‌طلب ≠ مدافع.

مهاجمه: تاخت، هجوم، یورش ≠ مدافعه.

مهاد: ۱. گاهواره، گهواره، مهد؛ ۲. بستر؛ ۳. زمین پست؛ ۴. درس اصلی، درس‌تخصصی.

مهار: ۱. افسار، پالاهنگ، پلاهنگ، خطام، بقه، دهنه، زمام، عنان، لجام، لگام، مقود؛ ۲. کنترل، خطام.

مهارت: احاطه، استادی، تبحر، تردستی، ترفند، تسلط، چالاکی، چربدستی، چستی، حذاقت، خبرگی، زبردستی، سررشته، فراست، ماهری، چیره‌دستی، کاردانی.

مهار‌کردن: ۱. مطیع‌کردن، منقاد‌ساختن؛ ۲. کنترل‌کردن، رام‌ساختن، زیر یوغ خود درآوردن، تحت سلطه خوددرآوردن، در اختیار گرفتن؛ ۳. گرفتار‌ساختن، بازداشت‌کردن؛ ۴. بستن؛ ۵. زدن، نصب‌کردن.

مهالک: ۱. مهلکه‌ها، خطرزارها، ورطه‌ها؛ ۲. بیابان‌ها؛ ۳. میدانهای‌جنگ، مصافگاهها.

مهام: کارهای سخت، امور دشوار، امور خطیر.

مهان: بزرگان، رجال، سران.

مهبل: زهدان، بچه‌دان، دهانه‌زهدان، رحم.

مه‌پاره: بسیارزیبا، دل‌ربا، ماه‌رخ، زیباروی، مهسا.

مه‌پیکر: خوش‌اندام، خوش‌قدوقامت، زیبا.

مهتاب: ماهتاب، مهشید، روشنایی‌ماه، قمراء.

مهتر: ۱. بزرگ، پیشوا، رئیس، سرور، کلانتر، محتشم، نقیب؛ ۲. تیمارگر اسب، نگهبان اسب ≠ کهتر.

مهتری: ۱. آقایی، ریاست، سروری، نقابت؛ ۲. تیمارگری ≠ کهتری.

مه‌جبین: پری‌رخسار، پریرو، خوبرو، زهره‌جبین، مه‌رخسار، مه‌لقا، مهوش ≠ بدمنظر.

مهجور: جدا، جداافتاده، دور، دورافتاده، متروک، هجران‌کشیده.

مهجوری: جدایی، دوری، فراق، مفارقت، هجران ≠ وصال.

مهد: ۱. گاهواره، گهواره، مهاد؛ ۲. کجاوه، محمل؛ ۳. چوبک.

مهدوم: خراب، ویران، منهدم.

مهذب: ۱. پاک، پاکیزه، پاکیزه‌خو، طاهر، طیب، منزه، نزه، نظیف، نمازی؛ ۲. پیراسته، تربیت‌یافته ≠ ناپاک، نامهذب؛ ۳. بی‌عیب، منسجم.

مهرآسا: ۱. خورشیدوار؛ ۲. پرتلالو، تابناک، رخشان.

مهرآمیز: دل‌سوزانه، عطوفت‌آمیز، محبت‌آمیز، مودت‌آمیز، مهرآگین، مهربانانه ≠ قهرآمیز.

مهر باختن: عاشق‌شدن، مهر ورزیدن، دوست داشتن، عشق ورزیدن، مهربستن.

مهربان: باعاطفه، آزرم‌جو، بامهر، بامحبت، پرعاطفه، حفی، حمیم، خوش‌خو، دلسوز، رحیم، رقیق‌القلب، شفیق، عاطفی‌مزاج، نرم‌دل، عطوف، غمخوار، مشفق، مهرور، مهرپرور، مهرورز، نازک‌دل ≠ جفاپیشه، نامهربان، جور، جفا.

مهربانی: تولا، حفاوت، آزرم، خوش‌خلقی، دوستی، شفقت، عاطفه، عطوفت، عنایت، گرم‌سری، لطف، محبت، مرحمت، نوازش، نیکویی ≠ نامهربانی.

مهر بریدن: دل کندن، دل برکندن، بی‌علاقه‌شدن، رشته الفت گسستن.

مهرب: ۱. گریزگاه، مفر؛ ۲. پناهگاه.

مهرپرور: بامحبت، حفی، مهرانگیز، مشفق، مهرورز، مهربان ≠ جورپیشه.

مهر: ۱. تعشق، عاطفه، عشق، عطوفت، لطف، محبت، مودت، مهربانی ≠ جور، قهر، کین؛ ۲. آفتاب، خور، خورشید، شمس، شید، میترا ≠ ماه؛ ۳. مهرماه، میزان.

مهر: ۱. توقیع؛ ۲. خاتم؛ ۳. داغ؛ ۴. پرده بکارت؛ ۵. قالب؛ ۶. کیسه زر مهمور؛ ۷. ضبط.

مهرساز: خاتم‌ساز، کلیشه‌ساز، گراورساز.

مهر: صداق، طابع، طباع، کابین، کاوین، مهریه.

مهرگان: ۱. برگ‌ریزان، پاییز، خزان؛ ۲. عیدمهر، میترا، جشن مهرماه ≠ بهار، ربیع.

مهرماه: مهر، میزان.

مهرورزی: ۱. تجمش، عشق‌بازی، عشق‌ورزی، معاشقه؛ ۲. شفقت، مهربانی ≠ جفاپیشگی، جفا.

مهر ورزیدن: دل‌بستن، دوست داشتن، علاقه‌مند‌شدن، دل‌بسته‌شدن، عاشق‌شدن.

مه‌رو، مهرو: خوبرو، زهره‌جبین، ماهرخ، مه‌جبین، مهرخ، مهسا، مه‌سیما، مه‌لقا، مهوش ≠ زشت‌رو.

مهره‌باز: ۱. شطرنج‌باز، نراد؛ ۲. حقه‌باز، کلک، مکار.

مهره: ۱. نگین؛ ۲. بازیگر، عامل، عضو.

مهریه: صداق، کابین، مهر.

مهزوم: مغلوب، شکست‌خورده، هزیمت‌یافته ≠ غالب، پیروز، چیره.

مهشید: ماهتاب، مهتاب ≠ آفتاب.

مه: قمر، ماه ≠ خور، خورشید.

مهلت: اجل، استمهال، امان، تاخیر، اجل، درنگ، ضرب‌الاجل، فرجه، فرصت، مدت، موعد، وعده، وقت.

مهلک: حاد، خطرناک، خطیر، قتال، کشنده، وخیم، هالک.

مهلکه: ۱. خطر، مخاطره، ورطه؛ ۲. پرتگاه، لغزشگاه.

مهمات: ۱. اسلحه، جنگ‌افزار؛ ۲. ملزومات؛ ۳. مهام، امور مهم، کارهای خطیر.

مه: ۱. ماغ، مزوا، میغ، نزم؛ ۲. بزرگ‌تر ≠ که، کوچکتر.

مهمان‌پذیر: ۱. مسافرخانه؛ ۲. متل.

مهمان‌خانه: کاروان‌سرا، مسافرخانه، مهمان‌پذیر، مهمان‌سرا، مهمانکده، هتل.

مهمان‌دار، مهماندار: صاحبخانه، میزبان، میهماندار ≠ مهمان.

مهمان‌سرا، مهمانسرا: مسافرخانه، مهمانپذیر، مهمان‌خانه، مهمانکده، هتل.

مهمان: ضیف، مجلسی، مدعو، میهمان ≠ میزبان.

مهمانکده: مسافرخانه، مهمان‌پذیر.

مهمان‌کردن: ۱. دعوت‌کردن، میهمانی‌دادن، پذیرایی‌کردن؛ ۲. پرداخت‌کردن (هزینه شخص دیگر).

مهمان‌نواز: غریب‌نواز، مهمان‌پرور، مهمان‌دوست، مهمان‌پرست.

مهمانی: جشن، سور، ضیافت، میهمانی، ولیمه ≠ میزبانی.

مهم: ۱. بااهمیت، بسزا، خطیر، پراهمیت، اصلی، حیاتی، اساسی، جدی، عظیم، عمده، گرانبها ≠ کم‌اهمیت، غیرمهم؛ ۲. برجسته، گرانمایه، معتبر، ممتاز.

مهمل: ۱. اراجیف، بی‌اساس، بی‌سروته، بی‌فایده، بیکاره، بی‌معنی، بیهوده، جفنگ، چرت، چرند، حرف پوچ، حرف‌مفت، ژاژ، کشکی، لاطائل، لغو، لیچار، مزخرف، ول، هجو، هرز، هرزه، یاوه؛ ۲. خوار، آسان‌گرفته، فروگذشته.

مهمل‌باف: بیهوده‌گو، هرزه‌درا، یاوه‌سرا، ژاژخا.

مهملی: ۱. عطلت، لاقیدی؛ ۲. اهمال.

مهموز: همزه‌دار.

مهموم: اندوهناک، اندوهگین، اوقات‌تلخ، حزین، غمناک، غمگین، غمین، محزون، مغموم ≠ مشعوف، نشیط، پرنشاط.

مهنا: خوش‌گوار، گوارا ≠ ناگوار.

مهندس: ۱. فارغ‌التحصیل‌رشته‌های مهندسی؛ ۲. متخصص ماشین‌آلات ودستگاههای الکترونیکی؛ ۳. طراح ماشین‌آلات ودستگاهها و ابزار الکترونیکی؛ ۴. آرشیتکت، معمار.

مه‌وش، مهوش: زهره‌جبین، زیبا، ماهرخ، ماهرو، مه‌پیکر، مه‌جبین، مهرخ، مهرو، مهسا، مه‌سیما، مه‌لقا.

مهوع: ۱. تهوع‌آور، قی‌آور، قی‌زا؛ ۲. نفرت‌انگیز.

مهیا: آماده، تهیه، حاضر، سازمند، فراهم، مستعد، معد، بسیجیده ≠ نامهیا.

مهیا‌شدن: ۱. آماده‌شدن، حاضر‌شدن، کمر بستن؛ ۲. تهیه‌شدن.

مهیا‌کردن: ۱. اماده‌کردن، حاضر‌کردن، تهیه‌کردن، ساز‌کردن.

مهیب: بامهابت، باهیبت، ترس‌آور، ترساننده، ترسناک، خوفناک، دهشتناک، رعب‌آور، رعب‌انگیز، زشت، سهمگین، سهمناک، عظیم، مخوف، مکروه، نازیبا، وحشتناک، وهمناک، هایل، هولناک.

مهیج: برانگیزاننده، پرشور، شورانگیز، هیجان‌آور، هیجان‌انگیز.

مهیل: ترسناک، خوف‌انگیز، سهمناک، هول‌انگیز، مخوف، هولناک.

مهیمن: حارس، حافظ، محافظ، مراقب، مستحفظ.

مهین: ۱. خوار، زبون؛ ۲. سست، ضعیف؛ ۳. بزرگ‌تر، بزرگ، بزرگترین ≠ کهین.

می‌آشام: شراب‌خوار، باده‌نوش، دردی‌آشام، میخوار.

میان بستن: ۱. کمربستن؛ ۲. آماده‌شدن، مهیا‌شدن.

میان‌بند: شال، کمربند.

میان: ۱. بین، مرکز، میانه، وسط؛ ۲. کمر؛ ۳. تو، داخل؛ ۴. مابین.

میان‌تهی: اجوف، بی‌مغز، پوچ، کاواک.

میانجی: ۱. پایمرد، داور، شفیع، میانگیر، واسطه؛ ۲. رابط.

میانجی‌شدن: ۱. واسطه‌شدن؛ ۲. شفیع‌شدن.

میانجیگری: پایمردی، تعهد، توسط، شفاعت، وساطت، میان‌گیری، میانه‌گیری.

میانجیگری‌کردن: وساطت‌کردن، میانجی‌شدن، میان‌گیری‌کردن، میانه‌گیری‌کردن.

میان‌خالی: اجوف، پوک، کاواک، میان‌تهی.

میان‌گیر، میانگیر: صفت شفیع، میانجیگر، میانجی، واسطه.

میانگین: حدوسط، متوسط، معدل، میانه.

میانه‌بالا: ۱. متوسطالقامه؛ ۲. کوتاه‌قامت ≠ بلندبالا.

میانه‌رو: معتدل ≠ تندرو، افراطی، دست‌راستی.

میانه‌روی: اعتدال، مدارا ≠ تندروی، افراطی‌گری.

میانه: ۱. صمیم، مرکز، میان، وسط؛ ۲. میانگین.

می: باده، ساغر، شراب، صهبا، مل، نبیذ، سلاف.

می‌پرست: باده‌پیما، باده‌گسار، باده‌نوش، قدح‌نوش، می‌خواره، میگسار، دردنوش، دردی‌کش، می‌خوار.

میت: صفت ۱. جسد، میته، نعش ≠ جاندار، حی، زنده؛ ۲. متوفا، مرده، درگذشته.

میترائیسم: مهرگرایی، آیین‌مهرپرستی.

میترا: خورشید، خور، شمس، مهر ≠ ماه، قمر.

میتولوژی: اسطوره‌شناسی.

میتینگ: ۱. اجلاس، جلسه، گردهمایی؛ ۴. تظاهرات؛ ۳. ملاقات؛ ۴. تجمع.

میثاق: ۱. پیمان، عهد؛ ۲. قول، وعده؛ ۳. قرار، قرارداد.

می‌خانه، میخانه: خرابات، خمخانه، شرابخانه، شرابکده، میکده ≠ مسجد.

میخ‌کوب، میخکوب: بی‌حرکت، ثابت.

میخ: مسمار، وتد.

می‌خوار: صفت باده‌پیما، باده‌خوار، باده‌گسار، باده‌نوش، خراباتی، دردی‌کش، شراب‌خوار، عرق‌خور، میخواره، میگسار.

می‌خوارگی: باده‌پرستی، باده‌گساری، شرابخواری، میخواری، میگساری.

می‌خواره: صفت باده‌خوار، باده‌گسار، دردی‌کش، شرابخوار، شراب‌خور، عرق‌خور، می‌پرست، می‌خوار.

می‌خواری: باده‌گساری، شرابخواری، می‌پرستی، میخوارگی.

میخوش: ملس.

میدان‌دار، میداندار: ۱. میان‌دار؛ ۲. بارفروش.

میدان: ۱. زمین مسابقه، زمین‌بازی؛ ۲. ساحت، عرصه؛ ۳. فضا؛ ۴. گستره، محوطه؛ ۵. جولانگاه؛ ۶. صحنه، معرکه؛ ۷. رزمگاه، مصافگاه؛ ۸. زمینه فعالیت.

میرآخور: رئیس اصطبل، مهتراصطبل، نگهبان اصطبل.

میراب: آب‌پا، آبیار، مقسم آب، نگهبان آب.

میراث: ارث، ترکه، پس‌افت، پس‌افکند، ماترک، متروکات، مرده‌ریگ.

میراث‌بر: میراث‌خوار، وارث.

میراث‌خوار: میراث‌بر، وارث.

میرا: فانی، میرنده، هالک ≠ پایا.

میربازار: پاسبان، شبگرد، عسس، میرشب.

میرغضب: جلاد، دژخیم.

میر: ۱. مرگ، موت؛ ۲. امیر؛ ۳. ژنرال، سردار، صاحب‌منصب؛ ۴. پیشوا، رئیس.

میرنده: فانی، میرا، هالک ≠ حی، زنده.

میزان‌الحراره: ترمومتر، حرارت‌سنج، دماسنج، گرماسنج، هواسنج.

میزان: ۱. اندازه، تعداد، حد، قدر، مبلغ، معیار، ملاک، هنجار؛ ۲. ترازو، قپان، مقیاس؛ ۳. مهرماه؛ ۴. کوک، هم‌نوا، هم‌نواسازی.

میزبان: صاحب‌خانه، صاحب‌مجلس، مهماندار، میهماندار ≠ مدعو، میهمان.

می‌زدگی: خماری، خمارآلودگی، مستی.

می‌زده: صفت خمار، سرمست، لول، مخمور، مست، ملنگ، نشئه.

میز: ۱. کرسی؛ ۲. ادرار، بول، پیشاب.

میسر: ۱. امکان‌پذیر،‌شدنی، مقدور، ممکن، میسور؛ ۲. آسان، ساده، سهل ≠ غیرممکن، نامیسر.

میسر‌شدن: ممکن‌شدن، امکان‌پذیر‌شدن، فراهم گشتن.

میسر‌کردن: ممکن‌ساختن، امکان‌پذیر‌ساختن، فراهم‌کردن.

میسره: چپ، یسار ≠ میمنه.

میسور: مقدور، ممکن، میسر ≠ نامیسور.

میسیونر: مبلغ مذهبی، عضوهیئت مذهبی.

میشوم: بدقدم، بدیمن، شوم، مشئوم، نامبارک ≠ مسعود.

میشی: قهوه‌ای روشن.

میعادگاه: پاتوق، میعاد، میقاتگاه، وعده‌گاه.

میعاد: ۱. نوید، وعده؛ ۲. رانده‌وو، میعادگاه، وعده‌گاه؛ ۳. میقات، میقاتگاه، میقاتگه؛ ۴. زمان وعده.

میعان: ۱. گداختگی، گداز؛ ۲. مذاب؛ ۳. روانی.

میغ: ۱. ابر، رباب، سحاب، غمام، غمامه، غیم، مزن؛ ۲. مزوا، مه.

می‌فروش: خراباتی، خمار، شراب فروش، میخانه‌دار، میخانه‌چی.

میقات: ۱. وعده‌گاه؛ ۲. وقت، هنگام.

میکده: خرابات، خمخانه، رسومات، شرابخانه، میخانه.

میکرب: انگل، جرم، طفیلی، ویروس.

میکروسکپ: ذره‌بین، ریزبین ≠ تلسکوپ.

می‌گسار، میگسار: صفت باده‌پیما، باده‌گسار، خراباتی، دردی‌کش، شراب‌خوار، قدح‌پیما، قدح‌نوش، مشروب‌خوار، می‌پرست.

می‌گساری، میگساری: باده‌پیمایی، باده‌گساری، باده‌نوشی، مشروب‌خواری، شراب‌خواری، قدح‌خواری، نبیدخواری.

میگون: باده‌گلگون، سرخ‌رنگ، شراب‌رنگ، شرابی، گلرنگ.

میل: آرزو، آهنگ، اشتیاق، التفات، انحراف، تلنگ، تمایل، توجه، حب، خواست، کام، خواست، خواهش، داعیه، رغبت، شهوت، علاقه، عنایت، قصد، گرایش، محبت، مشیت، نیت، هوس، هوی ≠ بیزاری، نفرت.

میلاد: ۱. تولد، زایش، ولادت؛ ۲. روز تولد، هنگام ولادت، سالروز ولادت ≠ رحلت، ممات، وفات.

میل داشتن: ۱. تمایل‌داشتن، علاقه داشتن؛ ۲. گرایش داشتن؛ ۳. اشتهاداشتن.

میل‌کردن: ۱. تناول‌کردن، خوردن، آشامیدن، صرف‌کردن؛ ۲. متمایل‌شدن، گرایش‌یافتن؛ ۳. تمایل پیدا‌کردن، علاقه‌مند‌شدن؛ ۴. رو‌کردن، روی آوردن.

میله: مفتول.

میلیاردر: بسیارثروتمند، دارنده یک‌میلیارد.

میلیارد: هزارمیلیون.

میلیتاریسم: ۱. نظامی‌گرایی، گرایش سلطه نظامیان، سیاست‌سلطه نظامیان، نظامیگری؛ ۲. ارتش‌سالاری؛ ۳. جنگ‌طلبی.

میلیشیا: چریک، هوادار.

میلی‌گرم: یک‌هزارم گرم.

میلیمتر: یک‌هزارم متر.

میلیونر: ثروتمند، دارنده‌یک‌میلیون.

میلیون: هزارهزار.

میمنت: خجستگی، فرخندگی، مبارکی، یمن ≠ نحوست.

میمنه: جناح‌راست، قلب، مقدمه ≠ میسره.

میمون: اسم ۱. باشگون، خجسته، خجسته‌پی، خوش‌شگون، خوش‌قدم، سعد، فرخ، فرخنده، مبارک، مبارک‌پی، مسعود، نیک‌پی، همایون ≠ بدشگون، بدیمن؛ ۲. بوزینه، حمدونه، چز.

مینا: ۱. آبگینه، شیشه، جام؛ ۲. جام می؛ ۳. لایه خارجی دندان؛ ۴. ترکیبی ازلاجورد و طلا؛ ۵. آبگینه؛ ۶. لعاب مخصوص؛ ۷. لعاب شیشه‌ای؛ ۸. شیشه شراب.

میناکار: میناساز، میناگر.

مینایی: ۱. سبز مایل به آبی؛ ۲. از جنس مینا.

مین: خمپاره، ماده منفجره (کاشته‌شده درزمین).

مینو: ارم، بهشت، پردیس، جنت، خلد، دارالسلام، رضوان، فردوس، نعیم ≠ جحیم، دوزخ.

مینوت: پیش‌نویس، چرک‌نویس ≠ پاک‌نویس.

مینیاتور: نقاشی سنتی‌مشرق‌زمین.

مینیاتوری: بسیارظریف‌و کوچک.

مینیاتوریست: نگارگر، مینیاتورکار.

مینیمم: حداقل ≠ ماکزیمم، حداکثر.

میوپ: نزدیک‌بین ≠ دوربین، آستیگمات.

میوه: ۱. بار، بر، ثمر، فاکهه، محصول؛ ۲. ثمره، حاصل، نتیجه.

میوه‌دار: باثمر، بارآور، بارور، مثمر ≠ بی‌ثمر.

میهمان‌دار، میهماندار: مهماندار، میزبان ≠ مدعو، میهمان.

میهمان: ضیف، مهمان ≠ میزبان.

میهمانی: سور، ضیافت، مهمانی ≠ عزا.

میهن‌پرست: صفت وطن‌پرست، وطن‌خواه، وطن‌دوست ≠ میهن‌فروش.

میهن‌پرستی: وطن‌پرستی ≠ وطن‌فروشی.

میهن: زادبوم، زادگاه، مسقطالراس، موطن، مولد، وطن.

مواخات: ۱. برادری، دوستی؛ ۲. عقد اخوت و دوستی داشتن.

مواخذه: ۱. بازپرسی، بازجویی، بازخواست، پرسش؛ ۲. اعتراض، ایراد؛ ۳. تادیب، تنبیه، توبیخ، عقاب، عقوبت؛ ۴. بازخواست‌کردن؛ ۵. تنبیه‌کردن، سیاست‌کردن.

موالف: الفت‌گیرنده، انس‌گیرنده.

موالفت: ۱. الفت، انس، خوگیری، سازش، سازگاری، همدلی، موانست؛ ۲. دوستی، همدمی؛ ۳. الفت گرفتن، انس گرفتن، خوگرفتن ≠ ناسازگاری.

موانست: ۱. آشنایی، الفت، انس، دمسازی؛ ۲. مانوس‌شدن، انس گرفتن، دمساز‌شدن.

موبد: ابدی، جاوید، زوال‌ناپذیر، فناناپذیر ≠ زوال‌پذیر.

موبد: کاتوزی، مغ، روحانی‌زرتشتی.

موتلف: سازوار، متحد، متفق، هم‌پیمان، همراه، هم‌عهد ≠ متخاصم.

موتمر: شورا، لجنه، کنفرانس، مجمع.

موتمن: امین، درستکار، مورد اطمینان، مورد وثوق، مطمئن، معتمد، موثق ≠ غیرامین، ناموثق.

موثر: ۱. اثربخش، اثرگذار، تاثیرگذار، ثمربخش، جایگیر، سودبخش، کارآ، کارگر، گیرا، مثمر، مفید، نافذ، نافع، نتیجه‌بخش؛ ۲. عامل، کاری؛ ۳. دخیل نقش‌پرداز ≠ بی‌اثر.

موخر: پسین، تازه، جدید ≠ اقدم، سابق، قبلی، قدیم، مقدم، نخستین.

موخره: پایان (کتاب، رساله)، عقب انداخته ≠ مقدمه.

مودب: آداب‌دان، باادب، بافرهنگ، خلیق، تربیت‌یافته، فرهیخته، مبادی‌آداب، آداب‌آموخته، متادب ≠ بی‌ادب.

مودبانه: فرهیخته‌وار، باادب ≠ غیر مودبانه.

مودی: پرداخت‌کننده، تادیه‌کننده.

موذن: اذان‌گو ≠ اقامه‌گو.

موسس: بانی، بنیانگزار، پایه‌گذار، واضع.

موسسه: اداره، بنگاه، بنیاد، دایره، سازمان، نهاد.

موکد: اکید، تاکیدشده، شدید.

موکدمولف: گردآوردنده، تالیف‌کننده ≠ مصنف، نویسنده.

مولم: المبار، دردآگین، دردناک، رنج‌آور، غمبار، غم‌انگیز.

مومن: باایمان، بادیانت، پارسا، پرهیزگار، دیندار، گرونده، متدین، متقی، متورع، مذهبی، مسلمان، معتقد ≠ کافر.

مونث: انثی، ماده، مادینه ≠ مذکر، نرینه.

موید: استوارکننده، پشتیبان، تاییدگر.

موید: تاییدشده، پیروز، یاری‌شده.

ستاره نجفیان