خودکار ستاره دار

میزبان این صفحات خودکار من است

خودکار ستاره دار

میزبان این صفحات خودکار من است

وبلاگ شخصی من شما را با تراوشات خودکار من آشنا میسازد و این شمایید که تصمیم میگیرید در کنار او بمانید یا او را با افکارش تنها بگذارید.

آخرین نظرات

۱ مطلب با موضوع «مطالب آموزشی :: فرهنگ مترادفات :: حرف ب» ثبت شده است

بئر: چاه، چاه آب.

باآبرو: آبرودار، آبرومند، باحیثیت، محترم، معتبر ≠ بی‌آبرو.

باآب‌وتاب: به‌تفصیل، مفصل، مشروح، مشروح.

باآب‌ورنگ: ۱. گلگون؛ ۲. باطراوت، پرطراوت ≠ بی‌طراوت؛ ۳. زیبا، قشنگ، ملیح، وجیه.

باابهت: باشکوه، باعظمت، شکوهمند، عظیم، مجلل ≠ بی‌ابهت، محقر، بی‌شکوه.

بااحتیاط: ۱. احتیاط‌کار، محتاط، دوراندیش، ملاحظه‌کار ≠ بی‌احتیاط، بی‌پروا، نامحتاط؛ ۲. محتاطانه، دوراندیشانه، مصلحت‌اندیشانه.

بااحساس: پرحرارت، پرشور، گرم ≠ بس‌احساس.

باادب: آداب‌دان، فرهیخته، مودب، مبادی آداب، متادب، متمدن ≠ بی‌ادب، گستاخ، نافرهیخته.

باارزش: ۱. ارجمند، بااعتبار، بااهمیت؛ ۲. قیمتی، نفیس، ارزشمند، گرانبها ≠ بی‌ارزش؛ ۲. مغتنم، مهم.

بااصل: اصالت‌دار، اصیل، بااصالت، شریف، نجیب، نژاده، نسیب ≠ بی‌اصل.

بااصل‌ونسب: اصالت‌دار، اصیل، بااصالت، شریف، باباننه‌دار، نجیب، نژاده، نسیب ≠ بی‌اصل.

بااعتبار: باارزش، پادار، صاحب‌اعتبار، متمول، محترم، معتبر، معتمد، موثق ≠ بی‌آبرو، بی‌اعتبار، نامعتبر.

باالارده: باقصد، عمداً، ارادی، قصداً، متعمداً ≠ غیرعمد، بی‌اختیار، بی‌اراده.

باالتهاب: ملتهب.

باانصاف: ۱. انصافدار، منصف؛ ۲. بی‌نظر، حق‌بین، دادگر، عادل ≠ بی‌انصاف.

باانضباط: بادیسیپلین، بانظم، مرتب، منضبط، مقرراتی، منظم ≠ بی‌انضباط، شلخته، نامرتب، نظم‌گریز.

بااهمیت: ارجمند، باارزش، مهم ≠ بی‌ارزش، بی‌اهمیت.

باایمان: ایمان‌دار، بادیانت، پارسا، پرهیزگار، دیندار، متدین، متقی، مومن، معتقد ≠ بی‌ایمان، کافر.

بااین‌که: هرچند، اگرچه.

بابا: اسم ۱. اب، پدر، والد ≠ ام، مادر، مام؛ ۲. شخص، کس؛ ۳. فلانی، مردک؛ ۴. یارو، طرف، فلانی؛ ۵. بزرگ؛ ۶. پیر، پیرمرد ≠ پیرزن، ننه؛ ۷. پیر، مرشد، مراد؛ ۸. خدمتکار؛ ۹. خدمتگزار.

بابابزرگ: ۱. پدربزرگ، جد، نیا ۱. ≠ نوه؛ ۲. مادربزرگ.

باباشمل: ۱. داش، داش‌مشدی، لوطی ≠ نالوطی؛ ۲. جاهل.

بابت: ۱. از باب، به‌خاطر، برای، درخصوص، راجع؛ ۲. به‌حساب، درعوض؛ ۳. جهت، حیث، فقره؛ ۴. سبب، علت.

باب: اسم ۱. رایج، رسم، متعارف، متداول، مد، مرسوم، معمول؛ ۲. در، دروازه؛ ۳. بارگاه، سرا ≠ کلبه؛ ۴. دریچه، پنجره؛ ۵. بخش، فصل، مدخل؛ ۶. اب، بابا، پدر ≠ مام، مادر، ام؛ ۷. خاص، مخصوص، ویژه؛ ۸. باره، خصوص، فقره، مورد؛ ۹. بغاز، تنگه؛ ۱۰. درخور،.

بابرکت: بافیض، زیاد، فراوان، موفور ≠ بی‌برکت.

بابزن: سیخ کباب، سیخ.

باب‌شدن: تداول‌یافتن، رایج‌شدن، رواج‌یافتن، متداول‌شدن، مد‌شدن، معمول‌شدن ≠ منسوخ‌شدن، دمده‌شدن، ازمد افتادن.

باب‌کردن: متداول‌کردن، رایج‌کردن، رواج‌دادن ≠ منسوخ‌کردن.

بابل: باختر، مغرب، غرب ≠ خاور، شرق، مشرق.

بابونه: اقحوان، اکحوان، بابونج، بابونق، بابونک.

با: حرف ۱. به‌وسیله، توسط؛ ۲. به؛ ۳. مع؛ ۴. همراه ≠ بی؛ ۳. آش.

باتجربه: آزموده، حاذق، خبره، کارآزموده، کاردان، کهنه‌کار، مجرب ≠ بی‌تجربه، تازه‌کار.

باتدبیر: اسم مدبر، کاردان.

باتری: ۱. پیل، قوه؛ ۲. آکومولاتور، انباره.

باتقوا: بافضیلت، پرهیزکار، پارسا، پاکدامن، خویشتن‌دار، دیندار، زاهد، صالح، عفیف، متقی، متورع ≠ بی‌تقوا.

باتلاق: باطلاق، گنداب، مرداب، منجلاب ≠ دریاچه.

باتون: ۱. چوبدست، عصا؛ ۲. باتوم، باطوم.

باثمر: بارور، مثمر، میوه‌دار ≠ بی‌بر، بی‌ثمر، بیهوده.

باج: ۱. ارتشا، باژ، رشوه؛ ۲. جزیه، خراج، ساو، عوارض، مالیات، نمار؛ ۳. گمرک؛ ۴. سخن، کلمه، واج، واژ.

باج‌بگیر: اسم ۱. اخاذ، باج‌ستان، باج‌گیر؛ ۲. رشوه‌خوار، رشوه‌ستان، رشوه‌گیر، مرتشی ≠ باج‌ده، راشی.

باجرات: باشهامت، پرجسارت، پردل، جربزه‌دار، دلاور، دلیر، شجاع، شیردل، صارم، صفدر ≠ بی‌جرات، ترسو.

باجربزه: باشهامت، باعرضه، جراتمند، قدرتمند، مدیر ≠ بی‌جربزه، بی‌شهامت.

باج‌ستان: اسم اخاذ، باج‌بگیر، باج‌خواه، باجگیر، رشوه‌خوار، رشوه‌ستان، رشوه‌گیر ≠ باج‌ده، باج‌بده.

باج‌ستانی: اخاذی، باجگیری، تلکه، رشوه‌ستانی، رشوه‌گیری ≠ باج‌دهی.

باجگاه: محل اخذ عوارض.

باجلال: باشوکت، باعظمت، جلیل، شکوهمند، محتشم، شوکتمند ≠ بی‌عظمت، بی‌شوکت.

باجناق: همریش، سلف، هم‌زلف ≠ هوو، وسنی.

باجه: ۱. دریچه، باجنگ، پاچنگ، دریچه کوچک؛ ۲. روزنه، گیشه؛ ۳. شعبه، نمایندگی ≠ مرکز.

باجی: آبجی، اخت، خواهر، دده، شاباجی، همشیره ≠ برادر، داداش.

باحال: ۱. سرزنده، دل‌زنده، شوخ‌طبع، شاداب؛ ۲. جالب توجه، خوش‌آیند، دل‌پذیر.

باحجاب: ۱. محجبه، چادری، حجابدار ≠ بی‌حجاب، بدحجاب.

باحرارت: ۱. تند، حاد، فعالانه ≠ منفعلانه؛ ۲. پرجنب‌وجوش، جدی، فعال، کوشا ≠ سرد، سست؛ ۳. پرشور.

باحزم: احتیاطکار، دوراندیش، محتاط، ملاحظه‌کار ≠ بی‌ملاحظه.

باحشمت: باعظمت، جلیل، شکوهمند، شوکتمند.

باحمیت: بامروت، جوانمرد، راد، غیرتمند، غیرتی ≠ بی‌غیرت، بی‌مروت.

باحوصله: بردبار، پرشکیب، حمول، شکیبا، صبور ≠ بی‌حوصله، عجول.

باحیا: آزرمگین، شرمگین، عفیف، محجوب ≠ بی‌حیا.

باحیثیت: آبرودار، آبرومند، باآبرو، باشخصیت، محترم، معتبر ≠ بی‌اعتبار، بی‌حیثیت.

باخبر: آگاه، داننده، مستحضر، مطلع، ملتفت، وارد، واقف ≠ غافل، بی‌خبر.

باخبر‌بودن: آگاه‌بودن، بااطلاع‌بودن، مستحضر‌بودن، مطلع‌بودن، واقف‌بودن ≠ بی‌خبر‌بودن، غافل ماندن.

باخبر‌شدن: آگاه‌شدن، بااطلاع‌شدن، مستحضر‌شدن، مطلع‌شدن، واقف‌شدن ≠ بی‌خبر ماندن، غافل‌شدن.

باخت: ۱. باختن ≠ برد؛ ۲. شکست ≠ پیروزی.

باختر: بابل، غرب، مغرب ≠ خاور، شرق، مشرق.

باختن: ۱. ازدست‌دادن، تلف‌کردن، هدر‌دادن ≠ به دست آوردن؛ ۲. شکست‌خوردن، مغلوب‌شدن ≠ پیروز‌شدن، بردن، برنده‌شدن؛ ۳. ورزیدن؛ ۴. بازی‌کردن؛ ۵. سرگرم‌شدن، مشغول‌شدن.

باخته: ۱. از دست داده، تلف‌شده ≠ برده؛ ۲. شکست خورده؛ ۳. منهزم.

باخدا: پرهیزگار، خداترس، مومن، متقی ≠ خداناترس.

باخود: آگاه، بهوش، متوجه، هوشیار ≠ بی‌خود، ناهشیار.

بادآورد: بادآورده، مفت.

بادآور: ۱. نفاخ، نفخ‌آور، بادزا، نفخ‌زا ≠ بادپران، بادشکن، نفخ‌زا؛ ۲. بادآور، بادآورده.

بادافراه: جریمه، جزا، عذاب، عقوبت، مکافات، نقمت ≠ پاداش.

بادام‌بن: درخت بادام.

بادامه: ۱. پیله، ابریشم؛ ۲. خرقه، مرقع؛ ۳. مهر، نگین انگشتری.

بادبادک: بادکنک.

بادبان: ۱. شراع؛ ۲. سفینه، کشتی؛ ۳. جیب، گریبان؛ ۴. سرآستین.

بادبه‌دست: ۱. اسراف‌کننده، خراج، باددست، متلف، مسرف، ول‌خرج ≠ مقتصد؛ ۲. آس‌وپاس، تهی‌دست، مفلس، هیچ‌کاره ≠ ثروتمند، غنی؛ ۳. بدبخت، بدشانس، بی‌طالع، مفلوک ≠ خوش‌شانس.

بادبیز: برگ‌ریزان، پاییز، تیر، خریف، خزان ≠ بهار، ربیع.

بادپا: فرز، تندرو، تیزتک، جلد، سریع ≠ بطی‌ء، کند.

بادسنج: بادنما.

بادفر: فرفره.

باد‌کردن: ۱. متورم‌شدن، ورم‌کردن؛ ۲. آماس‌کردن، پف‌کردن؛ ۳. نفخ‌کردن؛ ۴. افاده فروختن، افاده‌کردن، تبختر‌کردن، فیس‌کردن؛ ۵. به فروش نرفتن، روی دست‌ماندن، مصرف نشدن ≠ به فروش رساندن، آب‌کردن؛ ۶. پرهوا‌کردن، دمیدن؛ ۷. برانگیختن، تهییج‌کردن، تی.

بادگیر: ۱. بادخن، بادغر؛ ۲. حلقه فلزی و مشبک سر قلیان (غلیان).

بادمجان: باذمجان، بادنجان، بادنگان.

بادوام: ۱. پایدار، پاینده، دیرپا، مستدام ≠ بی‌دوام؛ ۲. محکم.

باده‌پرست: باده‌پیما، باده‌گسار، باده‌نوش، خراباتی، دائم‌الخمر، شراب‌خوار، می‌پرست، می‌خوار، می‌گسار، می‌خواره.

باده‌پرستی: باده‌گساری، شرابخواری، می‌پرست، می‌خوارگی.

باده‌خوار: باده‌پیما، باده‌گسار، باده‌نوش، شراب‌خواره، شراب‌خوار، می‌خواره.

باده: ساغر، شراب، صهبا، مسکر، مشروب، مل، می، نبیذ، سلاف.

باده‌فروش: اسم خراباتی، خمار، می‌فروش.

باده‌گسار: باده‌پیما، باده‌نوش، شراب‌خور، می‌خواره، می‌گسار.

باده‌گساری: باده‌پیمایی، شراب‌خواری، می‌خواری، میگساری.

باده‌نوش: باده‌پیما، پیاله‌پیما، شراب‌خواره، شراب‌خوار، می‌خوار.

باده‌نوشی: باده‌پیمایی، باده‌گساری، شراب‌خواری، می‌خواری، می‌گساری.

باد: ۱. هوا؛ ۲. آماس، آماه، نفخ، ورم؛ ۳. پف، فوت، تیز، ریح؛ ۴. توفان، شمیم، صرصر، نسیم، نفخه؛ ۵. بادا، باشد؛ ۶. افاده، خودبینی، تکبر، خودبزرگ‌بینی، غرور، فیس، نخوت؛ ۷. ابهت، اهمیت، شکوه؛ ۸. دم، نفس؛ ۹. بارح، برآمدگی، دمل؛ ۱۰. باطل، بیهوده، لغو.

بادیانت: دیندار، مومن، متدین، متقی ≠ بی‌دیانت.

بادی: ۱. منسوب به باد ≠ آبی، خاکی، ناری؛ ۲. آغازگر ≠ خاتم؛ ۳. آفریننده، خالق ≠ مخلوق؛ ۴. آغاز، ابتدا، اوان، اول، شروع ≠ انتها، پایان؛ ۵. دایم، همیشه.

بادیه: ۱. بیابان، تیه، صحرا، فلات، وادی، هامون؛ ۲. ظرف، کاسه ≠ آبادی، شهر.

بادیه‌نشین: اسم بادیه‌گرد، بیابان‌نشین، چادرنشین، صحراگرد، صحرانشین ≠ شهرنشین، آبادی‌نشین.

باذکاوت: باهوش، تیزفهم، ذکی، داهی، زیرک، هوشمند، هوشیار ≠ بله، بی‌ذکاوت، کودن.

باذل: بخشنده، سخی، بذل‌کننده، بادبدست، فراخ‌دست ۱. ≠ ممسک، خسیس، کنس؛ ۲. کم‌دهش، نابخشنده.

باذوق: ۱. خوش‌قریحه، ذوقمند، صاحب‌قریحه، صاحب‌ذوق؛ ۲. خوش‌سلیقه، سلیقه‌دار ≠ بی‌ذوق، کج‌ذوق.

بارآور: ۱. بارور، ثمردار، مثمر، میوه‌دار، میوه‌دهنده؛ ۲. آبستن، باردار، حامله ≠ بی‌بر، سترون، عقیم؛ ۳. مفید، سودبخش.

باران: بارش، ذهاب، مطر.

بارانداز: اسکله، بندر، بندرگاه، لنگرگاه.

بارانی: صفت ۱. باشی، مطری؛ ۲. باران‌زا؛ ۳. آمپرمابل، پالتو؛ ۴. مربوط به‌باران.

باربر: ۱. بارکش، باری؛ ۲. حمال.

باربردار: ۱. بارکش، باری ≠ سواری؛ ۲. باربر، حمال؛ ۳. آبستن، باردار، حامله.

بار: ۱. پاس، دفعه، مرتبه، مرحله، مره، نوبت، وعده، وهله؛ ۲. بر، ثمر، ثمره، حاصل، محصول، میوه؛ ۳. بنه، توشه، حمل، محمول، محموله؛ ۴. شرفیابی؛ ۵. رستوران، کاباره، مشروب‌فروشی، میخانه؛ ۶. ثقل، گرانی، وزن؛ ۷. اجازه، رخصت؛ ۸. کود؛ ۹. جنین؛ ۱۰. رنج، مشقت.

بارخدا: ۱. خدا، خداوند، خدای‌متعال، باری، باری‌تعالی؛ ۲. بلندمرتبه، بلندمقام.

بارخدایی: ۱. بزرگی، سروری، مولایی؛ ۲. پادشاهی، سلطنت؛ ۳. الوهیت، خدایی.

بار‌دادن: ۱. بر‌دادن، ثمردادن، میوه‌دادن؛ ۲. کود‌دادن؛ ۳. اجازه شرفیابی‌دادن، اجازه ورود‌دادن، اذن دخول‌دادن ≠ باریافتن.

باردار: ۱. آبستن، حامله؛ ۲. باثمر، ثمردار، مثمر، میوه‌دار؛ ۳. آمیخته، غش‌دار، مغشوش، ممزوج، نبهره؛ ۴. باره‌دار.

باردار‌شدن: حامله‌شدن، آبستن‌شدن.

بارداری: آبستنی، حاملگی، حمل.

باردان: ۱. خرجین، خرجینه، کوله‌بار؛ ۲. تنگ، صراحی.

بارد: ۱. خنک، سرد، یخ؛ ۲. بی‌مزه، لوس، ناخوشایند؛ ۳. بی‌ذوق، بی‌لطف؛ ۴. سردمزاج، عنین، ناتوان ≠ حار.

بارز: ۱. آشکار، پیدا، روشن، صریح، مشخص، مشهود، واضح ≠ نامعلوم؛ ۲. برجسته، چشمگیر، مبرز، ممتاز؛ ۳. استثنایی، طراز اول، فوق‌العاده.

بارش: ۱. باران، مطر؛ ۲. باریدن.

بارغبت: آرزومندانه، رغبت‌مند، طوع.

بارقه: ۱. اخگر، جرقه، شرر، شعله، وراغ؛ ۲. تلالو، پرتو، نور ≠ خاکستر.

بارک‌الله: آفرین، احسنت، مرحبا.

بارکش: صفت ۱. باری ≠ سواری؛ ۲. باربر؛ ۳. غمگین، اندوهمند، اندوهگین.

بارگاه: ۱. ایوان، باره، سراپرده، صفه؛ ۲. دربار، درگاه؛ ۳. مقبره، آستانه، بارگه.

بارگی: اسب، باره، توسن، سمند، خرس.

بارم: معیار، مقیاس.

بارندگی: بارش.

بارو: باره، برج‌وبارو، برج، حصار، حصن، دژ، دیوار، قلعه، کلات، کوت، کوشک.

باروبنه بستن: ۱. کوچ‌کردن، کوچیدن؛ ۲. حرکت‌کردن، سفر‌کردن.

بارور: بارآور، برومند، ثمردار، پرثمر، حاصلخیز، مثمر، میوه‌دار ≠ بی‌بر، سترون، عقیم.

بارورسازی: القاح، تلقیح، گشن، لقاح، حاصل‌خیزسازی ≠ عقیم‌سازی.

باروری: ۱. ثمردهی، حاصلخیزی؛ ۲. زایایی.

بارها: به‌دفعات، به‌کرات، مکرر.

باره: ۱. اسب، توسن، سمند، فرس، مرکب؛ ۲. برج، دژ، قلعه؛ ۳. بار، دفعه، کرت، مرتبه؛ ۴. بار، حصار، دیوار، جرم؛ ۵. باب، مورد؛ ۶. روش، طرز.

باری: صفت قید ۱. به‌هرجهت، به‌هرحال، درهرصورت؛ ۲. بارکش ≠ سواری؛ ۳. باردار؛ ۴. ثقیل، سنگین، گران، وزین ≠ سبک؛ ۵. آفریننده، آفریدگار، باریتعالی، خالق ≠ آفریده، مخلوق؛ ۶. باریک؛ ۷. پهن، ضخیم، عرض.

باریدن: ۱. باران آمدن؛ ۲. برف‌آمدن، تگرگ آمدن؛ ۳. سرازیر‌شدن؛ ۴. ریختن، فرو ریختن ≠ باراندن.

باریک‌بین: دقیق، روشندل، کنجکاو، موشکاف، نکته‌بین، نکته‌سنج، هوشیار، باریک‌اندیش.

باریک‌بینی: تدقیق، دقت‌فکر، زیرکی، کنجکاوی، موشکافی، نازک‌اندیشی، نکته‌بینی، نکته‌سنجی، هوشمندی، هوشیاری.

باریک: ۱. کم‌حجم، کم‌قطر، نازک ≠ ضخیم، ستبر؛ ۲. تنگ، کم‌عرض ≠ پهن؛ ۳. لاغر، نزار ≠ چاق؛ ۴. باریک‌میان، خمیص؛ ۵. رقیق ≠ پرمایه؛ ۶. دقیق؛ ۷. حساس، وخیم، خطرناک.

باریکه: ۱. باریک، لاغراندام، ظریف؛ ۲. تکه باریک(کاغذ، پارچه و )؛ ۳. سطح دراز و کم‌عرض (زمین و )؛ ۴. باب، بغاز، تنگه؛ ۵. اشعه، پرتو.

بازآفرینی: ۱. بازسازی، دوباره‌سازی، آفرینش مجدد؛ ۲. توبه‌کردن.

بازآیی: بازگشت، برگشت، رجعت، مراجعت ≠ عزیمت.

بازار: ۱. بازارچه، بازارگاه، بازارگه، تیمچه، راسته، رسته، سوق ≠ میدان؛ ۲. معامله، خریدوفروش؛ ۳. سروکار.

بازارچه: بازار، پاساژ، تیمچه، سوق.

بازارگان: صفت ۱. ثروتمند، دارا، غنی ≠ فقیر، محتاج، ندار؛ ۲. تاجر، سوداگر، بازرگان ≠ مفلس.

بازاری: ۱. تاجر، سوداگر، کاسب؛ ۲. حسابگر؛ ۳. عامی، بی‌نزاکت؛ ۴. عامیانه، بی‌ارزش، پیش‌پاافتاده، مبتذل؛ ۵. نامرغوب.

بازبین: ۱. کنترلچی؛ ۲. مفتش، ممیز؛ ۳. منتقد، منقد، نقاد؛ ۴. خرده‌گیر عیب‌جو.

بازبینی: ۱. بررسی، رسیدگی، کنترل، معاینه؛ ۲. تفتیش، ممیزی.

بازپرس: بازجو، دادیار، قاضی، مستنطق، متهم.

بازپرسی: استنطاق، دادرسی، رسیدگی، سیاست، سین‌جیم، مواخذه، محاکمه، یرغو ≠ قضاوت، حکم.

بازپروری: ۱. تربیت، پرورش، اصلاح؛ ۲. آماده‌سازی، بازسازی‌جسمی.

بازپسین: آخر، آخرین، واپسین ≠ آغازین.

بازتاب: ۱. پیامد، عکس‌العمل، واتاب، واکنش؛ ۲. انعکاس، پژواک، طنین؛ ۳. پاسخ غیرارادی؛ ۴. بازگشت.

بازجست: ۱. استفسار، پژوهش، تفحص، جستار، کاوش؛ ۲. مطالبه.

بازجو: بازپرس، دادیار، قاضی، مستنطق.

بازجویی: استفسار، استنطاق، بازپرسی، پرسش، تحقیق.

بازخواست: ۱. استیضاح، پرسش، مواخذه، مطالبه؛ ۲. اعتراض، ایراد؛ ۳. سرزنش، عتاب.

بازدارنده: جلوگیر، عایق، مانع، محذور، جلوگیری‌کننده.

بازداشت: اسم ۱. اسیر، بندی، توقیف، حبس، دستگیر، زندانی، گرفتار، محبوس ≠ آزاد، رها؛ ۲. منع، جلوگیری، نهی ≠ امر.

بازداشت‌کردن: به‌زندان انداختن، توقیف‌کردن، حبس‌کردن، زندانی‌کردن ≠ آزاد‌کردن.

بازداشتگاه: بند، توقیفگاه، حبس، دستاق‌خانه، زندان، سلول، سیاهچال.

باز داشتن: ۱. جلوگیری، ردع، ممانعت، منع، نهی ≠ امر؛ ۲. جلوگیری‌کردن، مانع‌شدن، ممانعت‌کردن، منع‌کردن، نهی‌کردن ≠ امر‌کردن، فرمان‌دادن، حکم‌کردن، دستور‌دادن.

بازده: ۱. ثمر، حاصل، محصول، نتیجه؛ ۲. راندمان، کارکرد، میزان تولید.

بازدهی: حاصل، راندمان.

بازدید: ۱. دیدار، دیدار مجدد، ملاقات، ویزیت؛ ۲. کنترل، معاینه؛ ۳. بررسی، سرکشی.

بازرس: اسم ۱. ناظر؛ ۲. کارآگاه؛ ۳. مفتش.

بازرسی: بررسی، پژوهش، تحقیق، رسیدگی، تفتیش، سرکشی، نظارت.

بازرگان: صفت ۱. پیشه‌ور، تاجر، سوداگر، کاسب، محترف، معامله‌گر؛ ۲. ثروتمند، دارا ≠ فقیر.

بازرگانی: ۱. تجارت؛ ۲. دادوستد، سوداگری، معامله.

بازسازی: ترمیم، تعمیر، مرمت، نوسازی ≠ تخریب، ویران سازی، ویرانگری.

باز‌شدن: ۱. گشاده‌شدن، گشوده‌شدن، مفتوح‌شدن، وا‌شدن ≠ بسته‌شدن؛ ۲. شکفته‌شدن، شکوفا‌شدن، وا‌شدن ≠ پژمرده‌شدن، خشکیدن.

بازشناخت: بازشناسی، شناسایی.

باز‌کردن: ۱. گشادن، وا‌کردن، گشودن ≠ بستن، مسدود‌کردن؛ ۲. دایر‌کردن، تأسیس‌کردن، ایجاد‌کردن؛ ۳. جدا‌کردن؛ ۴. شکافتن، تشریح‌کردن، شرح‌دادن؛ ۵. از بین‌بردن (مانع)؛ ۶. مرتفع‌ساختن؛ ۷. گره‌گشایی‌کردن ≠ گره زدن.

بازگرداندن: ۱. بازگردانیدن، پس‌دادن، پس فرستادن، عودت‌دادن، واپس فرستادن، مسترد داشتن؛ ۲. رجعت‌دادن ≠ نگه داشتن.

بازگشایی: افتتاح، گشایش ≠ تعطیل، تعطیلی.

بازگشت: اعاده، برگشت، رجعت، عدول، عطف، عقب‌نشینی، عود، مراجعت، نکس.

باز گشتن: ۱. آمدن، بازآمدن، برگشتن، رجعت‌کردن، مراجعت‌کردن ≠ عازم‌شدن، عزیمت‌کردن؛ ۲. عود‌کردن؛ ۳. پشیمان‌شدن، توبه‌کردن؛ ۴. منصرف‌شدن ≠ مصمم‌شدن؛ ۵. مرتبط‌بودن، ارتباط داشتن.

بازگفت: بیان، بیان‌کرد، تکرارمطلب، دوباره‌گویی، نقل، واگفت، واگویی.

باز گفتن: ۱. بیان‌کردن؛ ۲. تکرار‌کردن، دوباره گفتن، واگفتن.

بازگو: ۱. راوی، روایتگر، قصه‌گو، ناقل، واگو؛ ۲. بازگویه، تکرار؛ ۳. روایت، نقل.

بازگویی: تکرار، تکریر، روایت، نقل، واگو، بیان.

بازماندن: ۱. ازکار ماندن، جداماندن، دنبال افتادن، عقب افتادن، عقب‌ماندن، واپس ماندن؛ ۲. ایستادن، توقف‌کردن، متوقف‌شدن؛ ۳. خسته‌شدن، کوفته‌شدن؛ ۴. به‌جا گذاشتن، به جای ماندن، پس ماندن.

بازمانده: صفت ۱. به‌جامانده، بقیه، پس‌مانده، مانده؛ ۲. دنبال‌مانده، عقب‌مانده، واپس‌مانده؛ ۳. به هدف نرسیده؛ ۴. خسته، درمانده، کوفته؛ ۵. وارث؛ ۶. خلف، خویش، قوم.

بازنده: شکست‌خورده، مغلوب ≠ برنده.

بازنشستگی: تقاعد ≠ اشتغال.

بازنشسته: اسم بازنشست، متقاعد، وظیفه‌بگیر، وظیفه‌خور ≠ شاغل، موظف.

بازنگری: بازبینی، بررسی، وارسی.

باز نمودن: ۱. تشریح‌کردن، توضیح‌دادن، شرح‌دادن، نشان‌دادن، بیان‌کردن، تبیین‌کردن؛ ۲. شناساندن، نشان‌دادن؛ ۳. گزارش‌کردن.

باز: قید اسم ۱. نیز، هم، همچنین؛ ۲. گشاده، منبسط، گشوده، مفتوح، وا ≠ بسته؛ ۳. ازنو، دوباره؛ ۴. دایر، برقرار، برپا؛ ۵. سنقر، قوش؛ ۶. قلیا ≠ اسید؛ ۷. باج، باژ، خراج؛ ۸. جدا؛ ۹. روشن؛ ۱۰. جدا، منفصل؛ ۱۱. روباز؛ ۱۲. بی‌مانع، آزاد؛ ۱۳. فاصله‌دار؛ ۱۴. چا.

بازو: ۱. بازه، ساعد، عضد مرفق ≠ ران؛ ۲. اهرم؛ ۳. دسته؛ ۴. توانایی، قدرت، قوت، نیرو؛ ۵. یاور.

بازوبند: ۱. ساعدبند؛ ۲. تعویذ، دعا.

بازیار: ۱. برزگر، دهقان، زارع، کشاورز؛ ۲. شکارچی، صیاد، میرشکار؛ ۲. بازجان، بازدار.

بازیافت: ۱. حاصل، یافته؛ ۲. استحصال.

باز‌یافتن: ۱. دوباره پیدا‌کردن، پیدا‌کردن، دوباره به دست آوردن، دوباره‌یافتن ≠ گم‌کردن، از دست‌دادن؛ ۲. استحصال‌کردن؛ ۳. بازیابی‌کردن؛ ۴. درک‌کردن، فهمیدن.

بازیچه: ۱. اسباب‌بازی، عروسک، لعبت، ملعبه؛ ۲. آلت دست، مسخره، مضحکه.

بازی‌دادن: ۱. سرگرم‌ساختن، غافل نگاه داشتن، مشغول‌ساختن؛ ۲. فریب‌دادن، گول زدن، نیرنگ زدن ≠ بازی‌خوردن.

بازی‌کن، بازیکن: بازیگر، ورزشکار ≠ تماشاچی.

بازیگر: صفت ۱. آرتیست، بازیکن، ستاره، هنرپیشه، هنرمند ≠ تماشاچی، تماشاگر، تماشایی؛ ۲. بازی‌کن؛ ۳. نقش‌پرداز؛ ۴. نیرنگ‌باز، فریب‌کار، حقه‌باز.

بازی‌گوش، بازیگوش: بازی‌دوست، سربه‌هوا، تفنن‌جو، شیطان، متفنن ≠ آرام، عاقل، معقول.

بازیگوشی: تفنن‌جویی، سربه‌هوایی، شیطنت.

بازی: ۱. لعب، ملاعبه، ملعبه؛ ۲. تفریح، تفنن؛ ۳. قمار، گنجفه؛ ۴. ورزش؛ ۵. فریب، حیله، نیرنگ ≠ جدی؛ ۶. نقش؛ ۷. حادثه، رویداد، پیش‌آمد؛ ۸. شوخی.

باژ: ۱. باج، جزیه، خراج، مالیات؛ ۲. نیایش.

باژگونه: باژگون، برعکس، سرنگون، معکوس، معلق، وارون، وارونه، واژگون، واژگونه.

باستان: دیرین، دیرینه، عتیق، کهن، گذشته، ≠ نو، نوین، جدید.

باستان‌شناس: ۱. دیرینه‌شناس؛ ۲. عتیقه شناس.

باستان‌شناسی: دیرینه‌شناسی.

باستانی: دیرینه، عتیقه، قدیم، قدیمی، کهن، کهنه ≠ جدید، نوین.

باسخاوت: بخشنده، بذال، سخاوتمند، سخی، کریم، گشاده‌دست ≠ خسیس.

باسعادت: ۱. سعادتمند، سعید، نیکبخت؛ ۲. خجسته، سعد، فرخنده، مبارک، میمون ≠ بی‌سعادت، شقی.

باسق: بلند، بلندقد.

باسکول: ترازو، ترازوی بزرگ، قپان.

باسمه: ۱. چاپ، طبع؛ ۲. تصویرچاپی، کلیشه.

باسمه‌چی: چاپچی، مطبعه‌چی ≠ چاپگر.

باسن: کفل.

باسواد: ۱. تحصیل‌کرده، سواددار، ملا ≠ بی‌سواد؛ ۲. بامعلومات ≠ بی‌مایه؛ ۳. آگاه، مطلع.

باسیل: باکتری.

باشخصیت: متشخص، بامنش، فرهیخته، ممتاز، برجسته، محترم ≠ بی‌شخصیت.

باشرافت: شرافتمند، شریف، بزرگوار ≠ بی‌شرافت.

باشرف: بزرگوار، شرافتمند، شریف، عفیف، نجیب ≠ بی‌شرافت، نانجیب، بی‌شرف.

باشعور: بخرد، خردمند، شعورمند، عاقل، فهیم، لبیب، فهمیده ≠ بی‌شعور، کم‌خرد.

باشکوه: باشوکت، باعظمت، پرابهت، پرشکوه، پرجلال، شکوهمند، مجلل ≠ بی‌شکوه، بی‌ابهت.

باشگاه: ۱. انجمن، کانون، کلوب، مجمع، کلوپ، معهد؛ ۲. زورخانه، ورزشگاه.

باشگون: خجسته، خوش‌شگون، شگون‌دار، هماگون، همایون خوش‌یمن، سعد، فرخنده، مبارک، میمون ≠ بی‌شگون، نامیمون، نحس.

باشنده: ۱. ساکن، مقیم؛ ۲. اهل، شهروند.

باشوکت: باجلال، باشان، باشکوه، بامهابت، شکوهمند، شوکتمند، مجلل ≠ بی‌شکوه.

باشهامت: باجرات، دلاور، دلیر، نترس، شجاع، شهامت‌دار، صارم، صفدر ≠ کم‌جرات، بی‌شهامت.

باشی: رئیس، سالار، سردار، سردسته، سر گروه، سرور.

باصرفه: ۱. سودآور، سودرسان؛ ۲. سوددار، فایده‌دار.

باصره: ۱. بینایی، دید، قوه‌دید ≠ سامعه؛ ۲. چشم، دیده، عین ≠ گوش.

باصفا: ۱. مصفا، مفرح، خرم، نزیه ≠ بی‌روح، دلگیر، بی‌صفا؛ ۲. صمیمی، صادق، بامحبت.

باصلابت: ۱. باسطوت، باصولت، باوقار، باهیبت، صولتمند، موقر، هیبت‌دار ≠ بی‌صلابت، بی‌وقار، ناموقر؛ ۲. محکم، استوار.

باطراوت: تازه، تر، خرم، شاداب ≠ بی‌طراوت، پژمرده.

باطری: باتری، پیل، قوه.

باطلاق: باتلاق، گنداب، مرداب، منجلاب، سیاه‌آب ≠ دریاچه.

باطل: اسم ۱. بی‌معنی، ناحق؛ ۲. نادرست، غلط؛ ۳. ناراست، ناصواب ≠ حق، راست، صواب؛ ۴. ابطال، فسخ، لغو، ملغا؛ ۵. بیکاره، عاطل؛ ۶. بی‌فایده، بیهوده، مهمل؛ ۷. ضایع؛ ۸. عبث؛ ۹. دروغ، غیرواقعی ≠ حق، صواب؛ ۱۰. بی‌اعتبار، نامعتبر.

باطل‌سازی: ابطال، لغو.

باطل‌شدن: ۱. ابطال‌شدن، از اعتبار افتادن، فسخ‌شدن، لغو‌شدن، نامعتبراعلام‌شدن؛ ۲. بی‌معنی‌شدن، بیهوده‌شدن؛ ۳. ناحق جلوه‌گر‌شدن، ناراست قلمداد‌شدن؛ ۴. ضایع‌شدن؛ ۵. خط خوردن.

باطل‌کردن: ۱. ابطال‌کردن، فسخ‌کردن، لغو‌کردن، ملغا‌ساختن؛ ۲. بی‌معنی‌کردن، بیهوده گردانیدن، مهمل گذاشتن؛ ۳. ناحق جلوه‌دادن، ناراست قلمداد‌کردن؛ ۴. ضایع گردانیدن؛ ۵. خط زدن، قلم زدن؛ ۶. ازاعتبار انداختن، نامعتبر اعلام‌کردن؛ ۷. تبطیل.

باطل‌کننده: باطل‌ساز، مبطل.

باطل‌نما: پارادوکس، متناقض‌نما، نامعتبرنما.

باطله: ۱. بی‌اعتبار، نامعتبر، ازاعتبارافتاده؛ ۲. به‌دردنخور؛ ۳. لغو، واهی، پوچ.

باطن: اسم ۱. پنهان، ناپدید، نهان ≠ آشکار، آشکارا، عیان، معلوم؛ ۲. اندرون، داخل، درون، دل، ضمیر، طینت، قلب، نیت ≠ برون، ظاهر؛ ۳. اصل، حقیقت، صریح، ظاهر؛ ۴. خلوت ≠ جلوت.

باطنباطنی: ۱. خفیه، درونی؛ ۲. خفیه‌گرایی؛ ۳. باطنیه؛ ۴. اسماعیلیه ≠ ظاهری، قشری.

باعاطفه: بامحبت، پرمهر، رئوف، عطوف، مشفق، مهربان ≠ بی‌عاطفه.

باعث: ۱. انگیزه، سبب، علت، محرک، موجب، مورث، وسیله؛ ۲. بانی، مسبب؛ ۳. برانگیزاننده.

باعث‌وبانی: ۱. موسس؛ ۲. سرپرست، حامی.

باعرضه: باجربزه، بالیاقت، باهمت، جراتمند، عرضه‌دار، عرضه‌مند، لایق ≠ بی‌عرضه، بی‌کفایت، نالایق.

باعزم: بااراده، پراستقامت، مصمم ≠ سست‌اراده، بی‌اراده.

باعظمت: باحشمت، باشکوه، بزرگ، شکوهمند، شگرف، عظیم، مجلل ≠ کوچک، معمولی، بی‌شکوه.

باعفاف: باعفت، پاک، پاکجامه، پاکدامن، عفیف، نجیب ≠ نانجیب، بی‌عفت.

باعفت: عفیف، پاک‌دامن ≠ بی‌عفت، بی‌عصمت.

باغبان: گلکار، بستان‌پیرا، بستانی، بستی، چمن‌پیرا، نگهبان باغ.

باغبانی: ۱. گل‌کاری، گل‌پروری؛ ۲. بستانی، بستان‌پیرایی؛ ۳. چمن‌پیرایی، باغداری.

باغ: بستان، بوستان، حدیقه، روضه، فردوس، گلستان، گلشن، لاله‌زار، ملک ≠ راغ.

باغچه: باغ‌کوچک، کاله، کرته.

باغستان: باغ، حدیقه، گلزار، گلستان، گلشن ≠ راغ، خارستان.

باغیرت: ۱. غیرتمند، غیور ≠ بی‌غیرت؛ ۲. شجاع، باشهامت؛ ۳. ناموس‌پرست، غیرتی؛ ۴. باصفت، بامعرفت.

باغی: ۱. سرکش، نافرمان، یاغی، ظالم ≠ رام، فرمانبردار؛ ۲. بستانی، بوستانی ≠ صحرایی، بیابانی.

بافایده: سودمند، سودده، مفید، پرمنفعت ≠ بی‌فایده.

بافت: ۱. بافتن؛ ۲. لیف؛ ۳. نسج؛ ۴. بافته، منسوج؛ ۵. سلول، یاخته؛ ۶. ساختار؛ ۷. بافتار.

بافت‌شناسی: نسج‌شناسی، سیتولوژی.

بافتن: ۱. بافندگی‌کردن، نساجی‌کردن؛ ۲. در هم تنیدن، به هم تابیدن، تاروپود درهم زدن؛ ۳. سر هم زدن، حرف بی‌منطق زدن، گزافه‌گویی‌کردن؛ ۵. از خود درآوردن.

بافتنی: ۱. بافته‌شده؛ ۲. دست‌باف؛ ۳. درخور بافتن، مناسب بافتن.

بافتوت: جوانمرد، راد، رادمرد ≠ بی‌فتوت، ناجوانمرد.

بافته: صفت ۱. پارچه، منسوج، نسیج؛ ۲. تنیده.

بافخامت: فخیم، باشکوه، شکوهمند.

بافراست: زیرک، فهیم، باهوش، هوشمند، فراستمند.

بافرهنگ: آداب‌دان، فرهیخته، مودب، متادب، متمدن ≠ بی‌فرهنگ.

بافضیلت: ۱. باتقوا، متقی؛ ۲. باکمال، دانشمند، فاضل؛ ۳. فضیلت‌دار ≠ بی‌فضیلت.

بافندگی: پارچه‌بافی، جولاهی، نساجی.

بافنده: اسم ۱. پارچه‌باف، نساج؛ ۲. جولاه، جولاهه، شعرباف؛ ۳. قالی‌باف؛ ۴. تریکوباف.

بافهم: فهیم، فهمیده، عاقل، دانا، باکمال.

باقدرت: توانا، توانمند، قادر، قدرتمند، قدیر، قوتمند، متنفذ ≠ ناتوان، غیرمتنفذ.

باقلی: باقلا، کالوسک.

باقی: اسم ۱. باقیمانده، بازمانده، مانده، موجود؛ ۲. بقیه، تتمه، مابه‌التفاوت؛ ۳. ابدی، پایا، پایدار، پاینده، دایم، مانا، نامیرا ≠ فانی؛ ۴. حی، زنده ≠ مرده، میت؛ ۵. برقرار، مستدام همیشگی ≠ فانی؛ ۶. دیگر، سایر.

باقی‌مانده، باقیمانده: الباقی، بازمانده، باقی، به جای مانده، بقایا، بقیه، پس‌مانده، تتمه، مابقی، مازاد، مانده.

باک: ۱. بیم، ترس، جبن، خوف، محابا، وحشت، هراس؛ ۲. پروا، ملاحظه؛ ۳. نگرانی، تشویش، اضطراب؛ ۴. مخزن (سوخت).

باکتری: باسیل، موجود ذره‌بینی، میکرب.

باک‌داشتن: اندیشه‌داشتن، بیم‌داشتن، ترسیدن، پروا‌کردن، واهمه‌داشتن، هراسیدن ≠ بی‌پروا‌بودن، بی‌پروایی‌کردن.

باکره: بتول، بکر، دختر، دوشیزه، عذرا، ناسفته ≠ بیوه، زن.

باکفایت: باجربزه، باعرضه، کاردان، باوجود، شایسته، لایق ≠ بی‌کفایت، نالایق.

باکیاست: سیاس، سیاستمدار، زیرک، هوشمند، کاردان، مدبر ≠ بی‌تدبیر، بی‌کیاست، نامدبر.

باگذشت: ایثارگر، جوانمرد، معفو ≠ بی‌گذشت، منتقم، انتقام‌جو.

بالا آمدن: ۱. برآمدن، صعود‌کردن؛ ۲. افزوده‌شدن، زیاد‌شدن (سطح‌آب)؛ ۳. متورم‌شدن، ورم‌کردن، آماس‌کردن؛ ۴. باد‌کردن، برجسته‌شدن.

بالا آوردن: ۱. قی‌کردن، استفراغ‌کردن، شکوفه‌کردن؛ ۲. دیوار‌ساختن، عمارت‌کردن؛ ۳. ایجاد‌کردن، به وجود آوردن؛ ۴. سبب‌شدن، باعث‌شدن.

بالا انداختن: ۱. نوشیدن، آشامیدن، سر کشیدن، بالا رفتن؛ ۲. خوردن، بالاکشیدن؛ ۳. به سوی بالا بردن.

بالا: اسم ۱. اوج، راس، زبر، سر، صدر، علو، فراز، فوق ≠ پایین، زیر، فرود؛ ۲. مافوق؛ ۳. قامت، قد، هیکل؛ ۴. بلندا، بلندی؛ ۵. عرشه؛ ۶. بلند، رفیع؛ ۷. والا؛ ۸. صدر؛ ۹. زیاد، گران، بیش از حد معمول؛ ۱۰. برین، عالم علیا؛ ۱۱. میزان، مقدار؛ ۱۲. جو، آسمان.

بالابان: ۱. تبیره، دهل، طبل، کوس، نقاره؛ ۲. نوعی شیپور؛ ۳. نوعی شاهین.

بالابر: آسانسور.

بالا بردن: ۱. افزایش‌دادن، افزودن، اضافه‌کردن، زیاد‌کردن ≠ ۱. کاهش‌دادن، پایین آوردن؛ ۲. بالا رفتن؛ ۲. ترقی‌دادن، رفعت بخشیدن؛ ۳. بزرگ‌کردن، بزرگ جلوه‌دادن.

بالابلند: ۱. بلندقد، بلندقامت، دراز، رشید ≠ کوتاه‌قد، کوتوله؛ ۲. دراز، طولانی، مطول.

بالابود: مازاد.

بالاپوش: ۱. لحاف؛ ۲. روانداز؛ ۳. ردا، طیلسان، عبا، فوطه؛ ۳. پالتو، شنل ≠ زیرپوش.

بالاجبار: ۱. اجباری، اجبار.

بالاجمال: اجمالا، به‌اختصار، بالاختصار، مختصر.

بالاخره: ۱. آخرالامر، سرانجام، عاقبت، عاقبت‌الامر ≠ نخست، اولا؛ ۲. القصه.

بالاخص: مخصوص.

بالادار: ۱. طرفدار، حامی؛ ۲. بلندقد، بلند بالا، بلند قامت ≠ کوتاه قامت.

بالادست: ۱. بالا، سمت بالا ≠ پایین دست؛ ۲. سرکرده، رئیس، مافوق، برتر.

بالار: ۱. بالاگر، تیر اصلی، تیرحمال، شاه تیر؛ ۲. ستون، عمود.

بالا رفتن: ۱. افزایش‌یافتن، افزوده‌شدن؛ ۲. ترقی‌کردن؛ ۳. ساخته‌شدن، برافراشته‌شدن؛ ۴. سر کشیدن، نوشیدن.

بالاستقلال: آزادانه، مستقلاً، منفرداً.

بالاشتراک: ۱. شریکی؛ ۲. باهم.

بالاصاله: ۱. اصلا، در اصل، اساس.

بالاضطرار: اضطراری، اضطرار.

بالا کشیدن: ۱. تصاحب‌کردن، خوردن؛ ۲. بالا‌دادن؛ ۳. شدت‌یافتن، شدید‌شدن؛ ۴. طولانی‌شدن.

بالا گرفتن: ۱. شدت‌یافتن، افزون‌شدن؛ ۲. اوج گرفتن؛ ۳. ترقی‌کردن.

بالان: صفت ۱. بالانه، دالان، دهلیز، راهرو سرپوشیده؛ ۲. تله، دام؛ ۳. بالنده، رشدیابنده، رشدکننده؛ ۴. مجرب.

بالانس: تعادل، توازن، موازنه، هم‌سنگی ≠ بی‌تعادلی، عدم‌تعادل.

بالانشین: صفت صدرنشین، مسندنشین، سدره‌نشین.

بالایی: زبرین، فرازین، فوقانی ≠ زیرین.

بالبداهه: بداهت.

بال: ۱. پر، جناح؛ ۲. اندیشه، حال، دل، خاطر؛ ۳. باله، مجلس‌رقص؛ ۴. بالن، وال؛ ۵. نهنگ.

بالت: اپرا، باله، رقص.

بالذات: اصلا، اساس.

بالش: ۱. بالشت، متکا، مخده، مسند، نازبالش؛ ۲. بالین؛ ۳. رشد، رویش، نمو؛ ۴. بالندگی؛ ۵. افتخار‌کردن، مباهات‌کردن.

بالشت: بالش، متکا، مخده.

بالصراحه: آشکارا، به‌وضوح، به‌تصریح، باصراحت، رک، تصریحاً، صراحتاً، صریحاً، واضح ≠ تلویحاً.

بالطبع: ۱. طبع.

بالعکس: برعکس، به عکس.

بالغ: ۱. بزرگ‌سال، جوان، رشید، مکلف، کبیر ≠ نابالغ؛ ۲. رسا، رسیده.

بالفرض: به فرض آنکه، فرضاً، ولو.

بالفطره: ۱. فطری، ذاتی؛ ۲. فطرت.

بالفعل: ۱. درعمل، عملاً ≠ بالقوه؛ ۲. در حال حاضر، اکنون، فعلا، حالا.

بالقطع: حتماً، قطعاً، مسلماً، یقیناً.

بالقوه: فی‌نفسه ≠ بالفعل.

بالکن: ۱. ایوان، مهتابی؛ ۲. لژ، شاه‌نشین.

بالمال: آخرالامر، بالاخره، بالنتیجه، درنتیجه، سرانجام، عاقبت.

بالندگی: ۱. رشد، ترقی، تعالی؛ ۲. فخر، نازش، مباهات.

بالنده: ۱. رشدکننده، نموکننده، رشدیابنده؛ ۲. مفتخر، مباهی.

بالنگ: بادرنگ، ترنج.

بالیدن: اسم ۱. تفاخر، فخر، مباهات، نازش؛ ۲. رشد، نشو، نمو؛ ۳. رشد‌کردن، قد کشیدن، نمو‌کردن، نشوونما‌کردن؛ ۴. نازیدن؛ ۵. فخر‌کردن، مباهات‌کردن، تفاخر‌کردن؛ ۶. افزایش‌یافتن، زیاد‌شدن.

بالین: ۱. بستر؛ ۲. بالش، بالشت، متکا.

بالینی: کلینیکی.

بامبول‌باز: حقه‌باز، نیرنگ‌باز، کلک، حیله‌باز، حیله‌گر، فریبکار، بامبولی.

بامبول: حقه، حقه‌بازی، کلک، گول، نیرنگ، دوزوکلک.

بامتانت: متین، موقر، باوقار.

بامحبت: بامهر، رئوف، شفیق، صمیمی، مشفق، مهربان، مهرپرور ≠ نامهربان، بی‌مهر، کم‌محبت.

بامدادان: سپیده‌دم، سحر، شفق، صبحگاه، فجر ≠ شامگاه، شامگاهان.

بامداد: باکر، بامدادان، پگاه، سپیده‌دم، شفق، صباح، صبح، فجر، فلق ≠ شام، عشا.

بامروت: جوانمرد، راد، غیرتمند، منصف ≠ بی‌مروت، ناجوانمرد.

بامزه: ۱. خوش‌طعم، خوشمزه، لذیذ ≠ بی‌مزه؛ ۲. دلچسب، ملیح، نمکین ≠ بی‌نمک، سرد؛ ۳. شیرین ≠ بی‌نمک؛ ۴. خوش‌صحبت، خوش‌محضر، شوخ‌طبع؛ ۵. خنده‌دار، شیرین حرکات ≠ بارد، بی‌مزه، یخ.

بام: صفت ۱. سقف ≠ کف‌اطاق؛ ۲. بامدادان، بامداد، بامگاه، پگاه، صبح؛ ۳. روشن ≠ تاریک؛ ۴. بم ≠ زیر.

بامعرفت: ۱. باکمال، عالم، فرهیخته؛ ۲. آداب‌دان، جوانمرد ≠ بی‌فضیلت، بی‌معرفت.

بامعلومات: باسواد، پر، دانا ≠ بی‌سواد، بی‌مایه، بی‌معلومات.

بامهابت: باشوکت، باوقار، باهیبت، پرجذبه، سطوتمند ≠ بی‌جذبه، بی‌مهابت، بی‌هیبت.

بامهارت: قید ۱. زبردست، کاردان، ماهر ≠ بی‌مهارت، غیرماهر؛ ۲. استادانه، ماهرانه ≠ ناشیانه.

بامهر: بامحبت، رئوف، عطوف، مهربان ≠ بی‌عاطفه، بی‌مهر، سرد.

بانجابت: اصیل، پارسا، پاکدامن، شریف، عفیف، نجیب ≠ نانجیب، ناپاکدامن، بی‌نجابت.

بانخوت: خودبین، خودپسند، متکبر، معجب، مغرور ≠ افتاده، بی‌ریا، فروتن.

بانداژ: نوارپیچی، باندپیچی.

باندبازی: زدوبند، پارتی‌بازی.

باند: ۱. جماعت، جمعیت، جوخه، حزب، دسته، گروه، هیات؛ ۲. خط سیر، گذرگاه؛ ۳. فرودگاه، مطار؛ ۴. نوار، رشته، لفافه؛ ۵. موج‌رادیو، طول موج؛ ۶. هر یک از بلندگوهای‌سیستم صوتی‌تصویری.

باندرول: ۱. سرچسب؛ ۲. اتیکت، برچسب.

بانزاکت: قید ۱. مودب، باادب، آداب‌دان؛ ۲. مودبانه.

بانزهت: ۱. خرم، باصفا؛ ۲. سرسبز، باطراوت.

بانشاط: بشّاش، خوشحال، خوشدل، سردماغ، سرزنده، شاد، شادمان، مسرور، نشیط ≠ دلمرده، بی‌نشاط، ناخوشدل.

بانظم: ۱. منضبط، منظم؛ ۲. آراسته، مرتب ۱. ≠ بی‌نظم؛ ۲. نامرتب.

بانفوذ: ۱. منتفذ، قدرتمند؛ ۲. تاثیرگذار.

بانک‌دار، بانکدار: اسم ۱. صاحب بانک، سهام‌دار.

بانک: ۱. موسسه اقتصادی؛ ۲. فایل، مخزن، جایگاه، (اطلاعات، داده‌ها)؛ ۳. نوعی بازی ورق؛ ۴. داو.

بانکی: صفت ۱. مربوط به بانک؛ ۲. کارمند بانک.

بانگ: ۱. جار، صدا، صلا، ندا؛ ۲. صوت، آوار، آواز؛ ۳. صیحه، غریو، غلغله، غوغا، فریاد، نعره.

بانگ زدن: آواز‌کردن، صدازدن، صلا در‌دادن، فریاد زدن.

بانمک: ۱. باملاحت، گیرا، تودل‌برو، ملیح، نمکین؛ ۲. نمک‌دار ≠ بی‌نمک، سرد، وارفته، یخ.

بانو: ۱. بی‌بی، بیگم، خانم، علیامخدره، مادام؛ ۲. زن، زوجه، عیال، همسر؛ ۳. خانه‌دار، کدبانو؛ ۴. شهربانو، ملکه ≠ آقا.

بانی: ۱. بنیان‌گذار، پایه‌گذار، موسس؛ ۲. باعث، مورث، عامل، سازنده.

باوجوداین: مع‌الوصف، مع‌ذالک، مع‌هذا.

باوجود: باعرضه، باکفایت، کارآ، کاردان، لایق ≠ نالایق.

باور: ۱. اعتقاد، ایقان، ایمان، عقیده؛ ۲. باورداشت، برداشت؛ ۳. پذیرش، قبول؛ ۴. زعم، گمان.

باورداشت: اعتقاد، ایمان، عقیده.

باور‌کردن: ۱. ایمان‌آوردن، پذیرفتن، راست پنداشتن، قبول‌کردن ≠ نپذیرفتن؛ ۲. اعتقاد داشتن، ایمان داشتن، باورداشتن، عقیده داشتن.

باورکردنی: پذیرفتنی، قبول‌کردنی، قابل‌قبول، قابل‌پذیرش ≠ باورنکردنی.

باورمند: عقیده‌مند، مومن، معتقد ≠ بی‌ایمان، ناباور.

باوقار: بامهابت، باهیبت، جاافتاده، رزین، سنگین، متین، موقر، وزین ≠ جلف، سبک، بی‌وقار، ناموقر.

باهر: ۱. آشکار، بارز، پیدا، معلوم، نمایان؛ ۲. درخشان، تابان، روشن ≠ ناپیدا.

باه: ۱. غریزه جنسی، قوه شهوانی، شهوت، نیروی شهوت؛ ۲. جماع؛ ۳. نکاح.

باهم: به‌اتفاق، توام، تواماً، متحداً ≠ به تنهایی، منفرداً.

باهمت: ۱. بخشنده، سخاوتمند، سخی، کریم ≠ بی‌همت؛ ۲. بااراده ≠ بی‌اراده.

باهنر: ۱. هنرمند، هنرور ≠ بی‌هنر؛ ۲. هنردار.

باهوش: تیز، داهی، زرنگ، زیرک، باذکاوت، عاقل، متیقظ، محیل، ناقلا، نکته‌دان، هوشمند، هوشیار ≠ بی‌هوش، کانا.

باهیبت: باسطوت، باصولت، باوقار، بامهابت، جذبه‌دار، رزین، سنگین، متین ≠ کم‌جذبه، بی‌وقار.

بایا: ضرور، لازم، واجب، بایسته، موردنیاز.

بایر: اسم ۱. کویر، لم‌یزرع، موات، نامزروع، هامون؛ ۳. خراب، نامسکون، ویران، ویرانه ≠ آباد، دایر، معمور.

بایستن: ۱. ضرور‌بودن، لازم‌بودن، واجب‌بودن؛ ۲. شایسته‌بودن، مناسب‌بودن، درخور‌بودن.

بایسته: t‌s‌e‌y‌m‌b[صفت درخور، ضرور، ضروری، لازم، مستلزم، واجب ≠ غیرضروری، نالازم، غیرلازم، ناواجب؛ ۲. سزاوار، شایسته، مناسب.

بایع: ۱. خریدار، سوداگر؛ ۲. مشتری ≠ فروشنده؛ ۳. فروشنده.

بایکوت: تحریم، منع.

بایگان: صفت ۱. آرشیودار، ضابط؛ ۲. حافظ، نگهبان.

بایگانی: ۱. آرشیو، ضبط؛ ۲. طبقه‌بندی (اسناد)؛ ۳. طبقه‌بندی شده.

بأس: ۱. بیم، ترس، هراس؛ ۲. خشم، هیبت، غضب.

ببو: ۱. احمق، نادان، ابله؛ ۲. پپه، بی‌عرضه، دست و پا چلفتی، چلمن.

بپا: نگهبان، مراقب.

بت: ۱. الهه، شمسه، صنم، طاغوت، فغ، هیکل؛ ۲. محبوب، معشوق.

بت‌پرست: صفت کافر، مشرک، ملحد ≠ موحد.

بت‌پرستی: الحاد، رجز، شرک، کفر ≠ ایمان.

بت‌تراش: ۱. بت‌ساز، بتگر، لعبت‌ساز؛ ۲. تندیسگر، مجسمه‌ساز.

بت‌خانه، بتخانه: بتستان، بتکده، صنم‌خانه، فرخار، فغستان، لعبت‌خانه، هیکل ≠ دیر، حرم، کعبه.

بتستان: t‌o‌b[اسم بتخانه، بتکده، صنم‌خانه، فغستان ≠ کعبه.

بتکده: بتخانه، بتستان، صنم‌خانه، فرخار، فغستان، هیکل.

بتگر: ۱. بت‌تراش، بت‌ساز، لعبت‌ساز؛ ۲. پیکره‌ساز، تندیسگر، مجسمه‌ساز؛ ۳. مصور، نقاش، نقشگر.

بتول: ۱. باکره، بکر، عذرا، ناسفته ≠ بیوه؛ ۲. پارسا، پاکدامن ≠ ناپارسا؛ ۳. از دنیا بریده.

بتون‌آرمه: بتون مسلح.

بتون: مخلوط شن و ماسه و سیمان‌و آب.

بتونیر: دستگاه بتون‌ساز.

بتونی: n‌o‌t‌e‌b[صفت ساخته شده از بتون.

بته: بوته.

بتیار: ۱. رنج، محنت، مشقت؛ ۲. زشت، قبیح ≠ زیبا.

بث‌الشکوی: درددل، شکایت، شکوا، شکوائیه، گلایه.

بث: ۱. پراکنده‌ساختن، منتشر‌کردن؛ ۲. آشکار‌ساختن، افشا‌کردن، فاش‌ساختن ≠ نهفتن؛ ۳. حزن، غصه، غم ≠ سرور، شادی.

بثور: بثرها، تاولها، جوشها، دانه‌های چرکی.

بجا: e‌b[صفت بمورد، بموقع، درست، صحیح، صواب ≠ بیجا، ناصواب.

بچاپ‌بچاپ: غارت، چپاول، یغماگری.

بچگانه: ۱. مربوط به‌کودکان؛ ۲. مناسب کودکان، درخور اطفال، نسنجیده، نپخته، ناپخته، نامعقول، غیرعقلایی.

بچگی: خردسالی، صباوت، طفولیت، کودکی، نوباوگی ≠ پیری، کهولت.

بچه آوردن: ۱. زاییدن؛ ۲. دارای فرزند‌شدن؛ ۳. تولیدمثل‌کردن، بچه‌کردن.

بچه انداختن: سقطجنین‌کردن.

بچه: اسم ۱. اندک‌سال، خردسال، صغیر، طفل، فرزند، کم‌سال، کم‌سن، کودک، نابالغ، نارسیده، نوباوه، نوزاد ۱. ≠ کبیر؛ ۲. جوان، بالغ؛ ۳. مرد؛ ۴. پیر؛ ۲. همکار، هم‌شاگردی، رفیق؛ ۳. کم‌تجربه، ناپخته؛ ۴. شاخه‌تازه، نهال نورسته؛ ۵. پاجوش.

بچه‌باز: غلام‌باره، لواطکار.

بچه‌بازی: ۱. رفتارنسنجیده، اعمال نامعقول؛ ۲. کار ناشایست، غلام‌بارگی.

بچه پس انداختن: بچه درست‌کردن، زاییدن، بچه راه انداختن، زادوولد‌کردن، بچه آوردن.

بچه‌خوره: بچه‌خور، بچه‌خوار، پولیپ رحم.

بچه‌دان: بون، پوگان، رحم، زهدان.

بچه‌زا: زنده‌زا ≠ تخم‌زا.

بچه‌سال: خردسال، کم‌سن‌وسال، نابالغ، نوجوان، کم‌سال ≠ کهن‌سال.

بچه‌محل: بچه‌محلی، هم‌محل.

بچه‌مدرسه: محصل، دانش‌آموز، بچه‌مدرسه‌ای، دبستانی ≠ دبیرستانی، دانشجو.

بچه‌ننه: ۱. تنبل؛ ۲. لوس، ننر؛ ۳. نازپرورد، نازپرورده؛ ۴. بی‌کفایت، نالایق؛ ۵. بی‌شهامت، ترسو.

بحار: بحرها، بحور، دریاها ≠ صحاری.

بحبوحه: ۱. اوج، گرماگرم، گیرودار، حین ≠ آغاز؛ ۲. میان، میانه‌کار، وسط.

بحت: تمام عیار، خالص، سره، کامل ≠ ناسره، ناخالص.

بحث‌انگیز: بحث‌برانگیز، مجادله‌آمیز.

بحث: ۱. جدال، گفت‌وگو، مباحثه، مذاکره، مقال، مناظره، مناقشه؛ ۲. درس؛ ۳. جستار، مبحث.

بحث‌کردن: ۱. جدل‌کردن، گفت‌وگو‌کردن، مباحثه‌کردن، محاوره‌کردن، مذاکره‌کردن، مناظره‌کردن؛ ۲. حفر‌کردن، کندن.

بحر: ۱. اقیانوس، دریا، یم ≠ بر، خشکی، هامون؛ ۲. وزن‌شعر.

بحران: ۱. آشفتگی، آشوب، تشنج، تلاطم، تنش، ناآرامی ≠ آرامش؛ ۲. خطر، مخاطره.

بحران‌زا: تنش‌زا، تنش‌آفرین، تشنج‌زا، تشنج‌آفرین، آشوب‌برانگیز ≠ بحران‌زدا، تنش‌زدا، تنشنج‌زدا.

بحران‌زده: آشوب‌زده، بحرانی، تنش‌آلود، متشنج، متلاطم، ناآرام ≠ آرام.

بحرانی: آشوب‌زده، بحران‌زده، پرآشوب، تشنج‌آلود، پرتنش، تنش‌آلود، خطرناک، غیرعادی، متشنج، متلاطم، وخیم ≠ آرام.

بحری: صفت آبی، دریایی ≠ ارضی، بری، زمینی، سماوی.

بحل: ۱. آمرزیده، بخشیده، بخشوده.

بحلی: حلال‌بود.

بحیره: دریاچه.

بخ: آفرین، خوشا، زه.

بخار: ۱. تبخیر؛ ۲. دم، دمه؛ ۳. دود؛ ۴. تف.

بخار‌شدن: تبخیر‌شدن ≠ منجمد‌شدن.

بخاری: صفت ۱. دستگاه‌حرارت‌زا، اجاق‌دیواری، شومینه ≠ پنکه، کولر؛ ۲. مربوط به بخار؛ ۳. بخارایی، منسوب به بخارا.

بخت: ۱. اختر، اقبال، دولت، سرنوشت، شانس، طالع؛ ۲. بهره، نصیب، قسمت؛ ۳. بختک، عبدالجنه، کابوس.

بخت‌برگشتگی: بی‌اقبالی، بدبختی، شوربختی.

بخت‌برگشته: ادبار، بدبخت، بدطالع، شوربخت، پیشانی‌سیاه، مدبر، مفلوک ≠ اقبالمند، بختور، خوش‌اقبال، ستاره‌دار.

بختک: بخت، عبدالجنه، کابوس.

بخته: ۱. اخته، خایه‌کشیده، خواجه؛ ۲. پرواری، چاق، فربه.

بختیار: خوش‌بخت، بختور، سعادتمند، کامیاب، کامیار، محظوظ، خوش‌اقبال، اقبالمند، ستاره‌دار، نیک‌اختر، نیک‌بخت، همایون ≠ ناکامروا، ستاره‌سوخته، بداختر، بخت‌برگشته، بدبخت.

بختیاری: خوش‌بختی، روزبهی، سعادت، نیک‌اختری، نیک‌بختی ≠ بخت‌برگشتگی، شوربختی، ستاره‌سوختگی، ناکامی.

بخرد: صفت اندیشمند، خردور، خردورز، اندیشه‌ور، باخرد، باعقل، خردمند، دانا، عاقل، فرزانه، لبیب، متیقظ، هوشمند، هوشیار ≠ بی‌خرد، بیق، بی‌هوش، خل، دیوانه، کانا، کودن، نادان، ابله، احمق.

بخردی: خردمندی، عاقلی، هوشمندی، هوشیاری ≠ بی‌خردی، حماقت، ابلهی، نادانی.

بخس: صفت ۱. اندک، قلیل، کم، ناقص؛ ۲. کاهش، نقصان؛ ۳. بش، دیم؛ ۴. گداختن؛ ۵. گدازش؛ ۶. اندوه، رنج، غم؛ ۷. پژمرده.

بخشایش: ۱. اغماض، چشم‌پوشی، سماحت، گذشت، عفو؛ ۲. آمرزش، بخشودن، رحمت، مغفرت ≠ انتقام.

بخشایشگر: بخشاینده، بخشنده، منان، وهاب ≠ منتقم.

بخشاینده: آمرزگار، بخشایشگر، بخشنده، رحمان، رحیم ≠ انتقام‌جو، منتقم.

بخش‌بخش: پاره‌پاره، تکه‌تکه، جزء‌جزء، فصل‌فصل، قطعه‌قطعه.

بخش: ۱. بهر، بهره، پاره، جزء، حصه، قسمت؛ ۲. قطعه، ناحیه؛ ۳. باب، فصل، مبحث، مقوله؛ ۴. دپارتمان، شعبه؛ ۵. منطقه، ناحیه؛ ۶. تسهیم، تقسیم، سهم، قسمت؛ ۷. بند؛ ۸. حوت، ماهی.

بخش‌پذیر: تقسیم‌پذیر، قابل‌تقسیم، قابل‌قسمت ≠ بخش‌ناپذیر.

بخشش: ۱. احسان، انعام، بذل، پاداش، تبرع، جوانمردی، جود، داد، دهش، سخاوت، سخا، صله، عطا، عطیه، فضل، فیض، کرامت، کرم، موهبت، نعمت، نیکوکاری، نیکی، وقف، هبه؛ ۲. آمرزش، رحمت، غفران، مغفرت.

بخش‌نامه، بخشنامه: حکم، دستور، دستورالعمل، متحدالمال، تصویب‌نامه.

بخشندگی: بخشش، بذل، جوانمردی، سخا، سخاوت، کرم ≠ بخل، خست.

بخشنده: انفاق‌گر، باسخاوت، بخشایشگر، بذال، جواد، جوانمرد، خیر، دست‌ودل‌باز، رحمتگر، سخاوتمند، سخی، فیاض، فیض‌بخش، کریم، کریم‌النفس، گشاده‌دست، معطی، مکرم، نیکوکار، منان، واهب، وهاب ≠ بخیل، ممسک.

بخشودگی: ۱. معافیت؛ ۲. اغماض، عفو، گذشت ≠ انتقام.

بخشودن: ۱. بخشیدن؛ ۲. اغماض‌کردن، عفو‌کردن، گذشت‌کردن ≠ انتقام‌گرفتن، تقاص گرفتن؛ ۳. معاف‌کردن؛ ۴. رحم‌کردن.

بخشوده: ۱. معاف، معفو؛ ۲. معذور؛ ۳. شادروان، مرحوم، مغفور.

بخش‌یاب: مقسوم‌علیه ≠ مقسوم.

بخشیدن: اسم ۱. دادن ≠ گرفتن، ستدن؛ ۲. عطا‌کردن، هبه‌کردن؛ ۳. گذشت‌کردن، بخشودن، عفو‌کردن؛ ۴. معاف‌کردن ≠ انتقام گرفتن؛ ۵. کنار رفتن.

بخل: ۱. حسد، رشک؛ ۲. امساک، خست، زفتی، لئامت، مال‌پرستی؛ ۳. بخیل‌بودن ≠ سخاوت، کرم، بخشش؛ ۴. تنگ‌چشمی.

بخوبر: اسم ۱. بخوبریده، سرکش، طاغی؛ ۲. دغل، دغا؛ ۳. حیله‌گر، محیل.

بخو: پابند، دستبند، زنجیر، کند.

بخوربخور: ۱. سوء استفاده، دزدی، اختلاس، بخوروبچاپ، بچاپ‌بچاپ؛ ۲. پرخوری، شکمبارگی.

بخور: پرخور، شکمو، پراشتها ≠ کم‌اشتها.

بخور: ۱. بخار آب؛ ۲. کندر، عود.

بخوردان: بخورسوز، سپندسوز، مجمر.

بخوروبخواب: ۱. تن‌آسا، تنبل، تن‌پرور؛ ۲. تن‌آسایی، تنبلی، تن‌پروری.

بخورونمیر: غذای‌اندک، قوت‌لایموت.

بخیل: ۱. تنگ‌چشم، تنگ‌نظر، خسیس، سیه‌کاسه، لئیم، ممسک، ناخن‌خشک، نظرتنگ؛ ۲. پست، ناکس ≠ سخی، کریم، نظربلند.

بخیه: درز، شلال، کوک، دوخت.

بخیه زدن: ۱. بخیه‌کردن، دوختن، درز گرفتن، شلال‌کردن، کوک زدن؛ ۲. الحام‌کردن.

بدآغاز: بداصل، بدذات، بدسرشت، بدنهاد ≠ نیک‌سرشت، نیک‌نهاد.

بدآیین: بددین، بدکیش، گمراه، لامذهب، ملحد ≠ نیک‌آیین، بهدین.

بداحوال: بدحال، بیمار، کسل، مریض، ناخوش، ناخوش‌احوال ≠ سالم، سرحال، قبراق.

بداختر: ۱. ادبار، بداقبال، بدبخت، بدطالع، بی‌طالع، طالع‌سوخته، بخت‌برگشته، شوربخت ≠ نیک‌اختر، خوش‌طالع؛ ۲. شوم، نامبارک، نامیمون، نحس، نژنداختر ≠ مبارک، خوش‌یمن، مبارک، همایون.

بداخلاق: بداغر، بدخلق، بدخو، تندخو، تندمزاج، کج‌خلق، ناخلف ≠ خوش‌اخلاق، خوشخو.

بداخلاقی: بدخلقی، بدخویی، تندمزاجی، کج‌خلقی ≠ خوش‌خلقی، خوشخویی.

بداخم: اخمو، بداخلاق، بداغر، بدخلق، بدعنق، ترشرو، عبوس ≠ خوشخو، خوشرو.

بدادا: بدحرکت، بدرفتار، بدصفت ≠ خوش‌ادا.

بداصل: بدآغاز، بدذات، بدطینت، بدگوهر، بدنژاد، مفسد، نانجیب ≠ اصیل، خوش‌ذات، نژاده.

بداصلی: بدذاتی، بدطینتی، بدگوهری، بدنژادی ≠ بدگهری، خوش‌ذاتی.

بداغر: بدیمن، نحس، بدشگون، نامبارک، نامیمون.

بداقبال: ادبار، بداختر، بدبخت، بدشانس، بدطالع، بی‌دولت، تیره‌بخت، تیره‌روز، شوربخت، نگون‌بخت ≠ خوش‌اقبال، خوش‌شانس.

بداقبالی: ادباری، بدبختی، بدشانسی، تیره‌بختی، تیره‌روزی، شوربختی، نگون‌بختی ≠ خوش‌شانسی.

بدانجام: بدعاقبت، بدفرجام ≠ عاقبت‌بخیر، خوش‌فرجام.

بداندیش: ۱. بدخواه، بددل، بدسگال، دژاندیش، کج‌اندیش، بدنیت ≠ نیک‌اندیش، نیکخواه؛ ۲. کینه‌جو، کینه‌وزر؛ ۳. جلاد، دژخیم.

بداندیشی: بدخواهی، دژاندیشی، بدسگالی، ردائت، وسوسه ≠ نیک‌اندیشی، نیکخواهی.

بداوت: بادیه‌نشینی، صحرانشینی، بیابانگردی ≠ شهرنشینی، تمدن.

بداهت: ۱. آیانی، ارتجال، بداهت، بدیهه؛ ۲. بی‌اندیشه گفتن، بی‌تامل سخن‌گفتن.

بداهه‌سرایی: ارتجال‌گویی، بدیهه‌گویی، بدیهه‌پردازی، بداهه‌سازی بدیهه‌نوازی، بدیهه‌سازی.

بدایت: آغاز، ابتدا، اوان، اول، شروع، مقدمه ≠ نهایت.

بدایع: ۱. عجایب، شگفتی‌ها؛ ۲. ابتکارها، ابتکارات، بدیعه‌ها، طرفه‌ها.

بدبختانه: متاسفانه، مع‌الاسف، مع‌التاسف ≠ خوشبختانه.

بدبخت: بخت‌برگشته، بداختر، بداقبال، بدطالع، بدعاقبت، بی‌طالع، پیشانی‌سیاه، ستاره‌سوخته، سیاه‌بخت، سیاه‌روز، سیه‌روز، شوربخت، فلک‌زده، مدْبِر، نگون‌بخت، وارون‌بخت مفلوک، شوریده‌بخت، ≠ اقبالمند، خوش‌اقبال، طالع‌دار، خوش‌شانس خوش‌بخت، نیک‌بخت؛ ۲. م.

بدبختی: ادبار، بداقبالی، بی‌طالعی، بیچارگی، تیره‌روزی، تیره‌بختی، سیاه‌بختی، سیه‌روزی، شوربختی، شوریده‌بختی، ضراء، فلاکت، نکبت، نگون‌بختی ≠ بداقبالی، خوشبختی، خوش‌شانسی، نیکبختی.

بدبدک: ۱. بدبده، بلدرچین، کرک؛ ۲. پوپک، هدهد.

بدبده: بدبدک، بلدرچین، کرک.

بدبو: بویناک، عفن، گند، گندیده، متعفن، مشام‌آزار ≠ خوشبو، شامه‌نواز، معطر.

بدبویی: تعفن، عفن، عفونت، گندیدگی ≠ خوشبویی.

بدبیار: بداقبال، بدشانس، بدبخت، پیشانی‌سیاه، بزبیار ≠ اقبالمند، ستاره‌دار، خوش‌شانس.

بدبیاری: بدشانسی، بداقبالی.

بدبین: شکاک، بدگمان، بددل، ظنین ≠ خوش‌بین، خوش‌گمان.

بدبینی: بدگمانی، بددلی، شکاکی ≠ خوش‌بینی، خوش‌گمانی.

بدپسند: ۱. مشکل‌پسند؛ ۲. دیرپسند ≠ خوش‌پسند؛ ۳. سختگیر ≠ سهل‌گیر، آسانگیر؛ ۴. ایرادگیر.

بدپیشه: ۱. بدعمل، بدفعل، بدکار، بدکردار ≠ نیک‌کردار؛ ۲. فاجر، فاسق ≠ صالح.

بدپیله: ۱. سمج، کنه، مصر؛ ۲. انتقام‌جو، بدکینه، کینه‌جو، منتقم ≠ باگذشت.

بدپیمان: بدعهد، بدقول، پیمان‌شکن، عهدشکن، عهدگسل ≠ وفادار، خوش‌قول.

بدترکیب: بدریخت، بدشکل، بدقیافه، بدقواره، بدگل، بدلقا، بدمنظر، بدنما، بدهیکل، بدهیئت، زشت، کریه، کریه‌المنظر ≠ قشنگ، خوش‌ترکیب.

بدجنس: بدذات، بدطینت، بدکار، بدکردار، بدنفس، بدنهاد، پاشنه‌سابیده، شرور، شریر، متقلب، ناتو، ناجوانمرد ≠ خوش‌ذات، نیک‌نهاد، خوش‌جنس.

بدجنسی: بدذاتی، بدنهادی، خباثت، خبث، خبث طینت، ردائت، شیطنت ≠ نیک‌نهادی.

بدچشم: ۱. چشم‌ناپاک، شهوتناک، هوسباز، هوسناک، هیز ≠ چشم‌پاک؛ ۲. نامحرم ≠ محرم؛ ۳. چشم‌شور، شورچشم، شوم‌چشم، بدنظر؛ ۴. حسود، شکین، شوم، نحس.

بدحال: ۱. بداحوال، بیمار، مریض، ناخوش ≠ سالم، سرحال؛ ۲. بدروزگار، ناراحت، ناشاد، غمگین، مغموم، غم‌زده ≠ خوشحال.

بدحساب: بدمعامله، کج‌پلاس، بدبده ≠ خوش‌حساب.

بدخصال: بدخلق، بدخو، بدعادت، بدخصلت ≠ نیک‌خصال، نیک‌خصلت.

بدخلق: ۱. آتش‌مزاج، بداخلاق، بدخو، آتشین‌مزاج، عصبی، بدعنق، تندخلق، تندخو، خشمگین، زشت‌خو، کج‌خلق ≠ خوش‌اخلاق، خوش‌خلق؛ ۲. ناساز، ناموافق، نساز، بی‌مدارا ≠ ملایم، مداراگر.

بدخلقی: بداخلاقی، بدخویی، ترش‌رویی، تندخلقی ≠ خوش‌خویی، خوش‌خلقی، خوش‌رویی.

بدخو: آتشی‌مزاج، اخمو، بداخلاق، خشن، عصبی، ترش‌رو، بدخلق، تندخو، زشت‌خو، کج‌خلق، کج‌مزاج ≠ خوش‌اخلاق، خوش‌خو، گشاده‌رو.

بدخواه: بداندیش، بددل، بدذات، بدکامه، بدسگال، بدطینت، بدنهاد، بدنیت، خبیث، عدو، مغرض، نابکار ≠ نیک‌اندیش، نیکخواه، خوش‌نیت، خوش‌ذات.

بدخواهی: ۱. بداندیشی، بدکرداری؛ ۲. حسدورزی، رشکینی ≠ نیک‌خواهی، خیرخواهی؛ ۳. خباثت، خبث؛ ۴. بدجنسی، بدنهادی؛ ۵. غرض‌ورزی.

بدخویی: اخم، تندخویی، زعارت، کج‌خلقی، بداخلاقی، بدخلقی، ترشرویی، عصبانیت ≠ خوشخویی، خوشرویی.

بدخیال: بدگمان، بدظن، ظنین ≠ خوش‌قلب.

بدخیالی: بدذاتی، بدفطرتی، بدگمانی ≠ خوش‌باطنی.

بدخیم: خطرناک، کشنده، مرگ‌آور، مرگ‌زا، مهلک، کشنده ≠ خوش‌خیم.

بددل: ۱. بدخواه، شکاک، ظنون، ظنین، بدگمان ≠ خوش‌قلب، خوش‌گمان؛ ۲. ترسو، جبون، بزدل، بیمناک ≠ دلیر، نترس؛ ۳. پروسواس، وسواسی.

بددهان: بددهن، بدزبان، سگ‌زبان، بدحرف، فحاش، ناسزاگو، هتاک، بدفحش.

بددهانی: ۱. دشنام، سب، سخط، فحش، ناسزا؛ ۲. بددهنی، ناسزاگویی، دشنام‌گویی، فحاشی.

بدذات: بداصل، بدجنس، بدخواه، بدسرشت، بدطینت، بدفطرت، بدکردار، بدگهر، بدنفس، بدنهاد، پست‌فطرت، خبیث، شریر، مفسد، ناجوانمرد ≠ خوش‌باطن، خوش‌ذات، نیک‌گوهر.

بدذاتی: بداصلی، بدجنسی، بدخواهی، بدخیالی، بدرگی، بدسرشتی، بدطینتی، خبث، بدنفسی، شیطنت، کج‌نهادی ≠ خوش‌ذاتی.

بدرام: صفت ۱. خرم، خوش، خوشدل، دلگشا، شاد، مبتهج؛ ۲. بدلگام، چموش، سرکش؛ ۳. اسب، استر، قاطر ≠ درشت، ناپدرام.

بدراه: ۱. ضال، فاسد، گمراه، منحرف؛ ۲. بدرو.

بدرای: ۱. بداندیشه، بدسگال، بداندیش، بدخواه، بدفکر، وارونه‌رای ≠ نیک‌رای، خوش‌فکر؛ ۲. بدخواه، بداندیش؛ ۳. دشمن، عدو.

بد: ۱. ردی، سوء، شر ≠ حسن؛ ۲. شوم، مشئوم، منحوس، میشوم، نحس ≠ میمون، مبارک؛ ۳. مذموم، ناروا، نکوهیده؛ ۴. زشت، قبیح، کریه، مستهجن، ناپسند، نفرت‌انگیز ≠ خوب، نیک، متحسن، زیبا؛ ۴. پلشت، پلید؛ ۵. لثه؛ ۶. آتشیره؛ ۷. نامطلوب، نامناسب؛ ۸. بی‌ادب، بی.

بدرزق: ۱. تنگ‌روزی، بدروزی ≠ فراخ‌روزی؛ ۲. تنگدست، فقیر، ندار ≠ ثروتمند، دارا، غنی.

بدرفتار: ۱. بدروش، بدسلوک؛ ۲. ناسازگار، بدسر، بدعمل، بدکار؛ ۳. سرکش، طاغی، عاصی، عصیانگر؛ ۴. لگدزن ≠ خوش‌رفتار، خوش‌سلوک، نیک‌رفتار، نیک‌روش.

بدرفتاری‌کردن: ناسازگاری‌کردن، بدسلوکی‌کردن، بدکردار‌بودن ≠ خوش‌رفتاری‌کردن.

بدرفتاری: ناسازگاری، بدروشی، بدسلوکی، بدکرداری ≠ خوش‌رفتاری.

بدرقه‌کردن: همراهی‌کردن، مشایعت‌کردن ≠ استقبال‌کردن.

بدرقه: ۱. مشایعت، همراهی ≠ استقبال؛ ۲. راهبر، راهنما؛ ۳. رهبری؛ ۴. محافظ، نگهبان.

بدرگ: بدذات، بدجنس، بداصل، بدسرشت، بدطینت.

بدر: ماه تمام، قرص کامل ≠ هلال.

بدرود: ۱. الوداع، تودیع، خداحافظی، وداع ≠ استقبال؛ ۲. ترک؛ ۳. واگذاشتن.

بدرود گفتن: ۱. خداحافظی‌کردن، وداع گفتن، تودیع‌کردن؛ ۲. بدرود‌کردن، ترک‌کردن.

بدروزگار: ۱. بدبخت، بدحال، تبه‌روزگار، تیره‌روز، سیه‌روز ≠ بهروز، نیک‌روز؛ ۲. خبیث، شریر.

بدروش: بدراه، بدرفتار، بدعمل، بدکردار ≠ نیک‌روش.

بدره: صره، کیسه‌زر، همیان.

بدریخت: بدترکیب، بدشکل، بدقیافه، بدگل، زشت، زشت‌رو ≠ چشم‌نواز، خوش‌ریخت، خوش‌قیافه، قشنگ.

بدزا: سخت‌زا ≠ خوش‌زا.

بدزبان: بددهان، بددهن، دشنام‌گو، فحاش، ناسزاگو، هتاک.

بدزبانی: ۱. بدگویی، سب، فحش، ناسزا، هتاکی؛ ۲. دشنام‌گویی، فحاشی.

بدزهره: بیمناک، ترسو، جبون، کم‌جرات، کم‌دل ≠ نترس، شجاع، بی‌باک.

بدست: شبر، وجب.

بدسرشت: بدذات، بدسگال، بدنفس، بدنهاد، پست‌فطرت، فرومایه، ناخلف، بدجنس ≠ نیک‌نفس، نیک‌نهاد.

بدسرشتی: بداصلی، بدذاتی، خبث، کج‌نهادی ≠ پاک‌طینتی، خوش‌ذاتی.

بدسگال: ۱. بداندیش، بدخواه، بدسرشت، بدطینت، بدنفس، بدنهاد؛ ۲. دشمن ≠ نیک‌اندیش، نیکوسگال.

بدسگالی: بداندیشی، بدخواهی، بدسرشتی، بدگویی، بدنهادی، دشمنی، بدنفسی ≠ نیک‌نهادی، نیک‌خواهی، نیک‌اندیشی.

بدسلوک: بداخلاق، بدعنق، بدلعاب، ناسازگار، بدسر، بدرفتار ≠ خوش‌سلوک، خوش‌رفتار.

بدسلوکی: ناسازگاری، بدرفتاری، بداخلاقی، بدسری، بدخویی، بداخلاقی ≠ خوش‌سلوکی.

بدسلیقگی: بدذوقی، بی‌ذوقی، کج‌ذوقی ≠ خوش‌سلیقگی، خوش‌ذوقی.

بدسلیقه: بدذوق، بدمزاج ≠ خوش‌سلیقه، خوش‌ذوق.

بدسیما: بدقیافه، بدشکل، بی‌ریخت، بدگل، زشت‌رو، کریه‌المنظر ≠ خوش‌سیما، خوش‌منظر.

بدشانس: بداقبال، بدطالع، پیشانی‌سیاه، سیاه‌پیشانی ≠ اقبالمند، خوش‌شانس، خوش‌طالع.

بدشانسی: بدبیاری، بدطالعی، بداقبالی ≠ خوش‌شانسی.

بدشکل: ۱. بدترکیب، بدریخت، بی‌ریخت، بدگل، بدترکیب، بدقواره، بی‌قواره، بدسیما، زشت، زشت‌رو، کریه‌المنظر ≠ خوش‌ترکیب، خوشگل، وجیه؛ ۲. بدنما ≠ خوش‌نما.

بدشگون: بدآغال، بدیمن، شوم، نامبارک، نحس ≠ خوش‌یمن، خوش‌شگون.

بدشلوار: ۱. هرزه، حشری، شهوت‌ران، هیز؛ ۲. ناپاک.

بدصفت: بدادا، بدمنش، ناخوش‌منش، بدجنس، بدذات، بدرگ، نیک‌منش ≠ نیکوخصال.

بدطالع: بخت‌برگشته، بدبخت، بی‌طالع، شوربخت ≠ خوش‌اقبال، خوش‌شانس.

بدطعم: بدمزه ≠ خوش‌طعم، خوش‌مزه.

بدطینت: بداصل، بدخواه، بدذات، بدسگال، بدنفس، بدنهاد، خباثت‌پیشه، خبیث ≠ خوش‌طینت، نیک‌سرشت.

بدطینتی: بداصلی، بدذاتی، ردائت، کج‌نهادی ≠ خوش‌ذاتی.

بدظن: ۱. بدگمان، شکاک، ظنین، ظنون؛ ۲. کژاندیش، کج‌اندیش.

بدعاقبت: بدانجام، بدسرانجام، بدبخت، بدفرجام، ناخوش‌عاقبت، نافرجام ≠ خوش‌فرجام، عاقبت‌به‌خیر، خوش‌عاقبت، نیک‌فرجام.

بدعت: ۱. ابتکار، نوآوری، رسم‌نو؛ ۲. بدعقیدتی، سنت‌ستیزی ≠ سنت‌گرایی؛ ۳. الحاد، کفر.

بدعتگذار: بدعت‌گر، بدعت‌آفرین، مبدع ≠ ارتدوکس.

بدعمل: بدپیشه، بدفعال، بدفعل، بدکار، بدکردار، بدکنش، دغل، شریر، گناه‌کار، نامه‌سیاه ≠ درستکار.

بدعملی: افساد، بدرفتاری، بدکرداری، بدکنشی، تبهکاری ≠ نیک‌روشی.

بدعنق: اخمو، بداخلاق، بدخلق، بدخو، ترشرو ≠ خلیق، خوش‌اخلاق.

بدعهد: بدپیمان، پیمان‌شکن، سست‌پیمان، عهدگسل ≠ سخت‌پیمان، وفادار.

بدعهدی: پیمان‌شکنی، پیمان‌گسلی، سست‌عهدی، سست‌پیمانی، عهدشکنی، بی‌وفایی ≠ خوش‌عهدی.

بدغذا: بدخوراک ≠ خوش‌خوراک.

بدفرجام: بدانجام، بدعاقبت ≠ عاقبت‌به‌خیر، نیک‌فرجام.

بدفطرت: بدذات، بدگهر، بدنهاد، بدنیت، پست‌فطرت ≠ خوش‌ذات، نیک‌نهاد، خوش‌نیت، پاک‌نیت.

بدفعال: ۱. بدکردار، بدکنش؛ ۲. بدعمل، بدفعل، بدکار ≠ نیک‌کردار.

بدفعل: ۱. بدکردار، بدکنش ≠ نیک‌کردار؛ ۲. بدعمل، بدفعال، بدکار.

بدفکر: بدسگال، بدرای، بداندیشه، بدنیت، بداندیش ≠ خوش‌فکر.

بدقدم: بدشگون، شوم، نافرخ، نحس ≠ خوش‌قدم، فرخ‌پی، مبارک‌پی.

بدقلق: ناسازگار، سرکش، بدرام ≠ خوش‌قلق.

بدقول: بدعهد، پیمان‌شکن، سست‌پیمان ≠ خوش‌قول.

بدکار: ۱. آلوده‌دامن، بدعمل، بدفعال، بدفعل؛ ۲. بدجنس، بدرفتار، بدروش، بدکردار، بدکنش؛ ۳. تبهکار، خبیث، شرور، شریر، طالح، فاجر ≠ نیک‌کردار، صالح.

بدکردار: ۱. بدجنس، بدذات، زشت‌کار، شرور، شریر، ناجنس ≠ نیک‌کردار، صالح؛ ۲. بدعمل، بدفعال، بدفعل، بدکار.

بدکنش: بدعمل، بدفعل، بدفعال، بدکردار، بدکار، تبهکار، سیه‌کار، فاسد ≠ صالح، نیک‌کردار.

بدکیش: بدآیین، بددین، کافر، مشرک، ملحد ≠ بهدین، خوش‌کیش، مسلمان، نیک‌آیین.

بدکیشی: بدآیینی، الحاد، بددینی، بدمذهبی ≠ بهدینی، خوش‌کیشی، مسلمانی.

بدکین: بدکینه، کینه‌توز، کین‌خواه، کین‌آزما، انتقام‌جو، کین‌کش ≠ معفو.

بدگفتار: زشت‌زبان، بدگو، بدکلام ≠ شیرین‌زبان، خوش‌کلام.

بدگل: بدترکیب، بدشکل، بدمنظر، زشت، زشت‌رو، کریه، کریه‌المنظر، نازیبا ≠ خوشگل، خوش‌ترکیب، زیبا.

بدگلی: بدترکیبی، بدشکلی، بدلقایی، بدمنظری، زشت‌رویی، زشتی ≠ خوشگلی، وجاهت.

بدگمان: شکاک، ظنون، ظنین، کج‌اندیش ≠ خوش‌گمان.

بدگمانی: بدبینی، سوء‌ظن ≠ حسن‌ظن.

بدگوار:؛ ۲. ثقیل.

بدگو: ۱. بدزبان، بددهن؛ ۲. ملامتگر، ناسزاگو؛ ۳. نمام ≠ ستایشگر، مداح.

بدگوهر: ۱. بداصل، بدجوهر، بدسرشت، بدگهر، بدنژاد؛ ۲. مفسد ≠ اصیل، نیک‌سرشت، نژاده.

بدگویی: ۱. بددهانی، بددهنی، زشت‌گویی، بدزبانی، تشنی، ناسزاگویی ≠ ستایشگری؛ ۲. افترا، تهمت، غیبت، نمامی؛ ۳. سرزنش، قدح، مذمت، ملامت، نکوهش ≠ ستایش، مدح.

بدل: اسم ۱. بدلی، تقلبی، تقلیدی، ساختگی، قلابی، قلب، مصنوعی ≠ اصل، اصلی؛ ۲. عوض، مبادله، معاوضه؛ ۳. جانشین، عوض ≠ اصلی؛ ۴. ضد، نقیض؛ ۵. بدل‌کار.

بدلجام: ۱. بدلگام؛ ۲. چموش، سرکش ≠ رام.

بدلعاب: ۱. بداخلاق، بدادا؛ ۲. ناسازگار، سرکش، بدنعل؛ ۳. بدنظر، زشت، بدترکیب.

بدلقا: ۱. بدمنظر، زشت، زشت‌رو، کریه، کریه‌المنظر ≠ خوش‌لقا، خوش‌منظر، زیبا؛ ۲. بدترکیب، بدشکل، بدگل ≠ خوش‌نما، خوشگل.

بدلگام: ۱. بدلجام، بدرام ≠ خوش‌لگام؛ ۲. چموش، سرکش؛ ۳. نابه‌فرمان، نافرمان ≠ مطی، بفرمان؛ ۴. خیره‌سر، سخت‌سر، گردن‌کش، یاغی ≠ تسلیم، رام.

بدلی: تقلبی، جعلی، ساختگی، قلابی، قلب، مصنوعی ≠ اصلی.

بدمزگی: d‌a‌b[ e‌z‌a‌m‌اسم بدطعمی، ناخوشی ≠ خوش‌مزگی.

بدمزه: بدطعم ≠ خوش‌طعم، خوش‌مزه.

بدمست: عربده‌جو، عربده‌کش، هرزه‌گو.

بدمستی: اسم عربده‌جویی، عربده‌کشی، هرزه‌گویی.

بدمعامله: کج‌باز، کج‌پلاس، کج‌معامله ≠ خوش‌معامله.

بدمنش: بدسگال، بدنفس، بدنهاد، بدذات، خبیث، کج‌نهاد ≠ نیک‌منش، نیک‌نهاد.

بدمنظر: بدترکیب، بدگل، بدنما، بدلقا، زشت، زشت‌رو، کریه ≠ خوش‌منظر، خوش‌لقا، مه‌لقا، خوش‌نما، خوبرو، قشنگ، زیبا، وجیه، وجیه‌منظر.

بدمهر: نامهربان، بی‌عاطفه، بی‌محبت ≠ مهرورز، مهربان، عطوف.

بدنام: ۱. آلوده‌دامن، بی‌آبرو، رسوا، لجن‌مال، مفتضح، ننگین؛ ۲. بدآوازه ≠ خوشنام.

بدنام‌سازی: اسم لجن‌مالی، رسواسازی.

بدنامی: اسم افتضاح، بی‌آبرویی، تفضیح، رسوایی، فضیحت ≠ خوشنامی.

بدن: ۱. پیکر، تنه، تن، جثه، کالبد؛ ۲. بدنه، جسم؛ ۳. جسد، لاش، لاشه ≠ روح، روان.

بدنژاد: بداصل، بدگوهر، نانجیب ≠ نژاده، اصیل، نجیب.

بدنسل: ۱. بداصل، بدنژاد ≠ نژاده؛ ۲. حرامزاده، خطا زاده، والدالزنا ≠ حلال‌زاده؛ ۲. بدذات، بدسرشت، بدگوهر، بدنهاد ≠ نیک‌نهاد، نیک‌سرشت.

بدنما: بدترکیب، بدشکل، بدمنظر، بدنمود، کریه‌المنظر ≠ خوش‌نما، خوش‌ترکیب، خوش‌منظر.

بدنمود: بدترکیب، بدشکل، بدمنظر، بدنما، زشت، کریه ≠ خوش‌ترکیب، خوش‌منظر.

بدنهاد: بدذات، بدسرشت، بدنفس، بدطینت، ناپارسا، ناخلف ≠ خوش‌جنس، خوش‌طینت.

بدنهادی: بداصلی، بدذاتی، بدسرشتی، بدطینتی، بدگوهری دژنهادی ≠ نیک‌نهادی.

بدنه: ۱. پیکر، پیکره، تنه؛ ۲. اندام، هیکل؛ ۳. چارچوب، قاب؛ ۴. عمارت؛ ۵. سطح خارجی.

بدنیت: بدخواه، بدفطرت، زشت‌سیرت، سیه‌دل ≠ خوش‌نیت، نیکخواه.

بدنی: اسم جسمی ≠ روحی، فکری.

بدو: آغاز، ابتدا، اوان، اول، شروع، عنفوان، مقدمه، نخست ≠ پایان، خاتمه، ختم.

بدوبی‌راه، بدوبیراه: ۱. ناسزا، دشنام، فحش؛ ۲. حرفهای نامربوط.

بدو: فعال، پرتلاش، تلاشگر، زحمت‌کش ≠ تن‌آسا، تنبل.

بدون: بری، بلا، بی، عاری ≠ با.

بدوی: آغازی، آغازین، ابتدایی.

بدوی: ۱. بادیه‌نشین، صحرانشین، صحراگرد، بیابان‌نشین، بیابان‌گرد ≠ شهرنشین، شهری.

بدویت: ۱. بادیه‌نشینی، صحرانشینی، بیابان‌نشینی ≠ مدنیت؛ ۲. جاهلیت؛ ۴. عقب‌ماندگی؛ ۳. توحش ≠ تمدن.

بدوی‌خو: ۱. نامتمدن، وحشی ≠ متمدن؛ ۲. نافرهیخته ≠ بافرهنگ، فرهیخته.

بدهضم: بدگوار، دیرگوار، دیرهضم ≠ خوشگوار، سهل‌الهضم.

بده‌کار، بدهکار: غارم، قرضدار، مدیون، مقروض، وامدار ≠ بستانکار، طلبکار.

بده‌وبستان: ۱. دادوستد، خرید و فروش، معامله؛ ۲. تبادل، مبادله؛ ۳. تعامل؛ ۴. روابط پنهانی متقابل.

بدهیئت: بدترکیب، بدقواره، بدسیما، بدلقا، کریه‌المنظر ≠ خوش‌ظاهر، خوش‌قواره، خوش‌منظر.

بدهی: دین، قرض، وام ≠ بستانکاری، طلب.

بدهیکل: بدترکیب، بدشکل، بدمنظر، بی‌قواره، زشت ≠ خوش‌هیکل، خوش‌اندام، جمیل، جمیله.

بدی: زشتی، سیئه، شناعت، فساد، قباحت، قبح، معرت ≠ خوبی، نیکی، حسنه.

بدیع: ابتکاری، بکر، بی‌سابقه، تازه، خوب، خوش، طرفه، عجیب، نادره، نادیده، نو، نوظهور، نیکو ≠ کهنه.

بدیل: ۱. اهل‌اله، سالک، صالح، عارف؛ ۲. جانشین؛ ۳. عوض، جایگزین؛ ۴. انتخاب، گزینه؛ ۵. شق.

بدیمن: بدقدم، بدشگون، شوم، شوم‌قدم، ناخجسته، نامبارک، نامیمون، نحس ≠ خوش‌یمن، سپیدپا، هماگون، مبارک، خجسته‌پی.

بدیمنی: بدشگونی، بدقدمی‌م، شومی، نحسی، نحوست ≠ خوش‌یمن، میمون.

بدین‌سبب: ازاین‌رو، بدین‌لحاظ، بدین‌مناسبت، علی‌هذا.

بدین‌طریق: بدین‌سان، بدین‌گونه، بدین‌نحو، بدین‌نمط.

بدیهی: ۱. آشکار، روشن، مبرهن، غیرقابل‌انکار، واضح، هویدا؛ ۲. مرتجل ≠ غیربدیهی.

بذال: بخشنده، دست‌ودل‌باز، کریم، وهاب ≠ خسیس، کنس.

بذرافشان: ۱. ظرفیت کاشت(زمین)، بذرافکن؛ ۲. بذرپاش؛ ۳. دستگاه‌بذرپاش.

بذرافشانی: بذرپاشی، تخم‌افشانی، دانه‌افشانی، کاشت، کاشتن ≠ محصول‌برداری، درو، برداشت.

بذر: برز، تخم، دانه، هسته ≠ بر، ثمر، میوه.

بذل: بخشش، جود، دهش، سخا، عطا، کرم، نواله.

بذل‌کردن: بخشش‌کردن، کرم‌کردن، عطا‌کردن، جود‌کردن.

بذله: ۱. جوک، شوخی، طیبت، لطیفه، مزاح، مطایبه، هزل؛ ۲. لباس کار ≠ جد.

بذله‌گو: شوخ، لطیفه‌پرداز، لطیفه‌گو، مزاح، مقلد، هزال ≠ جدی.

بذله‌گویی: شوخ‌طبعی، لطیفه‌پردازی، هزل.

برآسودن: آرامش‌یافتن، آسوده گشتن.

برآشفتگی: ۱. تغیر، خشم، عصبانیت، غضب ≠ سکینه؛ ۲. پریشانی ≠ آرامش.

برآشفتن: اسم ۱. ازکوره‌دررفتن، خشمگین‌شدن؛ ۲. خشم گرفتن، غضب‌کردن، تندی‌کردن؛ ۳. متغیر‌شدن؛ ۴. خشم، عصبانیت، تغیر، عصبیت.

بر: حرف ۱. آغوش، بغل؛ ۲. پستان، پهلو، سینه؛ ۳. تن؛ ۴. کنار؛ ۵. بار، ثمر، ثمره، محصول، میوه؛ ۶. بلندی، فراز، بالا، برفراز، روی، صدر؛ ۷. در، به؛ ۸. پهلو، ضلع؛ ۹. سود، فایده، نفع؛ ۱۰. علیه ≠ له؛ ۱۱. روی؛ ۱۲. بالا ≠ پایین؛ ۱۳. طرف، سوی؛ ۱۴. پیش، جلو.

برآمدگی: آماس، باد، تورم، نفخ، ورم؛ ۲. برجستگی ≠ فرورفتگی.

برآمدن: ۱. بالا آمدن ≠ پایین رفتن؛ ۲. طلوع‌کردن، آفتاب تابیدن ≠ غروب‌کردن؛ ۳. پدیدار گشتن، پدید آمدن، ظاهرشدن، نمایان گردیدن، هویدا‌شدن ≠ ناپدید‌شدن؛ ۴. ورآمدن؛ ۵. روییدن، رستن؛ ۶. سر زدن؛ ۷. متورم‌شدن، ورم‌کردن؛ ۸. به طول انجامیدن، طول کشیدن؛ ۹..

برآمده: ۱. برجسته، گوژ؛ ۲. بالاآمده؛ ۳. نامی، معروف، مشهور.

برآموده:.

برآورد: ۱. ارزیابی، برانداز، تخمین، سنجش، تقویم؛ ۲. ارزش‌گذاری، قیمت‌گذاری؛ ۳. تخمین زدن، تقویم‌کردن.

برآورد‌کردن: ارزیابی‌کردن، تخمین زدن، تقویم‌کردن، تقویم‌نمودن.

برآوردن: ۱. اجابت‌کردن، استجابت‌کردن، روا‌کردن، عملی‌ساختن؛ ۲. پذیرفتن، قبول‌کردن؛ ۳. بالا بردن، برافراختن، برافراشتن، بلند‌کردن؛ ۴. پروردن، پرورش‌دادن؛ ۵. استخراج‌کردن، بیرون کشیدن؛ ۶. انباشتن، پر‌کردن، مملو‌ساختن؛ ۷. اصلاح‌کردن، تعمیر‌کردن؛ ۸..

برآورده‌شدن: ۱. تحقق‌یافتن، عملی‌شدن، متحقق‌شدن؛ ۲. مستجاب‌شدن؛ ۳. روا‌شدن.

برآورده: ۱. متحقق؛ ۲. مستجاب؛ ۳. روا.

برآیند: حاصل، منتج، نتیجه.

برائت: ۱. بیگناهی، پاکی، تبرئه، معصومیت؛ ۲. بیزاری، تنفر، نفرت؛ ۳. خلاصی، رهایی، نجات؛ ۴. دوری، بری؛ ۵. اجازه، منشور؛ ۶. حماله؛ ۷. تبرئه‌شدن، رها‌شدن، مبرا‌شدن.

برائت جستن: ۱. دوری‌جستن؛ ۲. بیزاری جستن، اظهار تنفر‌کردن.

برائت‌یافتن: بی‌گناه‌شناخته‌شدن، تبرئه‌شدن.

برا: ≠ کند؛ ۲. جدی، قاطع؛ ۳. کارآ، کارآمد ≠ ناکارآمد.

برابر: ۱. جلو، روبه‌رو، رویارو، مقابل، مواجه نزد؛ ۲. کفو، متساوی، مساوی، مستوی، هم‌پایه، معادل، هم‌ارز، همتا، همسان، همسر، هم‌سنگ، یکسان؛ ۳. علی‌السویه؛ ۴. موافق؛ ۵. طبق ≠ نابرابر.

برابرسازی: ۱. تطبیق، مطابقت، معادله؛ ۲. یکسان‌سازی، معادل‌سازی، همگون‌سازی.

برابر‌شدن: ۱. مواجه‌شدن، روبه‌رو‌شدن، رویارو‌شدن؛ ۲. مساوی‌شدن، یکسان‌شدن، مطابق‌شدن؛ ۳. مطابقت‌کردن؛ ۴. مساوی‌شدن، به تساوی دست‌یافتن، به تساوی رسیدن؛ ۵. همتا‌شدن، هم‌ردیف‌شدن، هم‌پایه‌شدن.

برابرنهاد: ۱. برابرنهاده، آنتی‌تز ≠ ۱. تز؛ ۲. ستیز؛ ۲. معادل.

برابری: ۱. تساوی، عدالت، مساوات، معادله، همتایی، همسانی، هم‌سنگی، هم‌وزنی؛ ۲. تطابق، مطابقت؛ ۳. تعادل ≠ نابرابری.

برابری‌کردن: مساوی‌بودن، معادل‌بودن، هم‌سنگ‌بودن، هم‌وزن‌بودن.

برات: ۱. سند پرداخت، حواله، حواله پرداخت؛ ۲. بخشش، عطیه.

برات‌شدن: ۱. خطور‌کردن، ملهم‌شدن، در دل افتادن؛ ۲. حواله‌شدن ≠ برات‌کردن.

بر: ۱. احسان، خوبی، نیکوکاری، نیکی، نیکویی ≠ سیئه؛ ۲. صدق، صلاح؛ ۳. طاعت؛ ۴. بخشش، عطیه.

برادر: ۱. اخوی، داداش، کاکا ≠ خواهر؛ ۲. دوست.

برادرانه: ۱. برادروار ≠ خواهرانه؛ ۲. دوستانه، مودت‌آمیز.

برادروار: برادرانه ≠ خواهروار.

برادری: ۱. اخوت، مساوات، مصادقت؛ ۲. دوستی، مودت.

براز: ۱. بغاز، گاز؛ ۲. پینه، وصله؛ ۳. زینت، آرایش؛ ۴. آراستگی، زیبایی.

برازخ: برزخ‌ها، اعراف.

براز: ۱. گه، غایط، مدفوع؛ ۲. سرگین؛ ۳. پلیدی، فضولات، نجاست.

برازندگی: ۱. شایستگی، آراستگی؛ ۲. زیبندگی؛ ۳. استحقاق، سزاواری.

برازنده: درخور، زیبنده، سزاوار، شایان، شایسته، قابل، لایق، متناسب، ورجاوند ≠ نامتناسب، نالایق.

برازیدن: ۱. برازنده‌بودن، زیبندگی داشتن، زیبیدن، زیبا نمودن، زیبنده‌بودن، سزاوار‌بودن، شایسته‌بودن، طرازیدن؛ ۲. پینه‌کردن، وصله‌کردن.

براساس: برپایه، برحسب، برطبق، به‌موجب.

براعت: اسم ۱. بزرگواری؛ ۲. برتری، تفوق؛ ۳. فضیلت، کمال؛ ۴. بلاغت، فصاحت، شیوایی؛ ۵. برهمگان تفوق‌یافتن، به‌کمال رسیدن، فضیلت‌یافتن، کمال‌یافتن؛ ۶. غالب آمدن.

بر افتادن: ۱. از میان رفتن، نابود‌شدن، نابود گشتن، نیست‌شدن، ورافتادن ≠ روآمدن؛ ۲. ملغا، منسوخ گشتن، منسوخ‌شدن، متروک‌شدن ≠ متداول‌شدن، رایج گشتن، باب‌شدن؛ ۳. قلع‌وقمع‌شدن، منقرض‌شدن، انقراض‌یافتن؛ ۴. ازمد افتادن، دمده‌شدن ≠ باب‌شدن، مد.

برافراشتن: ۱. به اهتزازدرآوردن، افراشتن، بالا بردن، بلند‌کردن؛ ۲. برپا‌کردن، استوار‌کردن.

برافروختگی: ۱. تغیر، خشم، غضب، قهر؛ ۲. تابش؛ ۳. سرخی.

برافروختن: ۱. روشن‌کردن، شعله‌ور‌ساختن، مشتعل‌ساختن ≠ خاموش‌کردن؛ ۲. برافروخته‌شدن، به خشم‌آمدن، خشمگین‌شدن، غضبناک‌شدن ≠ آرام‌شدن؛ ۳. سرخ‌شدن.

برافروخته: ۱. مشتعل، شعله‌ور، روشن؛ ۲. خشم‌آلود، خشمگین، غضبناک، متغیر.

برافشاندن: ۱. افشاندن، نثار‌کردن؛ ۲. پراکنده‌ساختن، پریشان‌کردن.

برافکندن: ۱. بر داشتن، کنار گذاشتن؛ ۲. پوشاندن؛ ۳. از بین بردن، نابود‌کردن، برانداختن.

براق: ۱. اسب‌تیزرو؛ ۲. مرکوب‌حضرت محمد (ص) (در شب معراج) مرکب‌حضرت رسول (ص).

براق: تابان، درخشان، روشن، ساطع، شفاف، متلالی، مشعشع ≠ تار، تیره، کدر، مات.

بر: الکن، زبان‌پریش.

بران: برا، برنده، تیز ≠ کند.

برانداز: صفت s ۱. دید زدن، نگریستن؛ ۲. برآورد، تخمین، سنجش؛ ۳. سرنگون‌ساز، کودتاچی، کودتاگر.

برانداز‌کردن: ۱. دید زدن، دیدن، ورانداز‌کردن؛ ۲. نگاه سطحی‌کردن، نگاه‌کردن؛ ۳. برآورد‌کردن، تخمین زدن، سنجیدن.

براندازی: ۱. کودتا؛ ۲. برافکنی، حکومت‌ستیزی؛ ۳. سرنگونی؛ ۴. سرنگون‌سازی؛ ۵. نابودی.

برانشی: آب‌شش.

برانکار: ۱. تخت حمل‌مریض.

برانگیختن: ۱. به هیجان‌آوردن، تحریض‌کردن، ترغیب‌کردن، تشویق‌کردن، تهییج‌کردن؛ ۲. آنتریک‌کردن، تحریک‌کردن؛ ۳. وادار‌کردن، وا داشتن؛ ۴. مبعوث‌کردن، زنده‌کردن؛ ۵. روانه‌کردن.

برانگیخته: ۱. مبعوث؛ ۲. تحریض، تحریک‌شده، واداشته.

برانگیزنده: صفت ۱. محرک؛ ۲. مشوق.

براهمه: برهمن‌ها.

براهین: ادله، برهان‌ها، بینات، حجت‌ها، حجج، دلایل، دلیل‌ها، فرنودها.

برایا: آفریدگان، مخلوقات، موجودات.

برای: ۱. از بهر، به‌جهت، به‌خاطر، به‌سبب، به‌علت، به‌قصد، به منظور؛ ۲. دربرابر، در عوض؛ ۳. محض؛ ۴. به‌سوی، به‌جانب، به‌طرف.

برای این‌که، برای اینکه: ۱. چون، زیرا؛ ۲. به منظور.

برایی: ۱. برندگی، تیزی؛ ۲. برش، قاطعیت، کارآیی.

برباد‌دادن: ۱. به باد فنادادن، پایمال‌کردن، تلف‌کردن، حیف و میل‌کردن، ضایع‌کردن، هدر رفتن؛ ۲. خراب‌کردن، ویران‌کردن، منهدم‌کردن ≠ آباد‌ساختن، معمور‌کردن؛ ۳. نابود‌کردن، نیست‌کردن، معدوم‌ساختن ≠ آفریدن، خلق‌کردن، هست‌کردن.

بر باد رفتن: ۱. به بادفنا رفتن، پایمال‌شدن، تلف‌شدن، حیف و میل‌شدن، ضایع‌شدن، هدر رفتن؛ ۲. خراب‌شدن، ویران‌شدن، منهدم‌شدن ≠ آباد‌شدن؛ ۳. نابودشدن، نیست‌شدن، فنا‌شدن، معدوم‌شدن.

بربادرفته: ۱. پایمال‌شده، تلف‌شده، حیف‌ومیل شده، ضایع‌شده، هدررفته؛ ۲. خراب‌شده، ویران‌شده، منهدم‌شده ≠ آباد شده، معمور؛ ۳. نابودشده، نیست‌شده، فناشده، معدوم‌شده ≠ هستی‌یافته.

بربر: بی‌فرهنگ، نافرهیخته، نامتمدن، وحشی ≠ متمدن، فرهیخته.

بربریت: بی‌فرهنگی، توحش، نافرهیختگی، وحشیگری.

بربط: تنبور، عود.

بر: بیابان، خشکی، دشت، زمین، فلات، قاره، هامون ≠ بحر، دریا، یم.

برپا: ۱. آباد، آبادان، ایستاده، برقرار؛ ۲. دایر؛ ۳. ایستاده، سرپا، قائم، منعقد ≠ نشسته؛ ۴. معمور.

برپا داشتن: ۱. آباد‌ساختن، آبادان‌کردن؛ ۲. برافراشتن، نصب‌کردن؛ ۳. بر پا‌کردن، برقرار‌کردن؛ ۴. اقامه‌کردن، انجام‌دادن؛ ۵. مجلس‌کردن.

برپا‌کردن: ۱. برقرار‌کردن، تاسیس‌کردن، دایر‌کردن؛ ۲. مستقر‌کردن؛ ۳. برگزار‌کردن، برپا داشتن؛ ۴. به پا‌کردن.

برتافتن: ۱. پیچیدن، تاب‌دادن؛ ۲. برگردانیدن، رو گردانیدن؛ ۳. سرپیچیدن، اعراض‌کردن، روی برتافتن؛ ۴. تمکین‌کردن، سرپیچی‌کردن، نافرمانی‌کردن، عصیان ورزیدن؛ ۵. تاب آوردن، تحمل‌کردن، برخود هموار‌کردن، طاقت آوردن ≠ برنتافتن.

برتر: ۱. اعلی، افضل، اولی، عالی، فایق، بالاتر، مرجح، والا ≠ ادنی؛ ۲. بلندتر، رفیع‌تر.

برتری: ۱. استیلا، اولویت، براعت، ترجیح، تفضل، تفوق، تقدم، رجحان، سبق، فضل، فضیلت، مزیت، منت؛ ۲. تفوق، تسلط؛ ۳. سلطه، چیرگی.

برتری‌طلب: ۱. برتری‌جو، تفوق‌جو؛ ۲. تعالی‌خواه؛ ۳. استیلاطلب، استیلاجو.

برتری‌طلبی: ۱. برتری‌جویی، تفوق‌جویی؛ ۲. تعالی‌خواهی؛ ۳. استیلاجویی، استیلاطلبی.

برثن: پنجه، چنگال، چنگ، مخلب.

برجا: ۱. ثابت، مستقر ≠ متزلزل؛ ۲. باقی، برقرار، پابرجا، پایا، پایدار ≠ ناپایدار.

برج: خرج غیرضروری، هزینه‌های‌غیراساسی ≠ خرج.

برجستگی: ۱. برآمدگی، تحدب؛ ۲. بلندی؛ ۳. امتیاز، برتری، تشخص، تمایز؛ ۴. عمدگی، اهمیت.

برجستن: ۱. پریدن؛ ۲. برجهیدن، جستن، جهیدن؛ ۳. وثوب؛ ۴. تپیدن، جنبیدن؛ ۵. شتافتن.

برجسته: ۱. سرآمد، عالی، عمده، فحل، شاخص، مبرز، متشخص، متمایز، مشخص، ممتاز، مهم؛ ۲. چشمگیر، نمایان؛ ۳. برآمده، محدب؛ ۴. پسندیده، خوب؛ ۵. چالاک، چست.

برج: ۱. شهر، ماه؛ ۲. بارو، حصار، حصن، دژ، قلعه؛ ۳. کوشک، کاخ، قصر؛ ۴. ساختمان چند طبقه، آسمان‌خراش.

برج‌وبارو: بارو، حصار، دژ، قلعه.

برجیس: مشتری.

برچسب: ۱. اتیکت؛ ۲. انگ، نسبت ناروا.

برچیدن: ۱. دانه چیدن؛ ۲. انتخاب‌کردن، برگزیدن، گزینش‌کردن؛ ۳. جمع‌آوری‌کردن، جمع‌کردن، گرد آوردن؛ ۳. تعطیل‌کردن، منحل‌کردن.

برچیده: ۱. منحل، تعطیل؛ ۲. جمع‌آوری‌شده.

برحسب: براساس، برطبق، مطابق، موافق.

برحسب‌ظاهر: ظاهراً، علی‌الظاهر.

برحق: ۱. راستین، حقیقی، به‌حق، حقه ≠ ناحق؛ ۲. محق، حق‌دار؛ ۳. فی‌الواقع.

برخاستن: ۱. ایستادن، به‌پاخاستن، برپا‌شدن، بلند‌شدن؛ ۲. بیدار‌شدن؛ ۳. بردمیدن، سر زدن؛ ۴. برآمدن، طلوع‌کردن؛ ۵. شوریدن، شورش‌کردن، طغیان‌کردن، عصیان‌کردن، قیام‌کردن؛ ۶. متصاعد‌شدن؛ ۷. پدیدآمدن، آغاز‌شدن، در گرفتن؛ ۸. پیش آمدن، اتفاق‌افتادن،.

برخ: ۱. پاره، حصه، قسمت، لخت؛ ۲. حظ، نصیب.

برخور: برخوردار، بهره‌مند، بهره‌ور، متمتع، منتفع.

برخوردار: بهره‌مند، بهره‌ور، رستی‌خوار، کامیاب، متمتع، متنعم، محظوظ، مستفید، مستفیض، منتفع ≠ محروم.

برخورداری: استفاده، انتفاع، بهره‌جویی، بهره‌مندی، بهره‌وری، تمتع ≠ محرومیت.

برخورد: ۱. تماس، دیدار، ملاقات؛ ۲. رفتار، سلوک، معامله؛ ۳. اصابت، التقا، تلاقی؛ ۴. زدوخورد؛ ۵. مشاجره (لفظی)، درگیری؛ ۶. اصطکاک؛ ۷. تصادم، تصادف؛ ۸. شیوه رفتار.

برخورد‌کردن: ۱. برخوردن، به هم رسیدن، ملاقات‌کردن؛ ۲. تصادف‌کردن، تصادم‌کردن؛ ۳. تلاقی‌کردن، مصادف‌شدن.

بر خوردن: ۱. قاطی‌شدن، مخلوط‌شدن؛ ۲. راه‌یافتن.

برخه: ۱. بهره، نصیب؛ ۲. عددکسری، کسر؛ ۳. پاره، جزء، حصه ≠ اعشاری، عدد صحیح.

برخی: ۱. بعضی، پاره‌ای، تعدادی، چندی، شماری؛ ۲. جان‌نثار، فدایی، قربانی؛ ۳. نثار، فدا، قربان.

بردابرد: آشوب، غوغا، فتنه.

بر‌دادن: ثمر‌دادن، به ثمرنشستن، به بار آمدن، به بر نشستن.

بردار: حامل، خطحامل.

بردار: ۱. مثمر، ثمردار، باردار، میوه‌دار؛ ۲. مصلوب.

برداشت: ۱. استنباط، استنتاج، بازیافت، تلقی، درک، دریافت؛ ۲. جمع‌آوری، حاصل، حاصل‌برداری، محصول‌برداری ≠ کاشت، داشت؛ ۳. بهره‌برداری‌کردن، ضبط؛ ۴. اخذ، بازستانی، دریافت ≠ پرداخت؛ ۵. بردباری، تحمل، صبر ≠ نابرداری، بی‌تابی.

بر داشتن: ۱. با خود بردن، همراه بردن؛ ۲. اخذ‌کردن، گرفتن؛ ۳. برداشت‌کردن؛ ۴. برطرف‌کردن، از بین بردن؛ ۵. ازاله‌کردن، زایل‌کردن؛ ۶. بلند‌کردن، دزدیدن، ربودن، کش رفتن؛ ۷. برچیدن، اختیار‌کردن، انتخاب‌کردن، حاصل‌برداری‌کردن، درو‌کردن، محصول‌برداری‌کردن.

بردبار: آرام، باحوصله، پرشکیب، حلیم، حمول، خویشتن‌دار، رزین، شکیبا، صابر، صبور، متحمل ≠ کم‌صبر، ناشکیبا، نابردبار، کم‌حوصله.

بردباری: تاب، تحمل، حلم، حوصله، شکیب، شکیبایی، صبر، صبوری، طاقت ≠ ناشکیبایی، کم‌حوصلگی، ناشکیبی.

برد: ۱. برودت، سرما، سوز ≠ حر؛ ۲. پرنیان؛ ۳. حجر، سنگ ≠ کلوخ.

برد: ۱. سود، نفع؛ ۲. تیررس؛ ۳. پیروزی، ظفر ≠ باخت؛ ۴. پارچه کتانی.

بردگی: ۱. اسارت؛ ۲. بندگی، زرخریدی، غلامی، کنیزی، ≠ آزادگی.

بردمیدن: ۱. دمیدن؛ ۲. سر زدن، طلوع‌کردن ≠ غروب‌کردن؛ ۳. رستن، روییدن، سبز‌شدن ≠ خشکیدن؛ ۴. برخاستن، بلند‌شدن؛ ۵. بردمیدن، فوت‌کردن؛ ۶. جوشیدن، فوران‌کردن.

بردن: ۱. جا به جا‌کردن، حمل‌کردن، منتقل‌کردن، حرکت‌دادن ≠ آوردن؛ ۲. سود بردن، نفع‌کردن ≠ ضرر‌کردن، زیان‌کردن؛ ۳. برد‌کردن؛ ۴. برنده‌شدن، پیروز‌شدن، پیش‌افتادن، شکست‌دادن ≠ باختن، شکست‌خوردن؛ ۵. بر داشتن، پاک‌کردن، زدودن، ستردن؛ ۶. مستلزم‌بودن،.

برده: ۱. اسیر، بنده، خادم، زرخرید، عبد، عبید، غلام، کنیز، مملوک ≠ آزاد، حر؛ ۲. مطیع، گوش‌به‌فرمان؛ ۳. هواخواه افراطی.

بررسی: امعان، بازدید، بازبینی، تتبع، تجسس، تحقیق، تعمق، تفحص، جست‌وجو، رسیدگی، غور، کاوش، مداقه، مطالعه، ملاحظه، نظارت، وارسی.

بررسی‌کردن: تحقیق‌کردن، رسیدگی‌کردن، وارسی‌کردن، مطالعه‌کردن، پژوهش‌کردن.

برز: ۱. بالا، قد، قامت؛ ۲. تنه، ساقه؛ ۳. ارتفاع، بلندی، پشته؛ ۴. بزرگی، جلال، شکوه، عظمت؛ ۵. زیبایی.

برز: ۱. بذر، تخم، دانه؛ ۲. زراعت، کاشت، کشاورزی، کشت.

برزخ: اسم ۱. درهم، دلخور، دمغ، گرفته؛ ۲. بور؛ ۳. ناخرسند، ناخشنود، ناراضی؛ ۴. حایل، حاجز؛ ۵. فاصله؛ ۶. اعراف، عالم بالا، عالم مثال.

بر زدن: خیره‌شدن، مستقیم‌نگاه‌کردن، زل زدن.

بر زدن: قاطی‌کردن(ورق‌بازی).

برزگر: حارث، دهقان، رعیت، زارع، کشاورز، کشتگر ≠ ارباب.

برزن: ۱. کوچه، کوی، محله، ناحیه؛ ۲. شهرداری منطقه.

برزنگی: ۱. سیاه زنگی، سیاه‌پوست؛ ۲. کاکا سیاه.

بر: صفت ۱. زیاد، بسیار، متعدد؛ ۲. گروه، دسته، عالم.

برزیگر: برزکار، برزگر، برزه‌گر، دهقان، زارع، فلاح، کشاورز، کشت‌کار، کشتگر ≠ ارباب.

بزور: پرزور، پرتوان، زورمند، قوی ≠ ضعیف، ناتوان.

برساخته: جعلی، ساختگی، مصنوعی، غیرواقعی ≠ واقعی، حقیقی.

برسو: فوقانی عالی.

برش: ۱. بریدگی، شکاف؛ ۲. بریده، تقطیع، جدایی، فصل، قطع؛ ۳. قاش، قاچ؛ ۴. کارآیی، توان، برایی، قاطعیت؛ ۵. تیزی؛ ۶. بریدن.

برشتن: ۱. برشته‌کردن، بریان‌کردن؛ ۲. تف‌دادن، تفت‌دادن، بو‌دادن؛ ۳. سوخاری‌کردن.

برشته: بریان، بلال، پخته، تفت‌داده، تفتیده.

برشکستن: ۱. شکستن؛ ۲. شکست‌دادن، مغلوب‌کردن، مقهور‌ساختن؛ ۳. پریشان‌کردن.

برشمردن: ۱. شمارش‌کردن، شماره‌کردن، شمردن، حساب‌کردن؛ ۲. بازگو‌کردن، بیان‌کردن، ذکر‌کردن، باز گفتن؛ ۳. به حساب آوردن، قلمداد‌کردن، محسوب داشتن.

برص: پیسی.

برطبق: برحسب، بروفق، مطابق، حسب.

برطرف: ۱. رفع، منتفی؛ ۲. از میان رفته، ناپدید، معدوم، نابود.

برطرف‌شدن: ۱. ازبین رفتن، از میان رفتن، زایل‌شدن؛ ۲. نیست‌شدن، نابود‌شدن؛ ۳. مرتفع‌شدن؛ ۴. حل‌شدن، فیصله‌یافتن؛ ۵. تمام‌شدن، به پایان رسیدن.

برطرف‌کردن: ۱. مرتفع‌ساختن، رفع و رجوع‌کردن؛ ۲. حل‌کردن، فیصله‌دادن، حل‌کردن؛ ۳. از بین بردن، نابود‌کردن.

برعکس: ۱. باژگونه، وارو، وارونه، واژگونه؛ ۲. برخلاف، برضد؛ ۳. بالعکس؛ ۴. به‌رغم؛ ۵. خلاف.

برف: ثلج، بشک، فنجا ≠ باران، تگرگ.

برفی: ۱. برف‌آلود؛ ۲. پربرف؛ ۳. برف‌زا ≠ تگرگ‌زا، باران‌زا؛ ۴. برف‌روب، برف‌پاروکن.

برق: صفت ۱. آذرخش، صاعقه؛ ۲. الکتریسیته، کهربا؛ ۳. بارقه، جرقه؛ ۴. الکتریک؛ ۵. تلالو، جلا؛ ۶. درخشش، درخشندگی؛ ۷. سریع، باسرعت، برق‌آسا.

برق‌آسا: صفت به‌سرعت، تند، سریع برقی، ≠ کند، به‌تانی.

بر: قاطی، مخلوط.

برقرار: ۱. استوار، پابرجا، پایدار، ثابت ≠ ناپایدار، نااستوار؛ ۲. جاوید، مدام ≠ زودگذر؛ ۳. مستقر؛ ۴. معین، مقرر.

برقرار‌شدن: ۱. ایجادشدن؛ ۲. برپا‌شدن، دایر‌شدن.

برقرار‌کردن: ۱. ایجاد‌کردن، به‌وجودآوردن؛ ۲. برپا‌کردن، دایر‌کردن؛ ۳. تعیین‌کردن، معین‌کردن.

برق زدن: درخشیدن، متلالو‌شدن، تلالو داشتن.

برقع: روبند، روبنده، مقنعه، نقاب.

برق‌کار: الکتریسین، برقی، تعمیرکار برق.

برقی: صفت ۱. برقکار، سیم‌کش؛ ۲. منسوب به برق؛ ۳. شتابان، سریع، برق‌آسا، شتابنده.

برکت: ۱. خیر، رحمت، نعمت؛ ۲. سعادت، فیض، نیکبختی؛ ۳. خجستگی، یمن؛ ۴. افزایش، افزونی، زیادنی، فروانی، فزونی، نزل، وفور.

برکشی: ارتقا، ترقی ≠ تنزل.

بر کشیدن: خارج‌کردن، درآوردن؛ ۲. کشیدن؛ ۳. سر‌دادن، برآوردن؛ ۴. بالا بردن؛ ۵. ترقی‌دادن، بلندمرتبه گردانیدن، ارتقا مقام‌دادن؛ ۶. برگرفتن، کنار زدن؛ ۷. برافراشتن، بلند‌کردن؛ ۸. رسم‌کردن، نقاشی‌کردن؛ ۹. پروردن،.

برکنار: صفت ۱. خلع، مخلوع، مرخص، معزول، منفصل ≠ منصوب؛ ۲. دور، بری، مبرا.

برکنار‌شدن: معزول‌شدن، عزل‌شدن، خلع‌شدن، منفصل‌شدن ≠ منصوب‌شدن.

برکنار‌کردن: معزول‌کردن، عزل‌کردن، خلع‌کردن، منفصل‌کردن ≠ منصوب‌کردن، برگماشتن.

برکناری: انفصال، خلع، عزل ≠ انتصاب، برگماری.

برکندن: ۱. از ته کندن، کندن؛ ۲. از ریشه درآوردن، ریشه‌کن‌کردن؛ ۳. جدا‌کردن، بریدن ≠ نشاندن؛ ۴. نابود‌کردن، ازبین بردن؛ ۵. دور‌کردن.

برکه: آب‌انبار، آبدان، آبگیر، استخر، برم، تالاب، غدیر.

برگچه: برگک، برگ‌کوچک.

برگردان: ۱. ترجیع؛ ۲. عکس، وارو؛ ۳. ترجمه.

برگرداندن: ۱. بازگرداندن، برگردانیدن؛ ۲. برگشت‌دادن، بازگشت‌دادن، پس‌دادن؛ ۳. وارو‌کردن؛ ۴. پشت‌ورو‌کردن؛ ۵. واژگون‌کردن؛ ۶. تغییر‌دادن؛ ۷. ترجمه‌کردن؛ ۸. بالا آوردن، استفراغ‌کردن، قی‌کردن؛ ۹. واژگون‌کردن؛ ۱۰. سرنگون‌کردن، به زمین‌انداختن ۱..

برگرفتن: اخذ‌کردن، اقتباس‌کردن، بر داشتن، گرفتن.

برگرفته: ماخوذ، مقتبس.

برگ‌ریزان، برگریزان: پاییز، خریف، خزان ≠ بهار.

برگزار‌کردن: ۱. برپاداشتن، ترتیب‌دادن، برپا‌کردن، منعقد‌کردن؛ ۲. انجام‌دادن؛ ۳. ادا‌کردن، به‌جا آوردن؛ ۴. سپری‌کردن.

برگزاری: ۱. انجام، اجرا؛ ۲. ادا، به جاآوری.

برگ زدن: حقه زدن، فریب‌دادن، نیرنگ بکار بستن.

برگزیدن: انتخاب‌کردن، اختیار‌کردن، پسند‌کردن، پسندیدن، گزینش‌کردن.

برگزیده: صفت زبده، صفی، گزیده، مبعوث، مختار، مرجح، ممتاز، منتخب، نخبه.

برگشت: ۱. بازآیی، بازگشت، رجعت، عود، عودت، مراجعت؛ ۲. عدول، معطوف.

برگشتن: اسم ۱. بازآمدن؛ ۲. رجعت‌کردن، مراجعت‌کردن؛ ۳. سرنگون‌شدن، واژگون‌شدن؛ ۴. منصرف‌شدن؛ ۵. مرتدشدن؛ ۶. تغییر‌یافتن، تغییر‌کردن؛ ۷. ارتداد، انصراف ≠ رفتن، عازم‌شدن؛ ۸. تغییر جهت‌دادن؛ ۹. عدول‌کردن؛ ۱۰. نامساعد‌شدن؛ ۱۱. برگشت خوردن.

برگ: ۱. صفحه، فیش، ورق، ورقه؛ ۲. اسباب، دستگاه، ساز، سامان، نوا؛ ۳. آذوقه، توشه؛ ۴. آهنگ، عزم، قصد؛ ۵. تمایل، رغبت، میل؛ ۶. التفات، پروا، توجه؛ ۷. نغمه؛ ۸. تاب، توان، طاقت، یارا.

برگماری: انتصاب، نصب ≠ برکناره.

برگماشتن: انتصاب‌کردن، برگماردن، گماشتن، مامور‌کردن، ماموریت‌دادن، منصوب‌کردن.

برگه: ۱. ورق، ورقه، تکه کاغذ؛ ۲. جواز، تاییدیه؛ ۳. سند، مدرک؛ ۴. فیش؛ ۵. برش‌میوه‌های خشک شده.

برلیان: صفت ۱. الماس‌تراش‌خورده، الماس خوش‌تراش، الماس شفاف؛ ۲. براق، درخشان، درخشنده، شفاف.

برم: ۱. آبگیر، استخر، برکه، تالاب، غدیر؛ ۲. بند، سد کوچک.

برملا: ۱. آشکار، ظاهر، علنی، عیان، فاش؛ ۲. رسوا؛ ۳. افشا؛ ۴. ابراز.

برمنش: ۱. خودخواه، خودپسند؛ ۲. مغرور، متکبر، پرافاده، متفرعن.

برمنشی: ۱. خودخواهی، خودپسندی؛ ۲. غرور، تکبر، افاده، تفرعن.

برمنشی‌کردن: ۱. خودستایی‌کردن، خودپسندی‌کردن؛ ۲. مغرورشدن، تکبرورزیدن، افاده‌کردن، تفرعن فروختن.

برنا: ۱. جوان، شاب، فتا، نوجوان؛ ۲. خوب، ظریف، نیک ≠ پیر، جاافتاده، زال، سالخورده، شیخ، کلان‌سال، کهنسال، مسن، معمر.

برنامه: پروگرام، دستور کار، طرح، نقشه.

برنامه‌ریزی: طرح‌ریزی، نقشه‌ریزی.

برنایی: جوانی، شباب، نوجوانی ≠ کهولت، پیری.

برنج: ۱. آلیاژ مس و روی وسرب؛ ۲. شلتوک؛ ۳. پلو.

برنج‌زار، برنجزار: برنجار، شالیزار، برنجستان.

برندگی: ۱. برایی، تیزی؛ ۲. برش، قاطعیت، کارآیی ≠ کندی.

برنده: ۱. بران، برا، تند، تیز؛ ۲. قاطع ≠ کند؛ ۳. موثر، کاری؛ ۴. زایل‌کننده.

برنده: ۱. پیروز، فاتح، قهرمان؛ ۲. حامل ≠ بازنده.

برنز: آلیاژ مس و قلع، مفرغ.

برنزه: به رنگ برنز.

برنش: نایژه، قصب‌الریه.

برنشیت: ورم ریه، ورم نایژه‌ها.

بروبر: بادقت، خیره‌خیره، خیره، زل‌زده.

بروبرگرد: چون‌وچرا، شک، تردید.

بروبوم: بوم و بر، زمین، سرزمین، اقلیم، ملک.

بروت: سبلت، سبیل، شارب ≠ ریش، محاسن.

بروج: ۱. ابراج؛ ۲. برج‌ها، دژها، قلعه‌ها؛ ۳. ماهها.

برودت: ۱. خنکی، سردی، سرما ≠ حرارت؛ ۲. سردی‌مزاج.

برودت‌زا: خنک کننده، سرمازا ≠ حرارت‌زا، گرمازا.

برودری: زری‌دوزی، قلاب‌دوزی، گلدوزی، ملیله‌دروزی.

بروز: ۱. ابراز، پیدایی، پیدایش، تجلی، ظهور، نمایش، نمود؛ ۲. آشکار‌شدن، پدیدار‌شدن، نمایان‌شدن ≠ پنهان‌شدن، مخفی‌شدن، نهان‌شدن.

بروز‌دادن: اظهار‌کردن، ابراز‌کردن، آشکار‌ساختن، فاش‌ساختن، فاش‌کردن ≠ نهفتن، نگفتن.

بروفق: برابر، برحسب، برطبق، مطابق، موافق ≠ به‌رغم.

برو: ۱. کاری، زرنگ، چالاک؛ ۲. بادپا؛ ۳. سریع.

برومند: ۱. بارور، مثمر، میوه‌دار؛ ۲. قوی، رشید، نیرومند، محکم؛ ۳. برخوردار، بهره‌ور، کام‌روا، کامیاب؛ ۴. خرم، شاداب؛ ۵. آبرومند.

برون آمدن: ۱. خارج‌شدن ≠ داخل‌شدن؛ ۲. دمیدن، روییدن، سرزدن، سبز‌شدن.

برون: ۱. بیرون، خارج ≠ درون؛ ۲. ظاهر، برونه ≠ باطن، درونه؛ ۳. مستثنا.

برون شهری: بیابانی، جاده‌ای، خارج از شهر ≠ درون‌شهری.

برهان آوردن: دلیل‌آوردن، استدلال‌کردن، حجت آوردن.

برهان: بینه، حجت، دلیل، فرنود.

برهم: ۱. آمیخته، انباشته، انبوه؛ ۲. پریش، پریشان، درهم، مضطرب؛ ۳. شوریده، مضطرب.

برهم زدن: ۱. به هم‌زدن، زیرورو‌کردن، مخلوط‌کردن؛ ۲. پراکنده‌کردن، پراکنده‌ساختن، آشفته‌کردن، پریشان‌کردن؛ ۳. از نظم انداختن، ایجاد اختلال‌کردن، بی‌نظم‌کردن، مختل‌کردن؛ ۴. خراب‌کردن.

برهمن: ۱. پیشوای دینی‌برهمایی، برهمند؛ ۲. برهمایی.

برهنگی: عریانی، عوری، لختی ≠ پوشیدگی، مستوری.

بره: صفت ۱. نوزاد گوسفند؛ ۲. حمل، برج حمل؛ ۳. آهوبچه؛ ۴. مطیع، تسلیم، بی‌اراده.

برهنه: ۱. پتی، عاری، عریان، عور، لاج، لخت، نامستور ≠ پوشیده، مستور؛ ۲. فقیر، مستمند، بی‌نوا، تنگ‌دست.

برهوت: بیابان، صحرا، کویر.

برهه: پاره‌ای از وقت، روزگار، مرحله، مرحله‌ای از زمان.

بریات: ۱. حسنات؛ ۲. عام‌المنفعه.

بری: ارضی، خاکی، زمینی ≠ ۱. بحری؛ ۲. بیابانی.

بریان: ۱. برشته، تفته، کباب، مسمن، بلال، تفتیده ≠ آب‌پز؛ ۲. ملتهب، مضطرب، پرسوزوگداز.

بریان‌کردن: برشته‌کردن، بلال‌کردن، تف‌دادن، کباب‌کردن.

بری: ۱. بیزار، منزجر، متنفر؛ ۲. تهی، دور، عاری، محترز؛ ۳. مصون؛ ۳. بی‌گناه، پاک، مبرا.

برید: ۱. پست، چپر، چاپار؛ ۲. پیک، قاصد؛ ۳. پستچی، نامه‌رسان، نامه‌بر.

بریدگی: ۱. انشقاق، انقطاع، برش، تقیطع، قطع؛ ۲. جدایی؛ ۳. پارگی، دریدگی؛ ۴. زخم.

بریدن: فعل ۱. قطع‌کردن، قطع ≠ پیوند‌دادن؛ ۲. گسستن، گسیختن ≠ پیوستن؛ ۳. اره‌کردن، قیچی‌کردن، برش‌دادن، چیدن؛ ۴. دریدن، شکافتن؛ ۵. برش‌دادن؛ ۶. جدا‌شدن، قطع رابطه‌کردن ≠ پیوستن؛ ۷. جدایی انداختن؛ ۸. عبور‌کردن، گذشتن، طی‌کردن؛ ۹. تعیین‌کردن، مقرر‌کردن.

بریده: ۱. جدا، قطع، گسسته، منقطع؛ ۲. ناامید، وازده ≠ امیدوار.

بریزن: ۱. اجاق، بریجن، تابه، تنور، فر؛ ۲. پرویزن، خاک بیز، غربال.

بریشم: ابریشم.

بریشم‌نواز: صفت چنگ‌نواز، چنگی، ساززن، نوازنده.

بریگاد: ۱. جوخه؛ ۲. تیپ.

برین: صفت بالایی، اعلی ≠ فرودین.

بریه: بیابان، صحرا، وادی.

بریه: خلق، مخلوق، مردم، ناس.

بزاز: پارچه‌فروش، جامه‌فروش.

بزازی: ۱. پارچه‌فروشی، شغل‌پارچه‌فروش؛ ۲. مغازه پارچه‌فروشی.

بزاق: آب‌دهان، تف، خدو، خیو.

بزدل: آهودل، ترسان، ترسنده، ترسو، جبان، جبون، خایف، کم‌جرات، کم‌دل ≠ شجاع، نترس، شیردل.

بزدلی: ترس، ترسویی، جبن، جبونی، مخافت، هراس ≠ شجاعت، شهامت، نترسی.

بزرگ: ۱. ارجمند، بابا، خداوند، خواجه، رئیس، سر، سرپرست، سرور، شخیص، عالیقدر، کبیر، کلان، محتشم، معظم، مولا، مهتر ≠ بنده، کهتر؛ ۲. خطیر، عظیم، مهیب؛ ۳. تنومند، جسیم، عظیم‌الجثه، کوه‌پیکر، گنده؛ ۴. عریض، فراخ، گسترده، گشاد، وسیع ≠ کم‌عرض؛ ۵. ارشد.

بزرگان: مهان، رجال، سران، اعاظم.

بزرگ‌جثه: تناور، تنومند، سمین، عظیم‌الجثه، فربه، گنده.

بزرگ‌داشت، بزرگداشت: ۱. اعزاز، اعظام، تبجیل، تجلیل، تعظیم، تکریم، توقیر، گرامی‌داشت، نکوداشت ≠ تحقیر؛ ۲. احترام، حرمت، رعایت.

بزرگ داشتن: محترم‌شمردن، گرامی داشتن، نکو داشتن احترام‌گذاشتن، تکریم‌کردن، معزز داشتن، عزیز داشتن ≠ کوچک شمردن.

بزرگ‌راه، بزرگراه: آزادراه، اتوبان، شاهراه ≠ کوره‌راه.

بزرگ‌زاده: ۱. اصیل، شریف، نژاده؛ ۲. نجیب‌زاده، نسیب.

بزرگ‌سال، بزرگسال: ۱. بالغ، رشید؛ ۲. پیر، جاافتاده، سال‌خورده، سال‌دیده، سالمند، کلان‌سال، مسن ≠ خردسال.

بزرگ‌سالی، بزرگسالی: سال‌دیدگی، سال‌خوردگی، سالمندی، کلان‌سالی، کهولت ≠ خردسالی.

بزرگ‌شدن: ۱. رشد‌کردن، نمو‌کردن؛ ۲. بالغ‌شدن، برومند‌شدن، رشید‌شدن؛ ۳. تنومند‌شدن، جسیم‌شدن، گنده‌شدن ≠ کوچک‌شدن؛ ۴. چاق‌شدن، فربه‌شدن ≠ لاغر‌شدن؛ ۵. ستبر‌شدن، ضخیم‌شدن، کلفت‌شدن؛ ۶. عظیم‌شدن، گسترده‌شدن، وسیع‌شدن؛ ۷. پرتوان‌شدن، توانا‌شدن ≠ نات.

بزرگ‌کردن: ۱. بارآوردن، پرورش‌دادن، پروراندن؛ ۲. تربیت‌کردن؛ ۳. تروخشک‌کردن، مراقبت‌کردن؛ ۴. آگراندیسمان‌کردن، مبالغه‌کردن، مهم جلوه‌دادن، اغراق‌کردن.

بزرگ‌منشی: ۱. علوطبع، مناعت؛ ۲. بزرگواری.

بزرگ‌نمایی: ۱. اغراق، مبالغه؛ ۲. آگراندیسمان ≠ کوچک‌نمایی.

بزرگوار: ارجمند، بلندقدر، سرور، شرافتمند، شریف، عالی‌قدر، عظیم‌الشان، فخیم، گرامی، مجید، محترم، معز، معظم، مفخم، مکرم، نبیل، نبیه، والاگهر ≠ بی‌شرف، حقیر، ذلیل، زبون.

بزرگوارانه: قید ۱. جوان‌مردانه؛ ۲. توام با بزرگواری؛ ۳. سخاوتمندانه.

بزرگواری: ارجمندی، بزرگی، حمیت، عظمت، علو، کبریا، کرامت ≠ حقارت، خردی.

بزرگی: ۱. احتشام، بزرگواری، بلندمرتبگی، عظمت، علو، مجد، نبل، نجابت، والایی؛ ۲. بلوغ، رشد؛ ۳. فراخی، کلانی، وسعت ≠ خردی، کوچکی.

بزک: ۱. آرایش، پیرایه، توالت، خودآرایی، زینت، سرخاب؛ ۲. آب‌وتاب.

بزک: بزغاله، بچه بز، بز کوچک، کهره ≠ بره، قوچ.

بزم‌آرا: ۱. مجلس‌آرا، بزم‌افروز، محفل‌آرا ≠ رزم‌آرا؛ ۲. شورآفرین، نشاطآفرین؛ ۳. ساقی.

بزم: انتعاش، جشن، سور، ضیافت، عیش، مجلس، مجلس عیش‌ونوش، محفل، انس، میهمانی ۱. ≠ رزم؛ ۲. ماتم.

بزمگاه: ۱. بزمگه، بزمه، مجلس‌عیش‌ونوش ≠ رزمگاه، رزمگه؛ ۲. عشرتکده، عشرتگاه ≠ ماتمکده، ماتم‌سرا.

بزمی: صفت ۱. بزم‌نشین ≠ رزمی؛ ۲. مناسب بزم، مربوط به بزم؛ ۳. عیاش، خوش‌گذران، عشرت‌طلب.

بزن: ۱. بهادر، جنگاور، دلاور، دلیر، شجاع، یکه‌بزن ≠ بخور؛ ۲. جنگی، دعوایی، کتک‌کار ≠ کتک‌خور؛ ۳. پرزور، زورمند، قوی، نیرومند ≠ ضعیف، ناتوان.

بزن‌بهادر: شجاع، قدرتمند، دعوایی، بزن، پرزور.

بزنگاه: ۱. دزدگاه، کمینگاه، کمینگه، لورگاه، مکمن؛ ۲. میعادگاه، وعده‌گاه؛ ۳. لحظه حساس.

بزن و بکوب: ۱. بزن‌بزن، دعوا، کتک‌کاری؛ ۲. مجلس رقص وپایکوبی، بزن و برقص.

بزه: ۱. اثم، خطا، خطیئه، ذنب، گناه، معصیت ≠ ثواب؛ ۲. تقصیر، جرم، جنایت؛ ۳. حیف، جور، ستم.

بزه‌کار، بزهکار: صفت بزومند، تبه‌کار، خاطی، خطاکار، عاصی، عصیانگر، گناه‌کار، مجرم، مذنب، مقصر ≠ بی‌گناه.

بژ: قهوه‌ای روشن، نخودی تیره.

بژول: کعب، قوزک پا.

بسا: ۱. بسیار، چه بسیار؛ ۲. شاید، احتمالا.

بساتین: بستان‌ها، پالیزها، جالیزها، باغ‌ها، بوستان‌ها ≠ صحاری، بیابان‌ها.

بساز: ۱. خرسند، سازشگر، موافق، سازگار، قانع ≠ ناسازگار؛ ۲. آماده، ساخته، مهیا ≠ نامهیا.

بسازوبفروش: بسازوبنداز.

بساطت: ۱. بی‌تکلفی، سادگی ≠ پیچیدگی، غموض؛ ۲. خوش‌رویی، گشاده‌رویی؛ ۳. شیرین‌زبانی، لطف‌وگفت، لطیفه‌گویی، ملاطفت؛ ۴. فراخی، گشادی.

بساط: ۱. فرش، گستردنی؛ ۲. اثاث، اثاثیه، اسباب، دستگاه، لوازم، متاع؛ ۳. ادیم، خوان، سفره؛ ۴. عرصه، میدان؛ ۵. مجلس، محفل، محضر؛ ۶. پهنه، عرصه، گستره.

بس: قید ۱. اکتفا، بسندگی؛ ۲. بسنده، کافی، مکفی؛ ۳. فقط؛ ۴. بسا، بسیار، زیاد، فراوان، کثیر، متعدد ≠ اندک، پشیز، قلیل، کم، ناچیز.

بسامان: e‌b[صفت ۱. آراسته، آماده؛ ۲. بقاعده؛ ۳. سامان‌یافته، مرتب، منتظم، منظم ≠ نابسامان.

بسامد: ۱. تکرار، تناوب، فرکانس، کثرت‌وقوع؛ ۲. تردد.

بسان: شبیه، قرین، مانند، مثل، نظیر، همانند، به‌سان.

بساوایی: ۱. لامسه؛ ۲. لمس ≠ چشایی، بویایی، بینایی.

بساوش: بساوایی، لامسه، لمس.

بساویدن: بسودن، لمس‌کردن ≠ چشیدن، بوییدن.

بستان: ۱. بوستان؛ ۲. گلزار، گلستان، باغ؛ ۳. پالیز، جالیز ≠ راغ، صحرا، بیابان، کویر.

بستان‌کار، بستانکار: داین، طلبکار، وامخواه ≠ بدهکار، مدیون، وام‌دار.

بستانی: صفت ۱. بوستانی؛ ۲. پالیزبان، جالیزبان، بستانچی؛ ۳. باغبان، گل‌کار.

بست: ۱. باغ، گلزار، میوه‌زار؛ ۲. پشته، زمین ناهموار، گریوه؛ ۳. محور سنگ آسیا؛ ۴. گندم برشته، گندم بریان.

بست: اسم ۱. بند، قید، چفت، سد؛ ۲. مسدود؛ ۳. عقده، گره، گیره، گیر؛ ۴. تحصن؛ ۵. تحصنگاه، بستگاه؛ ۶. شش‌نخود تریاک.

بستر: ۱. تختخواب، تشک، خوابگاه، دواج، رخت‌خواب، فراش؛ ۲. قشر، لایه؛ ۳. مجرای رودخانه.

بسترسازی: زمینه‌سازی، تمهید مقدمه.

بستری: بیمار، دردمند، رنجور، علیل، مریض، ناخوش، نقاهت‌زده ≠ سالم، سرحال.

بستری‌شدن: بستری‌گشتن، بیمار‌شدن، مریض‌شدن، ناخوش گردیدن.

بستگان: اقربا، اقوام، خویشان، فامیل، کسان، نزدیکان، وابستگان، وابسته‌ها ≠ اغیار، بیگانگان.

بستگی: ۱. ارتباط، پیوستگی، پیوند، خویشاوندی، خویشی، رابطه، علقه، قرابت؛ ۲. مشروط، منوط، وابسته.

بستگی داشتن: ۱. وابسته‌بودن، منوط‌بودن، مشروط‌بودن؛ ۲. خویشاوند‌بودن، قرابت داشتن؛ ۳. پیوند داشتن، مرتبط‌بودن، رابطه داشتن.

بست نشستن: تحصن‌جستن، تحصن‌کردن، متحصن‌شدن، پناه گرفتن ≠ بست شکستن.

بست‌نشین: اعتصابی، متحصن، بستی، بست‌چی.

بستن: ۱. فراز‌کردن، قفل‌کردن، کلون‌کردن ≠ باز‌کردن، وا‌کردن گشودن؛ ۲. تعیین‌کردن، مقرر‌کردن، منعقد‌کردن ≠ فسخ‌کردن؛ ۳. گره زدن؛ ۴. سد‌کردن، مسدود‌کردن ≠ آزاد‌کردن، باز‌کردن؛ ۵. راه‌بندان‌کردن، قرق‌کردن؛ ۶. ورچیدن جمع‌کردن(بساط و )، تعطیل کرد.

بستوه: به‌تنگ‌آمده، درمانده، ذله، ستوه، عاجز، فرومانده، لاعلاج، مستاصل بیچاره؛ ۲. دل‌تنگ، مغموم، ملول.

بسته‌بندی: ۱. عدل‌بندی، جعبه‌بندی؛ ۲. پیچیدن.

بسته: اسم ۱. قفل، مقفل ≠ باز؛ ۲. محدود، محصور، مسدود ≠ آزاد، باز، نامحدود؛ ۳. دلمه، لخته، منعقد؛ ۴. منجمد، یخ‌زده؛ ۶. گرفته؛ ۷. مقید؛ ۸. جعبه، محموله، ملفوفه؛ ۹. بند، عدل؛ ۱۰. بستگی، تابع، منوط، وابسته؛ ۱۱. افسون‌شده؛ ۱۲. عنین ≠ باز؛ ۱۳. تعطیل ≠ باز.

بسزا: درخور، سزاوار، شایان، شایسته، عمده، مهم.

بسط: ۱. اتساع، توسعه، فراخی، گسترش، وسعت؛ ۲. اطاله، تفصیل، توضیح، شرح؛ ۳. انبساط؛ ۴. باز‌کردن، گشادن، گشودن؛ ۵. گستردن، گسترانیدن ≠ قبص؛ ۶. انتشار، پراکنش، پراکندن.

بسطت: ۱. توسعه‌دادن، گستردن بسط‌دادن؛ ۲. به تفصیل گفتن، مشروح‌ساختن؛ ۳. سعت، گشادگی، فسحت؛ ۴. وسعت، گسترش؛ ۵. وفور، فراوانی، کثرت.

بسط‌دادن: ۱. گسترش‌دادن، وسعت بخشیدن؛ ۲. شرح‌دادن، به تفصیل‌بیان‌کردن.

بس‌کردن: ۱. اکتفا‌کردن، بسنده‌کردن؛ ۲. کفایت‌کردن؛ ۳. به پایان رساندن، تمام‌کردن؛ ۴. باز ماندن، متوقف‌شدن.

بسمل: اسم ۱. ذبح، قربانی، نحر؛ ۲. سربریده، سربریدن، ذبح‌کردن؛ ۳. بردبار، حلیم.

بسند: ۱. بسنده، بقدر کفایت، کافی، مکفی؛ ۲. تمام، کامل؛ ۳. سزاوار، شایسته.

بسندگی: بس، کافی، کفایت، کمال.

بسنده: اسم ۱. اکتفا، بس؛ ۲. بند، کافی، مکفی، وافی، کامل؛ ۳. سزاوار، شایسته؛ ۴. قناعت، کفایت.

بسنده‌کار: قانع، راضی، خشنود.

بسنده‌کاری: ۱. اکتفا، قناعت؛ ۲. خشنودی، رضایت.

بسنده‌کردن: ۱. اکتفا‌کردن، بس‌کردن، قناعت‌کردن، کفایت‌کردن؛ ۲. خشنود‌شدن، راضی گشتن، قانع‌شدن.

بسودن: ۱. بساویدن، سودن، لمس‌کردن، مالیدن؛ ۲. آزمودن، امتحان‌کردن، آزمایش‌کردن.

بسیار: انبوه، بس، بسی، بغایت، بی‌اندازه، بی‌حد، بیش، بی‌شمار، بی‌مر، بی‌نهایت، جزیل، خیلی، زیاد، سخت، شدید، عدیده، فاحش، فراوان، کثیر، کلان، مشبع، متعدد، معتنابه، سرشار، مفرط، وافر، هنگفت ≠ اندک، قلیل، کم.

بسیارخوار: اکول، پرخور، پرخوار، شکمو ≠ کم‌خور.

بسیاری: تکثر، غزارت، فراوانی، کثرت، وفور ≠ کمی.

بسی: صفت بسیار، خیلی، زیاد، فراوان ≠ کم، اندک.

بسیج: ۱. ابزار، اسباب، سامان، وسایل؛ ۲. آمادگی، آماده‌سازی، تدارک، تمهید؛ ۳. جنگ‌افزار، سلاح؛ ۴. سازوبرگ؛ ۵. اراده، عزم، قصد، میل.

بسیجیدن: آماده‌ساختن، بسیجی‌کردن، تدارک دیدن، تمهید‌کردن، سامان‌دادن، مهیا‌ساختن؛ ۲. آهنگ‌کردن، اراده‌کردن، قصد‌کردن.

بسیجیده: آماده، حاضر، مهیا، بسته میان.

بسیط: اسم ۱. بسیطه، ساده، عنصر مفرد ≠ مرکب؛ ۲. بی‌غش، خالص، ناب؛ ۳. فراخ، گسترده، گشاد، گشاده، وسیع؛ ۴. طبیعی، غریزی، فطری؛ ۵. پهنه، صحنه، عرصه، فراخنا، گستره؛ ۶. احمق، کانا؛ ۷. زودباور، خوش‌باور؛ ۸. سلیم؛ ۹. زمین، ارض، کره زمین.

بسیم: خرم، خوشحال، خندان، خوشرو، شادمان، گشاده‌رو، مسرور.

بشارت: خبرخوش، مژدگانی، مژده، نوید ≠ انذار.

بشارت‌دادن: خبر خوش‌دادن، مژده‌دادن.

بشاش: ابروگشاده، بانشاط، بسام، خرم، خشنود، خندان، خوش‌خو، خوش‌رو، شاد، شادمان، شنگول، گشاده‌رو، نیک‌رو، هیراد ≠ مغموم، درهم، بق‌کرده، گرفته.

بشاشت: ۱. ابتسام، خوش‌رویی؛ ۲. خوشی، شادمانی، نشاط؛ ۳. گشاده‌رویی، تازه‌رویی؛ ۴. خوش‌منشی.

بشخصه: شخص.

بش: صفت ۱. دیم؛ ۲. بسیم، تازه‌رو، خوش‌برخورد؛ ۳. خوش؛ ۴. خوشمره، لذیذ؛ ۵. بست، بند؛ ۶. یال، کاکل.

بشر: آدم، آدمی، آدمی‌زاد، آدمی‌زاده، انسان، مردم، ناس ≠ حیوان.

بشرح: قید ۱. به‌تفصیل، مبسوط، مشبع، مشروح، مفصل؛ ۲. تفصیلا، مفصلاً.

بشردوست: انسان‌دوست، مردم‌گرا، نوع‌پرور، نوع‌دوست.

بشردوستانه: انسان‌دوستانه، نوع‌پرورانه، مردم‌گرایانه.

بشردوستی: قید نوع‌دوستی، نوع‌پروری، مردم‌گرایی، انسان‌دوستی.

بشره: ۱. پوست، جلد؛ ۲. غشا؛ ۳. چهره، رخ، روی، صورت.

بشریت: آدمیت، انسانیت، مردمی ≠ حیوانیت.

بشقاب: ظرف، غذاخوری، دیس‌کوچک.

بشکاری:.

بشک: ۱. مو، کاکل؛ ۲. مجعد، تابدار.

بشکوه: باشکوه، باهیبت، شکوهمند، فرمند، مجلل ≠ بی‌شکوه.

بشکه: ۱. پیت، چلیک؛ ۲. واحداندازه‌گیری نفت؛ ۳. بسیار چاق، خیکی.

بشو:‌شدنی، ممکن ≠ نشدنی، ناممکن، محال.

بشیر: بشارت‌دهنده، مبشر، مژده‌رسان ≠ نذیر.

بصارت: ۱. بینایی؛ ۲. بینش، بصیرت، دانایی؛ ۳. خبرگی، دانایی، زیرکی؛ ۴. بینا‌شدن.

بصر: ۱. چشم، دیده، عین؛ ۲. بینایی؛ ۳. بینش، دید، آگاهی.

بصل: پیاز.

بصیر: آگاه، بینا، خبره، خبیر، دانا، روشن‌بین، مدبر، مطلع ≠ نابینا، ناآگاه.

بصیرت: آگاهی، بینایی، بینش، دانایی، روشن‌بینی، زیرکی، عاقبت‌بینی، مال‌اندیشی، نهان‌بینی، هوش‌یاری.

بضاعت: ۱. سرمایه، مایه؛ ۲. ثروت، دارایی، مال، مکنت، ملک؛ ۳. کالا، مال‌التجاره، متاع.

بطال: صفت ۱. بی‌کار، بی‌کاره ≠ کارآ، کاری؛ ۲. تن‌آسا، تنبل، تن‌پرور، کاهل ≠ زرنگ، فعال، کوشا؛ ۳. یاوه‌گو، مهمل‌گو، دروغ‌گو ≠ حقگو؛ ۴. دلاور، دلیر ≠ جبون.

بطالت: ۱. بی‌کارگی، بی‌کاری، تنبلی، تن‌پروری، کاهلی ≠ کارایی، فعالیت؛ ۲. اهمال، لاقیدی؛ ۳. بیهوده‌سرایی، بیهوده‌گویی، یاوه‌گویی؛ ۴. هزل.

بطر: ۱. شادی، شادمانی، سرور؛ ۲. سرمستی، نشئه، مستی؛ ۳. غرور، تفرعن، تکبر؛ ۴. طغیان، عصیان، سرکشی؛ ۵. ناسپاسی، کفران.

بطری: ظرف شیشه‌ای، بطر.

بطش: ۱. سختگیری ≠ آسان‌گیری، تساهل؛ ۲. حمله؛ ۳. باس؛ ۴. سخت گرفتن ≠ آسان گرفتن؛ ۵. خشم، قهر؛ ۶. دوانیدن، دواندن؛ ۷. راندن.

بطلان: ۱. ابطال، رد، نفی، نقض ≠ اثبات، تایید؛ ۲. پوچی، هیچ؛ ۳. باطل‌شدن، ضایع‌شدن، فاسد‌شدن؛ ۴. از کار افتادن.

بطل: ۱. بهادر، دلاور، دلیر، شجاع؛ ۲. پهلوان، گرد، یل؛ ۳. جنگاور، سلحشور.

بط: ۱. مرغابی؛ ۲. شرابدان، صراحی.

بطن: ۱. اندرون، شکم، ناف؛ ۲. دل؛ ۳. مرکز، وسط؛ ۴. جوف؛ ۵. رحم، زهدان؛ ۶. مضمون، محتوا.

بطون: ۱. بطن‌ها؛ ۲. نهان، پوشیدگی، نهفتگی؛ ۳. نهان‌شدن ≠ ظهور؛ ۴. شکم‌ها؛ ۵. رحم‌ها، زهدان‌ها.

بطی‌الانتقال: بیق، کندذهن، دیرفهم، کندفهم ≠ سریع‌الانتقال.

بطی‌ء: ۱. آهسته، یواش ≠ تند، سریع؛ ۲. درنگ‌کار، دیرجنب، کند؛ ۳. کندرو ≠ تندرو، سریع‌السیر.

بطو: آهستگی، درنگ، کندی ≠ سرعت.

بعث: ۱. حشر، معاد، نشوز؛ ۲. رستاخیز، قیامت؛ ۳. برانگیختگی؛ ۴. برانگیختن؛ ۵. فرستادن؛ ۶. زنده‌کردن (مردگان).

بعد: ۱. بعد.

بعد: ۱. دوری ≠ قرب؛ ۲. فاصله، مسافت؛ ۳. اندازه، وسعت؛ ۴. جنبه، جهت، نظر؛ ۵. منظر، دیدگاه.

بعدی: آتی، آینده ≠ سابق، قبلی.

بعضبعضی: ضمیر ۱. برخی، پاره‌ای، گروهی ≠ همه؛ ۲. بعض ≠ کل.

بعلاوه، به‌علاوه: قید برسی، علاوه‌براین، به‌اضافه، وانگهی.

بعید: ۱. پرت، دور، دورافتاده، متباعد ≠ نزدیک، قریب؛ ۲. بیگانه؛ ۳. نامحتمل، غیرمحتمل، مستبعد؛ ۴. باورنکردنی، دورازذهن، دور از انتظار؛ ۵. خلاف، ناروا.

بعینه: ۱. عین.

بغا: صفت ۱. روسپی ≠ نجیب؛ ۲. مخنث، هیز؛ ۳. بدکار، فاسد.

بغاز: باب، تنگه، گذرگاه، معبر.

بغاوت: سرکشی، طغیان، عصیان.

بغایت: بسیار، بشدت، بی‌اندازه، بی‌نهایت، خیلی.

بغ: ۱. ایزد، خدا؛ ۲. بت، صنم، فغ.

بغرنج: پیچیده، حاد، دشخوار، دشوار، سخت، شاق، صعب، غامض، مشکل، معضل، معقد، مغلق، وخیم ≠ آسان، ساده، سهل.

بغستان: بتخانه، بتستان، بتکده، بیت‌الاصنام، فغستان.

بغض: ۱. عقده؛ ۲. حقد، کینه، کین ≠ حب، مهر؛ ۳. دشمنی، عداوت، عناد، غیظ ≠ نشاط، لبخند.

بغل: ۱. آغوش، بر، پهلو، جفت، کنار؛ ۲. جانب، سمت، طرف؛ ۳. نزدیک؛ ۴. تنگ.

بغل‌خواب: ۱. هم‌بستر؛ ۲. شوهر؛ ۳. همسر؛ ۴. مترس.

بغل‌خوابی: هم‌آغوشی، هم‌بستری.

بغلی: صفت ۱. بغل‌دستی، پهلویی، کناری؛ ۲. آمخته به بغل‌شدن؛ ۳. شیشه‌شراب (کوچک و مستطیلی)؛ ۳. نوعی قطع کتاب.

بغی: ۱. ضلال، ضلالت، گم‌راهی؛ ۲. بدکاری، تبه‌کاری، فساد؛ ۳. تجاوز، تعدی، سرکشی، نافرمانی؛ ۴. تجاوز‌کردن، تعدی‌کردن؛ ۵. ستم‌کردن، ظلم‌کردن؛ ۶. ظلم، ستم.

بفرمان: ۱. رهوار ≠ بدلجام، سرکس؛ ۲. رام، فرمان‌بردار، مطیع ≠ نافرمان حسب‌الامر، بفرموده.

بفرموده: حسب‌الامر.

بقا: ۱. ابدیت، ادامه، استمرار، پایندگی، جاودانگی، خلود، دوام؛ ۲. زندگانی، زیست؛ ۳. زندگی‌کردن، زیستن؛ ۴. پایدار ماندن، جاوید ماندن، مخلد‌شدن.

بقاع: ۱. امکنه متبرکه، بقعه‌ها، بقع، زیارتگاهها، مزارها، مکان‌های متبرک؛ ۲. امکنه، محل‌ها، جاها، مکانها؛ ۳. تکیه‌ها، خانقاه‌ها، صوامع، صومعه‌ها.

بقاعده: ۱. درست، طبق‌قاعده ≠ بی‌قاعده؛ ۲. مرتب، منظم ≠ نامرتب، نامنظم.

بقال: خواربار فروش، سقطفروش.

بقالی: ۱. خواربارفروشی، سقطفروشی؛ ۲. مغازه، دکان.

بقایا: ۱. باقیمانده، بقیه‌ها، ته‌مانده؛ ۲. تفاله، درد، رسوب؛ ۳. نخاله؛ ۴. آثار، رگه‌ها؛ ۵. بازماندگان.

بقچه: بغچه، جامه‌دان، دستمال.

بقر: سهر، گاو، گوساله.

بقعه: ۱. زیارتگاه، مدفن، مزار، بقعت، مکان متبرک؛ ۲. بنا، خانه، سرا، عمارت؛ ۳. جا، جایگاه، مقام، مکان.

بقولات: بنشن، حبوبات.

بقیه: ۱. بازمانده، باقی‌مانده، باقی، بقایا، بقیت، تتمه؛ ۲. ادامه، دنباله؛ ۳. مابه‌التفاوت، مانده.

بکا: ۱. اشک ریختن، گریستن، گریه‌کردن ≠ خندیدن؛ ۲. گریه.

بکارت: ۱. دختری، دوشیزگی، عذرت؛ ۲. تازگی.

بکر: ۱. باکره، بتول، دختر، دوشیزه، عذرا ≠ بیوه؛ ۲. دست‌نخورده؛ ۳. بدیع، تازه، طرفه، نو.

بکش: قید باجدیت، سخت.

بکش‌بکش: ۱. قتل، آدم‌کشی؛ ۲. نسل‌کشی، کشتار.

بکش: جاکش، قواد.

بکش‌واکش: جدال، درگیری، کشمکش.

بک: ۱. غوک، قورباغه، وزغ؛ ۲. گریزگاه؛ ۳. بیشه، جنگل، درخت‌زار.

بکمال: ۱. کامل؛ ۲. کاملا ≠ ناقص.

بکم: اسم ۱. الکن، گنگ، گنگی؛ ۲. الکن‌شدن، گنگ‌شدن ≠ گویا.

بکن: سوء‌استفاده‌چی، تلکه‌کن، کلاش.

بکوب: ۱. بدون توقف، یک‌راست؛ ۲. سریع، باسرعت زیاد؛ ۳. بلادرنگ.

بگاه: ۱. بامداد، پگاه، صبحگاهان ≠ شامگاه؛ ۲. به‌موقع، بهنگام ≠ بی‌موقع، نابهنگام.

بگو: پرحرف، پرسخن، وراج ≠ کم‌حرف.

بگومگو: بحث، جدل، جروبحث، دعوا، گفت‌وگو، مباحثه، مجادله، مرافعه، مشاجره، نزاع لفظی ≠ صلح‌وصفا.

بگووبخند: صفت ۱. شوخی، مزاح؛ ۲. شاد، شوخ، خنده‌رو، شوخ‌طبع.

بگیروببند: ۱. حکومت نظامی؛ ۲. توقیف، حبس؛ ۳. قیدوبند، بگیروببند؛ ۴. بازداشت دسته‌جمعی، دستگیری‌بی‌حساب‌وکتاب.

بلا: صفت ۱. آزار، آسیب، آشوب، آفت، بلیه، رزیه، رنج، سختی، فاجعه، فتنه، گزند، محنت، مشقت، مصیبت؛ ۲. آزمایش، آزمون، امتحان؛ ۴. زرنگ، ناقلا ≠ پخمه؛ ۵. حیله‌گر، محیل ≠ ساده‌لوح.

بلااثر: قید بی‌اثر، ناموثر، بی‌تاثیر.

بلااجر: قید بی‌مزد، بی‌پاداش.

بلااختیار: صفت ۱. بی‌اختیار، بی‌اراده؛ ۲. غیرارادی ≠ اختیاری.

بلااراده: صفت بی‌اختیار، بی‌اراده ≠ ارادی، تعمد.

بلاانقطاع: صفت پیاپی، پی‌درپی، بلاوقفه، بی‌وقفه، پیوسته، لاینقطع، مدام، مستمر.

بلا: بدون، بی ≠ با.

بلاتردید: صفت ۱. بی‌تردید، بی‌گمان، بی‌شک؛ ۲. قطع.

بلاتکلیف: پادرهوا، معلق، معوق، نامشخص، نامعلوم ≠ مشخص، معلوم.

بلاجواب: بی‌پاسخ، بی‌جواب.

بلاجهت: صفت قید ۱. بی‌دلیل، بی‌سبب، بی‌خود، بی‌علت؛ ۲. غیرقانونی.

بلاخیز: مصیبت‌بار، فتنه‌خیز.

بلاد: بلدان، بلدها، دیارها، شهرها، مداین، مدینه‌ها، ولایات، ولایت‌ها، قراء، سرزمین‌ها.

بلادرنگ: صفت آنی، بلافاصله، به‌تعجیل، به‌سرعت، بی‌درنگ، سریعاً، فوراً، فوری.

بلاده: صفت ۱. بدکار، روسپی، فاحشه؛ ۲. فاسق، نابکار، بدکار؛ ۳. هرزه‌گو؛ ۴. مفتن، مفسد؛ ۴. تبهکار.

بلاشبهه: صفت بلاشک، تحقیقاً، حتماً، محققاً، یقین.

بلاعوض: صفت بی‌مزد، رایگان، مجانی، مفتی ≠ غیررایگان.

بلاغ: ۱. پیام‌رسانی؛ ۲. بلوغ، رشد.

بلاغت: ۱. چیره‌زبانی، رسایی، زبان‌آوری، سخنوری، شیواسخنی، شیوایی، فصاحت؛ ۲. بلوغ، رشد.

بلافاصله: صفت آنی، بی‌درنگ، دردم، علی‌الفور، فوراً، همان‌دم، فوری، بی‌وقفه.

بلافایده: صفت بی‌فایده، بی‌ثمر، مهمل.

بلاکش: رنجبر، زجردیده، زجرکشیده، سختی‌کش، متحمل، محنت‌کش.

بلاگردان: صفت ۱. صدقه، قربانی؛ ۲. برخی؛ ۳. بلاچین.

بلال: اسم ۱. ذرت؛ ۲. برشته، بریان.

بلامانع: قید ۱. بی‌مانع، بدون اشکال؛ ۲. بلاقید، آزاد.

بلامعارض: قید بلامنازع، بی‌بدیل، بی‌معارض، بی‌رقیب، یکه‌تاز.

بلاواسطه: صفت بی‌واسطه، راساً، مستقیماً ≠ باواسطه، مع‌الواسطه.

بلاوقفه: صفت پیاپی، پی‌درپی، پیوسته، علی‌الدوام، لاینقطع، مدام، مداوم، مستمر، مستمراً، وقفه‌ناپذیر ≠ ناپیوسته، نامستمر، وقفه‌پذیر.

بلاهت: ابلهی، حماقت، حمق، سبک‌مغزی، سفاهت، کم‌خردی، نادانی ≠ حکمت، دانایی.

بلایا: مصایب، بلاها، مصیبت‌ها، رنج‌ها، گرفتاری‌ها.

بلبشو: صفت خرتوخر، هرج‌ومرج، بی‌نظمی، ناامنی، آشوب.

بلبل‌زبانی: ۱. شیرین‌گفتاری، خوش‌سخنی؛ ۲. وراجی، پرحرفی، پرگویی.

بلبل: ۱. عندلیب، هزار، هزارآوا، هزاردستان، شب‌خوان، شباهنگ ≠ زاغ، زغن؛ ۲. روان؛ ۳. پرحرف.

بل: قید ۱. بلکه، شاید ≠ حتم.

بلدان:.

بلد‌بودن: آشنا‌بودن، واردبودن، مهارت داشتن.

بلد: صفت ۱. دلیل راه، دلیل، راهبر، راهنما، هادی؛ ۲. آشنا، مطلع، وارد، واقف؛ ۳. دیار، شهر، مدینه، ولایت؛ ۴. منطقه، ناحیه.

بلدرچین: بدبده، کرک.

بلدیه: شهرداری.

بلع: ۱. بلعیدن، فروبردن، قورت‌دادن؛ ۲. قورت.

بلعم: ۱. بسیارخوار، پرخوار، پرخور؛ ۲. تندخوار، تندخور.

بلعیدن: بلع‌کردن، خوردن، قورت‌دادن، لقمه فرو بردن ≠ استفراغ‌کردن، قی‌کردن.

بلغم: اسم ۱. بی‌خیال، بی‌قید، تن‌پرور، تن‌آسا ≠ زرنگ، فعال، پویا؛ ۲. چاق، چاقالو، فربه ≠ لاغر، نزار؛ ۳. خلط سینه.

بلفضول: ۱. بسیار فضول، چون‌وچرا کن، چون‌وچراگر؛ ۲. بیهوده‌گو، یاوه‌گو، هرزه‌درا.

بلکه: حرف ۱. ایضاً، بساکه، بل، شاید، ولی؛ ۲. لاکن، بیک، لیکن، ولیک؛ ۳. لابل؛ ۴. علاوه بر این، به‌علاوه؛ ۵. بالعکس، برخلاف.

بلم: جهاز، زورق، قایق، کرجی.

بلم‌ران: قایقران، کرجی‌بان.

بلندآوازه: ۱. بنام، سرشناس، شهیر، مشتهر، مشهور، معروف، نام‌آور، نامدار، نامور، نامی ≠ گمنام.

بلندا: ارتفاع، بلندی ≠ ۱. پهنا؛ ۲. ژرفا.

بلنداختر: اقبالمند، بخت‌یار، بلنداقبال، خوش‌اقبال، خوش‌بخت، سعید، نیک‌اختر، خوش‌بخت، نیک‌بخت ≠ بدبخت، بداقبال.

بلندبالا: بالابلند، بلندقامت، بلندقد، رشید، سروقامت، قدبلند.

بلندپایه: بلندمرتبه، عالی‌مقام، والامقام ≠ دون‌پایه.

بلندپرواز: ۱. اوج‌گیر، بلندگرا، بلندی‌گرا؛ ۲. اوج‌طلب، عظمت‌جو، افزون‌خواه، افزون‌طلب، بیشی‌طلب؛ ۳. عظوت‌طلب، جاه‌طلب؛ ۴. نام‌جو.

بلندپروازی: اوج‌طلبی، افزون‌خواهی، افزون‌طلبی، بیشی طلبی، جاه‌طلبی، عظمت‌طلبی، عظمت‌جویی.

بلند: ۱. دراز، طولانی، طویل ≠ کوتاه، قصیر؛ ۲. رفیع، شاهق، مرتفع ≠ کوتاه؛ ۳. شامخ، عالی، متعالی، منیع، والا ≠ پست؛ ۴. بم ≠ زیر؛ ۵. افراخته، افراشته، کشیده؛ ۶. رسا ≠ نارسا.

بلندرتبه: ارجمند، بزرگوار، بلندقدر، مفخم، بلندمرتبه، بلندپایه.

بلند‌شدن: ۱. ایستادن ≠ نشستن؛ ۲. برخاستن، پا‌شدن ≠ نشستن، فرود آمدن؛ ۲. دراز‌شدن، قد کشیدن؛ ۳. رشد‌کردن؛ ۴. برپا‌شدن؛ ۵. متصاعد‌شدن؛ ۶. اوج‌گرفتن، صعود‌کردن؛ ۷. برافراختن، برافراشتن؛ ۸. بیدار‌شدن؛ ۹. طولانی‌شدن.

بلندقامت: بالابلند، بلندبالا، دراز، رشید، سروقد، سروقامت، قدبلند ≠ کوتاه‌قد، کوتاه‌قامت.

بلند‌کردن: ۱. بالا بردن، بر داشتن؛ ۲. دزدیدن، ر‌بودن، کش رفتن؛ ۳. بیدار‌کردن؛ ۴. کسی را برای مباشرت بردن؛ ۵. شدت‌دادن، رساتر‌کردن؛ ۶. ایجاد‌کردن، برپا‌کردن؛ ۷. برکنار‌کردن، خلع‌کردن، عزل‌کردن، معزول‌کردن؛ ۸. رشد‌دادن، طویل‌کردن.

بلندمرتبه: ارجمند، سرافراز، عالی‌رتبه، والامقام.

بلندمقام: صاحب‌منصب، عالی‌رتبه، عالی‌مقام، والا.

بلندنظر: منیع‌الطبع، بلندهمت، جواد، دست‌ودل‌باز ≠ تنگ‌نظر، کوتاه‌همت، خسیس.

بلندنظری: جود، سعه‌صدر، مناعت ≠ تنگ‌نظری.

بلندهمت: بلندنظر، والاهمت، بلندطبع.

بلندهمتی: بلندنظری، علوطبع، حمیت، سعه‌صدر.

بلندی: ۱. ارتفاع، اوج، علو؛ ۲. رفعت؛ ۳. سربالایی، فراز؛ ۴. قدر ≠ پستی، حضیض، سفل، کوتاهی؛ ۵. رسایی، شدت؛ ۶. طول، درازی؛ ۷. ارزش، اعتبار؛ ۸. طولانی‌بودن.

بلوا: ۱. آشوب، ازدحام، اغتشاش، غوغا، ناامنی، فتنه، هرج‌ومرج، هنگامه؛ ۲. سختی، مشقت؛ ۳. گرفتاری؛ ۴. آزمایش، آزمودن ≠ آرامش، امنیت.

بلواچی: آشوب‌طلب، آشوبگر، بلواطلب، بلوایی، طغیانگر، ماجراجو، هرج‌ومرج‌طلب، یاغی ≠ آرامش‌طلب.

بلوار: چهارباغ، خیابان عریض، خیابان وسیع.

بلور: آبگینه، زجاج، شیشه، شیشه‌شفاف، منشور، کریستال.

بلورین: ۱. بلوری، بلورینه، شیشه‌ای؛ ۲. از جنس بلور؛ ۳. بلوره، کریستال؛ ۴. متبلور ≠ سفالین.

بلوغ: تکلیف، رسایی، رشد، کمال.

بلوف: ۱. توپ و تشر، گفتارتهدیدآمیز؛ ۲. چاخان، لاف، گزافه، ادعای‌بی‌اساس.

بلوک‌بندی: ۱. قطعه‌بندی؛ ۲. دسته‌بندی.

بلوک: ۱. قسمت، منطقه، ناحیه؛ ۲. قطعه؛ ۳. دهستان؛ ۴. جماعت، دسته، گروه؛ ۵. قطعات سنگ یا سیمان، تابوک؛ ۶. ردیف ساختمان‌های موازی.

بله: آره، آری، بلی، نعم، ها ≠ خیر، نه.

بله: ابله، ساده‌دل، کانا، کم‌خرد، کم‌هوش، کودن، نادان ≠ عاقل.

بلهوس: ۱. هوس‌باز، بوالهوس؛ ۲. شهوت‌پرست، هوس‌ران، هوی‌پرست.

بلی: آره، آری، بله، نعم، ها ≠ نه.

بلیت: بلیط، پته.

بلید: بی‌وقوف، کندذهن، کودن ≠ زکی.

بلیط: پته، بلیت.

بلیغ: ۱. رسا، شیوا؛ ۲. زبان‌آور، سخن‌آرا، چیره‌زبان، فصیح ≠ الکن، نارسا.

بلیه: بلایا، سختی، گرفتاری، مصائب.

بمباردمان: بمباران، بمب‌افکنی.

بمب: مواد منفجره.

بم: ۱. صدای‌خشن، صدای‌کلفت ≠ زیر؛ ۲. صوت کم‌فرکانس ≠ زیر.

بمورد: بجا، بموقع، مناسب، وارد ≠ بی‌مورد.

بموقع: بجا، بوقت، بهنگام، مناسب ≠ بیگاه.

بنابراین: ۱. ازاین‌رو، بدین‌سبب، بدین‌لحاظ، به این دلیل، براین‌اساس، به‌این‌مناسبت؛ ۲. پس، علی‌هذا، لذا؛ ۳. بدان‌سبب، بدان‌جهت.

بنا: ۱. بناگر، بنیادگر، پاخیره‌زن، لادگر، گل‌کار؛ ۲. معمار، والادگر؛ ۳. سازنده.

بنات: دختران ≠ ابنا.

بناچار: قهر.

بنادر: بندرها، لنگرگاهها، شهرهای ساحلی.

بنا: ۱. ساختمان، عمارت؛ ۲. ساخت،‌ساختن؛ ۳. اساس، بنیان، شالوده، بنیاد؛ ۴. قرار.

بن: ۱. اصل، بیخ، پی؛ ۲. ریشه، ستاک؛ ۳. انتها، ته، قعر ≠ نوک؛ ۴. اساس، بنیان، بنیاد، پایه؛ ۵. کوپن؛ ۶. قاعده اشکال‌هندسی.

بناگاه: بغتت.

بناگوش: ۱. شقیقه، صدغ، نرمه‌گوش؛ ۲. نیم‌رخ.

بنام: بلندآوازه، سرشناس، شهیر، مشهور، معروف، نام‌آور، نامدار، نامور، نامی ≠ گمنام.

بنا نهادن: ۱. ساختن، ساختمان‌کردن، عمارت‌کردن ≠ ویران‌کردن، خراب‌کردن؛ ۲. بنیاد گذاشتن، بنیان نهادن؛ ۳. تاسیس‌کردن؛ ۴. اساس قرار‌دادن، بنا قراردادن؛ ۵. قرار گذاشتن.

بن‌بست: بی‌دررو، تنگنا ≠ بن‌باز، دررو.

بنت: دخت، دختر، صبیه ≠ ابن.

بنجل: به‌دردنخور، بی‌ارزش، بی‌مصرف، ته‌مانده بساط، متاع وازده، کالای‌پست، نامرغوب ≠ لوکس.

بنجه: ۱. بنجاق، قباله، سند؛ ۲. پیشانه، ناصیه.

بنچاق: سند، قباله.

بند آمدن: ۱. راه‌بندان‌شدن؛ ۲. بسته‌شدن، سد‌شدن، مسدود‌شدن ≠ باز‌شدن؛ ۳. باز ایستادن، قطع‌شدن، متوقف‌شدن، موقوف‌شدن؛ ۴. از کار افتادن، از حرکت‌بازماندن، بی‌حرکت‌شدن.

بندباز: آکروبات، رسن‌باز.

بندبازی: آکروباسی، رسن‌بازی.

بند: ۱. حبل، رسن، رشته، ریسمان، طناب، نخ؛ ۲. ترک، زین؛ ۳. بست، عقد، قید، گره، گیر؛ ۴. پیوند، لولا، مفصلگاه، مفصل؛ ۵. استخوان انگشت؛ ۶. اتصالگاه، پیوندگاه، گره‌گاه؛ ۷. تله، دام؛ ۸. رهن، گرو؛ ۹. گرفتاری، مخمصه؛ ۱۰. آز، طمع؛ ۱۱. یک زوج‌گاو؛ ۱۲. حیله.

بندر: ۱. دریاکنار، دریابار، شهرساحلی؛ ۲. ساحل؛ ۳. بارانداز، بندرگاه، لنگرگاه.

بندرگاه: اسکله، بارانداز، بندرگاه، لنگرگاه.

بندش: انسداد، سد.

بندشی: انسدادی ≠ رهشی.

بندقدار: بندقچی، بندقی، تفنگچی، تفنگدار، سلاحدار، مسلح.

بندگی: ۱. پرستش، عبودیت؛ ۲. خدمت، خدمتکاری، خدمتگزاری، غلامی، نوکری؛ ۳. اسارت، بردگی؛ ۴. اطاعت، انقیاد ≠ ۱. ربوبیت؛ ۲. آقایی؛ ۳. آزادی، حریت.

بندگی‌کردن: ۱. پرستش‌کردن، عبادت‌کردن؛ ۲. اطاعت‌کردن، انقیاد ورزیدن؛ ۳. خدمت‌کردن، خدمتگزاری‌کردن ≠ خیانت‌کردن؛ ۳. نوکری‌کردن ≠ آقایی‌کردن؛ ۴. نوکر‌بودن ≠ ارباب‌بودن.

بندمویه: حبسیه.

بندوبست: ۱. تبانی، ساخت‌و پاخت، زدوبند، زمینه‌سازی؛ ۲. توطئه، توطئه‌چینی، دسیسه.

بنده‌پرور: بنده‌نواز، زیردست‌نواز.

بنده: اسم ۱. عبد، عبید، مربوب، مملوک ≠ آزاد، آزاده، حر؛ ۲. آفریده، مخلوق؛ ۲. چاکر، خادم، خدمتکار، خدمتگزار، غلام، گماشته، مستخدم، نوکر؛ ۴. اسیر، برده، زرخرید ≠ آزاد، آزاده، حر؛ ۵. مقهور؛ ۶. مطیع، حلقه‌درگوش، فرمان‌بردار؛ ۷. این‌جانب، من بنده‌نواز.

بنده‌نوازی: ذره‌نوازی، چاکرنوازی، زیردست‌نوازی، بنده‌پروری.

بندی: ۱. اسیر، بازداشت، دربند، زندانی، محبوس ≠ آزاد؛ ۲. دربند.

بندیخانه: دوستاق‌خانه، زندان، سیاهچال، محبس.

بنزین: تقطیرشده نفت، سوخت ≠ گازوئیل.

بنشن: خواربار، حبوبات.

بنصر: انگشت چهارم، چلک، کلیک.

بنفسه: ۱. فی‌ذاته، بالذاته، ذات.

بنفش: بنفشه‌گون، کبود، کبودرنگ.

بنک: ۱. جا، محل، مکان؛ ۲. بنگاه؛ ۳. اثر، رد، نقش؛ ۴. پی، ردپا، نقش‌پا.

بنکدار: عمده‌فروش ≠ خرده‌فروش.

بنگاه: ۱. آژانس، سازمان، موسسه؛ ۲. جا، ماوا، مرکز، مقام؛ ۳. منزل، خانه، کاشانه؛ ۴. دکان.

بنگ: صفت ۱. چرس، حشیش، شاهدانه؛ ۲. گیج.

بنلاد: ۱. اساس، بنیاد، پایه، پی؛ ۲. طبقه، قشر، لایه؛ ۳. بنا؛ ۴. دیوار؛ ۵. پشتیبان، حامی.

بنوت: ۱. پسری؛ ۲. پسرخواندگی؛ ۳. فرزند‌بودن ≠ ابوت.

بنه: ۱. اثاث، اثاثیه؛ ۲. بار، توشه، زادراه؛ ۳. مایملک، مال، دارایی؛ ۴. اصل، بیخ، ریشه؛ ۵. جا، یرد، منزلگاه، مکان؛ ۶. خانه، آشیانه، منزل؛ ۷. وسایل، تدارکات، آذوقه؛ ۸. موخره سپاه، موخره‌الجیش.

بنه بستن: ۱. کوچ‌کردن، کوچیدن؛ ۲. حرکت‌کردن، سفر‌کردن.

بنی‌آدم: ۱. آدمها، انسانها؛ ۲. انسان، بشر.

بنیاد: ۱. بن، بیخ، پایه، ته؛ ۲. اصل، ریشه؛ ۳. بنلاد، بنیان، پی، شالده، شالوده؛ ۴. اساس، قاعده، مبنا؛ ۵. سازمان، موسسه.

بنیاد‌کردن: ۱. بنیان‌نهادن، تاسیس‌کردن، بنا نهادن، بن افکندن؛ ۲. آغازیدن، شروع‌کردن.

بنیادگرا: اصول‌گرا.

بنیادگرایی: اصول‌گرایی.

بنیادین: اساسی، اصلی، بنیادی، رادیکال، ریشه‌ای ≠ سطحی.

بنیان: ۱. اساس، بن، مناط؛ ۲. بنیاد، پایه، پی، شالوده، مبنا؛ ۳. تاسیس.

بنیان‌کردن: ۱. بنا‌کردن، بنیان نهادن، تاسیس‌کردن، ساختمان‌کردن،‌ساختن ≠ ویران‌کردن؛ ۲. آغاز‌کردن، آغازیدن، شروع‌کردن.

بنیان‌کن: ۱. تخریب‌گر، ریشه‌کن، ویرانگر، مخرب، ویران‌ساز ≠ آبادگر؛ ۲. بنیادسوز ≠ بنیان‌گذار.

بنیان‌گذار: اسم بانی، پایه‌گذار، موسس ≠ بنیان‌کن.

بنیه: ۱. توان، قدرت، قوت، نیرو؛ ۲. استطاعت، توانایی؛ ۳. آفرینش، فطرت، نهاد؛ ۴. ساخت.

بوآ: مار عظیم‌الجثه بی‌زهر.

بواب: حاجب، دربان، سرایدار، نگهبان.

بوادی: بادیه‌ها، بیابان‌ها، صحاری، صحراها ≠ مداین.

بوار: اسم ۱. فرسوده، کهنه، مندرس ≠ نو؛ ۲. کساد، کسادی؛ ۳. فنا، نیستی، هلاک ≠ بقا؛ ۴. خرابی، ویرانی ≠ آبادی؛ ۵. بایر، لم یزرع، نامزروع ≠ پررونق.

بوارق: بارقه‌ها، درخش‌ها.

بواطن: باطن‌ها، درون‌ها، نهان‌ها ≠ ظواهر.

بواعث: انگیزه‌ها، باعث‌ها، سبب‌ها.

بوالهوس: صفت شهوت‌پرست، هوی‌پرست، هوسباز، هوسران.

بوالهوسی: چلچلی، شهوت‌پرستی، هواپرستی، هوس‌رانی.

بوبردن: ۱. استنباط‌کردن، اطلاع حاصل‌کردن، پی بردن، خبردار‌شدن، حس‌کردن، در‌یافتن، فهمیدن، متوجه‌شدن، مطلع‌شدن، ملتفت‌شدن؛ ۲. احساس‌کردن؛ ۳. استشمام‌کردن؛ ۴. بو خوردن.

بوبین: ۱. قرقره؛ ۲. کوئل، سیم‌پیچی، پیچک، ماسوره.

بوت: پوتین، چکمه، نیم‌چکمه.

بوته: ۱. بته، رستنی؛ ۲. نقش‌گل‌وبته؛ ۳. آماج، نشانه، هدف؛ ۴. بوتقه، ظرف‌گدازنده طلاونقره.

بوته‌زار: بیشه‌زار، مرغزار، مرتع، علفزار.

بوتیک: دکان، لوکس‌فروشی، مغازه.

بوتیمار: غم، خورک.

بوجاری: پاک‌کردن (غلات)، غربال‌کردن (غلات و حبوبات).

بو‌دادن: ۱. برشته‌کردن؛ ۲. بویناک‌کردن؛ ۳. بوی بد پراکندن، بویناک‌بودن، بوی گند‌دادن، عفن‌بودن، گندیده‌بودن، متعفن‌بودن.

بودار: صفت ۱. بویناک ≠ بی‌بو؛ ۲. سخن دوپهلو، سخن کنایه‌آمیز، مطلب‌کنایه‌دار؛ ۳. خطرزا، خطرآفرین؛ ۴. معنادار.

بودباش: ۱. خانه، منزل، مسکن، اقامتگاه، سکونتگاه؛ ۲. اقامت، سکونت.

بودجه: اعتبار، پول، سرمایه، وجه.

بود: حیات، وجود، هستی ≠ عدم، نیستی.

بودن: ۱. وجود داشتن، هستن ≠ عدم، نبودن؛ ۲. حاضر‌بودن ≠ غایب‌بودن؛ ۳. درحیات‌بودن، زنده‌بودن ≠ مردن؛ ۴. زندگی‌کردن، زیستن؛ ۵. اقامت داشتن، سکونت داشتن؛ ۶. وجود، هستی ≠ عدم؛ ۷. فرا رسیدن؛ ۸. شدن.

بوران: توفان، کولاک.

بو: ۱. رایحه، ریح، شمه، شمیم، عطر، نفحه، نکهت؛ ۲. امید، آرزو؛ ۳. بادا، باشد.

بورژوا: صفت ۱. شهرنشین، شهری؛ ۲. سرمایه‌دار، متمول، مرفه ≠ بی‌چیز، ندار.

بورس‌بازی: دلال‌بازی، دلالی.

بور: صفت ۱. سرخ، قرمزرنگ؛ ۲. برزخ؛ ۳. دماغ‌سوخته؛ ۴. خجل، شرمنده، خجلت‌زده.

بورس: ۱. مرکز معاملات اوراق‌بهادار و سهام؛ ۲. تحصیل به هزینه دولت یاموسسات؛ ۳. شهریه، هزینه تحصیل.

بور‌شدن: ۱. خجل‌شدن، شرمنده‌شدن، خیط‌شدن ≠ بور‌کردن؛ ۲. دل‌خور‌شدن، ناراحت‌شدن.

بوروکرات: صفت ۱. دیوان‌سالار؛ ۲. اداری، پشت میزنشین، دیوانی.

بوروکراسی: ۱. دیوان‌سالاری، قرطاس‌بازی، کاغذبازی؛ ۲. پشت میزنشینی، دیوانی‌گری.

بوریاباف: حصیرباف ≠ قالی‌باف.

بوریا: حصیر ≠ قالی.

بوزینه: بهنانه، عنتر، میمون، نسناس ≠ شامپانزه، گوریل.

بوس: بوسه، قبله، ماچ ≠ گاز.

بوستان: ۱. بستان؛ ۲. پارک؛ ۳. باغ، حدیقه، روضه، گلستان ≠ کویر.

بوسه: بوس، قبله، ماچ ≠ گاز.

بوسه‌دادن: بوسه زدن، بوسیدن، ماچ‌کردن ۱. ≠ بوسه گرفتن؛ ۲. گازگرفتن.

بوسیدن: بوس‌کردن، بوسه‌زدن، بوسه‌کردن، تقبیل، ماچ‌کردن، معانقه.

بوطیقا: فن شعر، صنعت شعر.

بوف: بوم، جغد، کنگر، کوف، کوکنک.

بوق: شیپور، صور، کرنا، نای، نفیر.

بوقلمون: ۱. پیل مرغ، خروس هندی؛ ۲. رنگارنگ، متلون؛ ۳. متلون‌الرای؛ ۴. دیبای رومی؛ ۵. حربا.

بو‌کردن: ۱. استشمام‌کردن، بو کشیدن، بوییدن؛ ۲. بدبو‌شدن، متعفن‌شدن؛ ۳. له‌شدن، فاسد‌شدن.

بوکس‌باز: بوکسور، مشت‌باز، مشت‌زن.

بوکس: ۱. مشت‌بازی، مشت‌زنی؛ ۲. پنجه، مشت.

بوگان: رحم، زهدان.

بو گرفتن: بدبو‌شدن، بوی‌بد‌دادن، بویناک‌شدن، گندیدن، گندیده‌شدن، متعفن‌شدن.

بول: ادرار، پیشاب، شاش، گمیز، نجاست ≠ غایط.

بوم: ۱. بوف، جغد، کنگر، کوف؛ ۲. زمین، سرزمین، قلمرو، ناحیه؛ ۳. زمینه، متن؛ ۴. تابلو؛ ۵. جا، ماوا، مقام، مکان؛ ۶. سرشت، طبیعت، طینت، فطرت، نهاد.

بوم‌زاد، بومزاد: صفت بومی، محلی، ولایتی ≠ غیربومی.

بوم‌شناس: صفات اکولوژیست.

بوم‌شناسی: اکولوژی، محیطزیست.

بوم‌وبر: اقلیم، سرزمین، مرزوبوم، ناحیه.

بومهن: بومهین، پس‌لرزه، زمین‌لرزه.

بومی: ۱. اهل، بومزاد؛ ۲. محلی، ولایتی؛ ۳. متوطن ≠ غیر بومی.

بوی: آرزو، امل.

بویا: خوشبو، دماغ‌پرور، شامه‌نواز، عطرآگین، معطر ≠ بدبو، متعفن.

بویایی: شامه، مشام ≠ چشایی، ذائقه.

بوی‌خوش: رایحه، شمیم، عطر.

بویدان: طبله.

بوی‌سوز: صفت ۱. آتشدان، بخوردان، عودسوز، مجمر؛ ۲. افسونگر، پریسای.

بویش: ۱. استشمام؛ ۲. بوییدن ≠ چشش، چشیدن.

بویناک: ۱. بدبو، متعفن؛ ۲. بودار ≠ بی‌بو.

بویه: ۱. آرزو، وایه، آرزومندی، امل، امید؛ ۲. گوی شناور.

بها: ۱. ارزش، ثمن، قیمت، ارز، ارج، مظنه، نرخ؛ ۲. ارج، قدر، قرب، منزلت؛ ۳. تاوان؛ ۴. جلا، درخشندگی، درخشش، رونق؛ ۵. شکوه، فر؛ ۶. جلال، عظمت؛ ۷. جمال، زیبایی ≠ زشتی؛ ۸. حسن، نیکویی ≠ قبح، زشتی.

بهابازار: بورس.

بهابرگ: بن.

بهادار: ارزشمند، پرقیمت، ثمین، گرانقیمت، گرانبها ≠ کم‌بها.

بهادرانه: قید جسورانه، دلاورانه، دلیرانه، شجاعانه، متهورانه.

بهادر: جسور، دلاور، دلیر، شجاع، شیردل، صارم، صفدر ≠ جبون.

بهار: ۱. آبسال، آبسالان، بهاران، ربیع، نوبهار ≠ پاییز؛ ۲. شکوفه؛ ۳. بت‌خانه، بتکده.

بهاران: بهار هنگام، فصل بهار ≠ خزان، برگ‌ریزان.

بهارستان: ۱. شکوفه‌زار، نارنج‌زار؛ ۲. بتخانه، بتستان، بتکده، فغستان؛ ۳. آتشکده.

بهار‌کردن: شکوفه‌دادن، غنچه‌کردن ≠ خزان رفتن.

بهاره: بهاری، ربیعی ≠ پاییزه.

به‌اندام: بقاعده، خوب، متناسب، منظم.

بهانه: ۱. اعتذار، ایراد، تمسک، دستاویز، عذر، گزک، مستمسک؛ ۲. مناسبت.

بهانه‌تراش: اسم ایرادگیر، ایرادی، بهانه‌جو، بهانه‌طلب، بهانه‌گیر، رخصه‌جو.

بهانه‌تراشی: ۱. بهانه‌جویی، بهانه‌سازی، بهانه‌گیری، دستاویزسازی، عذرتراشی؛ ۲. ایرادگیری، اعتراض بی‌جا؛ ۳. اسباب‌تراشی.

بهانه‌جو: صفت ایرادگیر، بهانه‌تراش، بهانه‌طلب، بهانه‌گیر، رخصه‌جو.

بهانه‌جویی: بهانه‌گیری، ایراد، بهانه‌تراشی، عذرتراشی.

بهانه‌کردن: دستاویز‌کردن، دستاویز قرار‌دادن، مستمسک قرار‌دادن.

بهایم: بهیمه‌ها، جانواران، چهارپایان، حیوانات، ستوران ≠ آدمیان.

بهایی: صفت ۱. فروشی، فروختنی ≠ رایگان، مجانی؛ ۲. پیرو بهاء؛ ۳. نوعی پارچه.

بهبود بخشیدن: ۱. به‌کردن، بهینه‌ساختن؛ ۲. شفا‌دادن، معالجه‌کردن.

بهبودپذیر: به‌شدنی، التیام‌پذیر، درمان‌پذیر، شفاپذیر، قابل درمان، معالجه‌پذیر ≠ بهبودناپذیر.

بهبود: ۱. تندرستی، سلامت، صحت، عافیت؛ ۲. التیام؛ ۳. پیشرفت، ترقی، توسعه، رفاه ≠ وخامت.

بهبودی: ۱. شفا، مداوا، معالجه ≠ وخامت؛ ۲. خوبی، نکویی.

به‌به: آفرین، احسنت، زه، زهازه.

به: ۱. به سمت، به سوی، به طرف، به مقصد؛ ۲. برای، به قصد، به منظور؛ ۳. با، بوسیله؛ ۴. سوگند به، قسم به.

به پا خاستن: ۱. ایستادن، برخاستن، بلند‌شدن ≠ نشستن؛ ۲. شورش‌کردن، شوریدن، طغیان‌کردن، عصیان ورزیدن ≠ تسلیم‌بودن؛ ۳. انقلاب‌کردن، قیام‌کردن، نهضت‌کردن ≠ تسلیم‌شدن.

بهت‌آمیز: قید ۱. بهت‌آلود؛ ۲. متعجبانه.

بهت‌آور: شگفت‌آور، مبهوت‌کتتده، بهت‌زا، حیرت‌آور، تعجب‌آور.

بهتان: ۱. افترا، ترفند، تهمت، دروغ، فریه، کذب؛ ۲. افترا زدن، افترا بستن، تهمت بستن، تهمت زدن، دروغ بستن، دروغ زدن.

بهت: ۱. تحیر، تعجب، حیرت، خیرگی، خیره، شگفتی، گیجی؛ ۲. مات‌زده؛ ۳. حیرت‌کردن، خیره‌شدن، شگفت زده‌شدن، متحیر ماندن.

به‌تدریج: آهسته، آهسته‌آهسته، رفته‌رفته، کم‌کم، نرم‌نرمک ≠ یکباره، یکهو.

بهت‌زدگی: حیرت، تحیر، شگفت‌زدگی.

بهت‌زده: حیران، حیرت‌زده، گیج، مات، مبهوت، متحیر، هاج‌وواج.

به‌تعجیل: به‌سرعت، تعجیلاً، سریعاً ≠ به‌تانی.

به‌جا آوردن: ۱. انجام‌دادن، ادا‌کردن؛ ۲. باز شناختن، شناختن.

به‌جان آمدن: ۱. بستوه‌آمدن، به تنگ آمدن، بیزار‌شدن؛ ۲. خسته‌شدن.

بهجت: ابتهاج، خوشی، سرور، شادمانی، نشاط، شادی، مسرت ≠ اندوه، غم.

بهجت‌اثر: شادی‌بخش، نشاط‌انگیز، شادی‌برانگیز.

بهجت‌افزا: سرورانگیز، شادی‌آفرین، نشاطافزا ≠ غم‌افزا.

به‌جز: به‌غیر، جز، سوا، غیراز، مگر.

به‌خصوص: بالاخص، به‌ویژه، علی‌الخصوص، مخصوص.

به: ۱. خوب، نیکو، نیک؛ ۲. بهی، سفرجل ≠ بد.

بهداری: بیمارستان، دارالشفاء، درمانگاه.

بهداشت: حفظالصحه، سلامت، صحت.

بهداشتی: سالم، صحی.

به‌دردنخور: صفت ۱. آشغال، بنجل؛ ۲. ولنگار ≠ به‌دردخور، به‌دردبخور، مفید.

به‌درستی: حقیقتاً، درواقع، فی‌الواقع، واقعاً، یقیناً.

بهدین: خوش‌کیش، نیک‌آیین ≠ بدآیین.

به‌راستی: ۱. حقیقت.

بهرام: مریخ.

بهر: حرف ۱. بخش، بهره، حصه، حظ، سهم، قسمت، نصیب؛ ۲. برای، به‌جهت، به‌خاطر، به‌منظور؛ ۳. پاره، جزء.

بهروز: خوشبخت، سعادتمند، نیکبخت، نیک‌روز ≠ سیه‌روز.

بهروزی: خوشبختی، سعادت، نیکبختی ≠ سیه‌بختی، بدبختی.

بهره: ۱. برخه، بهر، حصه، سهم، قسمت، نصیب؛ ۲. بخش؛ ۳. سود، صرفه، فایده، نتیجه؛ ۴. ربح، سود، مزد، منفعت، نفع؛ ۵. حظ؛ ۶. حاصل، محصول؛ ۷. حاصل‌قسمت؛ ۸. حق‌مالک.

بهره‌برداری: ۱. استحصال، استخراج؛ ۲. استفاده، سود.

بهره بردن: ۱. سودبردن، فایده‌کردن، نفع‌بردن، سود‌کردن ≠ ضرر‌کردن، زیان بردن؛ ۲. سهم بردن، سهیم‌بودن؛ ۳. طرف، بربستن.

بهره‌خوار: رباخور، سودخوار، نزول‌خور ≠ نزول‌ده.

بهره‌دار: اسم ۱. سوددار، سودمند، مفید، نافع؛ ۲. انباز، حصه‌دار، سهیم، شریک ≠ بی‌بهره.

بهره‌کشی: استثمار، بهره‌جویی، بهره‌گیری.

بهره‌گیر: ۱. متمنع، مستفیض؛ ۲. بهره‌مند، بهره‌ور ≠ بی‌بهره، محروم.

بهره‌مند: برخوردار، بهره‌ور، رستی‌خوار، کامیاب، متمتع، محتظی، محظوظ، مستفید، مستفیض، منتفع ≠ بی‌بهره، محروم.

بهره‌مندی: ۱. انتفاع، بهره‌وری، تمتع، کامیابی ≠ بی‌بهرگی؛ ۲. بهره‌برداری.

بهره‌ور: برخوردار، کامیاب، متمتع، محظوظ، مستفید، منتفع ≠ محروم.

بهره‌وری: استفاده، انتفاع، بهره‌جویی، تمتع ≠ محرومیت.

به‌زودی: ۱. عن‌قریب، قریب.

به‌زور: ۱. اجبار.

به‌سبب: به‌انگیزه، به‌جهت، به‌دلیل، به‌علت، به‌واسطه.

بهشت: ارم، پردیس، جنان، جنت، خلد، دارالسلام، رضوان، فردوس، مینو، نعیم ≠ دوزخ.

بهشتی: صفت ۱. مربوط به‌بهشت؛ ۲. اهل بهشت، جنت‌مکان، خلدآشیان ≠ دوزخی، دوزخ‌نشین؛ ۳. دل‌پذیر، خوشایند.

به‌کرات: بارها، به‌دفعات، کراراً، مداوم، مکرراً.

بهمان: بیسار، بیستار، فلان.

بهمن: ۱. برف، کولاک؛ ۲. جدی.

بهوش: ۱. آگاه، باهوش، هوشیار ≠ بی‌هوش، ناهشیار؛ ۲. متوجه، ملتفت، مواظب.

به‌ویژه: بخصوص، خصوصاً، علی‌الخصوص، مخصوصاً.

به‌هرجهت: به‌هرحال، درهرحال، درهرصورت.

به‌هم‌ریخته: ۱. آشفته، پریشان؛ ۲. بی‌نظم.

به‌هم زدن: ۱. آشفته‌کردن، پریشان‌کردن، نامرتب‌کردن ≠ مرتب‌کردن؛ ۲. مختل‌کردن؛ ۳. زیرورو‌کردن، مخلوط‌کردن؛ ۴. باطل‌شدن، لغو‌شدن؛ ۴. خراب‌شدن، مختل‌شدن؛ ۵. بی‌سامان‌شدن، بی‌نظم‌شدن، نامنظم‌شدن؛ ۶. از بین رفتن، نابود‌شدن.

به‌هیچ‌وجه: ابداً، اصلاً، هرگز، هیچ.

بهیار: پرستار ≠ بیمار، مریض.

بهی: ۱. زیبا، جمیل، قشنگ؛ ۲. خوب، نیک، نیکو.

بهیمه: جانور، چهارپا، حیوان، ستور ≠ آدم، انسان.

بهیمی: جانوری، حیوانی ≠ انسانی.

بهین: صفت ۱. بهترین، بهینه، خوب، نیکو؛ ۲. گزیده، منتخب؛ ۳. بهترین، نیکوترین؛ ۴. حلاج، نداف.

بهی: ۱. نیکی، خوبی؛ ۲. نیک‌بختی، کامروایی، سعادت ≠ شقاوت، شوربختی، بدبختی؛ ۳. صحت، سلامت، تندرستی؛ ۴. بهبود، شفا، عافیت؛ ۵. بهروزی، خیر؛ ۶. آبی.

بهیه: ۱. تابان، روشن؛ ۲. فاخر، شکوهمند.

بهی‌یافتن: بهبود‌یافتن، شفایافتن، تندرست‌شدن، به‌شدن، به گشتن.

بی‌آب: ۱. خشک، فاقد آب ≠ آبدار، پرآب؛ ۲. بی‌طراوت ≠ باطراوت؛ ۳. بی‌آبرو، بی‌اعتبار.

بی‌آبرو: بدنام، بی‌غیرت، بی‌ناموس، رسوا، فرومایه، مفتضح ≠ آبرومند، آبرودار.

بی‌آبرو‌کردن: بدنام‌کردن، رسوا‌کردن، مفتضح‌ساختن، بی‌اعتبار‌ساختن.

بی‌آبرویی: افتضاح، بدنامی، رسوایی، عار، فضاحت، فضیحت ≠ آبروداری، آبرومندی.

بی‌آبرویی‌کردن: قشقرق راه انداختن، جنجال و هیاهو‌کردن.

بی‌آبی: ۱. بی‌بارانی، خشکسالی ≠ ترسالی؛ ۲. خشکی؛ ۳. بی‌آبرویی؛ ۴. بی‌طراوتی، پژمردگی ≠ تره.

بی‌آرام: بی‌قرار، پریشان، ضجر، مشوش، مضطرب، ناآرام، ناشکیب، ناشکیبا، واله ≠ آرام.

بی‌آزار: ۱. بی‌خطر؛ ۲. بی‌آسیب، بی‌اذیت؛ ۳. آرام.

بی‌آزرم: بی‌حیا، بی‌شرم، پررو، جری، جسور، چشم‌دریده، شوخ، گستاخ ≠ باحیا، آزرمگین، آزرمناک.

بی‌آزرمی: بی‌حیایی، بی‌شرمی، گستاخی ≠ حجب، حیا.

بی‌آغاز: ازلی، سرمدی، قدیم ≠ ابدی.

بی‌آلایش: بی‌پیرایه، بی‌ریا، پاک، ساده، سره، صاف، صفی، صمیم، مبرا.

بی‌آمیغ: جید، خالص، ساده، سره، محض، ناب ≠ ناخالص، ناسره.

بی‌آن‌که: بدون آن که.

بیابان: شوره‌زار، بادیه، بدو، برهوت، تیه، دشت، صحرا، صحرای‌بی‌آب‌وعلف، فلات، قفر، نجد، وادی، هامون ≠ آبادی.

بیابان‌گرد: صفت بادیه‌پیما، بادیه‌نشین، بدوی، بیابان‌نورد، چادرنشین، صحراگرد، صحرانشین، بیابان‌پو، بیابان‌نورد؛ ۲. بیابانی، صحرایی، وحشی ≠ شهرنشین، شهری.

بیابان‌نشین: اسم بدوی، بیابانی، چادرنشین، صحرانشین ≠ شهرنشین.

بیابانی: صحرایی، کویری، ریگ‌زاد ۱. ≠ دشتی؛ ۲. باغی؛ ۳. وحشی، غیراهلی؛ ۴. نامتمدن، بدوی؛ ۵. بیابان‌نشین؛ ۶. راننده برون شهری.

بیات: اسم ۱. شب‌مانده؛ ۲. بیتوته؛ ۳. شبیخون ≠ تازه.

بی‌اثر: ۱. بی‌تاثیر، ناموثر؛ ۲. خنثا، خاف، عقیم؛ ۳. بیهوده، بی‌نتیجه.

بی‌اجر: ۱. بی‌مزد، بی‌پاداش؛ ۲. بی‌جیره‌ومواجب.

بی‌احتیاط: بی‌پروا، بی‌قید، بی‌مبالات، بی‌ملاحظه، سربه‌هوا، نامحتاط ≠ محتاط.

بی‌احتیاطی: بی‌قیدی، بی‌مبالاتی، بی‌ملاحظگی، سربه‌هوایی ≠ احتیاط.

بی‌اختیار: بلااراده، بی‌اراده، ملزم، ناچار، ناگزیر ≠ مختار.

بی‌ادبی: ۱. بی‌انضباطی، بی‌تربیتی، بی‌فرهنگی، نافرهیختگی؛ ۲. پررویی، جسارت، دریدگی، گستاخی، وقاحت؛ ۳. نااهلی، ناخلفی؛ ۴. نامردمی ≠ فرهیختگی، آداب‌دانی.

بی‌اراده: بی‌اختیار، بی‌حال، سست‌عنصر ≠ بااراده، مصمم.

بی‌ارج: بی‌ارزش، بی‌اهمیت، پشیز، ناقابل ≠ ارجمند.

بی‌ارزش: بی‌اعتبار، بی‌اهمیت، بی‌فایده، شهروا، غیرمهم، کم‌بها، کم‌قیمت، مبتذل، ناچیز، نامعتبر ≠ ارزشمند.

بی‌اساس: بی‌اصل، بی‌بنیاد، بی‌پایه، بی‌ربط، بی‌سروته، پوچ، سست، سست‌بنیان، مهمل، نامعتبر، واهی ≠ معتبر، اساسمند، محکم.

بی‌استعداد: بی‌قوت، نامستعد ≠ مستعد، بااستعداد.

بی‌اسم‌ورسم: گمنام، بی‌نام‌ونشان ≠ اسمی، اسم‌ورسم‌دار.

بی‌اشتها: ۱. بی‌میل؛ ۲. کم‌خوراک ≠ اشتهادار، پراشتها.

بی‌اصل: ۱. بی‌اساس، دروغ، کذب؛ ۲. بی‌سروپا، بی‌نسب ≠ اصیل.

بی‌اصل‌ونسب: بی‌رگ‌وریشه، بی‌فک‌وفامیل، بی‌کس‌وکار، بی‌گوهر.

بیاض: اسم ۱. سفیدی، سپیدی ≠ سواد، مسوده؛ ۲. پاکنویس ≠ مسوده، پیش‌نویس، چرک‌نویس؛ ۳. کتاب دعا؛ ۴. جنگ، سفینه، مجموعه؛ ۵. دفترچه.

بی‌اطلاع: بی‌خبر، ناآگاه، نادان ≠ مخبر، مطلع.

بی‌اطلاعی: بی‌خبری، جهل، ناآگاهی ≠ آگاهی.

بی‌اعتبار: بی‌ارزش، بی‌قدر، بی‌منزلت، پست، فرومایه، غیرقابل‌اعتماد، نااستوار، نادرست، ناراست، نامعتبر ≠ معتبر.

بی‌اعتباری: ۱. بی‌قدری، فرومایگی؛ ۲. نااستواری، نادرستی، ناراستی.

بی‌اعتقاد: بی‌ایمان، بی‌دین، ملحد، منکر، ناباور، نارای، هرهری مسلک ≠ معتقد.

بی‌اعتقادی: الحاد، بی‌ایمانی، بی‌دینی، هرهری مسلکی ≠ ایمان، دینداری.

بی‌اعتنا: ۱. بی‌تفاوت، خونسرد؛ ۲. بی‌توجه، بی‌فکر، بی‌قید، بی‌مبالات، لاابالی، لاقید ≠ متوجه.

بی‌اعتنایی: ۱. بی‌تفاوتی، خونسردی، سردی؛ ۲. بی‌توجهی، بی‌مبالاتی، لاقیدی.

بی‌التفاوت:؛ ۲. کم‌لطف، بی‌مهر، نامهربان ۱. بی‌اعتنا، بی‌توجه.

بیان: ۱. تاویل، تبیین، تعبیر، توضیح، شرح؛ ۲. ابراز، اشعار، اظهار، تقریر؛ ۳. تلفظ، سخن، کلام، گفتار، نطق؛ ۴. اعتراف؛ ۵. آشکار‌شدن، پیدا‌شدن، هویدا گشتن ≠ تحریر، ترقیم، نوشته.

بی‌انتها: ۱. بی‌پایان، بی‌حد، حدناپذیر، نهایت‌ناپذیر، بی‌نهایت، لایتناهی، بی‌کرانه؛ ۲. نافرجام، نامتناهی؛ ۳. نامحصور ≠ محدود.

بی‌اندازه: بسیار، بی‌حد، بی‌حساب، بی‌شمار، بیمر، بی‌مقیاس، بی‌نهایت، جزیل، خیلی، بسیار، بیش از حد، فراوان زیاد، ≠ معدود.

بی‌انصاف: ۱. نامنصف، ناعادل ≠ منصف، باانصاف؛ ۲. بیدادگر، ستم‌کار، ظالم ≠ دادگر، عادل.

بی‌انصافی: بیدادگری، ستم‌کاری، ستمگری، ظلم ≠ انصاف.

بی‌انضباط: ۱. بی‌ادب، جسور، گستاخ؛ ۲. نامرتب، بی‌نظم، شلخته ≠ منضبط.

بیانگر: مبین، بیان‌کننده، تبیین‌گر، بازگوکننده، توضیح‌دهنده.

بیان‌نامه: اعلامیه، بیانیه، مانیفست.

بیانیه: ۱. بیان‌نامه، مانیفست؛ ۲. اطلاعیه، اعلامیه؛ ۳. گزارش.

بی‌اهمیت: ۱. بی‌ارزش، بی‌قدر، غیرمهم ≠ مهم؛ ۲. پیش‌پاافتاده، عادی، مبتذل، معمولی.

بی‌ایمان: ۱. بی‌اعتقاد، نامومن، نامعتقد؛ ۲. بی‌آیین، بی‌دیانت، بی‌دین ≠ دین‌باور.

بی‌ایمانی: ۱. بی‌اعتقادی؛ ۲. بی‌دیانتی، بی‌دینی ≠ دین باوری.

بی‌بار: بی‌بر، بی‌ثمر، بی‌حاصل، بی‌میوه، عقیم ≠ بارور، پربار، پرحاصل.

بی‌باکانه: تهورآمیز، جسورانه، دلیرانه، گستاخانه، متهورانه، بی‌واهمه، دلیرانه.

بی‌باک: بی‌پروا، بی‌هراس، پردل، جسور، دلاور، دلیر، سعتری، شجاع، شیردل، گستاخ، متهور، مترس ≠ ترسو، جبون، هراسناک.

بی‌باکی: بی‌پروایی، تهور، جرات، جسارت، دلاوری، زرنگی، شجاعت، شهامت، گستاخی، نترسی ≠ ترس، جبن.

بی‌بته: ۱. بی‌اصل‌ونسب، بی‌رگ‌وریشه؛ ۲. چلمن، دست‌وپاچلفتی، بی‌دست و پا، بی‌عرضه، بی‌بخار.

بی‌بخار: ۱. بی‌لیاقت، بی‌عرضه، بی‌کفایت ≠ باعرضه؛ ۲. بی‌دست‌وپا، پخمه، دست‌وپاچلفتی،.

بی: بدون، بلا ≠ با.

بی‌بدیل: بی‌بدل، بی‌تا، بی‌مانند، بی‌مثل، بی‌نظیر، بی‌همتا، بی‌همال، فرد، فرید، یکتا.

بی‌بر: بی‌بار، بی‌ثمر، بی‌حاصل، بی‌میوه ≠ بارور، ثمردار.

بی‌برکت: ۱. بی‌فیض ≠ پربرکت، بابرکت، فیاض؛ ۲. کم، قلیل ≠ زیاد، کثیر.

بی‌برگ: ۱. برگ‌ریخته، خزان‌زده؛ ۲. بی‌چیز، بی‌نوا، فقیر، محتاج، محروم ≠ غنی، متمکن.

بی‌برگی: ۱. خزان‌زدگی؛ ۲. بی‌چیزی، بینوایی، فقر، احتیاج، محرومیت ≠ غنا، بی‌نیازی.

بی‌بری: ۱. بی‌برگی، بی‌حاصلی، بی‌باری؛ ۲. بی‌پولی، بی‌سرمایگی، بی‌مایگی، بی‌نوایی، تنگ‌دستی، تهی‌دستی، فقر، مسکنت ≠ دولتمندی، تمکن، غنا.

بی‌بصیرت: ۱. ناآگاه، بی‌خبر، بی‌وقوف ≠ بابصیرت.

بی‌بضاعت: بی‌برگ، بی‌پول، بی‌سرمایه، بی‌مایه، بی‌نوا، تنگدست، تهی‌دست، فقیر، محتاج، مسکین ≠ دولتمند، صاحب‌مکنت، غنی.

بی‌بضاعتی: بی‌برگی، بی‌پولی، بی‌سرمایگی، بی‌مایگی، بینوایی، تنگدستی، تهیدستی، فقر، مسکنت ≠ دولتمندی، تمکن، غنا.

بی‌بندوبار: بی‌قید، شلخته، لاابالی، لاقید، ولنگار، یالانچی ≠ مرتب، منضبط، منظم.

بی‌بندوباری: بی‌خیالی، بی‌قیدی، شلختگی، لاابالیگری، لاقیدی، هرهری‌مسلکی ≠ انضباط.

بی‌بنیاد: ۱. بی‌اساس، بی‌پایه، سست ≠ اساسمند؛ ۲. پوچ، نامعتبر، واهی ≠ معتبر، موثق.

بی‌بنیان: صفت ۱. بی‌اساس، بی‌پایه ≠ اساسمند؛ ۲. سست، ضعیف، واهی؛ ۳. دروغ، کذب ≠ راست.

بی‌بنیگی: ضعف، ناتوانی، بی‌حالی ≠ قوی بنیگی.

بی‌بنیه: لاجان، ضعیف، ناتوان، نزار، بی‌حال ≠ قوی‌بنیه.

بی‌بهرگی: ۱. بی‌نصیبی، بی‌خطی، محرومیت؛ ۲. بی‌برگی، درویشی، فقر؛ ۳. بی‌سهمی.

بی‌بهره: ۱. بی‌نصیب، کم‌بهره، محروم، معرا؛ ۲. بی‌برگ، درویش، فقیر ≠ بهره‌ور.

بی‌بی: ۱. بانو، جده، خاتون، خانم، کدبانو ≠ کنیز؛ ۲. ملکه؛ ۳. مادربزرگ ≠ بابابزرگ.

بی‌پایاب: ژرف، عمیق ≠ پایاب.

بی‌پایان: بی‌انتها، لایتناهی، نامتناهی، بی‌کران، بی‌نهایت، بی‌منتها، نامحدود ≠ متناهی، محدود.

بی‌پایه: اسم ۱. بی‌اساس، بی‌ربط، پوچ، سست، واهی ≠ اساسمند، موثق؛ ۲. دروغ، کذب.

بی‌پدر: حرام‌زاده، ولدالزنا، ناپاک‌زاده، نامشروع.

بی‌پرده: صفت ۱. آشکار، بی‌پروا، بی‌رودربایستی، صریح، باصراحت، بالصراحه؛ ۲. رک.

پوست‌کنده؛ ۳. صراحتبی‌پروا: ۱. بی‌باک، بی‌محابا، بی‌واهمه، جری، جسور، دلاور، دلیر، گستاخ، متهور، نترس؛ ۲. پی‌پرده ≠ ملاحظه‌کار، محافظه‌کار.

بی‌پروایی: بی‌باکی، تهور، جسارت، شجاعت، گستاخی، نترسی ≠ ملاحظه‌کاری، محافظه‌کاری.

بی‌پناه: ۱. بی‌کس، بی‌مامن، بی‌ملجا؛ ۲. بی‌حفاظ، بی‌ملاذ؛ ۳. بی‌پشت‌وپناه، بی‌حامی.

بی‌پناهی: ۱. بی‌کسی، بی‌ملجایی؛ ۲. بی‌حفاظی، بی‌ملاذی.

بی‌پول: ۱. بی‌سرمایه، بی‌مایه، بی‌نوا ≠ سرمایه‌دار؛ ۲. تنگ‌دست، تنگ‌عیش، تهی‌دست، مفلس ≠ ثروتمند، دارا؛ ۳. بی‌چیز، فقیر، متعسر ≠ غنی.

بی‌پولی: ۱. بی‌سرمایگی، بی‌مایگی، بینوایی، غنا؛ ۲. تنگدستی، تنگ‌عیشی، تهی‌دستی، افلاس ≠ فراخ‌دستی؛ ۳. بی‌چیزی، عسرت ≠ فراخ‌روزی.

بی‌پیرایه: بی‌آلایش، بی‌ریا، خاکی، خودمانی، درویش، ساده ≠ تشریفاتی، مقرراتی.

بی‌تاب: بی‌صبر، بی‌طاقت، بی‌قرار، سراسیمه، مضطرب، ناآرام، ناشکیب ≠ آرام، شکیبا، صبور.

بی‌تابی: بی‌قراری، جزع، زاری، فزع، ناآرامی، ناشکیبایی، ناشکیبی ≠ آرامش، قرار.

بیت: ۱. اطاق، خانه، دار، سرا، کاشانه، منزل؛ ۲. دومصراع شعر.

بیت‌الاحزان: خانه غم، ماتم‌سرا، غم‌خانه، ماتمکده ≠ عشرتکده.

بیت‌المال: خزانه، خزینه.

بیت‌اله: خانه خدا، کعبه.

بی‌تاثیر: بی‌اثر، ناموثر، غیرموثر ≠ موثر.

بی‌تامل: صفت ۱. نااندیشیده، نیندیشیده؛ ۲. آنی، بلادرنگ، بلافاصله، فوراً، فی‌الفور، بی‌درنگ، سر ضرب، فوری، بدون تاخیر.

بی‌تجربگی: خامی، ناآزمودگی، ناپختگی، ناشیگری ≠ آزمودگی، خبرگی، کارکشتگی.

بی‌تجربه: تازه‌کار، خام، کم‌تجربه، مبتدی، ناآزموده، ناپخته، ناشی، نامجرب ≠ آزموده، آگاه، باتجربه، خبره، کارکشته، کهنه‌کار، مجرب.

بی‌تحرک: ایستا، بی‌حرکت، خمود، ساکن ≠ پویا.

بی‌تحمل: شتاب‌زده، عجول، معجل، ناشکیب، ناصبور ≠ صبور، شکیبا.

بی‌تربیت: بی‌ادب، بی‌پرنسیپ، بی‌دیسیپلین، بی‌فرهنگ، بی‌نزاکت، عامی، گستاخ، نامودب ≠ باتربیت، مودب.

بی‌تربیتی: ۱. بی‌ادبی، بی‌نزاکتی ≠ ادب، نزاکت؛ ۲. بی‌فرهنگی، نافرهیختگی ≠ فرهیختگی؛ ۳. گستاخی.

بی‌ترتیب: بی‌سامان، بی‌نظم، سامان‌نیافته، نامدون، ناهموار، هردمبیل ≠ مدون، مرتب.

بی‌تردید: بدون‌شک، بی‌شک، مسلماً، یقین.

بی‌تشخیص: بی‌تمیز، بی‌وقوف، ضعیف‌العقل ≠ شناسا.

بی‌تشویش: آرام، آسوده‌خاطر، بی‌دغدغه، مطمئن ≠ مشوش.

بی‌تعلق: ۱. آزاد، آزاده، وارسته؛ ۲. بی‌قیدوبند، بی‌وابستگی.

بی‌تعلقی: آزادگی، وارستگی.

بی‌تفاوت: ۱. بی‌حس، بی‌علاقه، بی‌قید، لاقید ≠ جبهه‌گیر، علاقه‌مند؛ ۲. بی‌احساس، بی‌عاطفه؛ ۳. بی‌اعتنا؛ ۴. علی‌السویه، مساوی، یکسان.

بی‌تفاوتی: ۱. بی‌حسی، بی‌علاقگی، بی‌قیدی، لاقیدی ≠ جبهه‌گیری، علاقه‌مندی؛ ۲. بی‌اعتنایی.

بی‌تقصیر: بی‌گناه، بی‌جرم ≠ خطارکار.

بی‌تقوا: بی‌دیانت، خدا ناترس، ناپارسا، ناپرهیزگار، نا متشرع، نامتقی ≠ با تقوا، پارسا، متقی.

بی‌تکبر: افتاده، خاشع، خاضع، خاکسار، فروتن، متواضع ≠ خودپرست، متکبر.

بی‌تکلف: ۱. بی‌تعارف، خودمانی، بی‌پیرایه، ساده؛ ۲. رک، صریح ≠ متکلف.

بیت گفتن: شعر خواندن.

بیت‌لطف: جنده‌خانه، خرابات، قحبه‌خانه، نجیب‌خانه.

بی‌تمیز: ۱. بی‌تشخیص، بی‌عقل، ضعیف‌العقل ≠ اهل تمیز؛ ۲. ابله، نادان ≠ دانا، عاقل.

بی‌تناسب: ۱. بی‌قواره، بی‌مورد، ناجور، ناهمگن ≠ متناسب؛ ۲. ناسازگار، ناهماهنگ.

بی‌توان: ناتوان، ضعیف، سست، نزار، بی‌توش، بی‌حال.

بیتوته: ۱. تهجد، شب‌بیداری، شب‌زنده‌داری، مبیت، مساهرت؛ ۲. اتراق، اقامت‌موقت، توقف شبانه.

بیتوته‌کردن: ۱. شب‌زنده‌داری‌کردن، شب نخفتن ≠ خفتن؛ ۲. شب دور از خانه به سر بردن؛ ۳. بیدار ماندن.

بی‌توجه: ۱. بی‌التفات، بی‌مبالات، سربه‌هوا، لاقید ≠ متوجه، ملتفت؛ ۲. بی‌اعتنا، بی‌علاقه.

بی‌توجهی: ۱. بی‌التفاتی، بی‌مبالاتی، سربه‌هوایی، لاقیدی؛ ۲. بی‌علاقگی، سردی، مهرسردی.

بی‌ثبات: ۱. سست، نااستوار، ضعیف، لرزان، ناپایدار، نامحکم؛ ۲. بی‌دوام؛ ۳. بی‌قرار، متلون، مردد، هردم‌خیالی، هوایی؛ ۴. بی‌دوام، پادرهوا، متغیر، ناپایدار ≠ استوار، باقی؛ ۵. نامتعادل، بی‌تعادل؛ ۶. ناآرام، بحران‌زده، بحرانی ≠ آرام، باثبات.

بی‌ثباتی: سستی، نااستواری، ناپایداری ≠ استواری.

بی‌ثمر: ۱. بی‌بار، بی‌بر، نامثمر؛ ۲. بی‌حاصل، بی‌فایده، بیهوده، عبث؛ ۳. عقیم، مذبوحانه ≠ مثمر.

بی‌ثمری: ۱. بی‌باری، بی‌بری؛ ۲. بی حاصلی، بیهودگی ≠ پرثمری.

بی‌جا: ۱. بی‌خود، بی‌فایده، بیهوده؛ ۲. بی‌مناسبت، نابه‌هنگام، بی‌مورد، بی‌موقع، بی‌وقت، بی‌هنگام؛ ۳. نابجا، نادرست، ناروا، ناشایست، ناصواب؛ ۴. نامتناسب، نامناسب؛ ۵. ناموجه، ناوارد ≠ بجا، روا؛ ۶. لامکان؛ ۷. بی‌مکان، نامتحیز.

بیجار: برنج‌زار، شالی، شالیزار.

بی‌جان: اسم ۱. بی‌حال، ضعیف، نزار؛ ۲. مرده؛ ۳. جماد، حجر ≠ جاندار.

بی‌جرات: بی‌شهامت، ترسو، بی‌جربزه، بی‌جگر، بزدل، جبون، کم‌دل ≠ باجرات، جراتمند، شهامت‌دار، پردل‌وجرات.

بی‌جربزه: ۱. بی‌جگر، بزدل، ترسو، جبون، بی‌جرئت، بی‌شهامت؛ ۲. بی‌عرضه.

بی‌جنبش: آرام، بی‌حرکت، راکد، ساکت ≠ متحرک.

بی‌جهت: بی‌جا، بی‌خود، بی‌دلیل، بی‌سبب، بی‌علت، بیهوده ≠ بجا.

بیچارگی: ۱. بدبختی، بی‌نوایی، فقر ≠ ثروت، غنا؛ ۲. استیصال، درماندگی، لاعلاجی، ناچاری؛ ۳. ادبار، فلاکت ≠ اقبال.

بیچاره: ۱. بی‌نوا، تهی‌دست، محتاج، مستمند، مسکین، نیازمند ≠ بی‌نیاز، دارا؛ ۲. درمانده، ذله، عاجز، فرومانده، لاعلاج، مستاصل، ناچار؛ ۳. بدبخت، بی‌سامان، فلک‌زده، نامراد ≠ خوش‌بخت.

بی‌چشم: اعمی، کور، نابینا ≠ بینا.

بی‌چشم‌ورو: ۱. حق‌ناشناس، حق‌نشناس، کورنمک، نمک‌نشناس ≠ حق‌شناس؛ ۲. بی‌حیا، بی‌شرم، گستاخ، وقیح ≠ باحیا.

بی‌چون: بی‌دلیل، بی‌مانند، بی‌مثال، بی‌مثل، بی‌نظیر، بی‌همال، بی‌همانند.

بی‌چون‌وچرا: ۱. بی‌حرف، بی‌بروبرگرد، بی‌گفت‌وگو، بدون جروبحث؛ ۲. قاطعانه، محکم؛ ۳. مسلم، بدیهی، حتمی، بی‌شبهه.

بی‌چیز: آس‌وپاس، بی‌نوا، تنگ‌دست، تهی‌دست، درویش، فقیر، محتاج، مفلس، مفلوک، ندار، یک‌لاقبا ≠ توانگر، چیزدار، دولتمند، غنی.

بی‌چیزی: افلاس، بی‌نوایی، تنگ‌دستی، درویشی، فقر، مسکنت، مفلسی، نداری ≠ توانگری، دولتمندی، غنا.

بی‌حاصل: ۱. بی‌بر، بی‌ثمر، بی‌فایده، بی‌نتیجه، بیهوده ≠ پرحاصل، مفید؛ ۲. عبث، هرز، هرزه ≠ مفید، موثر.

بی‌حال: ۱. علیل، فرتوت، ناتوان ≠ توانمند؛ ۲. بی‌حس، بی‌رمق، رخو، سست، شل، لش، وارفته؛ ۳. ضعیف، عاجز ≠ توانمند، قوی؛ ۴. تن‌آسا، تنبل، تن‌پرور ≠ کوشا؛ ۵. مدهوش؛ ۶. بی‌ذوق ≠ باذوق، ذوقمند؛ ۷. افسرده، بی‌دماغ، کسل ≠ پرشور؛ ۸. بی‌اراده، بی‌عرضه، چلمن؛ ۹..

بی‌حالی: ۱. تن‌آسانی، تن‌پروری، رخوت، سستی، ضعف، فتور، کسالت، وهن ≠ توانمندی؛ ۲. بی‌عرضگی، وارفتگی؛ ۳. بی‌دلی، خمودی ≠ زنده‌دلی.

بی‌حد: ۱. بسیار، بی‌حساب، بی‌شمار، بی‌قیاس، بی‌مر، بی‌نهایت، جزیل، فراوان، وافر، بی‌اندازه ≠ کم، قلیل، معدود؛ ۲. بی‌انتها، بی‌کران، نامتناهی، نامحدود ≠ محدود.

بی‌حدوحصر: ۱. بی‌حساب، بی‌حدومرز، بی‌نهایت؛ ۲. بسیار، بی‌شمار، فراوان.

بی‌حرکت: آرام، ثابت، راکد، ساکن ≠ متحرک.

بی‌حرمتی: اهانت، بی‌احترامی، بی‌ادبی، توهین، گستاخی، وهن ≠ تعظیم، تکریم.

بی‌حساب: ۱. بسیار، بی‌اندازه، بی‌حد، بی‌شمار، بیمر، نامعدود ≠ حساب‌شده، معدود؛ ۲. ستمگر، ظالم، ظلم‌پیشه، متعدی ≠ دادگر، منصف؛ ۳. غیرعادی، نادرست، ناصواب، نامعقول ≠ معقول.

بی‌حس: ۱. بی‌حال، کرخت، وارفته ≠ پرتوان ≠ چالاک، چست؛ ۲. بی‌درد.

بی‌حفاظ: ۱. بی‌حصار، نامحفوظ ≠ حفاظدار، محفوظ، مصون؛ ۲. بی‌پناه.

بی‌حمیت: بی‌عار، بی‌غیرت، بی‌تعصب، بی‌ناموس، دیوث، لاابالی، نامرد ≠ غیرتمند.

بی‌حمیتی: بی‌غیرتی، بی‌ناموسی، دیوثی، نامردی ≠ غیرتمندی.

بی‌حواس: ۱. بی‌هوش؛ ۲. بی‌حافظه؛ ۳. کم‌حافظه، کم‌حواس؛ ۴. پریشان‌فکر.

بی‌حوصلگی: ۱. بی‌تابی، بی‌صبری، بی‌طاقتی، تنگ‌حوصلگی ≠ پرحوصلگی؛ ۲. ناشکیبائی، بی‌شکیبی، ناصبوری ≠ شکیبایی؛ ۳. شتابزدگی.

بی‌حوصله: ۱. تنگ‌حوصله، شتابزده، کم‌حوصله، ناحمول، ناشکیبا، ناصبور بی‌صبر، بی‌طاقت ≠ پرحوصله، باحوصله؛ ۲. افسرده، ملول؛ ۳. بی‌شکیب، ناشکیبا، ناصبور.

بی‌حیا: بی‌آزرم، بی‌ادب، بی‌شرم، پررو، جسور، چشم‌دریده، دریده، رسوا، شطاح، شوخ، شوخ‌چشم، گربز، گستاخ، وقیح ≠ آزرمگین، باحیا.

بی‌حیایی: بی‌چشم‌ورویی، بی‌شرمی، دریدگی، گستاخی، وقاحت ≠ حجب.

بیخ: اصل، بن، بنیاد ≠ سر.

بی‌خاصیت: ۱. بی‌خواص، بی‌مصرف؛ ۲. بی‌تاثیر.

بی‌خانمان: آسمان‌جل، آواره، بی‌سامان، خاکسترنشین، خانه‌به‌دوش، دربدر ≠ سروساماندار.

بی‌خانمانی: آوارگی، بی‌سروسامانی، خانه‌بدوشی، دربدری.

بی‌خبر: ۱. بی‌اطلاع، غافل؛ ۲. ناآگاه، ناهشیار ≠ آگاه، مخبر؛ ۳. سرزده، ناخبر، ناگهان؛ ۴. ناآگاهانه.

بی‌خبری: ۱. تغافل، جهل، غفلت، ناآگاهی، نادانی، ناهشیاری ≠ آگاهی؛ ۲. ناغافل، ناگهان.

بیخ: ۱. بن، ته، ریشه، شالوده؛ ۲. انتها، بون؛ ۳. اساس، اصل، پایه؛ ۴. بنیاد، پی.

بیختن: از موبیز رد‌کردن، الک‌کردن، غربال‌کردن.

بیخته: ۱. غربالی، غربالی‌شده، الک‌شده؛ ۲. نرم.

بیخ‌دار: ۱. ریشه‌دار ≠ بی‌ریشه، سطحی، عادی؛ ۲. عمیق ≠ سطحی؛ ۳. غیرسطحی ≠ سطحی.

بی‌خرد: بی‌شعور، بی‌عقل، بی‌فراست، تهی‌مغز، کم‌خرد، مجنون، نادان، نافرزانه، نفهم ≠ بخرد، خردمند، فرزانه.

بی‌خردی: ناآگاهی، جهالت، جهل، نادانی ≠ خردمندی، فرزانگی.

بی‌خطر: ۱. امن، ایمن ≠ ناامن، ناایمن؛ ۲. خوش‌خیم ≠ بدخیم، خطرناک.

بی‌خلل: خلل‌ناپذیر، محکم، استوار، سستی‌ناپذیر ≠ خلل‌پذیر.

بی‌خودانه: صفت ۱. بی‌اختیار، ناخواسته؛ ۲. مدهوشانه، مجذوبانه؛ ۳. بی‌دلیل، بی‌سبب.

بی‌خود: ۱. بی‌هوش، سرمست، مجذوب، مدهوش، مست ≠ بهوش؛ ۲. بیهوده؛ ۳. باطل، پوچ؛ ۴. بی‌جهت، بی‌سبب، بی‌دلیل؛ ۵. نامطلوب، به‌دردنخور، بد، بی‌مصرف.

بی‌خودی: بی‌هوشی، جذبه ≠ هوشیاری، هشیاری.

بی‌خیال: بی‌غم، بی‌فکر، بی‌قید، غافل، سهل‌انگار، لاابالی، لاقید.

بی‌خیالی: بی‌غمی، بی‌فکری، غفلت، سهل‌انگاری، لاابالیگری، لاقیدی.

بیداد: اعتساف، بی‌حسابی، جور، ستم، ستمگری، ظلم ≠ داد، عدل.

بیدادگرانه: ستمگرانه، ظالمانه ≠ عادلانه.

بیدادگر: جبار، جفاکار، جورپیشه، ستمکار، ستمگر، طاغوت، ظالم ≠ دادگر، عادل.

بیدادگری: اعتساف، تعدی، جفا، جور، ستم، ستمگری، ظلم ≠ دادگری، عدل، معدلت.

بیداربخت: بختیار، خوش‌اقبال، خوش‌بخت، خوش‌شانس، خوش‌طالع، نیک‌اختر، نیک‌بخت ≠ خفته‌بخت، بداقبال، بدپیشانی.

بیداردل: ۱. آگاه، متوجه، واقف ≠ ناآگاه؛ ۲. بیدارمغز، دل‌آگاه؛ ۳. روشن‌ضمیر؛ ۴. هشیار، متنبه ≠ غافل.

بیدار‌شدن: ۱. از خواب‌برخاستن؛ ۲. آگاه‌شدن، متوجه‌شدن، واقف‌شدن، هشیار‌شدن.

بیدار‌کردن: ۱. ازخواب‌برخیزاندن ≠ خواباندن؛ ۲. آگاه‌کردن، متنبه‌ساختن، هشیار‌ساختن.

بیدار: ۱. ناخفته، ساهر؛ ۲. آگاه، متنبه، متوجه، هشیار، هوشیار؛ ۳. متیقظ؛ ۴. عارف، واقف ≠ خفته، غافل.

بیداری: ۱. سمر، یقظت، یقظه؛ ۲. آگاهی، انتباه، هوشیاری؛ ۳. رستاخیز، نهضت ≠ غفلت.

بی‌دانش: بی‌معرفت، جاهل، جهول، نادان، نافرهیخته ≠ دانشمند، دانا، فرهیخته.

بی‌دانشی: ۱. جهل ≠ دانایی؛ ۲. بی‌سوادی؛ ۳. بی‌فرهنگی، نافرهیختگی ≠ فرهیختگی؛ ۴. بی‌علم.

بی‌دانه: بی‌هسته.

بی‌درایت: ناآگاه، بی‌بینش، بی‌بصیرت ≠ بادرایت.

بی‌درد: ۱. لاقید، لاابالی؛ ۲. بی‌غم؛ ۳. بی‌احساس، بی‌سوز.

بی‌درمان: بی‌چاره، درمان‌ناپذیر، شفاناپذیر، به‌ناشدنی، علاج‌ناپذیر، غیر قابل‌علاج ≠ درمان‌پذیر، علاج‌پذیر.

بی‌درنگ: آن.

بی‌دروپیکر: ۱. بی‌حفاظ، بی‌دروبند؛ ۲. بی‌کنترل.

بی‌دریغ: ۱. بی‌پروا؛ ۲. بی‌مضایقه.

بیدستان: بیدزار.

بی‌دست‌وپا: ۱. بی‌عرضه، بی‌کفایت، بی‌بخار، دست‌وپا چلفتی؛ ۲. ناتوان، ضعیف.

بیدق: ۱. پیاده شطرنج، پیاده ≠ سوار؛ ۲. بیرق؛ ۳. اختر، ستاره، کوکب، نجم ≠ قمر؛ ۴. بلد، بلدچی، راهنما ≠ نابلد.

بی‌دقت: بی‌توجه، بی‌مبالات، سربه‌هوا ≠ دقیق.

بی‌دقتی: بی‌توجهی، بی‌مبالاتی، سربه‌هوایی ≠ دقت.

بی‌دل، بیدل: ۱. دل‌باخته، دل‌داده، شیدا، دل‌رمیده، شیفته، رمیده‌دل، مفتون، عاشق ≠ دلدار، دلبر؛ ۲. آزرده؛ ۳. افسرده، دلتنگ ≠ پرنشاط؛ ۴. ترسو، جبون، کم‌دل ≠ دلیر، پردل.

بی‌دل‌ودماغ: ۱. افسرده، ملول؛ ۲. دل‌تنگ؛ ۳. بی‌حوصله.

بی‌دلی، بیدلی: ۱. دلباختگی، دلدادگی، شیدایی، شیفتگی، عاشقی؛ ۲. آزردگی، دل‌آزردگی ≠ زنده‌دلی؛ ۳. افسردگی، دلتنگی؛ ۴. ترسویی، کم‌دلی ≠ پردلی.

بی‌دلیل: بی‌جهت، بی‌خود، بی‌سبب، بدون‌سبب.

بی‌دوام: ۱. بی‌ثبات، فانی، گذرا، گذرنده ≠ بادوام، پردوام، جاوید، مانا؛ ۲. سست، ناپایدار.

بی‌دولت: ادبار، بداقبال، بی‌اقبال، بی‌طالع، شوربخت، کم‌بخت ≠ دولتمند.

بی‌دیانت: ۱. بی‌دین، لامذهب؛ ۲. ناپارسا، ناپرهیزگار، نامتدین، نامتقی ≠ بادیانت، پرهیزگار.

بی‌دیسیپلین: ۱. بی‌انضباط، بی‌نظم، قانون شکن، غیرمنضبط، نظم‌گریز؛ ۲. بی‌ادب، بی‌تربیت، بی‌نزاکت، نافرهیخته ≠ منضبط.

بی‌دین: بی‌کیش، خدانشناس، فاسق، کافر، لامذهب، مرتد، مشرک، ملحد ≠ خداشناس، دیندار، مومن.

بی‌دینی: ارتداد، الحاد، رفض، کفر، لامذهبی ≠ خداشناسی، دیندار.

بی‌ذکاوت: کانا، کم عقل، کم‌فراست، کم‌هوش، ناهوشمند ≠ تیزهوش.

بی‌ذوق: بدسلیقه، بی‌استعداد، بی‌حال، بی‌دماغ، بی‌شوروحال، کج‌سلیقه ≠ باذوق، خوش‌ذوق، ذوقمند.

بی‌ذوقی: ۱. بدسلیقگی، کج‌سلیقگی ≠ سلیقه‌مندی، خوش‌سلیقگی؛ ۲. بی‌احساسی، بی‌حالی، بی‌دماغی، بی‌شوروحالی،.

بی‌راه، بیراه: ۱. چرت، یاوه، نامربوط، بی‌ربط؛ ۲. کج‌رو، منحرف، ضال، گمراه ≠ براه، سربه‌راه؛ ۳. بی‌انصاف؛ ۴. بی‌تناسب، ناهماهنگ.

بی‌ربط: ۱. بی‌اساس، بی‌پایه، هردری، نابه‌جا، چرند، چرت، مهمل، نامربوط ≠ موثق، مربوط؛ ۲. بی‌ترتیب، بی‌نظم ≠ منظم، مرتب، بسامان؛ ۳. بی‌اطلاع، بی‌علم، ناآگاه ≠ آگاه؛ ۴. بی‌تناسب، بی‌مناسبت ≠ متناسب، مربوط.

بی‌رحمانه: سبعانه، ستمگرانه، سفاکانه، ظالمانه ≠ مهربانانه.

بی‌رحم: جفاکار، جورپیشه، سخت دل، سنگ‌دل، خونریز، ستمکار، ستمگر، سفاک، سنگدل، شقی، ظالم، قسی، قسی‌القلب ≠ رحیم، رئوف.

بی‌رحمی: ۱. اعتساف، ستمگری، سخت‌دلی، سنگدلی، شقاوت، قساوت؛ ۲. جورپیشگی، ستمگری، ظلم ≠ ترحم.

بی‌رسم: بی‌حساب، ظالم، ستمکار، بیدادگر.

بی‌رسمی: احجاف، بیدادگری، ظلم، بیداد.

بی‌رغبت: بی‌شوق، بی‌میل، وازده ≠ شوقمند، بارغبت، مایل، علاقه‌مند.

بیرق: پرچم، درفش، رایت، علم، لوا.

بیرق‌دار، بیرقدار: پرچم‌دار، طلایه‌دار، علم‌دار.

بی‌رقیب: بی‌همال، یکه‌تاز.

بی‌رگ: بی‌تعصب، بی‌حمیت، بی‌درد، بی‌غیرت ≠ باحمیت، دردآشنا.

بی‌رمق: ۱. بی‌نا، ناتوان، ضعیف، بی‌تاب‌وتوان، شل، بی‌حال ≠ پرتوان؛ ۲. رقیق، آبکی؛ ۳. ناچیز.

بی‌رنگ: ۱. ساده؛ ۲. بدون‌رنگ ≠ رنگی، ملون.

بی‌رنگی: ۱. یک‌رنگی، اخلاص، صمیمیت؛ ۲. صداقت؛ ۳. بی‌ریایی، بی‌تزویری؛ ۴. فاقد رنگ، بی‌رنگ (‌بودن).

بی‌روح: ۱. خشک، خمود ≠ پرنشاط؛ ۲. سرد، یخ ≠ گرم، باروح، پرحرارت؛ ۳. سردمزاج؛ ۴. خاموش، خموش، ساکت، صامت ≠ پرنشاط؛ ۵. بی‌جنب‌وجوش، بی‌نشاط، دل‌مرده، غیرفعال ≠ بانشاط، فعال؛ ۶. افسرده، افسرده‌دل، روان‌نژند، ملول، نژند؛ ۷. سردمهر، کم‌عاطفه ≠ عطوف، با.

بی‌روزی: ۱. بی‌نوا، درویش، فقیر، مسکین ≠ فراخ‌روزی، دارا؛ ۲. محروم، بی‌نصیب.

بیرون آمدن: ۱. خارج‌شدن، خارج گشتن، ظاهر‌شدن؛ ۲. روییدن، سرزدن ≠ خشکیدن؛ ۳. خروج‌کردن، شورش‌کردن، شوریدن؛ ۷. سرکشی‌کردن.

بیرون: اسم ۱. برون، خارج ≠ درون؛ ۲. ظاهر ≠ باطن.

بی‌رونق: بی‌طراوت، راکد، کاسد، کدر، کساد، متروک، نارایج ≠ پررونق.

بیرون‌کردن: ۱. بیرون‌راندن، دفع‌کردن؛ ۲. اخراج‌کردن، طرد‌کردن؛ ۳. منفصل از خدمت‌کردن؛ ۴. مستثنا‌کردن.

بیرونی: ۱. برونی، خارجی ≠ درونی، اندرونی؛ ۲. ظاهری ≠ باطنی؛ ۲. بیگانه، خارجی، غریبه ≠ آشنا، خودی.

بی‌رویه: ۱. بی‌قاعده، بی‌شیوه ≠ نظام‌مند؛ ۲. بی‌حساب، بی‌حساب و کتاب.

بی‌ریا: بی‌آلایش، بی‌دوزوکلک، بی‌شیله‌پیله، خالص، راستین، صادق، صمیمی، یک‌رنگ ≠ ریاکار، دورو، دورودورنگ.

بی‌ریایی: بی‌آلایشی، بی‌سالوسی، خلوص، صداقت، یک‌رنگی ≠ ریاکاری، دورویی، نفاق.

بی‌ریش: ۱. امرد، پشت‌پایی، مخنث؛ ۲. بی‌مو، کوسه ≠ ریشدار، ریشو.

بیزار: بری، بی‌میل، روگردان، دلزده، سیر، ضجور، گریزان، متنفر، مشمئز، منزجر، نافر، نفور، وازده ≠ راغب، علاقه‌مند، مایل.

بیزار‌شدن: ۱. متنفر‌شدن، مشمئز‌شدن، وازده‌شدن ≠ راغب‌شدن؛ ۲. بی‌میل‌شدن، دل‌زده‌شدن.

بیزاری: ۱. اشمئزاز، تنافر، تنفر، دلزدگی، رمیدگی، ضجرت، کراهت، ملال، ملالت، نفرت، وازدگی ≠ اشتیاق، رغبت، علاقه‌مندی؛ ۲. ابراء، برائت؛ ۳. طلاق، جدایی، متارکه،.

بی‌زبان: ۱. ابکم، اصم، الکن، گنگ، لال؛ ۲. خاموش، ساکت ≠ گویا، زباندار؛ ۳. خجالتی، خجول؛ ۴. بی‌عرضه.

بی‌زبانی: i‌b[ n‌m‌b‌a‌z‌اسم ۱. الکنی، گنگی، لالی؛ ۲. خموشی، سکوت ≠ گویایی؛ ۳. خجولی؛ ۴. بی‌عرضگی.

بی‌زن: ارمل، بی‌همسر، تنها، عزب، مجرد ≠ متاهل.

بی‌زنی: تجرد، عزبی ≠ تاهل.

بی‌زوال: همیشگی، جاودان، جاوید، باقی، مانا، پایدار، پاینده، مستدام، دایم ≠ فانی.

بی‌زور: بی‌قوت، زپرتی، ضعیف، ناتوان، نحیف، نزار ≠ پرتوان، توانمند، زورمند، قوی.

بی‌زیان: ۱. بی‌آزار، بی‌آسیب؛ ۲. بی‌ضرر.

بی‌زینهار: قید بی‌امان، بی‌زنهار.

بی‌سابقه: ۱. بدیع، بکر، نو؛ ۲. بی‌بدیل؛ ۳. شگفت، طرفه، عجیب، غریب.

بیسار: بهمان، فلان.

بی‌سامان: ۱. بی‌ترتیب، آشفته، پریشان، بی‌نظم، نامرتب، نامنظم ≠ مرتب، منظم؛ ۲. بی‌برگ، بی‌توشه، فقیر، درمانده، مستمند، بی‌نوا، مسکین ≠ دارا، غنی؛ ۳. آواره، بی‌خانمان، بی‌ماوا، خانه‌به‌دوش، بی‌سرپناه ≠ بسامان؛ ۴. بی‌رونق ≠ پررونق؛ ۵. بی‌سرانجام.

بی‌سامانی:.

بی‌سبب: به‌ناحق، بیهوده، بی‌جهت، بی‌دلیل، بی‌خود.

بی‌سخاوت: ۱. بخیل، تنگ‌نظر، خسیس، کنس، ممسک ≠ باسخاوت، سخی؛ ۲. کم‌دهش، نابخشنده ≠ کریم، بخشنده.

بی‌سرانجام: ۱. نافرجام؛ ۲. بدعاقبت ≠ خوش‌عاقبت.

بی‌سرپرست: ۱. تنها، بی‌حامی، بی‌صاحب؛ ۲. یتیم؛ ۳. بیوه.

بی‌سروپا: اوباش، پاشنه‌ترکیده، شرتی‌شپکی، پست، رذل، ول، فرومایه، ولگرد، هرزه ≠ آدم حسابی.

بی‌سروته: باطل، بی‌معنی، بیهوده، بی‌ربط، نامربوط، پوچ، جفنگ، غیرمنطقی، من‌درآوردی، مهمل ≠ منطقی.

بی‌سلیقه: بدپسند، بی‌ذوق ≠ باسلیقه، خوش‌سلیقه.

بی‌سواد: ۱. امی، ناخوان، ناملا، مکتب‌ندیده ≠ باسواد، ملا؛ ۲. عامی، عوام، نادان ≠ دانا، فهیم؛ ۳. بی‌مایه، کم‌مایه.

بی‌سیرت: ۱. بی‌آبرو، بی‌عرض، بدنام، بی‌ناموس، رسوا، نانجیب ≠ نجیب، آبرومند؛ ۲. فاجر، فاسق.

بی‌سیرتی: ۱. بدنامی، بی‌ناموسی، رسوایی، نانجیبی؛ ۲. فسق‌وفجور.

بیش: افزون، بسیار، زیاد، غالب، متجاوز ≠ کم.

بی‌شایبه: ۱. پاک، خالص؛ ۲. بااخلاص، اخلاص‌آمیز، بی‌ریا.

بی‌شبهه: بدون‌تردید، بی‌تردید، بی‌شک، بی‌شبهت، بی‌گمان، حتمی، قطع.

بیشتر: ۱. افزون‌تر، زیادتر؛ ۲. اغلب، اکثر ۱. ≠ کمتر؛ ۲. به‌ندرت.

بیشترین: ۱. زیادترین، فزون‌ترین ≠ کمترین؛ ۲. غالب؛ ۳. اکثر ≠ اقل.

بیشترینه: ۱. بیشترین، اکثر؛ ۲. اغلب.

بی‌شرف: ۱. بی‌آبرو، بی‌حیثیت، بی‌عرض، بی‌عزت، بی‌شرافت؛ ۲. بی‌ناموس، نانجیب ≠ شریف؛ ۳. پست، رذل.

بی‌شرفی: بی‌آبرویی، بی‌عرضی، بی‌ناموسی، پستی، رذالت، نانجیبی ≠ شرافت.

بی‌شرمانه: صفت گستاخانه، وقاحت‌آمیز.

بی‌شرم: بی‌آزرم، بی‌حیا، بی‌عار، پررو، بی‌چشم‌ورو، چشم‌دریده، دریده، شوخ‌چشم، گربز، گستاخ، وقیح ≠ باحیا.

بی‌شرمی: بی‌آزرمی، بی‌حیایی، پررویی، دریدگی، گستاخی، وقاحت ≠ حجب، حیا.

بی‌شعور: ابله، احمق، بی‌ادراک، بی‌خرد، بی‌فراست، خنگ، سفیه، کودن، نادان، نفهم ≠ باشعور، فهیم.

بی‌شفقت: بی‌رحم، بی‌محبت، سنگ‌دل، ظالم، نامشفق، نامهربان ≠ شفیق، مهربان.

بی‌شک: بدون‌تردید، بی‌تردید، بی‌شبهه، بی‌گمان، حتمی، قطعاً، مسلم.

بی‌شکیب: بی‌تاب، بی‌صبر، بی‌طاقت، بی‌قرار، ناحمول، ناشکیب ≠ شکیبا، صبور.

بی‌شمار: بسیار، بی‌اندازه، بی‌حد، بی‌حساب، بی‌قیاس، بیمر، بی‌نهایت، جزیل، زیاد، سرسام‌آور، فراوان، نامحدود، نامعدود ≠ معدود.

بی‌شو: بی‌شوهر، بیوه، مطلقه ≠ شوهردار.

بیشه: ۱. اجم، جنگل، جنگلزار، کنام، نیزار، نیستان؛ ۲. بیدزار، بیدستان.

بیشه‌زار: ۱. اجم، بوته‌زار، بیشه‌سار، جنگلزار، درخت‌زار؛ ۲. نیزار، نیستان؛ ۳. بیدزار، بیدستان ≠ مزرعه.

بیشی: افزونی، زیادت، فزونی، کثرت ≠ قلت، کمی، منقصت، نقصان.

بی‌شیله‌پیله: ساده، ساده‌لوح، صاف‌وصادق، یکرنگ ≠ تودار.

بی‌صبر: بی‌تاب، بی‌تحمل، بی‌طاقت، بی‌قرار، عجول، ناشکیب، ناشکیبا ≠ شکیبا، صبور.

بی‌صبری: ۱. بی‌تحملی، بی‌طاقتی، بی‌قراری، ناشکیبایی، ناشکیبی، ناصبوری؛ ۲. بی‌تابی، بی‌طاقتی ≠ شکیبایی، صبوری.

بیص: ۱. تنگی، سختی؛ ۲. گرفتاری، گیرودار.

بی‌صدا: ۱. بی‌صوت، خاموش، ساکت، صامت ≠ باصدا؛ ۲. آرام ≠ ناآرام؛ ۳. همخوان ≠ واکه.

بی‌صرفه: بی‌سود، بی‌فایده، بی‌بهره بی‌نفع ≠ سودمند، پرفایده.

بی‌صفت: ۱. بی‌وفا، ناسپاس ≠ وفامند، سپاسدار؛ ۲. بی‌حمیت، بی‌غیرت ≠ باصفت.

بی‌صورت: بی‌حیا، بی‌شرم.

بیضوی: بیضی‌شکل ≠ مدور، دایره شکل.

بیضه: تخم، خایه، خصیه.

بیطار: بیطر، دامپزشک، دستورپزشک.

بی‌طاقت: بی‌تاب، بی‌صبر، بی‌قرار، کم‌حوصله، ناآرام، ناصبور ≠ حمول، شکیبا، صبور.

بی‌طالع: ۱. بدبخت، بدشانس، بدطالع، بی‌اقبال، حرمان‌زده ≠ خوش‌طالع، اقبالمند؛ ۲. بی‌بهره، بی‌نصیب، محروم ≠ بهره‌مند، بهره‌ور.

بی‌طراوت: ۱. پژمرده، خشک، زرد، ناخرم ≠ پرطراوت؛ ۲. بی‌رونق ≠ پررونق.

بی‌طعم: بدمزه، بی‌مزه ≠ خوشمزه، خوش‌طعم.

بی‌ظرافت: خشن، زمخت، نازیبا ≠ ظریف.

بیع: ابتیاع، خرید، دادوستد، صفعه، ≠ فروش، شرا.

بی‌عار: ۱. تن‌آسا، تن‌پرور، کاهل ≠ کاری، کوشا، زرنگ؛ ۲. تن‌لش، سست‌عنصر؛ ۳. پست، بی‌آزرم، بی‌حمیت، بی‌شرم ≠ باآزرم؛ ۳. بی‌حیا، بی‌غیرت، بی‌رگ، لش ≠ غیرتمند.

بی‌عاری: ۱. تن‌آسایی، تنبلی، تن‌پروری، کاهلی؛ ۲. بی‌آزرمی، بی‌حیایی، بی‌شرمی؛ ۳. بی‌حمیتی، بی‌غیرتی، لش‌بازی.

بی‌عاطفگی: ۱. بی‌عطوفتی، سردمهری، سردی، نامهربانی ≠ باعاطفگی؛ ۲. بی‌روحی، خشکی.

بی‌عاطفه: ۱. بی‌محبت، سنگین‌دل؛ ۲. سردمهر، نامهربان؛ ۳. بی‌روح، خشک، سرد ≠ باعاطفه.

بیعانه: پیش‌پرداخت، پیش‌مزد، ربون، سبقانه، مساعده.

بیعت: ۱. پیمان، عهد، معاهده، میثاق؛ ۲. پیمان بستن، عهد بستن.

بیعت: دیر، کنشت، کنیه، معبد(یهود و نصارا).

بیعت شکستن: پیمان‌شکستن، نقض‌عهد‌کردن، پیمان‌شکنی‌کردن.

بی‌عدیل: بی‌بدیل، بی‌مانند، بی‌نظیر، بی‌همال، بی‌همتا، بی‌مثل.

بی‌عرض: بی‌آبرو، بی‌شرف، بی‌عصمت، بی‌عفاف، بی‌ناموس ≠ آبرودار، باآبرو.

بی‌عرضگی: ۱. بی‌کفایتی، ناکارآمدی، بی‌بخاری، بی‌لیاقتی، نالایقی؛ ۲. بیکارگی.

بی‌عرضه: ۱. بی‌حال، بی‌صلاحیت، بی‌بخار، بی‌کفایت، بی‌لیاقت، نالایق ≠ باکفایت، لایق؛ ۲. تنبل، ناکارآمد، لش ≠ کارآ، کارآمد، باعرضه، عرضه‌مند.

بی‌عصمت: بی‌ناموس، بی‌عفت، غر، فاحشه، ناپاک، هرجایی ≠ عفیف، عفیفه.

بی‌عصمتی: بی‌ناموسی، بی‌عفتی، فاحشگی، ناپاکی، نانجیبی ≠ نجابت.

بی‌عفت: بی‌عصمت، بی‌ناموس، ناپاک، نانجیب ≠ عفیف، عفیفه.

بی‌عفتی: بی‌عصمتی، فساد، ناپاکی، نانجیبی ≠ پاکدامنی، عفاف.

بی‌عقل: ابله، خشک‌مغز، خل، سفیه، کانا، بی‌خرد، کودن، مجنون، نادان، نفهم ≠ خردمند، عاقل، بخرد.

بی‌عقلی: بی‌خردی، جهالت، خلی، دیوانگی، کانایی، نادانی ≠ خردمندی.

بی‌علاج: بدخیم، بی‌درمان، شفاناپذیر، لاعلاج، درمان‌ناپذیر، علاج‌ناپذیر ≠ درمان‌پذیر، علاج‌پذیر.

بی‌علاقگی: i‌b[ e‌q‌m‌l‌a'اسم ۱. بی‌تفاوتی، بی‌رغبتی، بی‌میلی، دلزدگی، سردی ≠ علاقه‌مندی؛ ۲. بی‌مبالاتی، سپوزه‌کاری، لاابالیگری، لاقیدی؛ ۳. بی‌خیالی، بی‌غمی؛ ۴. تن‌پروری ≠ مجاهدت، پویایی.

بی‌علاقه: بی‌تفاوت، بی‌رغبت، بی‌شوق، بی‌میل ≠ علاقه‌مند، مشتاق.

بی‌علم: بی‌دانش، جاهل، نادان ≠ باسواد، عالم.

بی‌علمی: بی‌دانشی، جهالت، جهل ≠ باسوادی.

بی‌عیب: ۱. پاک، مبرا؛ ۲. بی‌نقص، سالم، صحیح، کامل ≠ عیبناک، معیوب.

بیغار: بیغاره، سرزنش، سرکوفت، طعنه، عتاب، قدح ≠ ستایش، مدح.

بی‌غش: خالص، سارا، سره، ناب ≠ ناسره.

بی‌غم: آسمون‌جل، بی‌خیال، بی‌فکر، لاابالی، لاقید ≠ دل‌مشغول.

بیغوله: ۱. کنج، بیراهه، گوشه، گوشه‌متروک؛ ۲. خرابه، ویرانه ≠ آباد؛ ۳. دخمه.

بی‌غیرت: ۱. بی‌آبرو، بی‌حمیت، بی‌ناموس، قرمساق، لوده، ناکس ≠ باحمیت، غیرتمند؛ ۳. بی‌عار، تن‌آسا، تنبل، کاهل، لاابالی ≠ زرنگ، کوشا.

بی‌فایده: بی‌ارزش، بی‌ثمر، بیجا، بی‌حاصل، بی‌مصرف، بیهوده، عبث، لاطائل، لغو، مذبوحانه، مهمل، هرزه ≠ سودمند، مفید.

بی‌فراست: بی‌خرد، بی‌شعور، بی‌وقوف، کم‌هوش، ناهوشمند، ناهوشوار ≠ هوشیار، بافراست.

بی‌فروغ: ۱. کم‌نور؛ ۲. تیره‌وتار، تاریک.

بی‌فرهنگ: بربر، بی‌ادب، بی‌نزاکت، نافرهیخته، نامتمدن، وحشی ≠ فرهیخته، بافرهنگ، متمدن.

بی‌فرهنگی: بربریت، نافرهیختگی ≠ فرهیختگی.

بی‌فضیلت: بی‌علم، بی‌فضل، بی‌کمال ≠ بافضیلت.

بی‌فکر: بی‌خیال، بی‌غم، لاابالی، لاقید.

بی‌فکری: بی‌خیالی، بی‌غمی، لاابالیگری، لاقیدی ≠ دل‌مشغولی.

بی‌قابلیت: بی‌صلاحیت، بی‌عرضه، بی‌لیاقت، نالایق ≠ لایق.

بی‌قاعدگی: آشفتگی، بی‌ضابطگی، بی‌نظمی، بی‌هنجاری ≠ قاعده‌مندی، قانونمندی.

بی‌قاعده: آشفته، بی‌ضابطه، بی‌قانون، بی‌نظم، بی‌هنجار، هردمبیل ≠ قاعده‌مند، قانونمند، باقاعده، ضابطه‌دار.

بی‌قانونی: ۱. آنارشی، هرج‌ومرج، بلبشو، شلوغی؛ ۲. بی‌رسمی؛ ۳. بی‌سالاری؛ ۴. بی‌نظمی، بی‌ضابطگی.

بی‌قدر: ۱. بی‌ارزش، غیرمهم، کم‌ارزش، کم‌بها؛ ۲. بی‌عزت، پست، حقیر، فرومایه، ناقابل ≠ ارزشمند.

بی‌قدرت: بی‌قوه، ضعیف، کم‌زور، ناتوان ≠ توانا، قدرتمند.

بی‌قرار: ۱. بی‌تاب، ناشکیب، بی‌صبر، بی‌طاقت، ناشکیبا؛ ۲. حیران، سرگشته، سر به گریبان؛ ۳. شیدا، شوریده؛ ۴. ضجر، ناآرام، ناآسوده، آرام‌ناپذیر ≠ آرام؛ ۵. پریشان، سراسیمه؛ ۶. متغیر، مضطرب؛ ۷. بی‌ثبات.

بی‌قراری: ۱. اضطراب، اندوه، بی‌تابی، بی‌ثباتی، بی‌طاقتی، دلواپسی، دلهره، قلق، ناراحتی ≠ آرامش؛ ۲. بی‌صبری، پریشانی، سرآسیمگی، ناشکیبایی ≠ شکیبایی.

بی‌قواره: بدریخت، بدمنظر، زشت، ناجور، نامتناسب ≠ خوش‌قواره.

بی‌قیاس: بی‌اندازه، بی‌حد، بی‌شمار، بیمر ≠ معدود.

بی‌قید: بی‌اعتنا، بی‌بندوبار، بی‌فکر، بی‌مبالات، سپوزکار، لاابالی، لاقید ≠ مسئول، مقید.

بی‌کار: ۱. بی‌پیشه، بی‌حرفه، بی‌شغل، بیکاره، غیرشاغل ≠ شاغل؛ ۲. ول، ول‌گرد، ولو؛ ۳. عاطل، لاابالی، معطل؛ ۴. کم‌مشغله ≠ پرمشغله.

بی‌کارگی: تن‌آسایی، تن‌پروری، عطلت، کاهلی، لاابالیگری.

بی‌کاره: بی‌مصرف، تنبل، تن‌پرور، کاهل، لش، مفتخوار، مهمل، ول، ولگرد، بیهوده‌گرد، هرزه‌گرد، ولو، هنجام، هیچکاره ≠ زرنگ، شاغل.

بی‌کاری: عطلت ≠ اشتغال، مشغله.

بی‌کتاب: صفت ۱. لاکتاب، لاکردار، لعنتی؛ ۲. لامذهب، بی‌دین ≠ مذهبی، دیندار.

بی‌کران: بی‌پایان، بی‌کرانه، نامحدود ≠ کرانمند.

بی‌کس: ۱. بیچاره، بی‌نوا، بیواره؛ ۲. بی‌یار، تنها، غریب؛ ۳. یتیم.

بی‌کسی: ۱. بی‌یاری، تنهایی، غریبی؛ ۲. یتیمی؛ ۳. بیچارگی، بینوایی.

بی‌کفایت: بی‌صلاحیت، بی‌عرضه، بی‌لیاقت، ناقابل، نالایق ≠ باعرضه، باکفایت.

بی‌کفایتی: بی‌صلاحیتی، بی‌عرضگی، بی‌لیاقتی، عدم قابلیت ≠ باکفایتی، لیاقت.

بی‌کله: ۱. بی‌پروا، بی‌ملاحظه، بی‌احتیاط ≠ ملاحظه‌کار، محتاط؛ ۲. سبک عقل، بی‌عقل، سبک‌مغز، دیوانه.

بی‌کم‌وکاست: قید بی‌کم‌وکسر، بی‌کم‌وزیاد، تمام، کامل.

بی‌کیاست: ۱. بی‌تدبیر، ناکاردان، نامدبر ≠ مدبر؛ ۲. بی‌سیاست ≠ باکیاست.

بی‌کینه: بی‌غرض ≠ کینه‌توز، کینه‌ورز.

بیگار: بیگاری، سخره، شاکار، شایگان، کار بی‌مزد ≠ مزدوری.

بیگاری: بیگار، سخره، کاربی‌مزد ≠ مزدوری.

بیگ: امیر، بزرگ ≠ نوکر، خادم.

بیگانگان: ۱. اغیار، غریبه‌ها، نامحرمان؛ ۲. خارجیان، خارجی‌ها ≠ آشنایان.

بیگانگی: ۱. غربت، غریبی؛ ۲. ناآشنایی؛ ۳. نامحرمی؛ ۴. نامانوسی ≠ آشنایی، انس.

بیگانه: اجنبی، خارجی، غریب، غریبه، غیر، متنکر، ناآشنا، ناشناس، نامحرم ≠ آشنا، خودی، محرم.

بیگانه‌پرست: بیگانه‌پرور، بیگانه‌نواز، اجنبی‌خویش، غریبه‌دوست، غیرخواه، اجنبی پرست، اجنبی‌خواه ≠ بیگانه‌ستیز.

بیگانه‌نواز: غریب‌نواز، غریبه‌نواز، بیگانه‌پرور ≠ بیگانه‌گداز، بیگانه‌ستیز.

بی‌گاه: ۱. بی‌موقع، بی‌وقت، بی‌هنگام؛ ۲. دیروقت، دیرهنگام، دیر، ناوقت ≠ گاه، زود؛ ۳. شبانگاه، غروب‌هنگام ≠ پگاه زود، گاه.

بی‌گزند: ۱. سالم ≠ ناسالم؛ ۲. گزندناپذیر ≠ گزندپذیر؛ ۳. کامل، بی‌عیب‌ونقص.

بی‌گمان: بدون تردید، بدون‌شک، بی‌تردید، بی‌شبهه، بی‌شک، مسلّم، یقیناً، حتم.

بیگم: ۱. بانو، بی‌بی، خاتون، خانم ≠ بیگ؛ ۲. ملکه مادر.

بی‌گناه: بی‌تقصیر، مبرا، بی‌گنه، معصوم ≠ گناهکار، بزهکار.

بی‌گناهی: ۱. برائت، بی‌گنهی، معصومیت؛ ۲. مظلومیت ≠ بزه‌کاری.

بیلان: ترازنامه، کارکرد، کارنامه، گزارش.

بی‌لطف: ۱. نامهربان، بی‌ملاطفت؛ ۲. ناخوش‌آیند، نامطبوع؛ ۳. زمخت، فاقد ظرافت ≠ ظریف.

بی‌لیاقت: بی‌صلاحیت، بی‌عرضه، ناشایسته، ناقابل، نالایق ≠ لایق.

بیمار: آهمند، بستری، دردمند، رنجور، سقیم، علیل، علیل‌المزاج، مریض، معلول، منهوک، ناتندرست، ناخوش، ناسالم ≠ سالم.

بیمارخیزی: نقاهت.

بیمارستان: بهداری، دارالشفاء، درمانگاه، شفاخانه، مریضخانه.

بیمارستان روانی: تیمارستان، دارالمجانین، دیوانه‌خانه، دیوانه‌ستان.

بیماری: درد، دردمندی، رنجوری، عارضه، علت، علیلی، کسالت، مرض، مریضی، ناخوشی ≠ سلامت، صحت.

بیم: اضطراب، پروا، ترس، ترس‌کاری، تشویش، جبن، خارخار، خلجان، خوف، رعب، فزع، محابا، مخافت، نگرانی، واهمه، وحشت، وهم، هراس، هول، هیبت ≠ رجا.

بی‌مانند: ۱. بی‌بدیل، بی‌مثال، بی‌چون، بی‌مثل، بی‌نظیر، بی‌همتا، فرد، فرید، یکتا، یگانه؛ ۲. تک، نادر، نادره، یکه ≠ عادی؛ ۳. یتیم.

بی‌مایه: ۱. بی‌سرمایه، مفلس، خرمن‌سوخته، بی‌پول، بینوا، بی‌چیز ≠ سرمایه‌دار، پرمایه؛ ۲. بی‌قدر؛ ۳. بی‌هنر، کم‌دانش.

بی‌مبالات: بی‌توجه، بی‌دقت، بی‌فکر، بی‌ملاحظه، سهل‌انگار، لاابالی، لاقید ≠ متوجه، محتاط، ملاحظه‌کار.

بی‌مبالاتی: ۱. بی‌پروایی، بی‌ملاحظگی؛ ۲. بی‌توجهی، بی‌دقتی، سهل‌انگاری؛ ۳. لاابالیگری، لاقیدی.

بی‌مثل: بی‌مانند، بی‌همال، بی‌همتا، فرد، فرید.

بی‌محابا: ۱. بی‌باک، بی‌پروا، بی‌ملاحظه ≠ ملاحظه‌کار؛ ۲. بی‌ادب، گستاخ ≠ آداب‌دان؛ ۳. بی‌باکانه، گستاخانه ≠ محتاطانه.

بی‌محل: ۱. بی‌ارج، بی‌ارزش، ≠ ارزشمند؛ ۲. بی‌پشتوانه، بی‌اعتبار ≠ معتبر؛ ۳. نابجا، ناروا ≠ روا؛ ۴. بی‌مناسبت.

بی‌محلی: بی‌اعتنایی، بی‌التفاتی، عدم توجه ≠ اعتنا، التفات.

بی‌مرادی: ۱. بی‌نصیبی، محرومیت، نامرادی؛ ۲. حرمان، یاس ≠ امید، رجا، مرادمندی.

بیمر: بسیار، بی‌اندازه، بی‌حد، بی‌حساب، بی‌شمار، خیلی ≠ معدود.

بی‌مروت: بی‌حمیت، ناجوانمرد ≠ بامروت.

بی‌مزد: بلاعوض، رایگان، مجانی، مفتی ≠ مزدی.

بی‌مزگی: ۱. بی‌طعمی؛ ۲. بی‌ذوقی؛ ۳. خنکی.

بی‌مزه: ۱. بی‌طعم؛ ۲. بی‌ذوق، خنک، لوس ≠ بامزه، لذیذ.

بی‌مصرف: به‌دردنخور، باطله، بی‌استفاده، بی‌فایده، بیهوده، مهمل؛ ۲. بی‌کاره ≠ مفید.

بی‌معاملگی: بی‌رواجی، بی‌رونقی، بی‌مشتری، رکود، کسادی ≠ رونق.

بی‌معرفت: بی‌تمیز، بی‌دانش، بی‌هنر، جاهل، نادان، نافرهیخته ≠ بامعرفت.

بی‌معنی: باطل، بی‌سروته، بیهوده، چرند، لغو، مزخرف، مهمل، یاوه ≠ معنادار.

بی‌مقدار: بی‌ارزش، پست، خوار، فرومایه ≠ ارزشمند.

بی‌ملاحظگی: ۱. بی‌پروایی، بی‌مبالاتی ≠ توجه، دقت، مبالات؛ ۲. بی‌احتیاطی.

بی‌ملاحظه: ۱. بی‌احتیاط، بی‌مبالات، بی‌محابا؛ ۲. نترس، بی‌پروا ≠ ملاحظه‌کار.

بی‌مناسبت: بی‌جا، بی‌ربط، بی‌گاه، بی‌موقع، بی‌وقت، نامربوط ≠ متناسب، مربوط.

بیمناک: ۱. ترسو، ترسیده، متوحش، مرعوب، مستوحش، وحشتزده، هراسان ≠ جسور؛ ۲. ترسناک، ترسو، خوفناک، سهمناک، هولناک؛ ۳. اندیشناک، متوهم.

بی‌مورد: صفت ۱. بیجا، نامتناسب، بی‌مناسبت، پرت، نابجا، نامناسب ≠ بجا، متناسب؛ ۲. ناموجه، توجیه‌ناپذیر ≠ موجه، توجیه‌پذیر.

بی‌مو: طاس، کچل، کل ≠ مودار، زلف‌دار.

بی‌موقع: بی‌جا، بی‌وقت، نابجا، بی‌هنگام، نابهنگام، ناوقت، ناهنگام ≠ بجا، بهنگام.

بی‌مویی: طاسی، کچلی، کلی.

بی‌مهر: نامهربان، سردمهر، بی‌محبت، کم‌محبت، کم‌عاطفه، سرد ≠ بامهر، عطوف، مهربان.

بی‌میل: بی‌دل، بی‌رغبت، بی‌شوق، دل‌مرده، سرد؛ ۲. بیزار، دل‌زده، مشمئز ≠ مایل، علاقه‌مند.

بی‌میلی: بی‌رغبتی، دلزدگی، سردی، نفرت ≠ تمایل، علاقه‌مندی.

بین: آشکار، بیدار، روشن، مبرهن، واضح، هویدا ≠ بدیهی، جلی، مسلم، معلوم، ناآشکار.

بینا: ۱. بصیر، دانا، عالم، مبصر ≠ نادان؛ ۲. بیننده، دیده‌ور؛ ۳. مستبصر ≠ نابینا، کور، اعمی.

بینات: براهین، شواهد، ظواهر، مشهودات ≠ مجهولات.

بی‌نام: ۱. بی‌اسم؛ ۲. ناشناخته، گمنام ≠ شناخته‌شده، اسمی، نامی، نامور، معروف، نام‌آور.

بی‌ناموس: بی‌آبرو، بی‌شرف، بی‌عرض، بی‌عصمت، بی‌عفت، بی‌غیرت، فاسق ≠ عفیف.

بی‌ناموسی: ۱. بی‌عصمتی، بی‌عفتی ≠ پاکدامنی، عفت؛ ۲. بی‌آبرویی، بی‌شرافتی، بی‌شرفی؛ ۳. فسق و فجور.

بی‌نام‌ونشان: ناشناخته، خمول، گمنام ≠ نام‌آور، نامدار، نامور.

بی‌نامی: بی‌نشانی، خمول، گمنامی ≠ ناموری.

بینایی: ۱. دید، رویت؛ ۲. باصره؛ ۳. اطلاع، بصیرت، بینش، دانایی ≠ شنوایی.

بی‌نتیجه: بی‌فایده، بی‌نفع، بیهوده، عبث، لاطائل، مهمل ≠ سودمند.

بی‌نزاکت: بی‌ادب، بی‌تربیت، جلف، گستاخ، وقیح ≠ مودب، بانزاکت.

بی‌نزاکتی: بی‌ادبی، بی‌انضباطی، بی‌تربیتی، پررویی، گستاخی ≠ نزاکت، ادب.

بی‌نشاط: ۱. افسرده، بی‌شوروشوق، پژمرده، دلمرده؛ ۲. ناخوشحال، ناخوشدل، ناشاد، ناشادمان، نامسرور ≠ بانشاط.

بینش: بصیرت، بینایی، خرد، آگاهی، دانش، درک، دید، شعور، شناخت، فرهنگ، فضل، کمال، معلومات، وقوف.

بی‌نصیب: بی‌بهره، کم‌بهره، محروم، معرا، نارسیده ≠ بهره‌مند، بهره‌ور حرمان، ناامیدی، نومیدی ≠ بهره‌وری.

بی‌نطفه: سترون، عقیم، نابارور ≠ نطفه‌دار.

بی‌نظم: بی‌انضباط، بی‌ترتیب، بی‌قاعده، درهم، قاطی‌پاطی، مختل، نامرتب، نامنظم ≠ مرتب، منظم.

بی‌نظمی: آنارشی، نابسامانی، هرج‌ومرج ≠ انتظام.

بی‌نظیر: ۱. بی‌رقیب، بی‌مانند، بی‌همال، بی‌همتا، بی‌مثل، بی‌مثال، بی‌همانند، عدیم‌النظیر، فرد، فرید؛ ۲. تک؛ ۳. تک‌تاز، رقابت‌ناپذیر.

بی‌نقص: بی‌عیب، سالم، صحیح، کامل ≠ عیبناک، ناقص.

بی‌نمک: ۱. فاقدنمک؛ ۲. بی‌لطف؛ ۳. بی‌طعم، بی‌مزه؛ ۴. لوس، یخ ≠ ملیح، نمکین.

بین: ۱. میان ≠ ابتدا، انتها؛ ۲. مرکز، وسط ≠ آغاز، انتها؛ ۳. اثنا؛ ۴. فاصله.

بیننده: اسم ۱. تماشاگر، تماشاچی، ناظر، نظاره‌گر؛ ۲. بینا، مبصر ≠ شنونده، مستمع.

بی‌نوا: آس‌وپاس، بیچاره، پریشان‌حال، تهیدست، درمانده، درویش، فقیر، گدا، محتاج، مستمند، مسکین، مفلس، نادار، ندار ≠ دارا.

بی‌نوایی: ‌اسم احتیاج، پریشان‌حالی، تنگ‌دستی، تهی‌دستی، فقر، مستمندی، ناداری، نیازمندی ≠ توانگری، غنا.

بی‌نور: تار، تاریک، تیره، کدر ≠ روشن، منور.

بی‌نهایت: صفت بسیار، بغایت، بی‌اندازه، بی‌حد، بی‌شمار، سرسام‌آور، فراوان، مفرط، نامتناهی، نامحدود ≠ محدود، معدود.

بینه: برهان، حجت، دلیل، فرنود، منطق.

بی‌نیاز: توانگر، دارا، صمد، غنی، مستغنی ≠ نیازمند.

بی‌نیازی: ۱. تنعم، توانگری؛ ۲. خرسندی؛ ۳. استغنا، درویشی، قناعت؛ ۴. صمددیت ≠ نیازمندی.

بینی: پوز، خیشوم، دماغ، غنه؛ ۲. مشام.

بی‌واک: بی‌صدا، صامت ≠ واکدار.

بی‌وفا: ۱. پیمان‌شکن، خائن، عهدگسل؛ ۲. غدار، جفاجو، جفاگر ≠ وفادار، وفامند.

بی‌وفایی: پیمان‌شکنی، خیانت، غدر، جفاجویی ≠ وفاداری.

بی‌وقار: ۱. بی‌وقر، جلف، سبک، سبکسر، ناموقر ≠ موقر، باوقار؛ ۲. بی‌مهابت، بی‌هیبت، بی‌جذبه ≠ پرهیبت، پرجذبه، باجذبه.

بی‌وقت: ۱. بیگاه، بی‌موقع، بی‌هنگام ≠ بموقع؛ ۲. زود، گاه ≠ دیر.

بی‌وقر: بی‌وقار، جلف، سبک ≠ موقر، وزین.

بی‌وقوف: ۱. بی‌خبر، غافل، ناآگاه ≠ آگاه، عاقل، مطلع، خبیر، واقف؛ ۲. دیریاب، کندذهن، کندهوش، کودن ≠ هوشمند، زیرک، تیز.

بیوگرافی: تذکره، حسب‌حال، زندگی‌نامه، شرح‌حال.

بیوگی: ۱. بی‌زنی؛ ۲. بی‌شوهری.

بیوه: ۱. ارمله، شومرده، مطلقه؛ ۲. ارمل، زن‌مرده، مطلق.

بی‌همتا: بی‌مانند، بی‌همال، بی‌مثل، بی‌نظیر، تنها، فرید، یکتا، یگانه.

بی‌هنر: ۱. بی‌مایه، بی‌معرفت، هیچکاره؛ ۲. بی‌عرضه ≠ هنرور.

بیهودگی: بی‌ثمری، بی‌فایدگی، پوچی، هرزگی.

بیهوده: صفت ۱. اراجیف، دروغ، ژاژ، لاطائل، مزخرف، مهمل، واهی، هذیان، یاوه؛ ۲. باطل، بی‌اثر، بی‌ثمر، بی‌جهت، بی‌حاصل، بی‌خود، بی‌خاصیت، بی‌سبب، بی‌فایده، بی‌معنی، بی‌مصرف، بی‌نتیجه، پوچ، عاطل، عبث، کشکی، لغو، ناسودمند، نامربوط، هجو، هدر، هرزه، هیچ.

بیهوده‌گرد: ولگرد، هرزه‌گرد.

بیهوده‌گو: پراکنده‌گو، حراف، ژاژخا، مهذار، محمل‌باف، وراج، هرزه‌خای، هرزه‌درای، هرزه‌گوی، هرزه‌لای، یاوه‌سرا ≠ حقگو.

بیهوده‌گویی: هرزه‌خایی، هرزه‌گویی، هرزه‌لایی، یاوه‌گویی.

بی‌هوش: ۱. بی‌حال، مدهوش؛ ۲. لایعقل، مست؛ ۳. احمق، بی‌استعداد، خرف، خرفت، کم‌حافظه، کندذهن، کودن، منگ؛ ۴. بیخود، دبنگ، گیج ≠ هوشمند.

بی‌هوشی: اغما، بی‌حسی، بی‌خودی، غش، کما ≠ هوشیاری.

بی‌هیبت: ۱. بی‌سطوت، بی‌شکوه، بی‌صولت، فاقد عظمت ≠ پرهیبت؛ ۲. بی‌جذبه، بی‌نهایت.

بوس: ۱. خشم، غضب؛ ۲. بیم، ترس، خوف، هراس؛ ۳. سختی، شدت؛ ۴. دلیری، شجاعت، قوت.

ستاره نجفیان