خودکار ستاره دار

میزبان این صفحات خودکار من است

خودکار ستاره دار

میزبان این صفحات خودکار من است

وبلاگ شخصی من شما را با تراوشات خودکار من آشنا میسازد و این شمایید که تصمیم میگیرید در کنار او بمانید یا او را با افکارش تنها بگذارید.

آخرین نظرات

خب عزیز دلم برایمان بگو اگر چهار مرغابی در برکه باشند و یکی پرواز کند، چند مرغابی میماند؟

جوابش سکوت است و سکوت.

دوباره میپرسد: دختر نازم اینجا را نگاه کن، این چهار مرغابی داخل برکه هستند...

-خانم صدای شما ضعیف است.

-صدایم ضعیف است؟ خب بگذار یک بار از اسکای روم خارج شوم و دوباره بیایم.

ثانیه هایی بعد دوباره معلم میاید و میپرسد: حالا صدایم خوب شد؟

-بله

-بسیار خوب، حالا ببین عزیزکم، اگر چهار مرغابی در برکه باشند و یکی پرواز کند چند مرغابی میماند؟  ؟ اِ چه شد؟ ارتباط قطع شد؟ بگذار دوباره درخواست بدهم.

ثانیه هایی بعد دوباره صدا و تصویر آرزوکوچولو وصل میشود، معلم در حالیکه کتابش را جلوی دوربین گرفته است و به مرغابیها اشاره میکند میپرسد: نازنینم این صفحه را ببین، ما در این تصویر چهار مرغابی داریم...

ناگهان آرزو انگار چیزی کشف کرده باشد، میگوید: خانم مرغابیهای کتاب شما آبی هستند ولی مرغابیهای کتاب من سبز هستند!! چهره خانم معلم با خنده  میشکفد و میگوید: واقعا؟!! شاید بخاطر این باشد که کتاب من مربوط به پارسال است، احتمالا برای شما رنگش را تغییر داده باشند، حالا همان مرغابیهای سبز کتابت را بشمار و بگو چند تاست و اگر یکی شان پرواز کند چند تا میشود؟

آرزو اندکی نگاه میکند، من من کنان میگوید: 5 تا!

-5 تا؟ خب بیا با هم بشماریم انگشتان دستت را بیاور بالا.

دستی به آرامی بالا میاید و انگشتانش باز میشود و معلم و دانش آموز یکی یکی با هم شروع به شمردن میکنند،یک، دو ، سه، چهار،... اینجاست که آرزو ناگهان متوجه میشود برای پرواز دادن یک مرغابی یک انگشت را باید بست، پس بی درنگ فریاد میزند: 3 تا!!!!

معلم طوری به وجد میاید و صدای آفرین آفرین هایش بلند میشود که انگار دختر کوچولو قدم به کره ماه گذاشته است.        

 این رفتار و ده ها رفتار مشابه این، هر روز به دفعات با 16 گل کوچک که هر کدام در باغچه مخصوص خود نشسته و شرایط خاص رشد خود را دارد تکرار میشود و این باغبان بزرگ خستگی و ناامیدی نمیشناسد.

 

کمی آنطرف تر یعنی حدود ساعت 2 بعد از ظهر معلمی دیگر چشم انتظار دختران ماست. در ساعتی که همه ما میدانیم بعد از یک روز پرکار و ناهار و نماز انرژی بدن رو به تحلیل میرود و نیاز به تجدید قوا دارد، اما او انگار در جهانی دیگر، با قواعدی دیگر زندگی میکند که اینقدر سرحال است، شاگردانش را با بهترین عناوین فرامیخواند و با آنها شروع به صحبت میکند. دختران ده ساله یکی یکی وارد اسکای روم میشوند و مینویسند: سلام خانم.

او هر جای صحبتش که باشد، به محض دیدن ورود تک تک آنها کلام را قطع میکند و با روی گشاده آنها را به نام میخواند و جواب سلامشان را میدهد. اما این دختران ده ساله که گویی وارد زمین مسابقه شده اند، یکی میخواهد مبصر شود، دیگری میخواهد صدایش وصل شود، دوتای دیگر بر سر موضوعی در چت در حال بگومگو هستند، دوتای دیگر در حال فرستادن استیکر برای یکدیگر و ...

او همه را به زیبایی مدیریت میکند ، عذرخواهی میکند و چت را غیر فعال میکند تا درسش را شروع کند، اما این دختران زیرک کارشان را خوب بلدند، بستن چت مانعی برای شیطنتشان نیست و با تغییر مداوم نام کاربری شان خواسته هایشان را در اسمشان مینویسند و به فعالیت زیرپوستی شان ادامه میدهند. باز معلم به همه توجه دارد و طوری کار را پیش میبرد که نه این بچه آهوان چموش از صحنه بدر روند و نه درسش روی زمین بماند.

-خب دختران من دیروز گفتیم مساحت یک شکل یعنی چه؟ بگذارید من صدای پرستو را وصل کنم.

صدای پرستو وصل میشود و به جای پاسخ به سوال، با ناز میگوید: خانم رنگ روسریتان خیلی قشنگ است!

معلم میخندد و میگوید: ممنون خانمی، برای ما میگویی مساحت یک شکل یعنی چی؟

-خانم صدایتان ضعیف است، بلندتر بگویید.

معلم بلندتر تکرار میکند: مساحت گلم مساحت؟

-خانم یادم نیست.

-اشکالی ندارد عزیزم مساحت یعنی فضای داخلی شکل.

دختر خانم دیگری تقاضای وصل شدن صدایش را دارد، معلم صدای او را وصل میکند: سلام خانم، اولا که اصلا رنگ روسری تان قشنگ نیست! به نظر من رنگ روسری قبلی تان قشنگتر بود، همان که سبز رنگ بود.

-سلام عزیز دلم، واقعا؟ بنظر شما روسری سبز رنگ من زیباتر بود؟ خب فردا آن را بر سر میکنم. دیگر کاری نداری گلی؟

-چرا خانم . میخواستم بپرسم زنگ چندم فارسی داریم؟

میخندد و میگوید: گلی جانم الان ریاضی داریم، زنگ بعد مطالعات و زنگ سوم فارسی...

معلم بسختی درسش را در میان انبوه تقاضاها و محدودیت فضا ادامه میدهد و کلاسش را با این دخترکان بازیگوش حفظ میکند. و من در عجبم او چگونه این همه را به نرمی هضم میکند و از کوره بدر نمیرود. هر روز در قلبم تحسینش میکنم و برای موفقیتش دعا میکنم. اگر اخلاق نیکو و صبر و حوصله او نبود، هیچ کس نمیتوانست این دختران در آستانه نوجوانی را که مثل فنر فشرده شده آماده پرتاب شدن از روی صندلی هستند بر جا بنشاند و 9 ماه تمام با آنها سر و کله بزند و خم به ابرو نیاورد و به خوبی هم از عهده تدریسش برآید.

زبان توان سپاسگزاری ندارد. کلمه برای توصیف این کار پربها کم میاید. کرونا هر چه ضرر داشت حداقل این سود بزرگ را داشت که نشان دهد برخی انسانها ظرفیت فراعادی دارند و در شرایط سخت مثل کوه استوار میمانند. قطعا اثر طولانی مدت رفتار نیکشان تا سالها بر روی فرزندان ما باقی میماند و مهمتر از علوم و ریاضی به آنها درس مهرورزی، استقامت و صبوری داده اند. این تنها چشمه کوچکی از معلمهای اول و چهارم ادبستان دایان بود و باخبرم که معلمهای پایه های دیگر نیز خوش درخشیده اند و باید به مدیریت بادرایت این ادبستان با این انتخابهای شایسته دست مریزاد گفت.

 

روزی از همین روزها دختر کلاس اولی ام که حالا دیگر تقریبا باسواد شده، قبل از ورود به اسکای روم صفحه را این چنین خواند: «امپراطور» هنوز وارد اسکای روم نشده است!!

 بعد با تعجب نگاهی به من کرد و پرسید: مامان! چرا اسکای روم به خانم معلم ما میگوید امپراطور؟! من در حالی که سعی میکردم جلوی خنده ام را بگیرم پاسخ دادم: امپراطور نه عزیزم...

اما کمی درنگ کردم و ادامه دادم: آری، حق با تو و اسکای روم است، او براستی امپراطور است. امپراطور دلهای کوچک شما. اوست که با هنرمندی از راه دور مدتهاست بر سرزمین دلهای شما فرمانروایی کرده و مملکتش را به پیشرفت و تعالی رسانده.

پس به احترامش میایستیم و دست بر سینه میگذاریم و میگوییم: زنده باد امپراطور!

 

 

 

 

ستاره نجفیان

نظرات  (۱)

خیلی عالی بود نکات ظریفی بود لذت بردم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی