ماب: ۱. بازگشت؛ ۲. مرجع، محلبازگشت.
مات: صدها، صدگان، مائهها.
ماثر: ۱. کارهای نیک، آثارنیک، ماثرهها، آثار نیکو؛ ۲. اخبار، خبرها.
ماثم: بزهکاریها، خطاها، ماثمها، گناهان ≠ حسنات.
ماخذ: ۱. منابع، منبعها، ماخذها، مراجع؛ ۲. کتابشناسی.
ماکل: خوراکها، غذاها، اطعمه، طعامها ≠ اشربه.
مالاندیشانه: صفت ۱. دوراندیشانه، محتاطانه؛ ۲. عاقبتنگرانه.
مالاندیش: ۱. عاقبتبین، آخربین، عاقبتنگر؛ ۲. دوراندیش، عاقبتاندیش، محتاط.
مالاندیشی: احتیاط، بصیرت، حزم، دوراندیشی، عاقبتاندیشی، عاقبتبینی، عاقبتنگری، مالبینی.
مالا: ۱. سرانجام، عاقبت؛ ۲. بالمال، بالنتیجه، درنتیجه.
مال: ۱. بازگشت؛ ۲. مرجع، محلبازگشت؛ ۳. عاقبت، فرجام؛ ۴. سرانجام، پایان، نتیجه.
مائده: ۱. خوراک، طعام، غذا، خوراکی، خوردنی؛ ۲. خوان، سفره، ادیم.
مائه: قرن، سده ≠ دهه، هزاره.
مابعدالطبیعه: ماوراءالطبیعه، متافیزیک.
مابقی: بازمانده، باقیمانده، بقیه، پسمانده.
مابهالتفاوت: الباقی، باقی، باقیمانده، بقیه.
مابین: ۱. اندرون، بین، لا، میان، وسط؛ ۲. درمیان، دروسط؛ ۳. تفاوت، فرق.
ماتادور: گاوباز.
ماتحت: ۱. ته، زیر؛ ۲. دبر، کون، مقعد ≠ مافوق.
مات: ۱. حیران، شگفتزده، گیج، متعجب، حیرتزده، مبهوت؛ ۲. تیره، تار، رنگپریده، رنگرفته، کبود، کدر؛ ۳. شهمات.
ماترک: ترکه، مردهریگ، میراث.
ماتریالیست: مادهگرا، مادی، دهری، مادهانگار، پیرو مکتب اصالت ماده ≠ ۱. ایدهآلیست؛ ۲. متاله.
ماتریالیسم: مادهگرایی، مادیگری، مکتب اصالت ماده، مادهانگاری ≠ تاله.
ماتریس: آرایه، قالب.
ماتزده: حیران، متحیر، مبهوت، انگشت به دهان.
ماتشدن: ۱. مبهوتشدن، بهتزدهشدن، متحیرشدن؛ ۲. شهماتشدن، باختن (در بازی شطرنج) ≠ بردن؛ ۳. تیرهشدن، تارشدن ≠ روشنشدن؛ ۴. کدرشدن، ناشفافشدن ≠ شفافشدن.
ماتکردن: ۱. به تعجبواداشتن، شگفتزدهکردن، مبهوتکردن، بهتزدهکردن؛ ۲. حیرانکردن، حیرتزدهکردن، متحیرکردن، سرگردانکردن؛ ۳. عاجزکردن، درماندهکردن؛ ۴. در تنگنا قراردادن (حریف)؛ ۵. از حرکت بازداشتن (مهره شاه حریف درشطرنج)، شهمات.
ماتمبار، ماتمبار: اندوهزا، ماتمزا، غمفزا، حزنآور، حزنانگیز، غمانگیز ≠ نشاطانگیز.
ماتم: ۱. پرسه، سوگ، عزا، مصیبت؛ ۲. سوگواری، عزاداری، نوحهگری ≠ عیش، سرور، عروسی؛ ۳. اندوه، غم، غصه، حزن ≠ سرور، شادی.
ماتمپرسی: پرسه، تعزیت، سوگواری.
ماتمداری: پرسه، تعزیه، سوگواری، عزاداری.
ماتم داشتن: ۱. سوگواربودن، عزاداربودن؛ ۲. عزاداریکردن، سوگواریکردن.
ماتمدیده: ماتمزده، عزادار، مصیبترسیده، سوگوار، ماتمی.
ماتمزا: ۱. غمافزا، غمفزا، اندوهزا، غمانگیزه؛ ۲. مصیبتزا، ماتمافزا.
ماتمزدگی: ۱. تعزیتداری، عزاداری، مصیبتدیدگی؛ ۲. ماتمدیدگی.
ماتمزده، ماتمزده: ۱. تعزیتدار، داغدار، سوگوار، عزادار، ماتمدار، ماتمی، مصیبتدیده، مصیبتزده، مصیبترسیده؛ ۲. اندوهگین، غمگین، محزون.
ماتمسرا: عزاخانه، غمکده، ماتمکده، محنتسرا.
ماتمکده، ماتمکده: عزاخانه، غمکده، ماتمسرا، محنتسرا.
ماتم گرفتن: ۱. عزاگرفتن، به سوگ نشستن، سوگواربودن، پرسهنشینیکردن؛ ۲. غصهخوردن، محزونبودن، غمگینبودن.
ماتومبهوت: حیرانوبهتزده، حیرتزده، حیرتناک، بهتآلود.
ماتومبهوتشدن: حیرتزدهشدن، بهتآلود گشتن، حیرتناکشدن.
ماتیک: روژ لب.
ماجد: ۱. ارجمند، بزرگوار، فخیم، گرامی، مفخم؛ ۲. جوانمرد.
ماجرا: ۱. پیشامد، جریان، حادثه، حکایت، داستان، رخداد، رویداد، سرگذشت، قصه، واقعه؛ ۲. داوری؛ ۳. کشمکش، گفتوگو؛ ۴. رنجش، رنجیدگی، گلایه، گله؛ ۵. دعوا، مرافعه، جدال، جر.
ماجراجو: صفت ۱. آشوبطلب، بلواطلب، بلوایی، شربهپاکن، شرطلب، غوغاطلب، فتنهجو ≠ صلحجو؛ ۲. حادثهجو، واقعهطلب ≠ سلیم.
ماجراجویانه: ۱. آشوبطلبانه، بلواجویانه، فتنهجویانه؛ ۲. حادثهجویانه.
ماجراجویی: ۱. آشوبطلبی، بلواجویی، شرطلبی، فتنهجویی، غوغاطلبی؛ ۲. حادثهجویی، واقعهطلبی.
ماجراطلب: ۱. ماجراجو، آشوبطلب، غوغایی، فتنهجو، بلواطلب ≠ مصلح، آرامشطلب؛ ۲. حادثهجو، واقعهطلب ≠ سلیم.
ماجراطلبی: ۱. ماجراجویی، آشوبطلبی، غوغاطلبی، بلواطلبی؛ ۲. حادثهجویی، واقعهطلبی ≠ سلامتطلبی.
ماچ: بوس، بوسه.
ماچدادن: بوسهدادن، بوسیدن، بوسدادن ≠ بوسه گرفتن.
ماچکردن: بوسیدن، بوسکردن، بوسه زدن.
ماچه: ۱. ماده ≠ نر؛ ۲. ماهیچه.
ماحصل: ۱. حاصل، نتیجه، محصول، دستاورد؛ ۲. خلاصه، چکیده.
ماخولیا: ۱. مالیخولیا، سودا، خیال خام؛ ۲. سخنان پریشان، پریشانگفتار.
مادامالحیات: مادامالعمر، سراسرحیات، تاپایان زندگی.
مادامالعمر: دربود، درطی زندگی، مادامالحیات، تا پایان زندگی.
مادام: ۱. تازمانی، تا، هنگامیکه؛ ۲. پیوسته، دائمخانم.
مادح: ستایشگر، مدحکننده، آفرینگو، مداح ≠ قادح.
مادر: ۱. ام، مام، مامان، ننه، والده ≠ پدر، اب، ابوی؛ ۲. اصل، ریشه؛ ۳. باعث؛ ۴. اصل، منشا، جرثومه.
مادرانه: صفت ۱. مادروار، مانند مادر؛ ۲. صمیمانه، مهرآمیز.
مادربزرگ: بیبی، جده ≠ آقابزرگ، پدربزرگ.
مادربهخطا: حرامزاده، ولدالزنا ≠ حلالزاده.
مادرحساب: صفت مادرخرج، تدارکچی.
مادرخوانده: نامادری، دایه، مادراندر ≠ پدرخوانده.
مادرسالاری: مادرسری، مادرشاهی ≠ پدرسالاری، پدرشاهی.
مادگی: ۱. مادهبودن، تانیثبودن، مونثبودن ≠ نرینگی؛ ۲. اندام مادهگلوگیاه، عضوتولیدمثل گلوگیاه؛ ۳. جادکمه، جاتکمه.
مادموازل: دوشیزه، دخترخانم.
مادون: ۱. زیردست، مرئوس؛ ۲. پایین، پایینتر، فروتر، کوچکتر ≠ مافوق، ماورا.
ماده: ۱. جرم، هیولی؛ ۲. اصل، مایه، ریشه، علت، سبب؛ ۳. انثی، لاج، لاس، ماچه، مادینه، مونث، حیوان بچهزا؛ ۴. بند، فصل؛ ۵. آب، پیله، دمل ≠ ذکور؛ ۶. امر، موضوع.
مادهکردن: چرککردن، عفونتکردن، چرکینشدن، عفونیشدن.
مادهگرا: اسم ماترآلیست، مادهانگار، مادیگرا، دهریمسلک، مادهباور.
مادهگرایی: ماترآلیستی، مادهانگاری، دهریمسلکی، مادهباور.
مادیات: پول، ثروت ≠ معنویات.
مادیان: اسب ماده.
مادی: اسم ۱. پولپرست، پولدوست، پولکی، مالپرست، مالدوست؛ ۲. خسیس، مقتصد، ممسک؛ ۳. مادهگرا، ماتریالیست، مادیگرا؛ ۴. مادنژاد؛ ۵. عنصری؛ ۶. جرمانی، جرمدار، جسمی، جسمانی، هیولانی ≠ معنوی؛ ۷. منسوب به ماده.
مادینگی: تانیث، مونثبودن ≠ نرینگی.
مادینه: ماچه، ماده، مونث ≠ مذکر، نرینه.
مادیون: مادهگرایان، ماتریالیستها ≠ الهیون، ایدهآلیستها.
مار: ۱. اژدر، اژدها، افعی، ثعبان، دیومار، حیه؛ ۲. مادر ≠ ۱. عقرب؛ ۲. پدر.
مارافسا: معزم، افسونگر مار، مارگیر.
مارپیچ: ۱. پرپیچوخم، پیچاپیچ؛ ۲. حرکت مارگونه.
مارچوبه: مارگیا، مارگیاه، هلیون، اسفرج.
مارد: ۱. سرکش، طاغی، گردنکش، نافرمان، یاغی؛ ۲. بلند، مرتفع ≠ ۱. مطیع، بفرمان، رام؛ ۲. پست، کوتاه، کمارتفاع.
مارسیرت: بدجنس، موذی.
مارشال: سپهبد، سردار.
مارش: ۱. موسیقی نظامی؛ ۲. رژه، سان، قدمرو.
مارق: ۱. مرتد، ازدینبرگشته؛ ۲. منحرف.
مارک: ۱. انگ، داغ، علامت، نشان، نشانه؛ ۲. واحد پول آلمان.
مارمالاد: لرزانک میوه، مربای عصاره میوه.
مارمولک: چلپاسه، کلپاسه، وزغه.
ماز: ۱. آژنگ، چین، شکن، شکنج؛ ۲. مازن، مازو، مازوج؛ ۳. ترک، رخنه، شکاف؛ ۴. مازن، مازو، مازه، گلکاو.
مازاد: ۱. اضافی، باقیمانده، بقیه، زیادی، فزونی، مابقی؛ ۲. افزون.
مازوخیسم: مازوشیشم، شهوت خودآزاری، آزارگرایی، آزاردوستی.
ماساژدادن: مالشدادن، مشتومالکردن.
ماساژ: مالش، مشتومال.
ماسبق: پیشینه، سابق، گذشته، ماسلف، ماقبل.
ماستمالی: ۱. کارسرسری؛ ۲. لاپوشانی.
ماستمالیکردن: ۱. لاپوشانیکردن، عیب پوشاندن؛ ۲. سرسریبرخوردکردن، سرسری رفع و رجوعکردن.
ماسک: ۱. روبند، صورتک، ماسکه، نقاب، صورتپوش؛ ۲. شکلک.
ماسلف: گذشته، ماسبق ≠ آینده.
ماسه: رمل، سنگریزه، شن ≠ ریگ.
ماسهزار: شنزار، رملزار ≠ ریگزار.
ماسیدن: ۱. بستن، منجمدشدن؛ ۲. خشکشدن؛ ۳. لختهشدن؛ ۴. نفعداشتن، بهره بردن، عایدشدن؛ ۵. مثمر واقعشدن، نتیجهدادن، به ثمر رسیدن، تحققیافتن؛ ۶. قددادن، رسیدن؛ ۷. ناگفته ماندن، ادا نشدن؛ ۸. انجام نشدن، ناتمام ماندن؛ ۹. بیحرکتماندن؛ ۱۰. رس.
ماشرا: ورم، آماس (دموی).
ماشه: ۱. انبر، کلبتان؛ ۲. گیره، تفنگ.
ماشی: ۱. به رنگ ماش؛ ۲. سخنچینی؛ ۳. رونده.
ماشین: ۱. ابزار، دستگاه، موتور؛ ۲. خودرو، کامیون، اتومبیل.
ماشیننویس: ۱. تایپیست؛ ۲. سکرتر، منشی؛ ۳. اپراتور.
ما: ضمیر اول شخص جمع، منوتو، منوشما، منوایشان، منواو، منوآنها ≠ آنها، شما، ایشان.
ماضی: ۱. قبل، گذشته، زمانگذشته، پیشین، سابق، ماضیه؛ ۲. طی شده، سپریشده.
ماغ: ۱. مرغابی؛ ۲. ابر، میغ، مه، مزوا؛ ۳. مه؛ ۴. صدای گاو.
مافوق: ۱. ارشد، بالادست، رئیس؛ ۲. برتر، بالاتر؛ ۳. بالا؛ ۴. ورا ≠ زیردست، مادون.
ماقبل: پیشازین، پیشتر ≠ مابعد.
ماکارونی: رشته، رشتهفرنگی.
ماکتسازی: نمونهسازی، نمونکسازی.
ماکت: نمونه کوچک ساختمان وتاسیسات، مدل مینیاتوری، نمونک.
ماکر: حیلهگر، فریبکار، فریبنده، مکار، نیرنگباز.
ماکزیمم: بیشینه، حداکثر ≠ مینیمم، حداقل.
ماکیان: مرغوخروس، دجاج، مرغان خانگی.
مالاریا: نوبه، تبلرز، تبلرزه، تبنوبه.
مالالاجاره: اجاره، کرایه، اجارهبها.
مالالتجاره: جنس، کالا، متاع.
مالامال: ۱. آکنده، انباشته، پر، سرشار، لبالب، لبریز، مشحون، ممتلی، مملو؛ ۲. بسیار، زیاد، کثیر، فراوان ≠ تهی، خالی.
مالاندن: ۱. مالشدادن؛ ۲. صافکردن، هموارساختن، هموارکردن؛ ۳. مجازاتکردن، تنبیهکردن، گوشمالیدادن.
مالاندوز: اسم ۱. ثروتاندوز؛ ۲. پولکی، پولپرست، زربنده.
مالاندوزی: ۱. ثروتاندوزی؛ ۲. زربندگی.
مالباخته، مالباخته: ۱. ورشکسته، ورشکست؛ ۲. دزدزده.
مالپرست: ۱. بخیل، ممسک؛ ۲. مادی، دولتجو؛ ۳. تمکنخواه، ثروتطلب؛ ۴. مالدوست.
مالت: جو، جو جوانهزده.
مال: ۱. تمکن، تمول، ثروت، خواسته، دارایی، مایملک، مکنت، ملک، نعمت، نوا، هستی؛ ۲. جنس، کالا، متاع؛ ۳. پول، وجه، سرمایه؛ ۴. طرفه، دندانگیر، باب دندان، درخورتوجه؛ ۵. اهل، شهروند؛ ۶. احشام، حیوان، دواب؛ ۷. آن، متعلق به.
مالدار، مالدار: ۱. توانگر، ثروتمند، دولتمند، محتشم، صاحبمکنت، غنی، متمول؛ ۲. دوابدار، گلهدار ≠ فقیر، مستمند، نیازمند.
مالدوست: بخیل، خسیس، مادی، مالپرست، ممسک.
مالشدادن: ۱. مالیدن؛ ۲. تنبیهکردن، گوشمالیکردن.
مالش: ۱. مشتومال، ماساژ؛ ۲. اصطکاک، سایش؛ ۳. تماس؛ ۴. کوفتگی؛ ۵. مجازات، کیفر، گوشمالی ≠ نوازش.
مالک: ۱. ارباب، دارا، دارنده؛ ۳. صاحب، صاحبخانه، ملکدار، موجر؛ ۲. آقا، مخدوم؛ ۳. خداوند، خدایگان، ذیحق ≠ مستاجر.
مالکانه: اسم ۱. مالکوار؛ ۲. سهم مالک.
مالکسالاری: ۱. اربابسالاری؛ ۲. فئودالیسم، نظام اربابرعیتی، ملوکالطوایفی.
مالکشدن: صاحبشدن، به تملک درآوردن، در اختیار گرفتن.
مالکیت: تملک، ملکیت.
مالومنال: دارایی، خواسته، مالومکنت، ضیاعوعقار، مایملک، نعمت، هستونیست.
مالیات: باج، جزیه، خراج، ساو، عوارض.
مالیخولیا: ۱. سودا، وسواس، صبارا، صباره، ماخول، ماخولیا؛ ۲. خیالفام؛ ۳. جنون؛ ۴. وهم، توهم.
مالیخولیایی: سودازده، سودایی، وسواسی، مبتلا به مالیخولیا.
مالیدن: ۱. اندودن؛ ۲. ماساژدادن، مالشدادن، مشتومالدادن؛ ۳. مسکردن، لمسکردن، بسودن؛ ۴. آغشتن، آغشتهکردن؛ ۵. تنبیهکردن، گوشمالدادن؛ ۶. لغوشدن، از بین رفتن، ولشدن؛ ۷. تصادف سطحیکردن؛ ۸. سودن، نرمکردن، ساییدن؛ ۹. لگدمالکردن، له کرد.
مالیه: ۱. دارایی؛ ۲. پولنقد، ثروت، سرمایه؛ ۳. مستغلات، ملک.
ماما: ۱. دایه، قابله، ماماچه؛ ۲. مادر، مامان.
مام: ام، مادر، مامان، ننه، والده ≠ اب، پدر.
مامان: صفت ۱. ام، مام، مادر، ننه، والده، بابا، پاپا، پدر؛ ۲. ناز، ناب، قشنگ، مامانی؛ ۳. مطلوب، دوستداشتنی ≠ بابا، پاپا، پدر.
مامانی: ۱. ناز، ناب، قشنگ، زیبا، خوشگل؛ ۲. دوستداشتنی، محبوب؛ ۳. وابسته به مادر.
مامایی: دایگی، قابلگی، قابلهگری، ماماچهگری.
مانا: صفت ۱. باقی، پایا، پایدار، جاوید، ماندنی ≠ زوالپذیر، فانی؛ ۲. شبیه، مثل، همانند، مانند، ماننده؛ ۳. ظاهرمانتو: ۱. بالاپوش؛ ۲. جامهگشاد؛ ۳. بارانی، شنل.
ماندگار: اسم ۱. ساکن، مقیم؛ ۲. پایدار، جاوید، مانا، ماندنی ≠ رفتنی.
ماندن: ۱. اقامت گزیدن، ماندگارشدن، مقیمشدن؛ ۲. توقفکردن، درنگکردن؛ ۳. درجا زدن؛ ۴. خستهشدن، فرسودهشدن، کوفتهشدن؛ ۵. انتظار کشیدن، منتظرشدن؛ ۶. زنده ماندن، زیستن، عمرکردن؛ ۷. شبیهبودن، شباهت داشتن، مانستن؛ ۸. بیتوتهکردن؛ ۹. دوام آور.
ماندنی: ۱. پایدار، جاوید، مانا؛ ۲. بادوام، دیرپا؛ ۳. فراموشنشدنی، بهیادماندنی؛ ۴. مقیم، ساکن.
ماندنیشدن: ساکنشدن، مقیمشدن، رحل اقامت افکندن، ماندگارگشتن ≠ رفتنی.
مانده: اسم ۱. الباقی، باقی، باقیمانده، بقیه، تتمه؛ ۲. تفاوت؛ ۳. دنباله؛ ۴. بازمانده، خسته، درمانده، عاجز، فرسوده، کوفته؛ ۵. مقیم؛ ۶. باقی؛ ۷. بیات.
ماندهشدن: ۱. از پاافتادن، خستهشدن، کوفتهشدن؛ ۲. عاجزشدن، درماندهشدن؛ ۳. از کار افتادن، ناتوان گشتن.
مانستگی: اسم شباهت، تشابه، همانندی.
مانستن: شبیهبودن، شباهتداشتن، همانندبودن.
مانسته: شبیه، مانند، ماننده، مثل، نظیر، همانند.
مانع: اسم ۱. بازدارنده، جلوگیر، رادع، مخل، مزاحم؛ ۲. بند، سد؛ ۳. حاجز؛ ۴. حایل؛ ۵. عایق؛ ۶. محظور، محذوریت؛ ۷. مشکل، ایراد.
مانعتراشی: اشکالتراشی، بهانهتراشی.
مانع داشتن: ۱. ایرادداشتن، اشکال داشتن، مشکل داشتن؛ ۲. محظوریت داشتن.
مانعشدن: جلوگیریکردن، منعکردن، بازداشتن.
مانند: ۱. بسان، تالی، جفت، جور، شبه، شبیه، عدیل، قبیل، قرین، متماثل، مثابه، مثل، مشابه، نظیر، نمونه، همال، همانند، همتا؛ ۲. تشبیه، مشابهت.
مانندکردن: ۱. تشبیهکردن؛ ۲. شبیهکردن.
مانندگی: تشابه، تناظر، شباهت، مشابهت، همانندی ≠ تغایر، تفاوت.
مانندی: تشابه، شباهت، همانندی ≠ اختلاف.
مانور: ۱. آزمایش، تمرینعملیات نظامی، مشق، رزمایش؛ ۲. ترفند، شگرد، حرکات (زیرکی).
مانوی: پیرو آئینمانی، وابسته به مانی، مانیگرا.
مانیتور: صفحه نمایشکامپیوتر، مونیتور، تصویرنما (رایانه، تلویزیونو )، صفحهتصویر.
مانیفست: ۱. بیاننامه، بیانیه؛ ۲. مرامنامه.
مانیکورکردن: ناخنآراستن، لاک زدن، ناخنپیراییکردن.
مانیکور: ۱. لاک ناخن زدن؛ ۲. ناخن پیراییکردن؛ ۳. ناخنآراییکردن.
ماورا: آنسو، پشت، فراسو، ورا.
ماورد: گلاب.
ماوقع: رخداد، حادثه، رویداد، ماجرا.
ماهانه: ۱. شهریه، ماهیانه، مستمری، مقرری؛ ۲. ماهبهماه، هرماهه ≠ سالانه، روزانه، هفتگی.
ماه: اسم ۱. برج، شهر؛ ۲. قمر؛ ۳. زیبا، قشنگ، جمیل، زیبارو؛ ۴. محبوب، معشوق، یار؛ ۵. دوستداشتنی، مطلوب؛ ۶. بیعیب و نقص، کامل؛ ۷. فصل.
ماهتاب، ماهتاب: مهتاب، مهشید، نور ماه، پرتو ماه ≠ آفتاب.
ماهر: آزموده، استاد، تردست، چابکدست، حاذق، خبره، زبردست، کارآمد، کاردان، کارکشته، متبحر، متخصص، مجرب ≠ ناشی، غیر ماهر.
ماهرانه: استادانه، بامهارت، رندانه، زیرکانه، متبحرانه، مدبرانه ≠ ناشیانه.
ماهرخ، ماهرخ: مهطلعت، مهچهر، مهپاره، ماهسیما، ماهرو، ماهمنظر، مهعذار، مهرخ، زیبا، مهلقا، خوشگل، قشنگ ≠ بدگل، زشت.
ماهرو، ماهرو: خوشگل، زهرهجبین، زیبا، قشنگ، ماهرخ، ماهسیما، ماهطلعت، ماهمنظر، مهجبین، مهپاره، مهرخ، مهسا، مهطلعت، مهعذار، مهلقا، مهوش ≠ زشترو.
ماهزده: ۱. دیوانه، مجنون، روانپریش؛ ۲. شوریده، شیدا.
ماهگرفتگی: خسوف ≠ کسوف.
ماهواره: قمر، مصنوعی، ماهوار.
ماهور: پستی و بلندی، کوهپایه، تپه، تپهزار.
ماهیانه: ۱. ماهانه، مستمری، مشاهره، مقرری، وظیفه؛ ۲. ماهبهماه، هرماهه.
ماهیتابه: ۱. تابه؛ ۲. ماهیتاوه.
ماهیت: ۱. بود، جوهر، وجود، هستی؛ ۲. چگونگی، چیستی؛ ۳. حقیقت، واقعیت؛ ۴. هویت ≠ غرض.
ماهیچه: عضله، کره، مایچه.
ماهی: حوت، سمک، کوسه، نون.
ماهیگیر، ماهیگیر: صیاد.
مایحتاج: ۱. اثاث، ملزومات، مایلزم، ضروریات؛ ۲. نیازمندیها، دربایست، دربایسته.
مایع: صفت ۱. آبدار، آبکی؛ ۲. آبگونه، رقیق؛ ۳. روان، سیال؛ ۴. محلول ≠ جامد.
مایلبودن: ۱. خواهانبودن، طالببودن؛ ۲. راغببودن، شایقبودن، مشتاقبودن، علاقهمندبودن.
مایل: ۱. خمیده، کج، کژ، متمایل، مورب ≠ مستقیم؛ ۲. خواهان، راغب، شایق، طالب، علاقهمند، مشتاق ≠ نافر.
مایلشدن: ۱. خواهانشدن، طالبشدن، خواستارشدن، طالبشدن؛ ۲. شایقشدن، مشتاقشدن، علاقهمندشدن.
مایملک: دارایی، مال، مالومنال، هستونیست، هستی.
مایو: لباس شنا.
مایه: ۱. آلت، ابزار، ادات، افزار؛ ۲. اساس، اصل، جرثومه، سرچشمه، ماده؛ ۳. دانش، سواد، معلومات؛ ۴. بضاعت، پول، سرمایه، وسیله؛ ۵. باعث، علت؛ ۶. ملاک؛ ۷. ماده، هیولی؛ ۸. فحوا، مضمون؛ ۹. اندازه، قدر، مقدار؛ ۱۰. تخمیرگر، تخمیرکننده؛ ۱۱. واکسن؛ ۱۲..
مایهدار: ۱. پرمایه؛ ۲. غلیظ؛ ۳. پررنگ؛ ۴. توانگر، ثروتمند؛ ۵. باسواد، بامعلومات ≠ کممایه.
مایهدست: سرمایه اندک، دستمایه.
مایهسوز: ورشکسته، ورشکست، مالباخته، بیسرمایه، مفلس، خانهخراب ≠ مایهور.
مایهکوبی: تلقیح، واکسیناسیون.
مایه گذاشتن: ۱. وقتصرفکردن، وقت گذاشتن؛ ۲. هزینهکردن؛ ۳. نیرو گذاشتن، انرژی صرفکردن.
مایه گرفتن: ۱. نشئتگرفتن، سرچشمه گرفتن، ناشیشدن؛ ۲. منبعثشدن، باعثشدن.
مایهور: ۱. پرمایه؛ ۲. پولدار، ثروتمند، غنی، دارا؛ ۳. پرارزش، پربها، ارزشمند، باارزش، گرانبها؛ ۴. باشکوه، پرجلال، شکوهمند، مجلل؛ ۵. بزرگوار، محتشم، گرانمایه.
ماء: آب.
ماءالشعیر: آبجو.
مابون: هیز، مخنث، مفعول، ملوط.
ماجور: اجرتگرفته، مزدگرفته، اجریافته، مثاب.
ماخذ: ۱. منشا، اصل؛ ۲. مرجع؛ ۳. مبنا.
ماخوذ: ۱. گرفتار؛ ۲. گرفته؛ ۳. مسئول.
ماذنه: گلدسته، مناره.
ماذون: ۱. مختار، مخیر؛ ۲. جایز، روا، مجاز، مشروع.
ماکل: خوراک، غذا، طعام، خوردنی ≠ اشربه، نوشیدنی.
ماکول: ۱. خوراکی؛ ۲. خوردنی، قابل خوردن ≠ مشروب، اشربه، نوشیدنی، آشامیدنی، قابل نوشیدن.
مالوف: ۱. آشنا، آمخته، اخت، خوگر، خوگرفته؛ ۲. معمول، دمخور، عادتگرفته، مانوس، همدم ≠ نامالوف، نامانوس.
مامن: پناه، پناهگاه، سلامتگاه، ملجا، جای امن، امنگاه.
مامور: اسم ۱. عامل، کارگزار، وکیل؛ ۲. کارمند؛ ۳. گماشته، مستخدم؛ ۴. متصدی، مسئول؛ ۵. پاسبان، پلیس؛ ۶. فرستاده ≠ آمر.
ماموریت: ۱. رسالت، مسئولیت؛ ۲. نقش، وظیفه؛ ۳. تصدی، خدمت؛ ۴. عاملی، عاملیت، کارگزاری، وکالت؛ ۵. کارمندی، گماشتگی.
ماموم: مصلی، نمازخوان، نمازگزار ≠ امام، پیشنماز.
مامون: ۱. ایمن، درامان؛ ۲. امانتدار، امین؛ ۳. مورداعتماد، معتمد.
مانوس: ۱. آشنا، اخت، دمساز، مالوف، محشور، همدم، همنشین؛ ۲. آمخته، خوگر، رام، معتاد ≠ نامانوس.
مانوسشدن: انسگرفتن، اختشدن، عادتکردن، آمختهشدن، خوگرشدن.
مانوسکردن: انسدادن، آمختهکردن، عادتدادن، الفتدادن، مالوفکردن.
ماوا: ۱. پناه، پناهگاه، ملاذ، ملجا؛ ۲. جا، جایگاه، سامان، محل، مقام، موضع، منزل، مسکن، وثاق.
ماواکردن: جا گرفتن، اقامتکردن، مقیمشدن، اقامتکردن، سکونتکردن، سکنا گزیدن، ماوایافتن.
ماوا گرفتن: ۱. پناهگرفتن، مامن گزیدن؛ ۲. مسکن گزیدن، منزلگرفتن، جاکردن، ماوا گزیدن، سکونتکردن.
مایوسانه: نومیدانه، ناامیدانه.
مایوس: بیامید، دلسرد، محروم، ناامید، ناکام، نومید، وازده ≠ امیدوار.
مایوسشدن: ۱. ناامیدشدن، نومید گشتن، دلسردشدن، وازدهشدن؛ ۲. محرومشدن، ناکام گشتن.
مایوسکردن: نومیدکردن، ناامیدکردن، محرومساختن، وازدهکردن، ناکامکردن ≠ امیدوارکردن.
مباحث: گفتوگوها، مبحثها، مقولات، مقولهها، موضوعات، جستارها، فصول، بخشها.
مباحثه: بحث، جدل، جروبحث، صحبت، گفتوگو، محاجه، مناظره.
مباحثهکردن: ۱. بحثکردن، مناظرهکردن، محاجهکردن، جدلکردن؛ ۲. گفتوگوکردن.
مباح: جایز، حلال، روا ≠ مکروه.
مباحشدن: جایزشدن، رواشدن، حلالشدن ≠ مکروهبودن.
مباحکردن: حلالکردن، روا دانستن، جایز دانستن، مجازکردن، جایز شمردن ≠ تحریم، مکروه دانستن.
مباحی: ۱. لاابالی، اباحتی؛ ۲. لاقید؛ ۳. متساهل.
مبادا: مباد، نباشد، هرگز.
مبادرت: ۱. اقدام؛ ۲. پیشی، تعجیل، سبقت، شتاب؛ ۳. پیشی گرفتن، شتابکردن، سبقت گرفتن؛ ۴. اقدامکردن، دستیازیدن.
مبادرت جستن: ۱. پیشدستیکردن، پیشی گرفتن؛ ۲. تعجیلکردن؛ ۳. اقدامکردن.
مبادرتکردن: ۱. پیشی گرفتن، شتابکردن، سبقت گرفتن؛ ۲. اقدامکردن، دست یازیدن، مبادرت ورزیدن.
مبادله: ۱. تبادل، تبدل، تبدیل، تعویض، معاوضه؛ ۲. تعاطی؛ ۳. دادوستد، معامله.
مبادلهکردن: ۱. ردوبدلکردن؛ ۲. تعویضکردن، عوضکردن، تبدیلکردن.
مبادیآداب: آدابدان، باادب، فرهیخته، مودب، متادب، متمدن.
مبادی: ۱. اصول، مقدمات؛ ۲. اساسها، اصلها، مدخل؛ ۳. اوایل، مبداها، آغازها.
مبادی: ۱. رعایتکننده؛ ۲. آشکارکننده، ظاهرکننده.
مبارات: ۱. از هم بیزارشدن، از یکدیگر بریشدن؛ ۲. طلاق (به سبب کراهت زوجین از یکدیگر).
مبارز: صفت پهلوان، جنگاور، جنگجو، جنگی، حریف، دلیر، رزمنده، سلحشور، شجاع، شوالیه، صفشکن، غازی، گرد، مجاهد، محارب، نبرده، هنگامهجو.
مبارزه: ۱. جنگ، رزم، کارزار، محاربه، ناورد، نبرد؛ ۲. جنگیدن، رزمیدن.
مبارزهجویانه: ستیزگرانه، ستیزهجویانه، مبارزهطلبانه.
مبارزهجویی: ستیزگری، ستیزهجویی، مبارزهطلبی، معارضهجویی.
مبارزهکردن: ۱. جنگیدن، رزمیدن؛ ۲. فعالیت سیاسی کردن، ستیزکردن، ستیزیدن؛ ۳. تلاشکردن، کوشیدن؛ ۴. مسابقهدادن.
مبارکباد، مبارکباد: ۱. تبریک، تهنیت، شادباش؛ ۲. خجستهباد، فرخندهباد.
مبارک: باشگون، پدرام، خجسته، خوشیمن، سعد، فرخ، فرخنده، مبروک، متبرک، مسعود، میمون، نیکپی، همایون ≠ نامبارک، نامیمون.
مبارکپی: خجسته، خوشقدم، مبارکپا، میمون، همایون، فرخپی.
مبارکی: خجستگی، میمنت، فرخی.
مباشر: پیشکار، سرپرست، سررشتهدار، قایممقام، کارگزار، کدخدا، معاون، ناظر، نایب، نماینده، وکیل، عامل، کارپرداز.
مباشرت: ۱. آرمش، جماع، همخوابگی، مباضعت، مجامعت، نزدیکی؛ ۲. جماعکردن، آرمیدن؛ ۳. کارگزاری، تصدی، سرپرستی، نظارت؛ ۴. نظارتکردن؛ ۵. اقدامکردن، پرداختن.
مباشرتکردن: ۱. نظارتکردن؛ ۲. کارگزاریکردن، پیشکاریکردن؛ ۳. عملکردن، انجامدادن، ورزیدن؛ ۴. جماعکردن، همخوابگیکردن، همآغوشیکردن.
مباضعت: همخوابگی، همآغوشی، همبستری، جماع.
مبال: آبریز، آبریزگاه، توالت، دستشویی، مستراح.
مبالات: ۱. توجه، دقت؛ ۲. احتیاط، پروا؛ ۳. اندیشیدن، فکرکردن؛ ۴. التفاتکردن، توجهکردن، مداقه؛ ۵. باک داشتن، ترسیدن؛ ۶. اهتمام ورزیدن.
مبالغ: ۱. مقادیر، مقدارها، اندازهها، مبلغها؛ ۲. وجوه، پولها.
مبالغهآمیز: اغراقآمیز، گزافه، پرگزافه.
مبالغه: ۱. اغراق، افراط، زیادهروی، غلو، گزافه؛ ۲. جهد بسیار، کوششزیاد.
مبالغهکردن: ۱. زیادهرویکردن، تندرویکردن، افراطکردن، اغراقکردن؛ ۲. کوشش بسیارکردن، جهد بسیارکردن ≠ تفریطکردن.
مبانی: ۱. اصول، بنیانها، پایهها، مبناها، شالودهها؛ ۲. مضامین.
مباهات: ۱. افتخار، بالیدن، تفاخر، فخر، نازش؛ ۲. فخرکردن، مباهاتنمودن، نازیدن.
مباهاتکردن: افتخارکردن، بالیدن، نازیدن، فخرکردن، مباهاتداشتن.
مباهله: فریه، لعن، لعنت، نفرین.
مباهلهکردن: لعنتکردن، نفرینکردن (یکدیگر).
مباهی: سرافراز، سربلند، مفتخر، مفخر.
مبایع: خریدار، خریدکننده، مشتری ≠ فروشنده.
مبایعه: ۱. بیعت؛ ۲. بیعتکردن؛ ۳. خریدوفروش؛ ۴. خریدوفروشکردن.
مباینت: ۱. اختلاف، تباین، تفاوت، تمایز، مغایرت ≠ تماثل؛ ۲. دشمنی، خصومت؛ ۳. تضاد، ضدیت؛ ۴. مخالفبودن، اختلاف داشتن.
مباین: خلاف، ضد، متفاوت، مغایر ≠ مرادف.
مبتدا: آغاز، ابتدا، اول، نهاد ≠ منتها، آخر، پایان.
مبتدع: صفت ۱. آفرینشگر، خلاق، مبتکر، مخترع؛ ۲. بدعتگزار.
مبتدی: اسم بیتجربه، تازهکار، ناشی، ناوارد، نوآموز، نوپیشه ≠ مجرب، آزموده، کارکشته.
مبتذل: ۱. بیارزش، پست، پیش پاافتاده، سخیف، ناپسند، هجو؛ ۲. عوامپسند، بازاری؛ ۳. خوار، پست، فرومایه.
مبتذلکردن: ۱. بهابتذال کشاندن، بیارزشکردن، بیمحتواکردن؛ ۲. عامهپسندکردن، عوامپسندکردن.
مبتکر: صفت آفرینشگر، باابتکار، خلاق، مبتدع، مبدع، مخترع، نوآور.
مبتکرانه: صفت آفرینشگرانه، خلاقانه، نوآورانه.
مبتلا: صفت ۱. اسیر، گرفتار؛ ۲. دچار، دستخوش، گریبانگیر؛ ۳. معتاد؛ ۴. شیفته، عاشق، شیدا.
مبتلاشدن: ۱. گرفتارشدن، دچارشدن، ابتلایافتن، اسیرشدن، مبتلاگشتن؛ ۲. معتادشدن؛ ۳. عاشقشدن، شیفتهشدن، دلباختهشدن.
مبتلاکردن: ۱. گرفتارکردن، دچارکردن، اسیرکردن، مبتلاساختن؛ ۲. معتادکردن؛ ۳. شیفتهکردن، دلباختهکردن، عاشقکردن.
مبتنی: ۱. براساس، برپایه؛ ۲. مبنی؛ ۳. بناشده، بنانهادهشده، نهادهشده.
مبتهج: بشاش، خرم، خوشدل، خوش، مسرور، شاد، شادمان، محظوظ، مشعوف، خشنود ≠ مغموم، ناشاد.
مبحث: ۱. بخش، جستار، فصل؛ ۲. فقره، مقوله، موضوع، قضیه.
مبدا: ۱. آغاز، اصل، خاستگاه، آغازگاه، نقطه شروع، سرچشمه، منشا ≠ مقصد؛ ۲. خالق، آفریننده.
مبدع: صفت آفریننده، بدعتگزار، خالق، خلاق، مبتکر، مخترع.
مبدل: صفت ۱. تبدیل، تعویض، تغییر، دگرگون، عوض؛ ۲. تبدیلکننده، تغییردهنده، بدلکننده؛ ۳. ادپتور.
مبدل: تغییریافته، تبدیلگشته.
مبدلشدن: تبدیلگشتن، بدلشدن، تغییریافتن، دگرگونشدن، عوضشدن ≠ تبدیلکردن.
مبدلکردن: تغییردادن، دگرگونکردن، تبدیلکردن، تعویضکردن.
مبذر: اسرافکار، تبذیرگر، خراج، گشادهباز، مسرف، ولخرج ≠ مقتصد.
مبذول: بذلشده، واگذارشده.
مبذولداشتن: ۱. دادن، بخشیدن، عنایتکردن، بذلکردن؛ ۲. صرفکردن، بهکاربردن.
مبذولفرمودن: بخشیدن، دادن، واگذارکردن، مبذولکردن.
مبرا: ۱. بری، بیآلایش، پاک، عاری، منزه؛ ۲. بیگناه، تبرئه ≠ متهم، مجرم.
مبرات: ۱. نیکیها، اعمالخیر، خوبیها، نیکوییها، خیرها، مبرتها؛ ۲. عطایا.
مبراکردن: ۱. تبرئهکردن، بیگناه تشخیصدادن، بیگناه شناختن؛ ۲. عاریساختن؛ ۳. منزهساختن.
مبرح: ۱. آزارنده، اذیتکننده، عذابدهنده؛ ۲. جانگداز.
مبرز: آبریز، توالت، دستشویی، مبال، مستراح.
مبرز: برازنده، برجسته، سرآمد، سرشناس، شاخص، فایق، فحل، ممتاز.
مبرزشدن: برجستهشدن، برتر گشتن، ممتازشدن، برترییافتن.
مبرم: ۱. بسیار، زیاد، شدید، وافر، سخت؛ ۲. محکم، استوار؛ ۳. رسن، طناب.
مبرور: ۱. مرحوم، روانشاد، شادروان؛ ۲. مقبول، پذیرفتهشده.
مبروص: صفت پیس، پیساندام، مبتلا به برص.
مبرهن: آشکار، بارز، بدیهی، بین، روشن، مدلل، مستدل، مشخص، واضح، هویدا ≠ ناآشکار، نامشخص، نامبرهن.
مبرهنشدن: ۱. ثابتشدن، محققشدن، مشخصشدن؛ ۲. آشکارشدن، هویداشدن، واضحشدن، روشنشدن.
مبسوط: دامنهدار، گسترده، گشاده، مشبع، مشروح، مفصل، وسیع ≠ مجمل، موجز، خلاصه.
مبشر: صفت بشارترسان، بشیر، مژدهرسان، نویدبخش.
مبصر: اسم ۱. ارشد کلاس، خلیفه؛ ۲. بینا، مراقب.
مبصر: اسم ۱. بابصیرت، بصیر؛ ۲. اخترشناس، ستارهشناس؛ ۳. غیبگو.
مبطل: ۱. باطلساز، باطلکننده؛ ۲. نادرست، خطاکار، بدکرار.
مبعث: ۱. روز بعثت، عید بعثت، بیستوهفتم رجب؛ ۲. مکان بعثت.
مبعوث: برانگیخته، برگزیده، رسول، فرستاده.
مبعوثشدن: برانگیختهشدن، نبوتیافتن، بهرسالترسیدن، پیغمبرشدن.
مبعوثکردن: ۱. برانگیختن، مقام نبوتدادن؛ ۲. روانهکردن، فرستادن.
مبل: صندلی تشک و پشتیدار.
مبلغ: ۱. پول، وجه؛ ۲. اندازه، مقدار، میزان؛ ۳. بلوغ، کمال.
مبلغ: صفت ۱. تبلیغاتچی؛ ۲. تبلیغکننده؛ ۳. رساننده، مبشر.
مبلمان: لوازمخانه(میزوصندلی و بوفه و مبل و کاناپه).
مبنا: اساس، اصل، بنیاد، بنیان، پایه، شالده، شالوده، ماخذ ≠ بنا، ساختار.
مبنی: حاکی، مشعر.
مبهم: ابهامآمیز، اسرارآمیز، نامشخص، غیرواضح، ناواضح، پوشیده، پیچیده، تاریک، تیره، رمزآمیز، گنگ، مرموز، مشکل، معقد، نامعلوم، مغلق، نامفهوم ≠ بیابهام، روشن، مفهوم، واضح.
مبهوت: بهتزده، حیران، حیرتزده، خیره، شگفتزده، مات، متحیر، هاجوواج.
مبهوتشدن: بهتزدهشدن، حیرانشدن، هاجوواجشدن، ماتشدن، شگفتزدهشدن، متحیرشدن، متعجبشدن.
مبهوتکردن: ۱. بهتزدهکردن، حیرانکردن، حیرتزدهکردن، ماتکردن، متحیرکردن، هاجوواجکردن؛ ۲. شگفتزدهکردن.
مبهی: شهوتانگیز، شهوتزا.
مبیت: ۱. بیتوته، شبزندهداری؛ ۲. خوابگاه، مسکن.
مبیع: خریدوفروش، بیعوشرا، معامله، دادوستد.
مبین: ۱. آشکارکننده؛ ۲. آشکار، روشن، هویدا، واضح؛ ۳. روشنگر.
مبین: بیانگر، بیانکننده، نشاندهنده، نشانگر.
متابعت: ۱. اتباع، اطاعت، اقتفا، پیروی، تبعیت، تمکین، دنبالهروی؛ ۲. پیرویکردن، متابعتکردن.
متابعتکردن: تبعیتکردن، پیرویکردن، فرمان بردن، تمکینکردن ≠ سرپیچیدن.
متابولیسم: سوختوساز(بدن)، فروساخت، آنابولیسم و کاتابولیسم، جذبو تجزیه و تحلیل مواد.
متارکه: ۱. بیزاری، جدایی، طلاق ≠ ازدواج؛ ۲. رهایی ≠ اسارت؛ ۳. وقفه ≠ ادامه، تداوم.
متارکهکردن: جداشدن، طلاق گرفتن، یکدیگر را ترککردن ≠ ازدواجکردن.
متاع: اثاثه، اروس، تنخواه، جنس، کالا، مالالتجاره.
متافیزیک: ۱. مابعدالطبیعه، ماوراءالطبیعه؛ ۲. حکمتالهی، الهیات.
متانت: ۱. سنجیدگی، سنگینی، وقار، وقر؛ ۲. اهستهکاری؛ ۳. استواری، نیرومندی.
متاثر: ۱. افسرده، اندوهگین، پریشان، غمگین، متالم، مغموم، ملول؛ ۲. اثرپذیر؛ ۳. تحتتاثیر.
متاثرشدن: ۱. تحت تاثیر قرار گرفتن؛ ۲. ناراحتشدن، مغمومگشتن، اندوهگینشدن، به فکر فرورفتن.
متاثرکردن: ۱. ناراحتکردن، مغمومکردن، اندوهگینکردن؛ ۲. تحت تاثیر قراردادن.
متاخر: ۱. اخیر، تازه، جدید؛ ۲. پسمانده، عقبافتاده؛ ۳. واعقبافتاده، واپسمانده؛ ۴. درنگکننده، تاخیرکننده ≠ متقدم.
متادب: ادبآموخته، فرهیخته، مودب.
متادبشدن: ادب آموختن، تربیتشدن، فرهیختهشدن.
متاذی: آزرده، اذیتدیده، رنجه، معذب.
متاذیشدن: اذیتشدن، آزردهشدن، ناراحتشدن، رنجیدهشدن، رنجیدن.
متاسفانه: بدبختانه، معالاسف ≠ خوشبختانه.
متاسف: پژمان، پشیمان، حزین، متلهف، محزون، مغموم، نادم ≠ خوشحال.
متاسفشدن: ۱. دریغ خوردن، افسوس خوردن، متلهفشدن؛ ۲. محزون گشتن، پژمانشدن.
متأسی: تابع، پیرو، تأسیجو.
متأسیشدن: ۱. تاسی جستن، تاسیکردن؛ ۲. تابعشدن، پیرویکردن.
متألم: ۱. المناک، دردمند؛ ۲. اندوهگین، دلخور، دلگیر، متاثر ≠ مشعوف.
متألمشدن: ۱. غمگینشدن، ناراحتشدن، دلگیرشدن؛ ۲. دردمندشدن؛ ۳. متاثرشدن، متاسفشدن.
متأله: ۱. حکیم، عارف، متصوف؛ ۲. زاهد، عابد.
متأهل: خانهدار، زندار، همسردار ≠ عزب، مجرد.
متأهلشدن:؛ ۲. خانهدارشدن، شوهرکردن.
متبادر: ۱. شتابان؛ ۲. پیشیگیرنده، وارد (بهذهن، خاطر).
متبادل: پایاپای، مبادلهکردنی.
متبارک: خجسته، سعد، فرخنده، میمون ≠ گجسته.
متباعد: بعید، دور، واگرا.
متباین: جدا، متفاوت، متمایز، مخالف ≠ متشابه، مترادف، متماثل.
متبحر: ۱. استاد، دانا، دانشمند، آگاه؛ ۲. زبردست، کاردان، ماهر، متخصص، وارد، ورزیده ≠ ناشی.
متبختر: خودخواه، فخرفروش، متفرعن، مغرور ≠ افتاده، متواضع.
متبرک: خجسته، سعد، فرخنده، مبارک، متبارک، متمین، میمون ≠ شوم.
متبرکشدن: قداستیافتن، تبرکیافتن.
متبرککردن: قداستبخشیدن، متبرک گردانیدن، تبرکدادن.
متبرکه: متبرک، باقداست، قدسی.
متبسم: صفت ۱. باسم، خندان، لبخندزنان؛ ۲. شادان، شادمان، مبتهج، مشعوف ≠ گریان.
متبع: تابع، پیرو ≠ متبوع.
متبلور: بلورشده، بلورین، تبلوریافته.
متبلورشدن: تبلوریافتن، نمودیافتن، نمایانشدن، ظاهرشدن.
متبلورکردن: نموددادن، نمایانساختن، آشکارکردن.
متبوع: پیرویشده، اطاعتشده، تبعیتشده ≠ تابع.
متتبع: پژوهشگر، پژوهنده، جستوجوگر، متفحص، محقق، طالب، جوینده.
متجاسر: جسور، خودسر، بیپروا، درازدست، سرکش، طاغی، عاصی، گردنکش، متجاوز، متعدی، متمرد، معتد، نافرمان، یاغی ≠ مطیع.
متجاسرشدن: ۱. جسارت ورزیدن، گستاخشدن، جسورشدن، متمردشدن؛ ۲. گردنکشیکردن، عاصیشدن، بیپرواییکردن.
متجانس: سازگار، شبیه، متشابه، مشابه، همانند، همگون ≠ نامتجانس، ناهمگون.
متجاوز: ۱. افزون، بیش؛ ۲. تجاوزگر، درازدست، متجاسر، متعدی، متهاجم، معتد.
متجاوزشدن: ۱. تعدیکردن، تهاجم نمودن؛ ۲. از حد گذشتن؛ ۳. بیششدن، بالا زدن.
متجاهر: آشکارساز، آشکارگر، جهری، شناختهشده، معروف.
متجددانه: قید متجددمابانه، روشنفکرانه، نوگرایانه ≠ متحجرانه.
متجدد: صفت تجددطلب، روشنفکر، نوآور، نوپرست، نوگرا ≠ کهنهگرا، متحجر.
متجسس: اسم ۱. پژوهشگر، پژوهنده، جستوجوگر، جویا، جوینده، محقق، مستفسر؛ ۲. خبرچین، جاسوس.
متجلی: آشکار، تابان، جلوهگر، روشن، ظاهر، نمایان.
متجلیشدن: نمایانشدن، تجلییافتن، جلوهگرشدن.
متحارب: جنگافروز، جنگوجو، ستیزهجو، محارب.
متحجر: صفت ۱. ارتجاعی، قشری، واپسگرا؛ ۲. فسیل سنگواره ≠ نوگرا.
متحجرانه: قید واپسگرایانه، مرتجعانه، کهنهگرایانه ≠ متجددانه.
متحدالشکل: انیفورم، همانند، همسان، همشکل ≠ مختلفالشکل، ناهمسان.
متحدالمال: بخشنامه.
متحدمتحدشدن: همراهشدن، یکیشدن، متفقشدن، یگانهشدن، یکصداشدن، همپیمانشدن، همرایشدن، همعهد گشتن.
متحدکردن: یکیکردن، متفقکردن، یگانهکردن.
متحد: موتلف، متفق، هماهنگ، همپیمان، همدل، همراه، همرای، همعهد ≠ متخاصم، مخالف.
متحذر: احتیاطکار، بااحتیاط، باحزم، حزماندیش، محتاط ≠ بیاحتیاط، بیپروا.
متحرز: خویشتندار.
متحرک: پویا، پوینده، جنبنده، حرکتدار ≠ ثابت، ساکن.
متحصن: بستنشین، پناهجو، پناهنده.
متحصنشدن: بست نشستن، پناه گرفتن، پناهجوییکردن، پناهجستن، پناه بردن، تحصنکردن.
متحف: ۱. موزه؛ ۲. تحفهدهنده.
متحقق: تحققپذیر، عملی، تحققیافتنی.
متحققشدن: تحققیافتن، عملیشدن، به وقوع پیوستن، انجام گرفتن.
متحلی: آراسته، مزین، زینتیافته.
متحلیشدن: آراستهشدن، زینتیافتن، مزینشدن.
متحمل: بردبار، بلاکش، حمول، شکیبا، صابر، صبور ≠ ناحمول، ناشکیبا.
متحملشدن: ۱. تحملکردن، بردباریکردن، شکیبایی ورزیدن؛ ۲. اعتناکردن، توجهکردن، بهروی خود آوردن؛ ۳. دستخوششدن، دچارشدن.
متحول: دگرگون، متبدل، متغیر، منقلب ≠ ثابت.
متحولشدن: تحولیافتن، دگرگونشدن، تغییرکردن.
متحولکردن: دگرگونکردن، تغییردادن.
متحیر: ۱. حیران، حیرتزده، خیره، درمانده، سرگردان، سرگشته، فرومانده، گیج، متعجب، ویلان؛ ۲. سرگشته، واله.
متحیرشدن: حیرانشدن، حیرتزدهشدن، مبهوتشدن، متعجبشدن، درماندن، فرو ماندن، سرگشتهشدن، حیران ماندن.
متحیر ماندن: حیرتکردن، متحیرشدن، حیرتزدهشدن، حیران گشتن، حیران ماندن.
متحیز: جایگزین، جایگیر.
متخاصم: صفت دشمن، ستیزهجو، متخاصمه، عدو، معاند ≠ دوست، متحد.
متخصص: صفت خبره، کاردان، کارشناس، ماهر ≠ غیرمتخصص.
متخلخل: دارایخللوفرج، پرمنفذ، خللوفرجدار، سوراخسوراخ، مشبک، منفذدار ≠ متراکم، متکاثف، فشرده، پرچگالی، پرتکاثف.
متخلف: صفت تخلفکننده، خلافکننده، لغزشکار، خاطی، خلافکار، قانونشکن، متخاطی ≠ درستکار.
متخلق: ۱. خوپذیر، خوگر؛ ۲. متصف، خوگرفته؛ ۳. خوشخلق، خوشاخلاق.
متخلقشدن: ۱. خو گرفتن، عادتکردن؛ ۲. تخلقیافتن.
متداخل: داخل دریکدیگر، درهم، آمیخته.
متدارک: درککننده، دریابنده.
متد: اسلوب، روال، روش، شیوه، طریق، طریقه، نحوه.
متداعی: تداعیکننده، تداعیگر.
متداول: باب، جاری، رایج، شایع، عادی، عرفی، متعارف، مد، مرسوم، مستعمل، معمول، معمولی ≠ منسوخ، نامتداول.
متداولشدن: بابشدن، رایج گشتن، مرسومشدن، مدشدن، متعارفشدن ≠ منسوخشدن.
متداولکردن: بابکردن، ترویجدادن، مرسومکردن، رواجدادن ≠ منسوخکردن.
متدرجاً: آهستهآهسته، اندکاندک، بهتدریج، کمکم، بهآهستگی.
متدرج: ۱. درجهبهدرجه؛ ۲. تدریجی، بهتدریج.
متدولوژی: روششناسی.
متدین: باایمان، بادیانت، پارسا، خداشناس، دینباور، پرهیزگار، دیندار، مومن، متقی، مقدس ≠ بیدین، نامتدین.
متذکر: خاطرنشان، متعرض، یادآور.
متذکرشدن: ۱. تذکردادن، خاطرنشانکردن؛ ۲. یادآورشدن، یادآوریکردن؛ ۳. گفتن، ذکرکردن.
متذلل: ۱. پست، خوار، ذلیل، فرومایه؛ ۲. افتاده، فروتن.
مترادف: اسم هممعنی، هممعنا ۱. ≠ متضاد؛ ۲. همآوا؛ ۳. همنویسه.
متراژ: ۱. اندازه؛ ۲. مساحت؛ ۳. اندازهگیری، مساحی.
متراکم: انباشته، انبوه، پرپشت، غلیظ، فراوان، فشرده، متکاثف ≠ کمپشت.
متراکمشدن: ۱. فشردهشدن؛ ۲. انبوهشدن، پرپشتشدن، انباشتهشدن، جمعشدن؛ ۳. متکاثفشدن.
مترتبشدن: حاصلشدن، به دست آمدن، نتیجهشدن، منتجشدن.
مترتب: ۱. مقرر، مستقر، جایگیر؛ ۲. نتیجه، حاصل، بازده.
مترجم: برگرداننده، ترجمان، دیلماج، گزارنده، مفسر.
متردد: صفت ۱. دودل، مردد، متزلزل، نامصمم ≠ مصمم؛ ۲. عابر، رهگذر.
مترددشدن: شک بردن، شککردن، دودلشدن، تردیدکردن ≠ متقینشدن، یقینکردن، مطمئنشدن.
مترس: ۱. دلدار، محبوبه، معشوقه؛ ۲. همبستر؛ ۳. رفیقه، نشانده، نشئه، نمکرده.
مترسک: ۱. افچه، داهل، مترس، هراسه؛ ۲. لولو؛ ۳. سرخر، مزاحم.
مترسل: دبیر، منشی، نامهنویس، نامهنگار، نویسنده، رسالهنویس.
مترشح: ۱. ترشحکننده، تراونده، تراوشکننده؛ ۲. زهناک.
مترصد: امیدوار، چشمبهراه، درکمین، کمینگر، گوشبهزنگ، مترقب، متوقع، مراقب، منتظر.
مترفین: ۱. خودسران؛ ۲. ستمکاران؛ ۳. نازپروردگان.
مترقب: چشمبهراه، درصدد، چشمانتظار، مترصد، مراقب، منتظر، نگرنده.
مترقبه: محتمل،شدنی، منتظره ≠ غیرمترقبه.
مترقی: ۱. پیشرو، ترقیخواه؛ ۲. توسعهیافته، راقی، راقبه ≠ عقبافتاده، عقبمانده.
مترنم: آوازخوانان، زمزمهکنان.
مترنمشدن: زمزمهکردن، نجواکردن، زیرلب خواندن.
متر: واحد طول، چهارده گره.
مترو: راهآهن درونشهری، راهآهن زیرزمینی، قطار درونشهری.
متروکات: ماترک، مردهریگ، میراث.
متروک: ۱. بیرونق؛ ۲. رها، واگذاشته، ول؛ ۳. متروکه، ویران، خالی از سکنه ≠ آباد، مسکون؛ ۴. خراب، خرابه ≠ آباد؛ ۴. کهنه؛ ۵. مردود، مطرود؛ ۶. مهجور ≠ معمول.
متروکشدن: رهاشدن، ولشدن، متروکهشدن، ترکشدن ≠ آبادشدن.
متزاید: افزون، افزونشونده.
متزلزل: ۱. سست، نااستوار، ناپایدار ≠ استوار؛ ۲. لرزان، لرزنده ≠ مستحکو، قویم؛ ۳. دودل، متردد، مردد ≠ مصمم.
متزلزلشدن: ۱. سستشدن، ضعیفشدن؛ ۲. لرزانشدن، بهلرزه درآمدن؛ ۳. نااستوارشدن، بیثباتشدن؛ ۴. دودلشدن، مرددشدن، دچار تردیدشدن، بهشک افتادن؛ ۵. از هم پاشیدن.
متزلزلکردن: ۱. بیثباتکردن؛ ۲. ناامنکردن؛ ۳. لرزاندن، بهجنبش درآوردن، به لرزه انداختن؛ ۴. سستکردن.
متزهد: پارسا، زاهد، زهدورزنده.
متساوی: برابر، مساوی، یکسان ≠ نابرابر.
متسع: ۱. طولانی، دراز؛ ۲. فراخ، گشاد، وسیع، گسترده.
متشابه: ۱. جور، شبیه، مانند، مشابه، همانند، همانند، همسان ≠ مختلف؛ ۲. کلام غیرآشکار ≠ محکم؛ ۳. همآوا ≠ همنویسه.
متشاکل: همانند، شبیه، همشکل، متشاکله.
متشبث: چنگزننده، رویآورنده، متوسل، تمسکجوینده.
متشبثشدن: متوسلشدن، تمسک جستن، چنگ زدن، آویختن، دستاویزکردن.
متشتت: پراشیده، پراکنده، پریش، پریشان، متفرق ≠ ۱. مجموع؛ ۲. متحد.
متشتتشدن: ۱. پراکندهشدن، متفرقشدن؛ ۲. آشفتهشدن، پریشان گشتن.
متشخص: برجسته، سرآمد، باشخصیت، متعین، متمایز، محترم، ممتاز ≠ بیسروپا.
متشرع: ۱. پارسا، دیندار، زاهد، متقی ≠ ناپارسا؛ ۲. متشرعه ≠ شیخیه.
متشکر: سپاسگزار، شکرگزار، ممنون، وامدار.
متشکل: ۱. شکلپذیر، صورتپذیر؛ ۲. سازمانیافته، شکلگرفته، تشکیلشده.
متشکی: ۱. گلهمند، گلایهمند؛ ۲. شاکی، شکواگر.
متشنج: ۱. آشوبزده، بحرانی، پرتلاطم، تشنجزا، تشنجوار، متلاطم؛ ۲. لرزان، لرزنده ≠ آرام.
متشنجشدن: ۱. به همخوردن، شلوغشدن، آشفتهشدن، بینظمشدن؛ ۲. بحرانیشدن، آشوبزدهشدن، بحرانزدهشدن؛ ۳. لرزه گرفتن، دچار تشنجشدن، لرزشگرفتن.
متشنجکردن: ۱. به هم زدن، آشفتهکردن، بینظمکردن؛ ۲. بهآشوب کشاندن، متلاطمکردن، بحرانیکردن.
متصاعد: بالارونده، فرایاز، صعودکننده.
متصاعدشدن: بلندشدن، برخاستن، بالا رفتن، صعودکردن، برآمدن.
متصاعدکردن: ۱. ایجادکردن؛ ۲. ساطعکردن.
متصدی: سرپرست، مامور، مسئول، گماشته، عهدهدار.
متصدیشدن: ۱. عهدهدارشدن، به عهده گرفتن؛ ۲. گماشتهشدن.
متصرف: صفت ۱. اشغالگر؛ ۲. صاحب؛ ۳. تصرفکننده.
متصرفشدن: ۱. بهچنگ آوردن، به دستآوردن، بهتصرفخود درآوردن؛ ۲. متملکشدن، تصاحبکردن؛ ۳. در اختیار خود درآوردن، در اختیار گرفتن؛ ۴. آرمیدن، همبسترشدن، جماعکردن.
متصف: دارنده، متخلق، موصوف، وصفشده، توصیفشده.
متصفشدن: موصوفشدن، صفتی را پذیرفتن، متصفگردیدن.
متصلب: ۱. سخت، محکم؛ ۲. خشکمغز، متعصب، متحجر ≠ نوگرا، متجدد.
متصل: ۱. پیوسته، چسبیده، مرتبط، مسلسل، ملحق، موصول، وابسته، وصل؛ ۲. پیدرپی.
پشتسرهم، متوالیمتصلشدن: ۱. چسبیدن، بههم پیوستن ≠ جداشدن، منفصلشدن، گسستن؛ ۲. وصلشدن، پیوستن؛ ۳. مرتبطشدن، وابستهشدن؛ ۴. واصلشدن؛ ۵. ملحقشدن.
متصلف: ۱. لافزن، گزافهگو، خودستا؛ ۲. چاپلوس، چربزبان.
متصلکردن: ۱. وصلکردن، مرتبطکردن، چسباندن، چسبانیدن، ارتباطدادن؛ ۲. چسباندن، پیونددادن.
متصور: انگاشته، پنداشته، قابلتصور، ممکن.
متصوفه: ۱. صوفیان، درویشان، اهل تصوف؛ ۲. صوفیه؛ ۳. متصوف ≠ متشرعه.
متضاد: ۱. ضد، مخالف؛ ۲. متقابل، نقیض؛ ۳. دارای تضاد ≠ مترادف، موافق.
متضاعف: دوبرابر، دوچندان.
متضاعفشدن: دوبرابرشدن، دوچندان گشتن، افزایشیافتن.
متضرر: خاسر، زیاندیده، زیانرسیده، خسارتدیده، زیانکار، مغبون ≠ منتفع.
متضررشدن: ضررکردن، زیان دیدن ≠ نفع بردن، سودکردن.
متضرع: ۱. تضرعکننده، زاریکننده؛ ۲. فروتنیکننده.
متضمن: ۱. دربردارنده، دربرگیرنده، شامل، مشتمل، حاوی؛ ۲. تاوانده، تاواندهنده.
متطاوع: ۱. مطیع، فرمانبردار؛ ۲. فروتن.
متظاهر: ۱. خودنما، ظاهرساز، متکلف، تظاهرکننده؛ ۲. یاوریدهنده، همپشت.
متظلم: دادخواه، شاکی، عارض، متشکی، ستمدیده.
متعادل: ۱. همسنگ، هموزن، برابر؛ ۲. ترازمند، تعادلدار؛ ۳. دارای تعادل، دارای اعتدال، میانهرو.
متعارض: ناسازگار، مخالف.
متعارف: ۱. عادی، متداول، مرسوم؛ ۲. رایج، معمول ≠ نامتعارف؛ ۳. شناختهشده، مشهور؛ ۴. غیراتمی (سلاح)، معمولی.
متعارفی: ۱. معمولی، عادی ≠ غیرعادی، نامعمول؛ ۲. اعشاری، دهدهی ≠ کسری.
متعاقباً: ۱. استمرارپیرو.
متعاقب: ۱. دنبال، دنباله، عقب؛ ۲. درپی، درتعقیب، پیرو؛ ۳. پشتسرهم، پیدرپی، متوالی، بهدنبالهم.
متعال: بلند، بلندمرتبه، عالی، متعالی، والا.
متعالی: بلند، عالی، متعال، والا، رفیع.
متعامدمتعامل: طرف معامله، خریدار، فروشنده.
متعاهد: همعهد، همپیمان ≠ متخاصم.
متعبدانه: پارسایانه، زاهدانه، عابدانه، متزهدانه.
متعبد: صفت پرستشگر، زاهد، عابد، معتکف، عبادتکننده، عبادتگر.
متعجبانه: باتعجب، باشگفتی.
متعجب: حیران، درشگفت، شگفتزده، متحیر، هاجوواج.
متعجبشدن: شگفتزدهشدن، حیرتکردن، متحیرشدن، تعجبکردن.
متعجبکردن: شگفتزدهکردن، حیرتزدهکردن، به شگفتانداختن، متحیرکردن.
متعدد: ۱. گوناگون، متنوع، مختلف؛ ۲. بس، بسیار، بیشمار، عدیده، کثیر، وافر.
متعدی: ۱. متجاسر، متجاوز؛ ۲. جفاپیشه، خاطی، ستمگر، ظالم؛ ۳. غیرلازم ≠ لازم.
متعذر: ۱. پوزشخواه، عذرخواه؛ ۲. معذور؛ ۳. بهانهساز؛ ۴. دشوار، سخت، صعب، محال.
متعذرشدن: ۱. عذر آوردن، معذوربودن؛ ۲. بهانه آوردن.
متعرض: صفت ۱. اعتراضگر؛ ۲. پاپی، مزاحم؛ ۳. متذکر، یادآور؛ ۴. متجاوز، متعدی.
متعرضانه: تعرضآمیز، تعرضجویانه، اعتراضآمیز.
متعرضشدن: ۱. خاطرنشانساختن، متذکرشدن، یادآوریکردن؛ ۲. اعتراضکردن؛ ۳. انتقادکردن، به نقدکشیدن؛ ۴. مزاحمشدن، پاپیشدن، ایجاد دردسرکردن.
متعزز: ۱. گرامی، عزیز، ارجمند؛ ۲. نادر، کمیاب؛ ۳. پربها، ارزشمند، قیمتی.
متعسر: دشوار، سخت، صعب، مشکل ≠ سهل، میسر.
متعسف: ۱. گمراه، منحرف؛ ۲. بیدادگر، ستمکار، ستمگر، ظالم ≠ دادگر، عادل.
متعصبانه: قید ۱. آمیخته به تعصب، خشکاندیشانه؛ ۲. غیرتمندانه.
متعصب: ۱. خشک، خشکاندیش، فناتیک، قشری، قشریمسلک؛ ۲. غیرتمند، غیرتی؛ ۳. مدافع.
متعظ: پندپذیر، موعظهپذیر، پندنیوش، حرفشنو، نصیحتشنو ≠ پندناپذیر، غیرمتعظ.
متعفن: بدبو، عفن، گندیده، گند ≠ خوشبو، معطر.
متعفنشدن: بدبوشدن، بویناکشدن، گندیدن، گندیدهشدن.
متعلقات: ۱. توابع، ضمایم، لواحق؛ ۲. وابستگان، وابستهها.
متعلقان: ۱. وابستگان، خویشان، کسان، اقوام؛ ۲. متعلقین، اقارب.
متعلقشدن: ۱. پیوستن، وابستهشدن، متصلشدن؛ ۲. مرتبطشدن، مربوطشدن؛ ۳. منتسبشدن، انتسابیافتن؛ ۴. آویختهشدن، آویزانشدن.
متعلق: صفت ۱. متصل، مرتبط؛ ۲. منتسب، مربوط؛ ۳. خویشاوند، منسوب، وابسته، خویش.
متعلقه: زن، همسر، زوجه، خانم.
متعلم: اسم آموزنده، دانشآموز، تلمیذ، دانشجو، شاگرد، طلبه، متلمذ ≠ معلم.
متعمدمتعهد: صفت ذمهدار، ضامن، عهدهدار، کفیل، ملزم.
متعه: صیغه، نکاح موقت ≠ ازدواج.
متعین: ۱. توانگر، ثروتمند، دولتمند، غنی، متشخص، متمول؛ ۲. اعیان؛ ۳. متنفذ، بانفوذ؛ ۴. برجسته، ممتاز؛ ۵. ظاهر، آشکار؛ ۶. محقق، ثابت.
متغایر: ناجور، ناساز، مخالف، متفاوت ≠ متشابه.
متغلب: صفت ۱. پیروز، فیروز، چیره، غالب، فاتح، ناصر ≠ مقهور؛ ۲. متجاوز، تجاوزگر.
متغیرانه: با عصبانیت، خشمگینانه، خشمگنانه، غضبناکانه.
متغیر: اسم ۱. بیثبات، نااستوار، ناپایدار، بیقرار؛ ۲. خشمگین، غضبناک؛ ۳. هار؛ ۴. دگرگون، متحول، متلون ≠ ثابت؛ ۵. کمیت غیرثابت ≠ مقدار ثابت.
متغیرشدن: ۱. از کوره دررفتن، برآشفتن، خشمگینشدن، عصبانیشدن ≠ آرامشدن؛ ۲. بیقرار گشتن؛ ۳. دگرگونشدن.
متفاخر: فخرفروش، فخرکننده، فخور، فخار ≠ متواضع، فروتن.
متفاوت: ۱. دیگرسان، گوناگون، مباین، متباین، متمایز، مختلف، مغایر، ناهمگون ≠ متشابه؛ ۲. ناهمآهنگ.
متفحص: پرسا، پرسشگر، پرسنده، جویا، جوینده، جستوجوگر، کاوشگر، تفحصکننده.
متفرد: ۱. یگانه، بیهمتا، منحصربهفرد؛ ۲. تنها؛ ۳. ممتاز، برجسته.
متفرس: ۱. بافراست، فراستمند؛ ۲. باهوش، ذکی، باذکاوت، زیرک.
متفرعات: ۱. شاخهها، شعبهها، شعبات؛ ۲. تابعها، وابستهها، توابع.
متفرع: ۱. شاخه، منشعب؛ ۲. مشتق، جداشده؛ ۳. پراکنده، پخش، شاخهبهشاخه.
متفرعن: خودبین، پرنخوت، خودپسند، پرافاده، خودخواه، متکبر، مستکبر، مدمغ، مغرور ≠ متواضع.
متفرق: ۱. پراکنده، تارومار؛ ۲. پاشیده، پخش، پریشان، متشتت؛ ۳. گوناگون، متنوع؛ ۴. منتشر ≠ مجموع.
متفرقشدن: ۱. پراکندهشدن؛ ۲. تارومارشدن؛ ۳. جداشدن ≠ جمعشدن، گرد همآمدن.
متفرقکردن: ۱. پراکندهساختن، تارومارکردن، پراکندن؛ ۲. پریشانکردن، متشتتکردن.
متفرقه: ۱. پراکنده، ناهمگون، نامربوط، متفرق ≠ همگون؛ ۲. غیررسمی.
متفطن: باهوش، تیزهوش، ذکی، زیرک، هوشیار.
متفقالرایشدن: ۱. همداستانشدن، همقولشدن؛ ۲. موافق گشتن.
متفقالرای: موافق، همداستان، همقول.
متفقالقول: متفقالکلمه، متفقالرای، همآواز، همزبان، همسخن، همصدا، همکلام، یکدل، یکزبان ≠ ناهمزبان.
متفقالکلمه: متفقالقول، همآواز، همزبان، همصدا.
متفقمتفقشدن: ۱. متحدشدن، یگانهشدن، همرای گشتن، همداستانشدن؛ ۲. عزمکردن، مصممشدن.
متفق: ۱. موتلف، متحد، موافق، همراه، همرای، هممصلحت، یکدل، یکرای، همعقیده؛ ۲. مصمم.
متفقه: ۱. فقیه، فقهدان، عالمفقه؛ ۲. دانشمند، عالم، دانا.
متفکر: ۱. اندیشمند، اندیشهور، بافکر، فکور؛ ۲. فهیم، خردمند، خردورز؛ ۳. اندیشناک؛ ۴. سردرگریبان، غمین، غمگین، دلمشغول.
متفکرانه: ۱. اندیشمندانه؛ ۲. غمگنانه؛ ۳. اندیشناکانه؛ ۴. اندیشناک؛ ۵. تاملکنان.
متقابلا: ۱. درعوض، درمقابل؛ ۲. درمقابله، دوسویانه.
متقابل: ۱. روبرو، رویارو، محاذی؛ ۲. همراس ≠ متخارج؛ ۳. دوسویه، دوطرفه ≠ یکطرفه، یکسویه.
متقارب: همرس، همگرا ≠ متباعد.
متقارن: ۱. قرین، قرینه؛ ۲. یار، یاور ≠ نامتقارن؛ ۳. همزمان.
متقاضی: صفت تقاضاکننده، خواستار، خواهان، طالب، خواهشگر.
متقاعد: ۱. بازنشسته، خانهنشین، وظیفهبگیر، وظیفهخور ≠ ۱. شاغل؛ ۲. نامتقاعد؛ ۲. راضی، قانع، مجاب ≠ ناراضی.
متقاعدشدن: ۱. بازنشستشدن، بازنشستهشدن ≠ شاغلبودن؛ ۲. از کار کنارهگیریکردن؛ ۳. راضیشدن، قانعشدن، مجابشدن؛ ۴. پذیرفتن، قبولکردن ≠ ردکردن، نپذیرفتن.
متقاعدکردن: ۱. مجابکردن، راضیکردن، قانعکردن؛ ۲. قبولاندن، قبولانیدن، متقاعدساختن.
متقال: پارچهنخی درشتباف، کرباس.
متقبل: پذیرا، ذمهدار، عهدهدار، پذیرنده، قبولکننده.
متقبلشدن: ۱. به گردن گرفتن، به عهده گرفتن، عهدهدارشدن، ذمهدارشدن؛ ۲. پذیرفتن، قبولکردن.
متقدم: ۱. پیشین، سابق، پیش، گذشته؛ ۲. پیشکسوت؛ ۳. پیشاهنگ، پیشگام ≠ متاخر.
متقلب: بدجنس، جلب، خائن، دغلکار، دغل، دغلباز، نادرست ≠ درستکار.
متقن: استوار، مثبت، محرز، محکم، مستند ≠ غیرمتقن.
متقی: پاکدامن، پرواپیشه، پروادار، خویشتندار، پرهیزگار، تقواپیشه، خداترس، زاهد، مومن، متورع ≠ فاسق، ناپرهیزگار، نامتقی.
متکا: ۱. بالش، بالشت، تکیهگاه، مخده؛ ۲. پشتی، نمرق، نمرقه.
متکاثر: بسیار، زیاد، فراوان.
متکاثف: ۱. فشرده، متراکم؛ ۲. انبوه، غلیظ.
متکبر: ازخودراضی، بانخوت، پرادعا، خودبین، خودپرست، خودپسند، پرافاده، خودنگر، خودخواه، خودستا، سرگران، کبرآگین، گرانسر، گندهدماغ، لافزن، متفرعن، مستکبر، معجب، خودبزرگبین، مغرور، نامتواضع ≠ افتاده، فروتن، متواضع.
متکبرانه: خودپسندانه، مغرورانه، نخوتآمیز ≠ متواضعانه.
متکثر: متعدد، بسیار، پرشمار، افزون.
متکدی: صفت دریوزهگر، سائل، گدا.
متکسر: شکسته ≠ صحیح، سالم.
متکفلشدن:؛ ۲. ضامنشدن، کفیلشدن.
متکفل: ۱. عهدهدار، متعهد؛ ۲. پایندان، ضامن، کفیل، کفالتدار.
متکلف: ۱. پرتکلف، تکلفآمیز؛ ۲. نامطبوع؛ ۳. ثقیل، سخت، شاق؛ ۴. متظاهر ≠ مطبوع، بیتکلف.
متکلم: ۱. خطیب، سخنگو، گوینده، ناطق؛ ۲. عالم کلام، کلامی ≠ ۱. مستمع، شنونده؛ ۲. فیلسوف، فسلفهدان.
متکی: ۱. دلگرم، مستظهر، معتمد، پشتگرم؛ ۲. تکیهزده.
متلازم: ۱. ملازم، همراه؛ ۲. وابسته، لازموملزوم.
متلاشی: ۱. آشولاش، ازهمپاشیده، پاشیده، پراکنده، داغان، مضمحل، ولو؛ ۲. تلاشگر، جستوجوگر.
متلاشیشدن: ۱. داغانشدن، آشولاششدن؛ ۲. از هم پاشیدن، مضمحلشدن.
متلاشیکردن: ۱. درهم شکستن، مضمحلکردن، از هم پاشاندن؛ ۲. نابودکردن، معدومکردن.
متلاطمشدن: ۱. پرجوشوخروششدن، پرموجشدن، متموجشدن؛ ۲. آشفتن، آشفتهشدن؛ ۳. ناآرامشدن، آشوبناکشدن، آشوبزدهشدن، بحرانزدهگشتن.
متلاطم: ۱. طوفانی، متموج؛ ۲. آشفته، آشوبناک، ناآرام؛ ۳. آشوبزده، بحرانزده، بحرانی، مغشوش ≠ آرام، امن.
متلاطمکردن: ۱. طوفانیکردن، متموجکردن، پرموجکردن، مواجکردن؛ ۲. آشفتهکردن، مغشوشکردن؛ ۳. ناآرامکردن، بحرانیکردن، آشوبناککردن، بهآشوب کشاندن.
متلالی: درخشان، روشن، نورانی، پرتلالو، تابناک.
متلالیشدن: درخشیدن، پرتو افکندن، پرتلالوشدن، درخشانشدن.
متل: ۱. داستان، افسانه؛ ۲. مثلسایر؛ ۳. سخن غیرجدی؛ ۴. قصه عامیانه؛ ۵. حرف مفت، مزخرف، لیچار، سخن بیربط؛ ۶. لطیفه.
متلذذ: برخوردار، بهرهور، متمتع ≠ بینصیب، محروم.
متلذذشدن: لذت بردن، حظ بردن، محظوظشدن.
متلف: بادبهدست، خراج، گشادهباز، مسرف، ولخرج ≠ مقتصد.
متلک پراندن: متلک گفتن، گوشهوکنایه زدن، سخن نیشدارگفتن.
متلک: ۱. جوک، شوخی، طعنه، هزل؛ ۲. سخن طعنهآمیز، سخنریشخندآمیز، کلام نیشدار، گوشهوکنایه.
متلکگو: متلکپران، مضمونساز.
متل: مهمانخانه ییلاقی، مهمانخانه بینراهی، اقامتگاه ییلاقی، اقامتگاهکنار دریا.
متلونالمزاج: دمدمی، دمدمیمزاج ≠ ثابترای.
متلون: ۱. رنگارنگ، رنگین؛ ۲. مختلف، گوناگون؛ ۳. متغیر، دمدمی، سسترای ≠ یکرنگ، همرنگ.
متلهف: اندوهگین، اندوهناک، دریغاگو، غمگین، متاسف، محزون.
متماثل: شبیه، مانند، مثل، همانند ≠ متفاوت.
متمادی: دراز، طولانی، مدید، ممتد.
متمارض: تمارضگر، بیمارنما، ناخوشنما.
متمایز: ۱. برجسته، متشخص؛ ۲. مشخص، ممتاز ≠ متعارف؛ ۳. متباین، متفاوت.
متمایزشدن: ۱. ممتازشدن، مشخصشدن، شاخصشدن؛ ۲. متفاوت گشتن، جداشدن.
متمایل: ۱. خمیده، کج، مایل، معطوف، منحرف؛ ۲. خواهان، راغب، شایق، گرونده، مایل ≠ متنفر.
متمایلشدن: ۱. میلکردن، رغبتیافتن، خواهانشدن، مایلگشتن، علاقهمندشدن؛ ۲. گرایشیافتن، جهتگیریکردن.
متمتع: برخوردار، بهرهور، بهرهمند، حظیظ، رستیخوار، کامران، کامیاب، متلذذ، متنعم، مستفید، منتفع ≠ بینصیب، محروم.
متمتعشدن: ۱. برخوردارشدن، بهرهورشدن، تمتعیافتن، منتفعشدن، بهرهمندشدن؛ ۲. کامرانشدن، کامیاب گشتن.
متمثل: ۱. ماننده، شبیه، مثل؛ ۲. متصور، پنداشت؛ ۳. شبیهشونده ≠ مقلد.
متمدنشدن: ۱. بافرهنگشدن، فرهیختهشدن؛ ۲. پیشرفتهشدن؛ ۳. مبادی آدابشدن؛ ۴. شهرنشینشدن.
متمدن: ۱. شهرنشین، شهری، تمدندار، صاحب تمدن ≠ وحشی؛ ۲. پیشرفته؛ ۳. بافرهنگ، مبادی آداب ≠ بادیهنشین.
متمدنکردن: ۱. فرهیختهکردن، با فرهنگکردن؛ ۲. تربیتکردن، مبادی آدابکردن؛ ۳. شهرنشینکردن.
متمرد: صفت سرکش، طاغی، عاصی، عصیانگر، گردنکش، متجاسر، یاغ، یاغی ≠ رام، مطیع.
متمردشدن: تمردکردن، نافرمانشدن، سرکشیکردن، عصیانگرشدن، عصیان ورزیدن، یاغشدن، گردنکشیکردن.
متمرکز: ۱. تمرکزیافته؛ ۲. یکجا جمعشده؛ ۳. متوجه، معطوف.
متمرکزشدن: تمرکزیافتن، یکجا جمعشدن، جای گرفتن، درمرکز قرار گرفتن.
متمرکزکردن: تمرکزدادن، یکجاجمعکردن (نیرو، امکانات).
متمسکشدن: ۱. متوسلشدن، توسلجستن؛ ۲. دستاویزجستن، متشبثشدن، وسیلهقراردادن.
متمسک: ۱. متوسل، توسلجو؛ ۲. متشبث، دستاویزجو.
متمکن: ۱. توانگر، ثروتمند، دولتمند، غنی، متمول ≠ مفلس، ندار؛ ۲. ثابت، جایگزین، جایگیر، مقیم؛ ۳. دارایامکان، توانا، قادر.
متمکنشدن: ۱. ثروتمندشدن، داراشدن، توانگرشدن؛ ۲. مستقرشدن، جای گرفتن؛ ۳. مقیمشدن، متمکن ماندن؛ ۴. توانمندشدن.
متمکنکردن: ۱. دولتمندکردن، متمولکردن؛ ۲. مستقرکردن، جادادن؛ ۳. تواناساختن، مقتدرساختن.
متملقانه: چاپلوسانه، مداهنهگرانه، با چربزبانی.
متملق: صفت تملقگو، چاپلوس، چربزبان، زبانبهمزد، سالوس، کاسهلیس، مجیزگو، مداهنهگر.
متملکات: املاک، ضیاع، ملکها، متصرفات.
متمم: ۱. الحاقیه، تکلمه، ضمیمه؛ ۲. مکمل؛ ۳. تتمه.
متمنی: آرزومند، تقاضامند، خواهشمند.
متمنیشدن: خواستارشدن، تمناکردن، تقاضاکردن، درخواستکردن، خواهشکردن.
متموج: پرتلاطم، پرموج، متلاطم، مواج، موجدار ≠ آرام.
متموجشدن: ۱. مواجشدن، پرموجشدن، متلاطمشدن؛ ۲. آشفتهشدن، پریشانشدن؛ ۳. خشمگینشدن، عصبانیشدن.
متمول: اعتباردار، توانگر، ثروتمند، چیزدار، دارا، دولتمند، غنی، مالدار، متعین، متمکن، مستغنی، معتبر ≠ فقیر.
متنازع: اسم ۱. ستیزهگر، ستیزنده، دعوایی، مجادلهگر؛ ۲. دشمن، عدو، خصم.
متناسب: ۱. برازنده، شکیل، جور؛ ۲. فراخور، مشابه، دارای تناسب، موزون، هماهنگ؛ ۳. مشابه، مانند ≠ نامتناسب.
متناظر: شبیه، مانند، همانند، نظیرهم، نظیربهنظیر.
متنافر: ناخوشآیند، نامطبوع.
متناقض: تناقصآمیز، ضد، متخالف، متضاد، مخالف، ناسازگار، ناقض، نقیض ≠ همگون.
متناوبمتناوب: تناوبدار، نوبتبهنوبت، پشتسرهم، دارای تناوب.
متناهی: محدود، متناهیه، نهایتدار ≠ نامتناهی.
متنبه: آگاه، بیدار، هوشیار ≠ غافل، خفته.
متنبهشدن: ۱. بیدار گشتن، آگاهشدن، آگاهییافتن؛ ۲. تنبیهشدن.
متنجس: آلوده، ناپاک، ناطاهر، نجس ≠ طاهر.
متنعم: ۱. توانگر، غنی، متمتع؛ ۲. مرفه، غرق نعمت؛ ۳. برخوردار؛ ۴. خوشگذران.
متنفذ: بانفوذ، پرنفوذ، توانا، سرجنبان، صاحباعتبار، صاحبنفوذ، معتبر، نفوذدار.
متنفر: بیزار، دلزده، رمیده، فراری، گریزان، مشمئز، منزجر، نفور ≠ راغب، شایق.
متنفرشدن: ۱. بیزارشدن، مشمئز داشتن، دلزدهشدن، منزجرشدن، نفور گشتن، نفرت پیداکردن؛ ۲. رمیدهشدن، فراریشدن، گریزانشدن.
متنفرکردن: ۱. بیزارکردن، نفرتزدهکردن، مشمئزکردن، منزجرکردن، دلزدهکردن؛ ۲. رماندن، فراریدادن، گریزانکردن.
متن: ۱. نوشته، مکتوب؛ ۲. مضمون، محتوا، موضوع؛ ۳. زمینه ≠ حاشیه؛ ۴. سطح، گستره، پهنه ≠ حاشیه؛ ۵. میان، درون؛ ۶. نقش؛ ۷. بوم؛ ۸. بخش اصلی.
متنوع: جوراجور، گوناگون، متعدد، متفرق، مختلف.
متواترمتواتر: ۱. پیاپی، دمادم؛ ۲. پشتسرهم، متوالی.
متواری: ۱. پراکنده، دربهدر، سرگردان، فراری، گریزان؛ ۲. پنهان، مخفی.
متواریساختن: ۱. گریزاندن، فراریدادن؛ ۲. راندن، دورکردن.
متواریشدن: ۱. فراریشدن، گریزان گشتن؛ ۲. پنهانشدن، مخفیشدن؛ ۳. سرگردانشدن، دربهدرشدن.
متوازن: هموزن، همسنگ، معادل، برابر.
متوازی: ۱. موازی باهم، ناهم رس؛ ۲. روبهرو؛ ۳. همسو، همجهت؛ ۴. برابر، مساوی.
متواضع: افتاده، خاشع، خاضع، خاکی، درویش، فروتن ≠ متکبر.
متواضعانه: خاشعانه، خاضعانه، درویشمنشانه، فروتنانه ≠ بانخوت، متکبرانه.
متوافق: موافق، سازوار.
متوالیاً: پیاپی، دمادم، متعاقب.
متوالی: ۱. پیاپی، پیدرپی، پیوسته؛ ۲. سری.
متوجه: آگاه، بیدار، مراقب، معطوف، ملتفت، مواظب، هشیار ≠ غافل.
متوجهشدن: ۱. فهمیدن، درککردن، آگاه گشتن، ملتفتشدن؛ ۲. روکردن، روی آوردن، رو نهادن؛ ۳. پرداختن؛ ۴. عطفشدن، برگشتن.
متوجهکردن: ۱. آگاهکردن، فهماندن، هشیارساختن، حالیکردن، متوجهساختن؛ ۲. متمرکزساختن، معطوفکردن، معطوفساختن.
متوحش: ترسان، ترسیده، سراسیمه، مرعوب، هراسان.
متوحششدن: وحشتکردن، هراسیدن، ترسیدن، بیمناکشدن، هراسانشدن.
متوحشکردن: هراساندن، ترساندن، هراسانکردن، بهوحشت انداختن، وحشتزدهکردن.
متورع: باتقوا، پارسا، پرهیزکار، باورع، مومن، متقی ≠ نامتقی.
متورم: بادکرده، پفکرده، دمیده، ورمدار.
متورمشدن: آماسکردن، بادکردن، ورمکردن، پفکردن.
متوسطالقامه: میانهبالا ≠ بلندبالا، کوتاهقد.
متوسط: اسم ۱. میانگین، میانه؛ ۲. معتدل، میانهرو؛ ۳. میانجی، میانگیر.
متوسل: دستبهدامن، متشبث، مستعصم، ملتجی.
متوسلشدن: ۱. ملتجیشدن؛ ۲. متشبثشدن، دستبهدامنشدن؛ ۳. واسطه قراردادن.
متوطن: صفت ۱. باشنده، ساکن، مقیم؛ ۲. مجاور.
متوطنشدن: ۱. اقامتکردن، سکنا گزیدن، مقیمشدن؛ ۲. مجاورشدن.
متوفا: اسم درگذشته، متوفی، مرحوم، مرده، میت، وفاتیافته.
متوفاشدن: مردن، درگذشتن، وفاتیافتن، مرحومشدن، بهرحمت خدا رفتن، فوتشدن.
متوفی: مرده، درگذشته، فوتشده.
متوقع: اسم ۱. آرزومند، امیدوار؛ ۲. چشمبهراه، منتظر؛ ۳. توقعدار، پرتوقع؛ ۴. زیادهخواه.
متوقعبودن: توقع داشتن، چشم داشتن، انتظار داشتن، امیدداشتن.
متوقف: اسم ۱. ایستاده، راکد؛ ۲. معطل، مقید، منوط، موکول، وابسته؛ ۳. تعطیل؛ ۴. توقفکننده.
متوقفشدن: ۱. ایستادن، از حرکت باز ماندن، پارکشدن، راکد ماندن؛ ۲. تعطیلشدن؛ ۳. دچار وقفهشدن.
متوقفکردن: ۱. تعطیلکردن؛ ۲. نگه داشتن، وادار به توقفکردن.
متولد: ۱. زاده؛ ۲. زاییده.
متولدشدن: ۱. به دنیاآمدن، زادهشدن، ولادتیافتن ≠ مردن، ازدنیا رفتن، از دنیا رخت بربستن؛ ۲. هستییافتن، به وجود آمدن، ایجادشدن.
متولی: ۱. مدیر اماکنمتبرکه، مدیر موقوفه؛ ۲. سرپرست، کارگزار، متصدی؛ ۳. سردمدار.
متوهم: ۱. اندیشناک، ترسیده؛ ۲. خوفناک، وهمگین؛ ۳. خیالاتی، خیالزده.
متوهمشدن: ۱. گمان بردن، خیالکردن، خیالاتیشدن، وهمزدهشدن، بهوهمافتادن، دچار وهمشدن؛ ۲. ترسیدن، هراسیدن، وهمبرداشتن.
متهاجم: صفت تجاوزگر، متجاوز، حملهور، متعدی، مهاجم، یورشگر.
متهاون: سهلانگار، سستیکننده، کاهل، پشتگوشانداز، پشتگوشفراخ.
مته: ۱. برماه، برمه، برماهه، پرمه، مثقب، دریل؛ ۲. بید؛ ۳. شپشک.
متهتک: پردهدریده، بیناموننگ، بیپروا.
متهجد: شبزندهدار، عابد شبزندهدار.
متهم: در مظاناتهام، در معرض اتهام، دارای اتهام.
متهمکردن: اتهامبستن، اتهام داشتن، گناهکاردانستن، تهمتزدن.
متهورانه: بیباکانه، دلیرانه، جسورانه، شجاعانه، گستاخانه.
متهور: بیباک، بیپروا، پردل، جسور، دلیر، شجاع، گستاخ، نترس ≠ ترسو، جبون.
متیقظ: ۱. آگاه، بیدار؛ ۲. تیزهوش، خردمند.
متیقن: بیشبهه، بیشک، بیگمان، حتم، یقین، محقق، ثابتشده، استوار.
متین: ۱. باوقار، جاافتاده، سنگین، موقر؛ ۲. استوار، محکم، پابرجا، رزین؛ ۳. فرهیخته، خلیق ≠ جلف، سبک.
مثابه: ۱. مانند، مثابت، همانند؛ ۲. اندازه، حد، منزلت؛ ۳. مقام؛ ۴. جایگاه، مکان؛ ۵. شکل، قسم، گونه، نوع.
مثالدادن: امردادن، امرکردن، دستوردادن، فرماندادن، حکمکردن.
مثال: ۱. مانند، مثابه، مثل، شبیه، همانند؛ ۲. نمونه؛ ۳. امریه، دستور، حکم، فرمان؛ ۴. پیکره، تندیس، مجسمه؛ ۵. پیکر، کالبد؛ ۶. تصویر، تمثال، نقش؛ ۷. تمثیل، حکایت، داستان.
مثانه: شاشدان، آبدان.
مثبت: صفت ۱. پابرجا، ثابت، متقن، مدلل؛ ۲. استوار، برقرار؛ ۳. اثباتی، ایجابی ≠ منفی، سلبی؛ ۴. فاز ≠ نول؛ ۵. خوب، خوش، خوشآیند؛ ۶. یاریرسان، کارآمد؛ ۷. بزرگتر از صفر.
مثقال: ۱. واحد وزن (معادل ۴۶ ذره).
مثقب: برماه، برمه، برماهه، پرمه، مته.
مثلاً: درمثل، فیالمثل، بهطورمثال.
مثل: ۱. الگو، تالی، جفت، جور، داستان، زبانزد، شبه، شبیه، عدیل، قبیل، قرین، کفو، مانند، مشابه، نظیر، نمونه، همال، همانند، همتا؛ ۲. حکم، فرمان؛ ۳. تصویر، تمثال؛ ۳. مثلها.
مثلا: ۱. به عنوان مثال، به طورمثال؛ ۲. انگار، انگاری.
مثلث: ۱. سهگوش، سهبر، سهضلعی، سهگوشه ≠ مربع؛ ۲. شراب، سیکی، سهیکی؛ ۳. سهتایی، سهگانه.
مثل: ۱. حکایت، افسانه، قصه؛ ۲. پند، اندرز؛ ۳. عبرت؛ ۴. ضربالمثل؛ ۵. مثال، نمونه؛ ۶. حالت، وضعیت.
مثل زدن: مثل آوردن، نمونه آوردن.
مثله: ۱. بریدن گوش یا بینی؛ ۲. شکنجه، عقوبت؛ ۳. آفت.
مثلهشدن: ۱. سانسورشدن؛ ۲. خرابشدن، ابترشدن، ناقصشدن(نوشته، اثر )؛ ۳. بریدهشدن، تکهتکهشدن(اندام، جوارح).
مثلهکردن: ۱. سانسورکردن؛ ۲. خرابکردن، ناقصکردن، ابترکردن(نوشته و )؛ ۳. بریدن، تکهتکهکردن (اندام، جوارح).
مثمر: ۱. موثر، نتیجهبخش؛ ۲. بارآور، ثمردار، میوهدار.
مثمن: ۱. هشتتایی، هشترکنی؛ ۲. هشتلا؛ ۳. هشتگوشه؛ ۴. ارزیابیشده، قیمتگذاریشده.
مثنوی: ۱. دو دو؛ ۲. مربوطبه مثنی؛ ۳. شعر و منظومهای هموزن که هر بیت ومصراع آن بهیک قافیه باشد.
مثوبات: جزاهای نیک، پاداشهای نیک، اجرها، مثوبتها.
مثوی: ۱. ماوا، مکان، مثوا، منزل؛ ۲. آرامگاه، خاکجا، قبر، گور، مزار.
مجاب: ۱. پذیرا، راضی، رضا، متقاعد؛ ۲. تسلیم، مغلوب.
مجابشدن: متقاعدشدن، راضیشدن، قبولکردن، پذیرفتن.
مجابکردن: ۱. متقاعدکردن، راضیکردن، قبولاندن (رای، نظر)؛ ۲. مغلوبکردن، وادار بهتسلیمکردن.
مجادل: ستیزنده، مجادلهگر.
مجادله: آشوب، جدال، جروبحث، جنگ، خصومت، دعوا، ستیزه، کشمکش، مجادلت، مکاوحت، مناقشه، نزاع ≠ مصالحه.
مجادلهکردن: ۱. نزاعکردن، جنگیدن، ستیزیدن، دعواکردن، ستیزکردن؛ ۲. جدلکردن، مباحثهکردن؛ ۳. دشمنیکردن، خصومت ورزیدن.
مجاری: ۱. آبراهها، جویها؛ ۲. راهها؛ ۳. شیوهها، روشها؛ ۴. مجارستانی.
مجازات: تادیب، تقاص، تنبیه، توبیخ، جزا، سزا، سیاست، عقاب، عقوبت، کیفر، گوشمال، گوشمالی ≠ پاداش.
مجازاتشدن: ۱. تنبیهشدن، توبیخشدن؛ ۲. کیفردیدن، عقوبتشدن، مکافات دیدن.
مجازاتکردن: کیفردادن، عقوبتکردن، گوشمالیکردن، جزادادن ≠ سزادادن.
مجاز: ۱. استعاره، غیرواقع، کنایه؛ ۲. مزاج، طبیعت ≠ حقیقت.
مجاز: ۱. جایز، روا، قانونی، مشروع؛ ۲. اجازهدار، مختار، مخیر ≠ غیر مجاز.
مجازی: ۱. استعاری، صوری، کنایی؛ ۲. ازروی مجاز، مجاز؛ ۳. مربوط به مجاز.
مجاعه: جوع، گرسنگی، مجاعت ≠ اشباع، سیری.
مجال: ۱. امکان، حوصله؛ ۲. زمان، فرصت، وقت؛ ۳. جولانگاه، عرصه، میدان؛ ۴. توان؛ ۵. جا، محل.
مجالدادن: ۱. فرصتدادن، مهلتدادن، وقتدادن ≠ مجالیافتن؛ ۲. امکاندادن.
مجال داشتن: فرصتداشتن، وقت داشتن.
مجالست: ۱. آمیزش، مخالطت، معاشرت، همدمی، همنشینی؛ ۲. معاشرتکردن، همنشینیکردن؛ ۳. همنشینبودن، معاشربودن.
مجالستکردن: نشستوبرخاستکردن، همنشینیکردن، معاشرتکردن.
مجالیافتن: فرصتکردن، فرصت به دست آوردن، وقتکردن، موقعیت به چنگ آوردن، امکانیافتن.
مجامعت: جماع، زنا، مباشرت، نزدیکی، وطی، همآغوشی، همبستری.
مجامعتکردن: آمیزشکردن، جماعکردن، نزدیکیکردن، مباشرتکردن.
مجامعه: زنا، نزدیکی، وطی، همآغوشی.
مجامله: ۱. تملقگویی، مجیزگویی، چربزبانی، زبانبازی ≠ مجاهلت، مجاهله؛ ۲. خوشرفتاری، مجاملت.
مجاملهکردن: ۱. مجیز گفتن، چربزبانیکردن، تملق گفتن، مداهنهگریکردن؛ ۲. زبانبازیکردن، شیرینزبانیکردن.
مجاملهگر: چاپلوس، متملق، مداهنهگر، زبانباز، چربزبان، مجاملهکار، زبانبهمزد، مجیزگو.
مجانست: ۱. تجانس، تجنیس، مجانسه، همجنسی؛ ۲. تشابه، مشابهت، همانندی، همگونی.
مجانی: ۱. رایگان، مجان، مفت؛ ۲. بلاعوض؛ ۳..
مجانین: شوریدگان، دیوانگان، دیوانهها، مجنونها ≠ عقلا.
مجاورت: ۱. حوالی، نزدیکی؛ ۲. همسایگی، همجواری.
مجاور: ۱. جار، قریب، کنار، مشرف، همجوار، همدیوار، همسایه، همکوچه؛ ۲. مقیم حرم، معتکف، مقیم؛ ۳. ساکن.
مجاورشدن: ۱. معتکفشدن، گوشهنشینی اختیارکردن؛ ۲. مقیمشدن (در عتبات عالیات).
مجاهدت: اهتمام، تقلا، تلاش، جهاد، سختکوشی، سعی، کوشش، مجاهده.
مجاهدتکردن: ۱. تلاشکردن، اهتمام ورزیدن، سعیکردن، سختکوشیکردن؛ ۲. جهادکردن.
مجاهد: اسم ۱. رزمنده، مبارز؛ ۲. تلاشگر، سختکوش، کوشا ≠ سهلانگار، متهاون.
مجاهده: ۱. اهتمام، تلاش، سختکوشی، کوشش، مجاهدت؛ ۲. کوشیدن.
مجبورمجبور: بیاختیار، مقید، ملزم، ناچار، ناگزیر، وادار ≠ آزاد، مختار، مخیر.
مجبورشدن: وادارشدن، ملزمشدن، ناگزیرشدن، اجبارشدن.
مجبورکردن: وادارکردن، ملزمکردن، اجبارکردن، ناگزیرکردن.
مجبوری: قید ۱. اجباری، جبری؛ ۲. مجبور.
مجتمع: ۱. انجمن، جمعیت، گروه، مجمع؛ ۲. کلنی.
مجتمعشدن: گردآمدن، جمعشدن، انجمنکردن ≠ پراکندهشدن، متفرقشدن.
مجتهد: ۱. عالم، فقیه، مرجع؛ ۲. صاحبنظر؛ ۳. کوشنده، پژوهنده.
مجد: احتشام، بزرگی، جاه، جلال، حشمت، عزت، عظمت، شرف، برتری.
مجدانه: باجدیت، فعالانه، سرسختانه، مصرانه، مؤکدانه ≠ سهلانگارانه، کاهلانه.
مجد: پرتلاش، جدی، ساعی، سختکوش، فعال، کوشا ≠ کاهل.
مجدد: ۱. ازنو، دوباره، مکرر؛ ۲. تازه، نو.
مجددمجدر: آبلهدار، آبلهرو.
مجذوب: ۱. جذبشده؛ ۲. دلباخته، علاقهمند، شوریده، شیفته، فریفته، مسحور، مفتون، واله.
مجذوبشدن: شیفتهشدن، مفتون گشتن، دلباختهشدن، واله گشتن.
مجذور: ۱. جذردار؛ ۲. توان دوهرعدد.
مجذوم: مبتلا بهجذام، جذامی، خورهای.
مجرا: ۱. آبراه، جو، راه، کانال؛ ۲. مسیر، گذرگاه؛ ۳. سوراخ، منفذ؛ ۴. شیوه عمل، روش.
مجرا، مجری: اجراکننده، اقدامکننده، عملکننده.
مجرب: صفت ۱. آزموده، باتجربه، پخته، تجربهدار، تجربهدیده، تجربهکار، حاذق، کارآزموده، کاردان، کارکشته، کارکرده، کهنهکار، ماهر ≠ نامجرب، ناآزموده، ناپخته؛ ۲. آزمایشگر؛ ۳. تجربهشده، آزمودهشده.
مجربشدن: کارکشتهشدن، آزمودهشدن، کارآزمودهشدن، باتجربهشدن، تجربهدارشدن، ماهرشدن، کارآمدگشتن، متبحرشدن.
مجردات: عقول، نفوس، مجرد ازماده.
مجرد: اسم ۱. بیزن، تک، تنها، عزب، غیر متاهل، فرد، منفرد، یالقوز، یالغوز، یکه ≠ متاهل؛ ۲. جریده؛ ۳. انتزاعی، ذهنی ≠ عینی؛ ۴. برهنه، عریان؛ ۵. گوشهگیر، گوشهنشین؛ ۶. انفرادی؛ ۷. صرف؛ ۸. خالص، ناب، سره؛ ۹. غیرمادی ≠ مادی؛ ۱۰. خالی، تهی، عاری.
مجردی: ۱. تجرد؛ ۲. عزبی، بیزنی، عدمتاهل، بیهمسری؛ ۳. مجردوار؛ ۴. تنهایی، انفراد؛ ۵. برهنگی، عریانی؛ ۶. وارستگی، بیتعلقی؛ ۷. ستون بنا.
مجرمانه: قید ۱. بزهکارانه؛ ۲. خلافکارانه.
مجرم: صفت بزومند، بزهکار، تبهکار، تردامن، خاطی، خطاکار، گناهکار، گنهکار، مذنب، مقصر ≠ بیگناه.
مجروح: صفت ۱. آزرده، افگار، جریحهدار، ریش، خسته، ریش، زخمدار، زخمناک، زخمی، آسیبدیده، زخمخورده، فگار، مصدوم ≠ سالم؛ ۲. ناعادل ≠ عادل.
مجروحشدن: ۱. زخمیشدن، زخم برداشتن، جراحت برداشتن، زخمدارشدن، مصدومشدن، ریششدن؛ ۲. جریحهدارشدن، فگارشدن.
مجروحکردن: ۱. زخمیکردن، زخم زدن، زخمدارکردن؛ ۲. جریحهدارکردن، فگارکردن؛ ۳. آزردن، آزردهخاطرکردن؛ ۴. آسیب رساندن، صدمهزدن ≠ التیام بخشیدن.
مجره: راهشیری، کهکشان.
مجری: جعبه، صندوق، صندوقچه.
مجزا: جدا، جداگانه، سوا، علیحده.
مجزاکردن: ۱. جداکردن، سواکردن؛ ۲. جداجداکردن، جزءجزءکردن.
مجسطی: هیئت و نجوم.
مجسم: ۱. تجسمیافته، جسمیتیافته؛ ۲. مصور.
مجسمساختن: ۱. تجسم بخشیدن، متصورکردن؛ ۲. جسمیتدادن.
مجسمشدن: بهتصویر آمدن (درذهن)، حاضرشدن(درنظروخیال)، مصورشدن.
مجسمکردن: درنظر آوردن، تجسم بخشیدن، درذهن مصورکردن.
مجسمه: ۱. پیکره، تندیس، پیکر؛ ۲. نماد، الگو؛ ۳. اسوه، نمونه.
مجسمهساز: پیکرتراش، پیکرهساز، تندیسگر، مجسمهتراش.
مجسمهسازی: پیکرتراشی، پیکرهسازی، تندیسگری، مجسمهتراشی.
مجسمهشدن: بیحرکت ماندن، بیحرکتشدن.
مجعد: انبوه، پرچینوشکن، پیچیده، پرپیچوتاب، جعودت، فردار، مرغول، وزوز.
مجعول: جعلی، دروغین، ساختگی، غیرواقعی ≠ واقعی.
مجلات: مجلهها، هفتگینامه ≠ روزنامه، ماهنامه، فصلنامه، سالنامه، نشریاتادواری.
مجلا: جلوهگاه، تجلیگاه، تجلیگه، محل ظهور، مظهر.
مجلد: اسم ۱. جلدشده، جلددار؛ ۲. جلد ( ۱؛ ۲. ).
مجلسآرا: صفت ۱. مجلسافروز، بزمآرا، محفلآرا، مجلسفروز؛ ۲. شمعجمع، رونقبخش.
مجلس: ۱. انجمن، پارلمان، جرگه، جلسه، حله، کنگره، لجنه، مجمع، محفل، معشر، نشست؛ ۲. مجلسگاه، نشستگاه، جاینشستن؛ ۳. مجمع درس، مجمع وعظ؛ ۴. محضر، حضرت، پیشگاه؛ ۵. پرده (نمایشگر رویدادیمهم).
مجلسی: ۱. مجلسنشین؛ ۲. نماینده، وکیل؛ ۳. اهل مجلس؛ ۴. مرغوب، ممتاز، لوکس.
مجلل: باشکوه، باشوکت، باعظمت، پرابهت، پرطمطراق، شکوهمند، فرمند، لوکس ≠ ساده.
مجلهمد: ژورنال.
مجله: ۱. نشریه هفتگی ≠ جریده، ژورنال، سالنامه، فصلنامه، گاهنامه، ماهانه، نشریه؛ ۲. بوری، عید یهود.
مجمر: آتشدان، بخوردان، سپندسوز، عودسوز، مجمره، منقل.
مجمع: ۱. انجمن، باشگاه، پاتوق، جرگه، جمعیت، حلقه، حله، مجتمع، مجلس، مجموعه، محفل؛ ۲. اجلاس، نشست.
مجملا: اختصار.
مجمل: ۱. تلخیص، خلاصه، زبده، فشرده، کوتاه، مختصر، موجز؛ ۲. مختصرمفصل؛ ۲. مفصلا، بهتفصیل.
مجموعاً: تمام.
مجموع: ۱. تمام، جمع، جمیع، کل، کلیه، همگی، همه؛ ۲. بسامان؛ ۳. آسودهخاطر، آسودهدل، خاطرجمع ≠ پریشان؛ ۴. جمع، جمع شده، گردآمده ≠ پراکنده.
مجموعه: ۱. آلبوم، کلکسیون؛ ۲. تذکره، جنگ، دفتر، دیوان؛ ۳. مجموع ≠ پریشان؛ ۴. دسته، گروه؛ ۵. عناصر همگن؛ ۶. سری.
مجموعهدار: کلکسیونر.
مجموعهساز: انبوهساز، مجتمعساز، آپارتمانساز ≠ خانهساز، تکساز.
مجموعهسازی: انبوهسازی، مجتمعسازی، آپارتمانسازی.
مجنون: ۱. بیخرد، بیعقل، جنزده، جنونزده، خردباخته، دیوانه، مخبط، مصروع؛ ۲. دلباخته، شوریده، شیدا، شیفته ≠ عاقل، فرزانه.
مجنونشدن: دیوانهشدن، خرد باختن، مخبطشدن، شیداشدن ≠ عاقلشدن.
مجنونکردن: ۱. دیوانهکردن، به جنون کشاندن؛ ۲. شیداکردن، شیفتهکردن، شوریدهکردن.
مجنونوار: ۱. دیوانهوار، شوریدهوار، مجنونصفت؛ ۲. شیواگونه، شیفتهوار ≠ هشیوار.
مجوز: اجازه، پته، پروانه، جواز.
مجوس: ۱. زردتشتی، زردشتی، گبر، مغ؛ ۲. آتشپرست، مجوسی.
مجوف: پوک، توخالی، میانتهی ≠ توپر.
مجهز: آماده، تجهیزشده ≠ نامجهز.
مجهزشدن: تجهیزشدن، آمادهشدن.
مجهزکردن: ۱. تجهیزکردن؛ ۲. آمادهکردن، مهیاساختن.
مجهولالحال: ناشناخته، ناشناس، مجهولالهویه.
مجهولالهویه: گمنام، ناآشنا، ناشناخته ≠ شناخته، شناختهشده، معلومالحال.
مجهول: پوشیده، گمنام، مکتوم، ناشناسا، ناشناخته، ناشناس، نامشخص، نامعلوم، ندانسته ≠ معلوم.
مجید: بزرگوار، بلندمرتبه، شریف، فخیم، گرامی، عالی، عالیقدر.
مجیر: صفت پشتیبان، حامی، دستگیر، فریادرس، مدافع، پناهدهنده، غوث.
مجیز: تملق، چاپلوسی، چربزبانی.
مجیز گفتن: چاپلوسیکردن، تملق گفتن، چربزبانیکردن.
مجیزگو: صفت چاپلوس، چربزبان، متملق، مداهنهگر.
مجیزگویی: تملق، چاپلوسی، چربزبانی، مداهنهگری.
مچاله: صفت ۱. دستمالی، فشرده، له؛ ۲. کلاف، کلافه، گلوله؛ ۳. رنجیدهخاطر، کنف، مکدر.
مچالهشدن: فشردهشدن، لهشدن، تغییر شکلیافتن.
مچالهکردن: فشردن، لهکردن، از شکل انداختن.
مچ: ۱. فاصله بین ساعدوکفدست، بند دست، بند پا؛ ۲. استخوان؛ ۳. مفصل میان دستوساق دست.
مچگیری: کشف کارخلاف یاتوطئه (درحینانجامآن)، غافلگیری.
مچل: ۱. خجل، شرمسار بور، دماغسوخته؛ ۲. تنقلات.
مچلکردن: ۱. بورکردن؛ ۲. مورد تمسخر قراردادن.
محابا: ۱. احتیاط، اندیشه، باک، بیم، پروا، ترس، ملاحظه، واهمه؛ ۲. جانبداری، طرفداری، محابات.
محابات: ۱. یاریکردن؛ ۲. طرفداریکردن، ناحقکردن، جانبداری ناعادلانهکردن؛ ۳. میلبه ناحقکردن؛ ۴. احتیاطکردن، ملاحظهکردن؛ ۵. فروگذاشتن؛ ۶. احتیاط، ملاحظه، پروا.
محابا داشتن: ۱. احتیاطکردن، ملاحظهکردن؛ ۲. فروگذارکردن.
محاجه: ۱. خصومت، خصومتورزی، دشمنی؛ ۲. استدلال، برهان؛ ۳. جدل، مباحثه؛ ۴. حجت آوردن، دلیل آوردن، استدلالکردن؛ ۵. خصومت ورزیدن.
محاجهکردن: ۱. استدلالکردن، مباحثهکردن، حجت آوردن؛ ۲. جدلکردن، بگومگوکردن؛ ۳. خصومت ورزیدن، دشمنیکردن.
محادثه: ۱. تکلم، سخنگویی؛ ۲. بایکدیگر تکلمکردن، بایکدیگرسخنگفتن.
محاذات: محاذی، مقابل، موازات، همپا.
محاذی: روبرو، رویارو، مقابل، موازی.
محارب: صفت ۱. پیکارگر، جنگاور، جنگجو، جنگی، رزمآور، رزمپوش، مبارز، متحارب، منازع، نبردآزما ≠ مصلح؛ ۲. ستیزهجو، یاغی (علیه حکومت اسلامی).
محاربه: آرزم، پرخاش، پیکار، جنگ، حرب، رزم، ستیزه، کشتار، نبرد ≠ صلح، آشتی.
محارست: پاسداری، حراست، حفظ، محافظت، مراقبت، مواظبت، نگهبانی، نگهداری.
محارستکردن: مواظبتکردن، محافظتکردن، حراستکردن.
محارم: ۱. آشنایان، دمسازان، رازداران ≠ بیگانگان؛ ۲. محرمها، منسوبین ≠ نامحرمان.
محاسب: صفت آمارگر، حسابدار، شمارنده.
محاسبه: ۱. احتساب، ارزیابی، حسابداری، شمارش؛ ۲. حسابکردن، شمردن.
محاسبهشدن: ۱. حسابشدن؛ ۲. به حساب آمدن، لحاظشدن؛ ۳. بررسیشدن، ارزیابیشدن.
محاسبهکردن: ۱. حسابکردن؛ ۲. شمردن؛ ۳. به حساب آوردن، لحاظکردن؛ ۴. بررسیکردن، ارزیابیکردن.
محاسن: ۱. ریش، لحیه؛ ۲. احسانها، حسنات، حسنها، خوبیها، فضایل، مناقب، نیکوییها، نیکیها ≠ سیئات.
محاصره: اسم احاطه، حصر، شهربند، محاصرت، محاط، محصور.
محاصرهشدن: ۱. درحصر قرار گرفتن؛ ۲. احاطهشدن، در محاصرهقرار گرفتن، در میان گرفتهشدن.
محاصرهکردن: احاطهکردن، درحصار قراردادن، درتنگنا قراردادن.
محاضر: ۱. محضرها، دفاتراسنادرسمی ≠ محاکم، محکمهها؛ ۲. گواهیها، استشهادات.
محاضره: ۱. حضور قلب؛ ۲. بحث، گفتوگو؛ ۳. پرسش و پاسخ، جواب و سوال.
محاط: احاطهشده، محاصره، محصور ≠ محیط.
محافظ: پاسبان، پاسدار، پشتیبان، حارس، حافظ، حامی، گماشته، مراقب، مستحفظ، مهیمن، نگهبان.
محافظت: احتراس، استحفاظ، پاسبانی، پاسداری، پشتیبانی، حراست، حفاظت، حفظ، صیانت، محارست، نگاهداری، نگهبانی، نگهداری، وقایت.
محافظتکردن: پاسداریکردن، حفاظتکردن، نگهبانیکردن، نگهداریکردن.
محافظهکار: صفت ۱. ارتجاعی، سنتگرا، مرتجع ≠ پیشرو، نوگرا؛ ۲. محتاط.
محافظهکاری: ۱. سنتگرایی؛ ۲. احتیاط، احتیاطکاری؛ ۳. دوراندیشی، حزم.
محافل: محفلها، مجلسها، کانونها، مجمعها، مجالس، انجمنها.
محاق: ۱. حالت ماه درسه شبآخرماه؛ ۲. پوشیده، ناپدید ≠ ۱. بدر؛ ۲. تربیع.
محاکات: ۱. باز گفتن، نقلکردن؛ ۲. حکایتکردن.
محاکم: محکمهها، دادگاهها.
محاکمه: استنطاق، بازپرسی، دادرسی، قضاوت.
محاکمهکردن: ۱. دادگاهیکردن، رسیدگیکردن (به اتهام)، دادرسیکردن؛ ۳. استنطاقکردن، به استنطاقکشیدن.
محالاندیش: باطلاندیش، خیالاندیش ≠ واقعبین، واقعنگر.
محال: ۱. غیرممکن، ممتنع، ناممکن، امکانناپذیر، ناشدنی، نشدنی ≠ ممکن؛ ۲. اندیشه باطل.
محال: ۱. محلها، جایها؛ ۲. نواحی، مناطق، ناحیهها، منطقهها، بلوکات، بلوکها.
محاله: ۱. توانایی، قدرت؛ ۲. مهارت؛ ۳. چاره.
محامد: خصایل، مَحمِدَتها، صفات نیک، مکارم ≠ ذمائم.
محاورات: گفتوگوها، محاورهها، گفتوشنودها.
محاوره: ۱. صحبت، تکلم، گپ، گفتوگو، گفتوشنود؛ ۲. مباحثه، مذاکره، مناظره؛ ۳. مجاورت؛ ۴. گفتوگوکردن ≠ مکاتبه.
محاورهکردن: گفتوگوکردن، مذاکرهکردن، گپ زدن.
محاوله: ۱. آهنگ، قصد، نگرش؛ ۲. تیزبینی، تیزنگری؛ ۳. حیلهگری؛ ۴. حیلهکردن؛ ۵. قصدکردن.
محبتآمیز: صفت دوستانه، عاشقانه، مشفقانه، مودتآمیز، مهرآمیز، مهربانانه ≠ عداوتآمیز.
محبت: انس، تولا، حب، خاطرخواهی، دلدادگی، دوستی، شفقت، صمیمیت، عشق، عطوفت، علاقه، مصادقت، مودت، مهر، مهربانی، ود، وداد، هواخواهی ≠ عداوت.
محبتخانه: جندهخانه، فاحشهخانه، عشرتکده، لانه فساد، نجیبخانه، قحبهخانه.
محبت داشتن: ۱. علاقهمندبودن، مهر ورزیدن، مهربانیکردن؛ ۲. مورد تفقد قراردادن، عنایتکردن، بذل محبتکردن.
محبتکردن: دوست داشتن، مهر ورزیدن، مهربانیکردن ≠ خصمیکردن.
محب: صفت حبیب، دوست، دوستدار، عاشق، ود، هواخواه، هوادار، یار ≠ خصم، دشمن، عدو، مخالف.
محبس: بازداشتگاه، بند، بندیخانه، دوستاق، دوستاقخانه، زندان، سجن، سلول، سیاهچال.
محبوب: اسم ۱. جانان، حبیب، دلارام، دلبر، دلدار، دلربا، دلنواز، دوست، شاهد، مطلوب، معشوق، نگار، یار؛ ۲. دوستداشتنی ≠ منفور؛ ۳. وجیه المله.
محبوبه: اسم ۱. جانانه، دلارام، دلبر، دلبند، دلدار، دلستان، دوست، سوگلی، معشوقه، یار؛ ۲. گل محبوبه، گل شب.
محبوبیت: حسن شهرت، شهرت، معروفیت، مقبولیت عام، وجاهت ملی.
محبوس: صفت اسیر، بازداشت، بندی، توقیف، حبس، دربند، دوستاقی، زندانی، گرفتار، مسجون ≠ آزاد، رها.
محبوسشدن: حبسشدن، زندانیشدن، توقیفشدن، بازداشتشدن، بندیشدن ≠ آزادشدن، مرخصشدن.
محبوسکردن: بازداشتکردن، توقیفکردن، حبسکردن، زندانیکردن، دربندکردن ≠ آزادکردن، رهاساختن.
محتاجالیه: دربایست، ضرور، لازم.
محتاج: بیبرگ، بیچیز، بینوا، تنگدست، تهیدست، حاجتمند، عایل، فقیر، نیازی، مستحق، مستمند، مسکین، نیازمند ≠ بینیاز، توانگر، غنی، مالدار.
محتاجشدن: ۱. نیازمندشدن، حاجتمندشدن؛ ۲. تهیدستشدن، مستمندشدن ≠ مستغنیشدن، بینیازشدن، غنیشدن.
محتاجکردن: نیازمندساختن، نیازمندکردن ≠ بینیازکردن.
محتاط: احتیاطکار، بااحتیاط، حازم، دوراندیش، عاقبتاندیش، باحزم، مالاندیش، متحذر، محترز ≠ بیپروا.
محتاطانه: صفت احتیاطآمیز، عاقبتاندیشانه، مالاندیشانه، دوراندیشانه، توام با احتیاط.
محتال: حیلهگر، دغل، غدار، گربز، محیل، مکار، نغل، نیرنگباز.
محترز: بری، خویشتندار، مجتنب، محتاط، احترازکننده، دوریکننده.
محترف: بازرگان، پیشهور، کاسب.
محترفه: پیشهور، حرفهدار، کسبه.
محترق: ۱. افروخته، سوزنده، شعلهور، مشتعل؛ ۲. آتشزا، آتشگیر، محترقه؛ ۳. سوزان.
محترم: ارجمند، باآبرو، بااعتبار، باشخصیت، بزرگوار، شخیص، شریف، حرمتدار، با حرمت، عزتمند، قابل احترام، عزیز، گرامی، گرانقدر، گرانمایه، متشخص، محتشم، معز، معزز، معظم، مکرم، مکرم، موقر ≠ بیحیثیت، خوار.
محترمانه: قید ۱. بااحترام، توام با احترام، باحرمت، محترمبیادبانه.
محترممحتسب: پاسبان، پلیس، شحنه، عسس، ناهی.
محتشم: ۱. جلیل، باحشمت، شکوهمند، شوکتمند، محترم، مهتر، بزرگ؛ ۲. توانگر، ثروتمند، متمول.
محتضر: روبه قبله، مردنی، مشرف به موت ≠ قبراق، سرحال.
محتکر: انبارکننده کالا وارزاق، احتکارکننده.
محتلم: آلوده، جنب، شیطانی، نجس ≠ طاهر، پاک.
محتملاً: احتمالاً، شاید، گویا، یحتمل ≠ یقین.
محتمل: امکانپذیر،شدنی، احتمالدادهشده، محتمله.
محتوا: ۱. فحوا، متن، مضمون، مفاد، مفهوم؛ ۲. مظروف.
محتوم: ۱. حتمی، مسجل، مقدر، ناگزیر، نبشته ≠ نامحتوم؛ ۲. واجب، لازم.
محتویات: ۱. مضامین، مطالب، مفاهیم؛ ۲. محتواها.
محتوی: حاوی، شامل، مشتمل.
محجب: پنهان، پوشیده، حجابدار، محجبه، درپرده، محجوبه ≠ بیحجاب.
محجبه: چادری، حجابدار، حجابی، محجوبه ≠ بیحجاب.
محجر: ۱. باغ، بوستان، حدیقه؛ ۲. کاسهچشم؛ ۳. معجر.
محجوبانه: قید توامباحجب، شرمگینانه.
محجوب: ۱. باحیا، خجول، سربهزیر، کمرو، شرمگین، شرمناک؛ ۲. پوشیده، محجبه، مستور، نقابدار، ≠ نامحجوب.
محجوبه: صفت چادری، حجابدار، محجبه ≠ بیحجاب.
محجور: ۱. مفلس، ورشکسته؛ ۲. سفیه منع شده از کار و تصرف دراموال.
محدب: برآمده، برجسته، گوژ ≠ مقعر.
محدث: آلوده، ناپاک، نجس، ملوث ≠ مطهر، طاهر.
محدث: اخباری، حدیثدان، حدیثشناس، راوی، روایتگر.
محدود: ۱. بسته، تحدیدشده، متناهی، محصور؛ ۲. اندک، کم؛ ۳. قصیر، کوتاه؛ ۴. تنگ ≠ بیپایان.
محدودکردن: ۱. مقیدکردن، در تنگنا قراردادن، محدودیت قائلشدن؛ ۲. منحصرکردن؛ ۳. محصورکردن.
محدوده: حد، حدود، دایره، قلمرو، منطقه.
محدودیت: ۱. انحصار، حصر؛ ۲. تحدید، تنگنا، قید؛ ۳. کمبود.
محذور: اسم ۱. پرهیزشده، حذرشده؛ ۲. مانع؛ ۳. گرفتاری، مشکل.
محذوف: ۱. افتاده، زدوده، سترده، حذفشده؛ ۲. حذف، محو.
محراب: ۱. قبله، جایگاه امامدر مسجد؛ ۲. عبادتگاه، جایگاه کشیش؛ ۳. مقصوره، شاهنشین؛ ۴. صدر اطاق، پیشگاهمجلس.
محرر: راقم، کاتب، کاغذنویس، منشی، نویسنده ≠ قاری.
محرز: آشکار، احرازشده، ثابت، متقن، محقق، مسلم، معلوم، واضح، قطعی.
محرزشدن: مسلمشدن، قطعیشدن، متقنشدن، به ثبوت رسیدن، ثابتشدن.
محرزکردن: مسلمساختن، قطعیکردن، ثابتکردن.
محرض: صفت محرک، مشوق، برانگیزاننده.
محرقه: ۱. تیفوس؛ ۲. آتشگیره.
محرک: اسم ۱. انگیزه، باعث؛ ۲. جنباننده؛ ۳. تحریککننده، محرض، برانگیزاننده، مشوق؛ ۴. مسبب، واسطه، وسیله؛ ۵. مبهی؛ ۶. اغواگر، وسوسهگر.
محرمانه: صفت ۱. سری، مخفی؛ ۲. خصوصی، شخصی؛ ۳. درخفا، مخفیانه، نهانی ≠ علنی؛ ۴. دزدکی، زیرجلی.
محرم: صفت ۱. رازپوش، رازدار، رازنگهدار، سرنگهدار، معتمد، موثق؛ ۲. انیس، مقرب، مونس، ندیم؛ ۳. آشنا، خویش، خویشاوند، نزدیک؛ ۴. همسر، زوجه؛ ۵. حرام، ناشایست ≠ نامحرم.
محرم: زایر احرامبسته، مقیمحرم ≠ محل.
محروس: درامان، محروسه، محفوظ، مصون، حراستشده ≠ نامحروس.
محروسه: خطه، سرزمین، دیار، اقلیم.
محروم: بیبهره، بینصیب، عاری، مایوس، معرا، ناامید، ناکام، ناکامکار، ناکامروا، ناکامیاب، نامراد، ناموفق ≠ کامیاب.
محرومشدن: بینصیبشدن، محروم گشتن، بیبهره ماندن، نامرادشدن ≠ بهرهورشدن.
محرومکردن: بینصیبکردن، بیبهرهساختن، نامرادکردن، محروم داشتن ≠ بهرهمندکردن.
محرومیت: بیبهرگی، بینصیبی، حرمان.
محرومیتزا: فقرزا، حرمانزا ≠ محرومیتزدا.
محرومیتزایی: فقرزایی، حرمانزایی ≠ فقرزدایی، محرومیتزدایی.
محزون: افسرده، اندوهکش، اندوهگین، تنگدل، حزین، غمناک، غمین، گرفته، متاسف، مغموم، ملول، مهموم ≠ شاد.
محسنات: ۱. کارهاینیک، خوبیها، نیکوییها؛ ۲. صفات خوب، خصلتهای نیک ≠ ذمائم؛ ۳. شایستگیها.
محسن: صفت شاهنده، صالح، نیکوکار.
محسوبشدن: ۱. شمردهشدن، بهحساب آمدن، به شمار آمدن؛ ۲. قلمدادشدن، تلقیشدن.
محسوب: اسم ۱. شمار، شمرده، شمردهشده، به حسابآمده؛ ۲. قلمداد، انگاشته شده.
محسوبکردن: محسوب داشتن، بهحساب آوردن، به شمار آمدن، قلمدادکردن، تلقیکردن.
محسوس: ۱. آشکار، ظاهر، عیان، مرئی، مشهود، ملموس، نمایان، هویدا؛ ۲. حسشده، احساسشده، ادراکشده ≠ نامحسوس.
محسوسشدن: حسشدن، ادراکشدن، دریافتن، احساسشدن.
محشر: صفت ۱. حشرگاه، رستاخیز، قیامتگاه، رستخیز، قیامت؛ ۲. غوغایبسیار، جمعیت زیاد؛ ۳. کار شایان؛ ۴. فوقالعاده، خارقالعاده، عالی.
محشور: جلیس، قرین، مانوس، مصاحب، معاشر، مقترن، مقرب، ندیم، همنشین.
محصل: ۱. تلمیذ، دانشآموز، شاگرد، طلبه ≠ معلم؛ ۲. تحصیلدار؛ ۳. نگهبان، مامور.
محصل: اسم ۱. خلاصه، مجمل، ماحصل؛ ۲. بهدستآمده، مکتسب، حاصل شده.
محصن: اسم ۱. متاهل، پارسا، پرهیزگار (مرد)؛ ۲. عفیف، پاکشلوار، پاک.
محصنه: شوهردار، طاهره، پارسازن.
محصور: بسته، تحدید، حصاردار، شهربند، محاصره، محدود.
محصورشدن: ۱. احاطهشدن؛ ۲. حصاردارشدن، دیوارکشیشدن، حصار کشیدن؛ ۳. محاصرهشدن؛ ۴. اسیرشدن.
محصورکردن: ۱. دیوار کشیدن، حصاردارکردن؛ ۲. فراگرفتن، احاطهکردن.
محصول: ۱. بار، بر، تولید، حاصل، فرآورده، کالا، میوه، نتیجه؛ ۲. خرمن، درو؛ ۳. دخل، سود، عایدی، کارکرد؛ ۴. مولود.
محصولبرداری: برداشت، خرمن، درو، میوهچینی.
محض: ۱. بیآمیغ، پاک، خالص، ناب؛ ۲. بحت صرف؛ ۳. فقط؛ ۴. بهخاطر، برای.
محضر: ۱. آستانه، آستان، درگاه؛ ۲. پیشگاه، حضور، حضورگاه؛ ۳. دفترخانه، دفتر اسناد رسمی.
محضردار: سردفتر، دفترخانهدار، متصدی محضر.
محظور: اسم ۱. اشکال، تنگنا، دشواری، گیر، مانع؛ ۲. حرام، ممنوع، ناروا.
محظوظ: ۱. بختیار، برخوردار، بهرهمند، بهرهور، متمتع، مستفیض؛ ۲. خوشحال، شاد، مبتهج، مسرور، مشعوف، مفرح.
محظوظشدن: ۱. بهرهورشدن، بهرهمندشدن، متمتعشدن، برخوردارشدن؛ ۲. حظکردن، حظ بردن، لذتبردن؛ ۳. خشنودشدن.
محظوظکردن: بهرهمندکردن، متمتعکردن، حظ بخشیدن.
محفظه: جلد، صندوقچه، صندوق، قاب، لفافه.
محفلآرا: مجلسافروز، مجلسآرا، شمعجمع، بزمآرا.
محفل: انجمن، پاتوق، جرگه، جمع، حلقه، کانون، لنگر، مجلس، مجمع، مرکز.
محفوظات: ۱. بهخاطرماندهها، بهیادماندهها؛ ۲. دانستهها، معلومات.
محفوظ: حفظ، درامان، محافظتشده، محروس، مصون.
محفوظ داشتن: حفظکردن، محافظتکردن، نگهداریکردن، حراستکردن، نگهبانیکردن، نگه داشتن.
محق: حقدار، ذیحق، صاحبحق، حق بهجانب.
محقر: ۱. پست، حقیر، خفیف، خوار؛ ۲. کوچک؛ ۳. کوتاه؛ ۴. ناچیز.
محققاً: بلاشبهه، بلاشک، تحقیقاً، حتماً، قطعا، مسلماً، یقیناً، ≠ محتملاً.
محققانه: ۱. دانشمندانه، عالمانه، فاضلانه؛ ۲. پژوهشگرانه، منتجازپژوهش.
محقق: پژوهشگر، دانشمند، عالم، متتبع، متجسس، متفحص ≠ نامحرز.
محقق: تایید، تحقیقشده، ثابتشده، درست، راست، قطعی، محرز، مدلل، مسجل، مسلم.
محققشدن: ثابتشدن، بهثبوت رسیدن، راست ازآب درآمدن، بهحقیقت پیوستن.
محق: ۱. محو، فنا؛ ۲. محوکردن، پاککردن؛ ۳. درمحاق افتادن؛ ۴. کاستن، کاهیدن.
محک: ۱. آزمایش، آزمون، امتحان، تجربه؛ ۲. عیارسنج؛ ۳. عیار، عیارسنجی؛ ۴. ضابطه، معیار.
محکپذیر: ۱. آزمایشپذیر، آزمونپذیر ≠ محکناپذیر؛ ۲. قابل امتحان، امتحانشدنی، ≠ امتحاننشدنی؛ ۳. سنجشپذیر، سنجیدنی ≠ سنجشناپذیر.
محک خوردن: ۱. آزمایششدن، سنجیدهشدن؛ ۲. عیارسنجیشدن.
محک زدن: ۱. آزمودن، در بوته آزمایش قراردادن؛ ۲. عیارسنجیکردن.
محکم: قید ۱. استوار، بادوام، پابرجا، پایدار، ثابت، سدید، قایم، قرص، مستحکم، مقاوم، مستقر، مضبوط؛ ۲. سخت، سفت، شدید، فشرده، صلب؛ ۳. جزم، راسخ؛ ۴. قانعکننده، متقن، متین، مستدل، واثق؛ ۵. بهسختی، بهشدت، شدید؛ ۶. مورد اطمینان، موردوثوق، موثق.
محکمشدن: ۱. پابرجاشدن، استوارشدن، پابرجا گشتن؛ ۲. چسبیدن، ثابتشدن؛ ۳. شدیدشدن، شدتیافتن.
محکمکردن: استوارکردن، سفتکردن، قایمکردن، ثابت نمودن، پابرجاکردن ≠ سستکردن.
محکمهپسند: ۱. مستدل، منطقی؛ ۲. دادگاهپسند.
محکمه: ۱. دادسرا، دادگاه، دادگستری، دیوان، عدالتخانه، عدلیه؛ ۲. مطب.
محکمی: استحکام، استواری، پایداری، سختی، صلابت، صلبی ≠ سستی.
محکوم: صفت ۱. دادباخته، متهم، مقصر؛ ۲. مجاب، مغلوب؛ ۳. مجبور ≠ حاکم، دادبرده.
محکومشدن: ۱. بزهکار شناختهشدن، داد باختن، دادباختهشدن، محکوم گشتن، مقصر شناختهشدن، مغلوبشدن ≠ حاکمشدن؛ ۲. مقهورشدن ≠ پیروزشدن؛ ۳. مجبورشدن.
محکومکردن: ۱. بزهکار شناختن، خطاکار اعلامکردن، نارواشناختن؛ ۲. مغلوبکردن، مجبورساختن.
محلات: کویها، برزنها، محلهها.
محل: ۱. جایگاه، جا، حله، ربع، ماوا، مسکن، مقام، مکان، موقعیت، موضع، نقطه؛ ۲. محلت، کوی، برزن، محله، سرگذر؛ ۳. اعتنا، توجه؛ ۴. موقع، وقت، هنگام؛ ۵. ارز، ارزش، قدر، منزلت؛ ۶. اعتبار، موجودی؛ ۷. فرصت، مجال مهلت؛ ۸. حد، اندازه؛ ۹. مورد؛ ۱۰. تنا.
محل داشتن: ۱. موجودی داشتن، اعتبار داشتن؛ ۲. جا داشتن، مورد داشتن، تناسب داشتن، مناسببودن؛ ۳. فرصت داشتن، مجال داشتن.
محل گذاشتن: اعتناکردن، توجهکردن، وقع نهادن، محلکردن، محلنهادن.
محل نگذاشتن: اعتنا نکردن، اهمیت ندادن، وقع ننهادن ≠ عنایتکردن.
محلوج: حلاجیشده، پنبهزدهشده.
محلول: صفت ۱. حلشده ≠ حلال؛ ۲. آب، مایع.
محله: برزن، ربع، کوی، محلت.
محلی: ۱. بومی؛ ۲. اهلی؛ ۳. بومزاد ≠ غیر بومی.
محمدت: ستایش، تحسین، آفرین ≠ نکوهش، ذم.
محمل: ۱. تخت روان، کجاوه، هودج، عماری؛ ۲. علت، سبب، جهت، انگیزه.
محملنشین: کجاوهنشین، هودجی.
محمود: ۱. ستوده، ممدوح، ستایششده ≠ نامحمود، ناستوده؛ ۲. نیک.
محمول: ۱. بار، محموله؛ ۲. حملشده، بارشده؛ ۳. خبر، گزاره ≠ مبتدا، موضوع؛ ۴. تاویلشده، تفسیرشده.
محموله: بار، بسته، محمول.
محنتآباد: محنتسرا، محنتستان، محنتکده.
محنت: ۱. آزمون، آزمایش، امتحان، بلا؛ ۲. تعب، رنج، سختی، عنا، مرارت، مشقت؛ ۳. اندوه، غصه، غم، کرب؛ ۴. آزار، عذاب، گزند، محنه.
محنتبار: پربلا، پررنج، پرمرارت، پرمشقت، رنجبار، مرارتآمیز، مشقتآمیز، مشقتبار.
محنتپذیر: محنتکش، محنتبر، محنتدیده.
محنتپذیری: محنتکشی، محنتبری، محنتدیدگی.
محنتزا: محنتبار، محنتافزا.
محنتستان: غمکده، محنتآباد، محنتسرا، محنتکده.
محنتکش: رنجدیده، رنجکش، غمپرور، محنتبر، محنتپرور، محنتخور، محنتدیده، محنتزده، محنتروزی، محنتی.
محن: ۱. رنجها، سختیها، محنتها، مشقات، مشقتها؛ ۲. آزمایشها، بلایا.
محور: ۱. آسه، قطب، مدار، مرکز؛ ۲. اساس، پایه، پی، مبنا؛ ۳. راه، جاده؛ ۴. شافت؛ ۵. قطر، خط مفروض.
محوری: ۱. آسهای؛ ۲. اساسی، بنیادی، بنیادین.
محو: اسم ۱. زایل، معدوم، منهدم، نابود، نیست؛ ۲. ازبین بردن، زدودن، ستردن؛ ۳. امحا، پاک، زدوده، محذوف؛ ۴. مدهوش؛ ۵. نسخ؛ ۶. اضمحلال، زوال، نابودی؛ ۷. ناپیدا، ناپدید، پنهان، نهان؛ ۸. غرق، غرقه؛ ۹. مجذوب ≠ صحو، پیدا.
محوشدن: ۱. از بینرفتن، زدودهشدن، زایلشدن، معدومشدن، منهدمشدن، زوالیافتن؛ ۲. مدهوششدن؛ ۳. مجذوبشدن؛ ۴. غرقه گشتن، غرقشدن.
محوطه: ۱. حیطه، فضا، میدان، ساحت؛ ۲. حیاط، صحن؛ ۳. زمیننامحصور.
محوکردن: از بین بردن، زدودن، زایلکردن، معدومکردن.
محول: اسم ۱. احاله، سپرده، واگذار؛ ۲. محوله، سپردهشده، واگذارشده؛ ۳. گرداننده؛ ۴. حوالهکنننده، حوالهگر؛ ۵. موکول، منوط.
محولشدن: ۱. سپردهشدن، واگذارشدن، احالهشدن؛ ۲. موکولشدن، منوطشدن.
محولکردن: ۱. سپردن، واگذاشتن، احالهکردن؛ ۲. موکولکردن، منوطکردن.
محیا: حیات، زندگی ≠ ممات.
محیرالعقول: شگفتانگیز، تعجبآور.
محیر: حیرانکننده، حیرتانگیز، شگفتانگیز.
محیص: راه فرار، گریزگاه، مفر.
محیط: اسم ۱. اطراف، پیرامون، دور، محدوده، دوره، گرداگرد؛ ۲. آتمسفر، جو، فضا؛ ۳. آگاه، بااطلاع، مطلع؛ ۴. اقیانوس، دریای بزرگ، قلزم؛ ۵. احاطهکننده، دربرگیرنده ≠ محاط.
محیطشدن: در برگرفتن، احاطهکردن ≠ محاطشدن.
محیلانه: صفت توام باحیله، حیلهگرانه، رندانه، زیرکانه، شیادانه، مکارانه، مزورانه، خدعهآمیز، مکرآمیز.
محیل: ۱. پرحیله، حیلهپرداز، حقهباز، حیلهگر، دغا، دغل، رند، زیرک، شیاد، شیطان، فریبکار، فریبنده، محتال، مزور، مکار، ناقلا ≠ ساده؛ ۲. باهوش؛ ۳. براتکش، حوالهگر.
محیلی: تزویر، حقهبازی، حیلهگری، شیادی، مکاری، مکر ≠ سادگی.
محیی: صفت زندهکننده، احیاگر، احیاءکننده ≠ ممیت.
مخابرات: تلفنخانه، ادارهتلفن، تلگرافخانه، سازمان پیامرسانی، نظاماطلاعرسانی.
مخابره: ۱. اخبار، ارسال، اعلام؛ ۲. خبررسانی؛ ۳. ابلاغکردن، تلگرافکردن، خبردادن؛ ۴. پیامی را با تلفن یا تلگرامابلاغکردن.
مخادع: اغواگر، خدعهگر، فریبکار، مکار، نیرنگباز.
مخادعه: ۱. مخادعت، خدعهگری، فریبکاری؛ ۲. خدعهکردن، فریبدادن، مکر ورزیدن.
مخارج: خرج، نفقه، هزینه ≠ مداخل.
مخازن: ۱. مخزنها؛ ۲. انبارهها.
مخاصم: خصم، دشمن، عدو ≠ محب.
مخاصمه: پیکار، خصومت، دشمنی، عداوت، عناد، کینهتوزی، مخاصمت ≠ صلح، مصالحه.
مخاطبساختن: طرف صحبت قراردادن، خطابشدن، مخاطبقراردادن.
مخاطب: اسم شنونده، مستمع ≠ متکلم، گوینده.
مخاطرات: مخاطرهها، خطرها، مهلکهها.
مخاطرهآمیز: بحرانی، خطرناک، سخت، سهمناک، وخیم، هولناک ≠ بیخطر.
مخاطره: ۱. بحران، تهلکه، خطر، مخافت، مخمصه، مهلکه؛ ۲. قمار.
مخاطرهجو: بیباک، ماجراجو، خطرجو، متهور ≠ محافظهکار.
مخافت: ۱. بیم، ترس، خطر، خوف، مخاطره؛ ۲. ترسیدن، خوف داشتن، هراسیدن، بیمناکشدن.
مخالطت: ۱. آرمش، آمیزش، مقاربت، نزدیکی؛ ۲. مجالست، معاشرت؛ ۳. آمیزشکردن، معاشرتکردن.
مخالطتکردن: آمیزشکردن، معاشرتکردن، مجالستکردن، دوستیکردن.
مخالف: ۱. پادزهر، پرخیده؛ ۲. حریف، خلاف، دشمن، طاغی، عدو، مدعی، معارض، مغایر، منافی، ناجور، ناموافق؛ ۳. دگراندیش، اپوزیسیون؛ ۴. نقیض، ضد، عکس ≠ موافق.
مخالفت: اختلاف، اعراض، خصومت، خطاب، دشمنی، ستیزه، سرزنش، سرکشی، ضدیت، طغیان، عتاب، عداوت، عصیان، عناد، معاندت، نافرمانی، نقاضت ≠ موافقت.
مخالفتشدن: ردشدن، تایید نشدن، تصویب نشدن، مورد موافقتقرار نگرفتن.
مخالفتکردن: ۱. خصومت ورزیدن، دشمنیکردن، ناسازگاریکردن، عناد ورزیدن، ضدیتکردن؛ ۲. مخالفتخوانیکردن؛ ۳. ناموافقبودن، خلافورزیدن ≠ ۱. موافقتکردن، موافقبودن؛ ۲. ممتنعبودن؛ ۴. روی خوش نشان ندادن، تسلیمنشدن.
مخالفخوان: اسم منفیخوان، ناهمنوا، مخالفگو.
مخالفخوانی: منفیخوانی، ناهمنوایی، مخالفگویی.
مخبر: ۱. اندرون، داخل، درون؛ ۲. باطن، ضمیر ≠ برون، منظر؛ ۳. شهرت، آوازه، صیت.
مخبر: صفت ۱. خبرنگار، گزارشگر؛ ۲. آگاه، مسبوق، مستحضر، مطلع، واقف ≠ بیخبر، ناآگاه.
مخبط: ۱. آشفته، پریشان، درهم؛ ۲. تباه، فاسد؛ ۳. پریشانعقل، دیوانه، مجنون، پریشانحواس، مخبول ≠ عاقل، سالم.
مختار: آزاد، برگزیده، بهین، پسندیده، حر، صاحباختیار، ماذون، مجاز، مخیر، مستقل ≠ مجبور.
مختال: خودبزرگبین، خودبزرگنگر، خودبین، خودپسند، خودخواه، متکبر.
مخترع: صفت پدیدآورنده، سازنده، مبتدع، مبتکر، مبدع، نوآور ≠ مکتشف.
مختصات: ویژگیها، خصیصهها، مشخصهها، صفات ممیزه، وجوه ممیز.
مختص: خاص، مخصوص، ویژه، اختصاصیافته.
مختصر: ۱. انموذج، زبده، گزیده؛ ۲. خلاصه، مجمل، ملخص، موجز، نامشروح ≠ مفصل، مطول؛ ۳. فشرده، کوتاه؛ ۴. حقیر، کوچک؛ ۵. ناچیز، کماهمیت؛ ۶. سردستی؛ ۷. کم، اندک ≠ زیاد، بسیار.
مختصرمختصرشدن: کوتاهشدن، خلاصهشدن، موجزشدن، مجملشدن.
مختصرکردن: کوتاهکردن، خلاصهکردن، تلخیصکردن ≠ مطولکردن، اطنابدادن، طول و تفصیلدادن.
مختصکردن: اختصاصدادن، ویژه گردانیدن.
مختصه: ۱. صفت ممیزه، ویژگی؛ ۲. اختصاص.
مختفی: پنهان، پوشیده، مخفی، مدفون، مستور، مکتوم، نهان، نهفته ≠ آشکار، پیدا، ظاهر.
مختفیشدن: ۱. پنهانشدن، نهان گشتن، مخفیشدن؛ ۲. مکتوم ماندن، پوشیده ماندن.
مختل: ۱. آشفته، بههمریخته، نابهسامان، بینظم، پریشان، درهم، مغشوش، نامرتب؛ ۲. آهمند، محتاج، نیازمند؛ ۳. خللیافته، دارایاختلال ≠ بسامان.
مختلس: صفت اختلاسکننده، دزد، سوءاستفادهچی.
مختلساختن: دچاراختلالکردن، آشفتهکردن، مختلکردن، پریشانکردن، به هم ریختن.
مختلشدن: ۱. اختلالیافتن، تباهشدن؛ ۲. آشفتهشدن، پریشانشدن؛ ۳. ازنظم و ترتیب افتادن، ازروال عادی خارجشدن.
مختلط: ۱. آمیخته، درهم، قاطی، مخلوط؛ ۲. مرکب.
مختلف: جوراجور، گوناگون، گونهگون، متعدد، متفاوت، متنوع ≠ مشابه، همگون.
مختلکردن: دچاراختلالکردن، آشفتهکردن، مختلساختن، به همریختن، نابهسامانکردن، پریشانکردن.
مختوم: ۱. بهپایانرسیده، مختومه، پایانیافته، ختمشده؛ ۲. سربهمهر، مقفل، مهر، مهرشده.
مختومه: ختمشده، بهپایانرسیده، انجام شده، به فرجام رسیده ≠ آغازشده.
مختومهشدن: ۱. خاتمهیافتن؛ ۲. بستهشدن؛ ۳. ختمشدن.
مختون: ختنهشده.
مخدرات: پردهنشینیان، مستوران، نسوان، بانوان، مخدرهها.
مخدر: ۱. تخدیرکننده، کرختکننده؛ ۲. مکیف ≠ مسکر؛ ۳. روانگردان.
مخدره: اسم ۱. بانو، پردهنشین، خاتون، خانم، مستور، مستوره، نهفتهرو؛ ۲. تخدیرکننده.
مخ: ۱. دماغ، مغز، نخاع؛ ۲. سر، کله؛ ۳. فکر، دها، شعور، عقل؛ ۴. نابغه، ژنی، پراستعداد؛ ۵. بید؛ ۶. دهنه، لگام؛ ۷. مرکز، کانون؛ ۸. چکیده، عصاره؛ ۹. خلاصه، لب؛ ۱۰. اصل، بن؛ ۱۱. عمق، ته؛ ۱۲. نخل؛ ۱۳. لجام، لگام.
مخدوش: خدشهدار، خراشیده، معیوب، دستخورده ≠ بیعیب، سالم.
مخدوشکردن: ۱. خدشهدارکردن؛ ۲. دستکاریکردن؛ ۳. خراشیدن.
مخدوم: آقا، ارباب، خداوندگار، خواجه، سرور، فرمانروا، کارفرما ≠ خادم.
مخده: بالش، پشتی، تکیهگاه، متکا، نازبالش.
مخذول: ۱. ریشهکن، منکوب؛ ۲. خوار، زبون، سرافکنده، سرشکسته، ذلیل.
مخرب: بنیانکن، تخریبگر، ویرانساز، ویرانگر ≠ آبادگر، بنیادساز، بنیادگر.
مخرج: ۱. مقعد؛ ۲. دررو، خروجی، محل خروج ≠ مدخل؛ ۳. واجگاه.
مخروب: خراب، ضایع، منهدم، ویران، ویرانه ≠ آباد، معمور.
مخروبه: خرابه، ناآباد، ویران، خراب، ویرانه ≠ آباد، معمور.
مخروط: صفت ۱. شکلهندسی مشابه کله قند، کلهقندی؛ ۲. خراطیشده، تراشیدهشده.
مخزن: ۱. انبار، محفظه؛ ۲. باک، تانکر؛ ۳. خزانه، گنجینه؛ ۴. جایگاه، معدن.
مخستان: نخلستان، نخلزار.
مخصوصمخصوص: صفت ۱. خاص، ویژه؛ ۲. اختصاصی، انحصاری؛ ۳. باب، مختص، منحصر.
مخطط: ۱. خطدار؛ ۲. خطخطی.
مخفف: ۱. اختصاری، خلاصه، مخففه، کوتاهشده؛ ۲. سبکبار؛ ۳. بیتشدید، غیرمشدد.
مخفیانه: پنهانی، درخفا، دزدکی، زیرجلی، محرمانه، نهانی ≠ آشکارا.
مخفی: ۱. پنهان، خفی، مستور، مکتوم، ناآشکار، ناپیدا، نامشهود، نامرئی، ناهویدا، نهان، نهفته؛ ۲. زیرجلی، سری ≠ آشکارا، آشکار، هویدا.
مخفیشدن: پنهانشدن، نهان گشتن، خود را قایمکردن، ناپیداشدن، نامرئیشدن.
مخفیکاری: پنهانکاری.
مخفیکردن: نهانکردن، پنهانکردن، پوشیدن، مکتوم داشتن ≠ برملاکردن، فاشکردن.
مخفیگاه: محل اختفاء، مکمن، نهانخانه، نهانگاه.
مخفی ماندن: پنهانماندن، پوشیده ماندن، مکتوم ماندن، نهان ماندن ≠ آشکارشدن، برملا گشتن، هویداشدن.
مخل: ۱. آشوبگر، اخلالکننده، اخلالگر، شورشی، مفسد، مفسدهجو؛ ۲. دستوپاگیر، سرخر، مانع، مزاحم، مصدع.
مخلب: برثن، چنگ، چنگال، ناخن.
مخلد: پایا، جاودان، خالد، خلود ≠ فانی.
مخلص: اخلاصمند، ارادتمند، بااخلاص، بیریا، پاک، چاکر، راستین، صدیق، صمیمی، یکدل، یکرو ≠ دورو، ریاکار.
مخلصانه: اخلاصآمیز، بیریا، صادقانه، صدقآمیز.
مخلص: ۱. راه خلاص، طریقهنجات، مفر، گریزگاه، محل رهایی؛ ۲. خلاصه، چکیده.
مخلوط: آمیخته، آمیزه، درهم، درهمآمیخته، قاطی، مختلط، ممزوج.
مخلوطشدن: آمیختهشدن، قاطیشدن، درهم آمیختن.
مخلوطکردن: آمیختن، قاطیکردن، درهمکردن.
مخلوع: اسم برکنار، خلع، معزول ≠ منصوب.
مخلوعشدن: خلعشدن، برکنارشدن، معزولشدن، عزلشدن ≠ منصوبشدن.
مخلوق: اسم ۱. آفریده؛ ۲. بنده، خلق، موجود؛ ۳. محدث، مبدع ≠ خالق.
مخمر: تخمیرکننده.
مخمس: ۱. پنجضلعی؛ ۲. پنجرکنی؛ ۳. پنجپارهای؛ ۴. پنجتایی؛ ۵. مسمط، پنجمصراعی.
مخمصه: ۱. اشکال، دردسر، قید، سختی، دشواری، گرفتاری، گیرودار، مخاطره؛ ۲. گرسنگی؛ ۳. رنج، زحمت؛ ۴. بدبختی، غم بزرگ.
مخمل: پارچه نرمو لطیفپرزدار.
مخملی: ۱. از جنس مخمل؛ ۲. مخملین؛ ۳. نرم، لطیف؛ ۴. آرام، ملایم، گوشنواز.
مخمور: ۱. خمارآلوده، خمارزده، خمار، میزده؛ ۲. سرخوش، ملنگ.
مخمورشدن: ۱. مستشدن؛ ۲. خمارشدن، خمارآلودهشدن.
مخمورکردن: ۱. مستکردن، نشئهکردن؛ ۲. خمارکردن، خمارآلودهکردن.
مخموری: خمارآلودگی، خماری، مستی، میزدگی.
مخنث: امرد، پشتپایی، زنصفت، کونی، مفعول، ملوط، نامرد، هیز.
مخوف: ترسناک، خوفناک، سهمگین، سهمناک، مهیب، مهیل، وحشتانگیز، وحشتناک، وهمناک، هراسانگیز، هولناک.
مخیر: ۱. آزاد، صاحباختیار، مختار؛ ۲. برگزیده، گزیده، انتخابشده.
مخیرکردن: اختیاردادن، مختارکردن، آزاد گذاشتن ≠ مجبورکردن.
مخیله: ۱. پندار، تصور، خیال، گمان؛ ۲. قوه تخیل، قوه تصور، ذهن.
مد: ۱. آلامد، باب، رایج، متداول، مرسوم، معمول؛ ۲. ذوق، سلیقه؛ ۳. آیین، شیوه، طریقه.
مداح: ثناخوان، ستایشگر، مدیحهسرا، مدیحهگو، مدح کننده ≠ هجاگو.
مداحی: ثناخوانی، ستایشگری، مدیحهسرایی، مدیحهگویی ≠ هجویهگویی.
مداخل: ۱. درآمد، سود، عایدی، منفعت؛ ۲. انعام، رشوه؛ ۳. مدخلها، موارد ≠ مخارج.
مداخله: ۱. پادرمیانی، شفاعت، میانجیگری، وساطت؛ ۲. دخالت، دخلوتصرف، دستاندازی؛ ۳. شرکت، مداخلت؛ ۴. مباشرت.
مداخلهکردن: ۱. دخالتکردن، شرکتکردن، دستاندازیکردن؛ ۲. پادرمیانیکردن، شفاعتکردن، میانجیگریکردن، وساطتکردن.
مدادپاککن: پاککن ≠ جوهرپاککن.
مداد: صفت ۱. دوده، مرکب؛ ۲. قلم، کلک، خامه؛ ۳. بیمصرف، بیخاصیت؛ ۴. هیچکاره.
مدارا: ۱. اعتدال، تسامح، سعهصدر، مماشات، میانهروی؛ ۲. سازش، ملایمت، رفقکردن؛ ۳. مهربانی، نرمی ≠ قهر؛ ۴. بردباری، تحمل.
مداراکردن: ۱. نرمیکردن، ملاطفتکردن، مماشاتکردن، تسامحکردن؛ ۲. رفقکردن؛ ۳. کنار آمدن، سازشکردن؛ ۴. بردباریکردن، تاب آوردن.
مدارج: پایهها، درجات، مراتب، مراحل، منازل، مدرجها.
مدار: ۱. دوایر فرضی موازی باخط استوا؛ ۲. مسیر؛ ۳. دور، گرد، پیرامون؛ ۴. حیطه، پهنه؛ ۵. مسیر فرضی حرکت انتقالیسیارات؛ ۶. مسیر جریان (برق والکترومغناطیسی)؛ ۷. مرکز؛ ۸. حلقه؛ ۹. دورزدن، گردشکردن.
مدارس: مدرسهها، دبستانها، آموزشگاهها.
مدارک: ۱. اسناد، سندها، مدرکها؛ ۲. گواهینامهها، دیپلمها.
مداعبه: ۱. شوخی، مزاح؛ ۲. شوخطبعی؛ ۳. شوخیکردن، مزاحکردن.
مدافع: پاسدار، پشتیبان، حارس، جانبتدار، حافظ، حامی، دفاعکننده، ظهیر، مجیر ≠ مهاجم.
مدافعه: ۱. پایداری، پشتیبانی، دفاع، دفع، مقاومت ≠ تهاجم، هجمه؛ ۲. حمایت، جانبداری.
مداقه: امعان، باریکبینی، بررسی، دقت نظر، تدقیق، توجه، دقت، کنجکاوی، موشکافی، ملاحظه.
مداقهکردن: دقتکردن، تدقیقکردن، امعاننظرکردن، تاملکردن.
مدال: جایزه، گردنآویز، نشان.
مدام: ۱. باقی، برقرار؛ ۲. پیوسته، جاودان، دائماً، علیالدوام، علیالاتصال، لاینقطع، مستمر؛ ۵. باده، شراب، می؛ ۶. بارشپیوسته.
مداوا: تداوی، تشفی، چاره، درمان، درمانگری، شفا، علاج، معالجه.
مداواشدن: درمانشدن، شفایافتن، معالجهشدن، تشفییافتن، علاج گشتن، تداویشدن، بهبودیافتن، عاجشدن.
مداواکردن: درمانکردن، علاجکردن، شفادادن، معالجهکردن، تداویکردن.
مداوم: بلاوقفه، پیاپی، پیدرپی، مسلسل، پیوسته، علیالدوام، لاینقطع، مستمر، ناگسیخته.
مداومت: ۱. پایداری، مقاومت، ایستادگی؛ ۲. پشتکار، پیوستهکاری؛ ۳. ابرام، اصرار، پافشاری، تداوم؛ ۴. جد، جدیت، کوشش.
مداومتدادن: تداوم بخشیدن، ادامهدادن.
مداهن: صفت چاپلوس، چربزبان، متملق، زبانبهمزد، مداهنهگر.
مداهنه: ۱. تملق، چاپلوسی، چربزبانی، زبانبهمزدی؛ ۲. چربزبانیکردن، تملق گفتن.
مداهنهکردن: تملق گفتن، چاپلوسیکردن، زبانبهمزدشدن، چربزبانیکردن.
مداهنهگر: صفت چاپلوس، چربزبان، زبانبهمزد، متملق.
مدایح: مدیحها، مدیحهها، مناقب، ستایشها ≠ هجوها.
مداین: شهرها، دیارها، مدینهها، بلاد، بلدها ۱. ≠ قراء، قریهها؛ ۲. ممالک، کشورها.
مد: ۱. بالا آمدن (سطح آبدریا) ≠ جزر؛ ۲. اطاله، بسط، تطویل، درازا، کشش؛ ۳. کشیدن، بسطدادن.
مدبر: ادبار، بختبرگشته، بدبخت، شوربخت، کوربخت، مفلوک ≠ مقبل.
مدبرانه: صفت استادانه، ماهرانه، هوشمندانه، هوشیارانه، توام باتدبیر، چارهگرانه، اندیشمندانه.
مدبر: صاحبتدبیر، صاحب اندیشه، بصیر، چارهاندیش، اندیشمند، بادرایت، سیاستمدار، کاردان، مدیر ≠ بیکیاست.
مدبری: بدبختی، شوربختی، فلاکت، فلکزدگی.
مدت: ۱. زمان، وقت؛ ۲. موقع، وهله، هنگام؛ ۳. مهلت؛ ۴. اثنا؛ ۵. عمر، حیات؛ ۶. دوران، روزگار.
مدح: آفرین، تحسین، تکریم، تمجید، مدحت، ثنا، ستایش، مدیح، مدیحه، منقبت، نعت ≠ قدح.
مدحت: مدح، ثنا، ستایش.
مدحخوان: اسم ۱. مداح، ستایشگر، مدحتگر؛ ۲. مدیحهگو، مدیحهسرا، مدحتخوان، مدحتسرا.
مدحکردن: ستایشکردن، آفرین خواندن، مدیحهسراییکردن، تحسینکردن ≠ قدحکردن.
مدحگو: ستایشگر، مداح، مدحخوان، مدحتگو، مدحتخوان، مدحتسرا، مدیحهسرا، مدحگستر، مناقبتخوان ≠ هجوگو.
مدخل: ۱. پیشگفتار، دیباچه، مقدمه ≠ موخره؛ ۲. ورودی ≠ خروجی؛ ۳. ورود، دخول ≠ خروج؛ ۴. مداخل، درآمد، عایدی ≠ مخارج، هزینه؛ ۵. مورد؛ ۶. سرواژه؛ ۷. باب، در.
مدخلیتدادن: دخالتدادن.
مدخلیت داشتن: تاثیر داشتن، دخالت داشتن، تاثیرگذاربودن.
مدخلیت: دخالت، تاثیر.
مدخوله: زن، غیرباکره ≠ باکره.
مدد: استعانت، استمداد، اعانت، حمایت، دستگیری، فریادرسی، کمک، مساعدت، مظاهرت، معاضدت، نصر، یاری، یاوری.
مدد خواستن: استمدادطلبیدن، کمک خواستن، امداد خواستن، یاریطلبیدن، یاری خواستن ≠ یاری بخشیدن.
مددکار: صفت پشتوار، پشتیبان، پشتیوان، پیشکار، حامی، خادم، دستگیر، دستیار، ظهیر، معاون، معین، ناصر، نصیر، یار، یاریگر، یاور، یاریدهنده.
مددکاری: امداد، کمک، یاری، یاریرسانی، مدد، عنایت، مساعدت، معاضدت، یاوری.
مددکردن: یاریدادن، کمککردن، یاریکردن، یاوریکردن، امدادکردن، استعانتکردن ≠ مددیافتن.
مددیافتن: کمکگرفتن، کمک دریافتکردن ≠ کمککردن، مدددادن.
مدر: ادرارآور، ادرارزا، پیشابزا.
مدرج: درجهبندیشده، درجهدار.
مدرس: آموزگار، آموزنده، استاد، دبیر، مربی، معلم ≠ شاگرد، متعلم.
مدرسه: آموزشگاه، دانشسرا، دانشکده، دبستان، دبیرستان، مکتب.
مدرسی: آموزگاری، تدریس، تعلیم، معلمی ≠ تلمذ.
مدرک: ۱. برگه، سند؛ ۲. دیپلم، کارنامه، گواهینامه.
مدرن: ۱. تازه، جدید، نو، نوین، روزآمد ≠ کهن؛ ۲. مجهز، پیشرفته.
مدرنیته: ۱. نوگرایی، تجدد ≠ کهنهگرایی؛ ۲. سنتگریزی ≠ سنتگرایی.
مدشدن: بابشدن، متداولشدن، رایجشدن ≠ دمدهشدن.
مدعا: ۱. ادعا، توقع، خواسته، مدعیگری؛ ۲. آرزو، درخواست، میل.
مدعو: صفت ۱. خوانده؛ ۲. دعوتی، ضیف، مهمان ≠ مهماندار، مدعی، میزبان، داعی.
مدعی: اسم ۱. ادعاکننده، دعویکننده، شکایتکننده، خواهان؛ ۲. حریف، خواهان، رقیب، مخالف ≠ مدعیعلیه، خوانده؛ ۳. ناموسگر؛ ۴. حقهباز، شارلاتان؛ ۵. درخواستکننده.
مدعیالعموم: دادستان.
مدعیشدن: ادعاکردن دعویکردن.
مدفن: آرامگاه، تربت، خاک، خاکجا، ضریح، قبر، گور، مرقد، مزار، مشهد، مقبره.
مدفوع: براز، پلیدی، سرگین، فضله، گه، نجاست.
مدفون: به خاکسپرده، دفنشده، خاک شده.
مدفونشدن: دفنشدن، خاککردن، به خاک سپردهشدن.
مدفونکردن: ۱. دفنکردن، به خاک سپردن؛ ۲. پنهانکردن، مخفیکردن، نهانساختن.
مدکردن: بابکردن، رایجساختن، متداولکردن، مرسومکردن، معمولکردن، رواجدادن، ترویجکردن.
مدگرایی: مدپرستی، پیروی از مد.
مدل: ۱. الگو، طرح، سرمشق، نمونه؛ ۲. اسوه، سرمشق، قدوه.
مدلساز: الگوساز، طراح.
مدلسازی: الگوسازی، طراحی، نمونهسازی.
مدلل: ثابتشده، محرز، محقق، مصرح.
مدللشدن: محرزشدن، محققشدن، به اثبات رسیدن.
مدللکردن: مدللساختن، به اثبات رساندن، ثابتکردن، محرزساختن، مدلل داشتن.
مدلول: فحوا، مضمون، مفاد، مفهوم، مصداق ≠ دال، صورت.
مدمغ: ۱. آزرده، دمغ، ناراحت، اخمو؛ ۲. پرنخوت، خودبین، خودپسند، خودخواه، کانا، متفرعن، مغرور.
مدنی: ۱. اجتماعی، شهرنشین، شهری؛ ۲. اهل مدینه ≠ مکی.
مدنیت: تمدن، شهرنشینی ≠ بدویت، چادرنشینی.
مدور: اسم حلقه، دایره، دایرهایشکل، گرد، مستدیر ≠ چهارگوشه، مربع.
مدون: صفت ۱. تالیف، تدوینیافته، گردآوریشده؛ ۲. مرتب، منسجم.
مدونسازی: تدوین، تنظیم، جمعآوری.
مدونشدن: تدوینیافتن، تدوینشدن، گردآوریشدن، جمعآوریشدن.
مدهش: ترسآور، دهشتآور، وحشتانگیز، وحشتزا، وحشتناک، وهمناک، هراسانگیز، هولانگیز.
مدهوش: ۱. بیحال، غشکرده؛ ۲. بیخویشتن، بیخود، بیهوش، محو؛ ۳. حیران، شگفتزده، سرگشته، مبهوت، متحیر؛ ۴. لایعقل.
مدهوششدن: ۱. بیخویشتنشدن، بیخودشدن، محوشدن؛ ۲. بیهوششدن، از هوش رفتن ≠ به هوش آمدن.
مدهوشکردن: ۱. حیرانکردن، حیرتزدهکردن؛ ۲. مجذوبکردن.
مدیح: آفرین، ثنا، ستایش، قصیده، مدح، مدیحه، نعت.
مدیحه: آفرین، ستایش، مدیح، منقبت ≠ هجویه.
مدیحهسرا: آفرینسرا، ستایشگر، مداح، مدیحهگو ≠ هجاگو.
مدید: ۱. دراز، طولانی؛ ۲. کشیده.
مدیر: اسم ۱. اداره کننده، گرداننده؛ ۲. رئیس، سرپرست، مسئول؛ ۳. باکیاست، سیاس، سیاستمدار، شایسته، کاردان، مدبر ≠ بیکیاست.
مدیریت: ۱. تدبیر، کیاست؛ ۲. ریاست؛ ۳. تمشیَت.
مدیست: مدساز، مدپرست.
مدینه: بلد، شهر، ولایت.
مدیون: ۱. بدهکار، غارم، قرضدار، وامدار ≠ داین؛ ۲. مرهون؛ ۳. مشغولالذمه.
مذاب: آبشده، ذوب، گداخته، میعان ≠ منجمد.
مذاق: ۱. چشش، کام، دهان؛ ۲. چشیدن؛ ۳. ذایقه، طعم، مزه؛ ۴. ذوق، سلیقه.
مذاکره: بحث، صحبت، گفتوگو، مباحثه، مناظره ≠ مکاتبه.
مذاکرهکردن: گفتوگوکردن، بحثکردن.
مذاهب: ۱. مذهبها، ادیان، آیینها، شرایع، نحلهها، طریقتها، کیشها؛ ۲. روشها، طریقهها.
مذبذب: ۱. دودل، متزلزل، متردد، مردد؛ ۲. پرشک، دمدمیمزاج، نامصمم ≠ مصمم.
مذبوحانه: بیثمر، بیفایده، عبث، بیهوده ≠ ثمربخش، مثمر.
مذبوح: ۱. ذبحشده، گلوبریده؛ ۲. تلاش بیثمر، کوشش بیاثر.
مذکر: مرد، نرینه ≠ مونث.
مذکور: صفت ذکرشده، سابقالذکر، مزبور، مشارالیه، نامبرده، یادشده.
مذلتبار: زبونانه، حقارتآمیز، ذلتبار، خواریزا.
مذلت: ۱. پستی، حقارت، خواری، ذل، ذلت، زبونی، سرافکندگی؛ ۲. خوارشدن، ذلیلشدن، به پستیگراییدن، زبونشدن.
مذمت: ۱. بدگویی، توبیخ، خردهگیری، زشتیاد، سرزنش، غیبت، نکوهش ≠ مَحمِدت، ستایش؛ ۲. بدگفتن، نکوهشکردن، سرزنشکردن ≠ ستایشکردن.
مذمتکردن: ۱. سرزنشکردن، نکوهشکردن؛ ۲. بد گفتن، بدگوییکردن، ذمکردن.
مذموم: بد، زشت، مکروه، ناپسند، مذمومه، نکوهیده ≠ معروف، محمود.
مذنب: اثیم، خاطی، گناهکار، مجرم، معصیتکار ≠ معصوم.
مذهب: آیین، دین، روش، سنت، شرع، شریعت، طریقه، طریقت، کیش، مسلک، مشرب، نحله.
مذهب: زراندود، مطلا ≠ مفضض.
مذهبی: صفت ۱. مذهبگرا، باتقوا، دیندار، مومن، متقی؛ ۲. دینی ≠ غیرمذهبی.
مرئوس: ۱. دونپایه، کارمند؛ ۲. زیردست، مادون ≠ رئیس.
مرئیشدن: ظاهرشدن، هویدا گشتن، پدیدار گشتن، آشکارشدن، پیداشدن، قابلرویتشدن، دیدهشدن.
مرئی: ۱. قابل مشاهده، قابلرویت، رویتپذیر، دیدنی؛ ۲. پدیدار، هویدا، ظاهر، پدید، آشکار، پیدا، ظاهر، محسوس، مشهود، معلوم، هویدا ≠ مخفی، غیرمرئی، نامرئی.
مرآت: آینه، آیینه.
مرائی: دورو، ریاکار، سالوس، ظاهرنما، متظاهر ≠ مخلص، یکرنگ.
مرابحه: ۱. بهرهکاری، تنزیل، ربا، ربح، سودخوری، مرابحت، نزول؛ ۲. ربح گرفتن، سوددادن، نزولدادن ≠ قرضالحسنه.
مرابطه: ۱. رابطه، سروکار، مراوده؛ ۲. سرحدبانی، مرزداری، نگهبانی.
مراتب: ۱. درجات، پایهها، درجهها، مراحل، منازل؛ ۲. ارزشها، رتبهها، قدرها؛ ۳. امر، قضیه، موضوع، مطلب؛ ۴. بارها، دفعات.
مراتع: مرتعها، چراگاهها، مرغزارها، علفزارها.
مراثی: مرثیهها، سوگسرودها، سوگنامهها، نوحهها، مرثیتها ≠ سرودها.
مراجعت: ۱. بازآیی، بازگشت، برگشت، رجعت، عودت، واگشت؛ ۲. باز گشتن ≠ عزیمت.
مراجعتکردن: بازگشتن، بر گشتن، رجعتکردن ≠ رفتن، عزیمتکردن.
مراجع: ۱. مرجعها؛ ۲. منبعها، ماخذ، ماخذها؛ ۳. آیتالهها، حضراتعظام.
مراجعه: ۱. احاله، بازگشت، رجوع؛ ۲. رجوعکردن.
مراجعهکردن: رجوعکردن ≠ ارجاعدادن.
مراحل: ۱. مرحلهها، منزلها؛ ۲. وهلهها؛ ۳. فازها.
مراحم: مرحمتها، لطفها، عنایات، عنایتها، محبتها، مهربانیها.
مراد: ۱. آرزو، تقاضا، حاجت، خواهش، غرض، قصد، کام، مقصد، مقصود، منظور، منوی، نیت، وایه؛ ۲. پیر، پیشوا، رهبر، شیخ، قطب؛ ۳. خواسته، مطلوب.
مرادبخش: ۱. مرادده ≠ مرادطلب؛ ۲. کامبخش، کامده ≠ کامطلب.
مرادطلب: آرزوخواه، حاجتخواه، کامجو، کامطلب.
مرادیافتن: کامرواشدن، کامیابشدن، به امید و آرزوی خودرسیدن، به مقصود رسیدن، حاجترواشدن، حاجتروا گشتن.
مرارت: ۱. آزار، تعب، رنج، سختی، کد، محنت، مشقت؛ ۲. تلخی، تلخی؛ ۳. زهره؛ ۴. تلخ گشتن.
مرارت کشیدن: سختی دیدن، محنت کشیدن، مشقت کشیدن، رنجبردن.
مراره: زهره، کیسهصفرا، مرارت.
مراسلات: ۱. مکاتبات، مکاتبهها، نامهنگاریها؛ ۲. نامهها، خطها، رقعات، رقعهها، مکتوبات.
مراسله: خط، رقعه، رقیمه، عریضه، کاغذ، مرقومه، مکتوب، منشور، نامه، نوشته ≠ مکالمه.
مراسم: آداب، آیین، تشریفات، رسوم، سنن، مناسک.
مراعات: ۱. پاس، توجه، رعایت، ملاحظه، مواظبت؛ ۲. حرمت؛ ۳. توجهکردن، مراقبتکردن؛ ۴. ملاحظه همکردن، رعایت همکردن.
مراعاتشدن: رعایتشدن، لحاظشدن، مورد توجه قرار گرفتن، درنظر گرفتن.
مراعاتکردن: ۱. پاس داشتن، نگاه داشتن؛ ۲. رعایتکردن، توجهکردن، لحاظکردن؛ ۳. مراقبتکردن.
مرافعه داشتن: درگیری داشتن، اختلاف داشتن، کشمکش داشتن، دشمنی داشتن.
مرافعه: ۱. داوری، شکایت؛ ۲. جدال، دعوا، ستیزه، شکایت، کشمکش، منازعه، نزاع، بزنبزن ≠ مصالحه.
مرافعهکردن: ۱. دعواکردن، مشاجرهکردن، کشمکش داشتن؛ ۲. شکایتکردن، دادخواهیکردن.
مرافق: آرنجها، مرفقها.
مرافقت: تفاهم، دوستی، رفاقت، نرمخویی، همراهی، یکرنگی.
مراقب: اسم ۱. پاسدار، حارس، دیدهبان، دیدهور، گماشته، محافظ، مستحفظ، مهیمن، نگاهبان، نگاهدار، نگهبان؛ ۲. آگاه، گوشبزنگ، مترصد، متوجه، ملتفت، منتظر، مواظب، ناظر؛ ۳. رقیب.
مراقبت: ۱. پاس، ترصد، ترقب، توجه، تیمارداشت، حفاظت، دقت، دیدهبانی، رعایت، محارست، مراعات، مواظبت، ناظری، نظارت، نگاهبانی، نگهداری، نیوشه؛ ۲. نگهبانیکردن؛ ۳. مواظبتکردن.
مراقبتکردن: مواظبتکردن، نگهداریکردن، حفاظتکردن، حراستکردن، نگهبانیدادن.
مراکز: ۱. مرکزها، کانونها؛ ۲. نقاط مهم.
مرام: ۱. آیین، ایدئولوژی، بینش، جهانبینی، عقیده، مسلک؛ ۲. خواست، خواهش، مراد، مقصود؛ ۳. شیوه رفتار، روشاخلاقی.
مراوده: آمدوشد، آمیزش، ارتباط، تردد، تماس، حشرونشر، مصاحبت، معاشرت، نشستوبرخاست.
مراوده داشتن: رفتوآمد داشتن، حشرونشر داشتن، معاشرتداشتن، نشستوبرخاست داشتن.
مراهق: نوبالغ، نوجوان ≠ پیر.
مراهنه: ۱. بردوباخت؛ ۲. شرطبندی، گروبندی؛ ۳. شرط بستن، گروگذاشتن.
مرایی، مرائی: ریاکار، مزور، دورو، متظاهر.
مر: ۱. بار، دفعه، کرت، مرتبه؛ ۲. حساب، شماره، شمار؛ ۳. مرورکردن.
مربع: ۱. چهارگوش، چهارگوشه ≠ سهگوش، مثلث؛ ۲. مجذور.
مربوب: بنده، عبد، مملوک ≠ رب.
مربوطکردن: ربطدادن، ارتباطدادن، مرتبطساختن.
مربوط: ۱. مرتبط؛ ۲. منوط، وابسته؛ ۳. منسجم، باانسجام؛ ۴. صحیح، درست ≠ نامربوط، بیربط.
مربی: آموزگار، اتابک، استاد، پروراننده، راهنما، لله، مدرس، معلم ≠ متعلم.
مرتاض: صفت ریاضتکش، زهدگرا.
مرتب: ۱. آراسته، آماده، بسامان، جور، روبراه، مزین؛ ۲. بانسق، بانظم، بسامان، منتظم، منضبط، منظم؛ ۳. مدون ≠ بیانضباط، غیرمدون، نابسامان، نامرتب.
مرتبمرتبت: پایگاه، درجه، رتبه، مرتبه، منزلت.
مرتبط: ۱. پیوسته، چسبیده، متصل؛ ۲. مربوط، وابسته.
مرتبطکردن: ربطدادن، ارتباطدادن، مرتبطساختن، وصلکردن.
مرتبه: ۱. بار، پاس، دفعه، ده، کرت، مرحله، مره؛ ۲. درجه، شان، لیاقت، مرتبت، پایه، پایگاه، مقام، منزلت، منصب؛ ۳. رتبه، طبقه، قدر.
مرتجعانه: ارتجاعی، مرتجعوار، کهنهپرستانه، محافظهکارانه، واپسگرایانه، نوستیزانه ≠ متجددانه، روشنفکرانه، نوگرایانه.
مرتجع: صفت کهنهپرست، محافظهکار، نوستیز، واپسگرا ≠ پیشرو، نوگرا.
مرتجلا: بیمقدمه، فیالبدیهه، فیالبداهه، بدون مقدمه، بلامقدمه.
مرتجل: ۱. بیمقدمه، فیالبدیهه، فیالبداهه؛ ۲. بدیههگویی، بدیههسرایی.
مرتجی: امیدوار ≠ ناامید، مایوس.
مرتد: صفت ۱. ازدینبرگشته، بیدین، رافض، ترک مسلمانی کرده؛ ۲. زندیق، کافر، مشرک، ملحد ≠ مومن.
مرتسم: ۱. رسمشده، نقشبسته؛ ۲. نقشپذیر، منقوش.
مرتشی: پارهستان، رشوهستان، رشوهگیرنده، رشوهخوار، رشوهگیر ≠ راشی.
مرتع: چراگاه، چره، راود، سبزهزار، علفچر، علفزار، مرغزار.
مرتعش: ۱. رعشهناک، لرزان، لرزنده؛ ۲. متزلزل.
مرتعششدن: بهارتعاش درآمدن، لرزانشدن.
مرتفع: صفت ۱. بلند، رفیع، شاهق، بلندپایه، منیف؛ ۲. افراشته، برافراشته، کشیده ≠ پست، کوتاه؛ ۳. کوه، کوهپایه؛ ۴. رفعشده، برطرف، زایل.
مرتفعشدن: ۱. برطرفشدن، رفعشدن، رفع و رجوعشدن؛ ۲. فیصلهیافتن.
مرتفعکردن: ۱. برطرفکردن، رفعکردن، رفع و رجوعکردن؛ ۲. فیصلهدادن؛ ۳. مرتفعساختن.
مرتکب: انجامدهنده، اقدامکننده.
مر: ۱. تلخ ≠ شیرین، حلو؛ ۲. نص؛ ۳. سخت، شدید.
مرتهن: صفت ۱. درگرو، رهین، مرهون؛ ۲. گروگان.
مرثیه: ۱. تعزیه، رثا، سوگسرود، مرثیت، سوگنامه، نوحه، نوحهسرایی ≠ سرود؛ ۲. عزاداری، سوگواری، ماتم.
مرثیهخوانی: سوگسرایی، سوگواری، نوحهخوانی، نوحهسرایی ≠ سرودخوانی.
مرثیهسرایی: سوگسرایی، مرثیهگویی ≠ ترانهسرایی.
مرجح: ارجح، اقدم، اولی، برتر، راجح.
مرجع: ۱. انسیکلوپیدی، دائرهالمعارف، فرهنگ، ماخذ، منبع؛ ۲. محلرجوع؛ ۳. عالم، فقیه، مجتهد ≠ مقلد.
مرجعیت: اجتهاد، فقاهت.
مرج: ۱. مرز؛ ۲. چراگاه، مرغزار، علفزار، مرتع؛ ۳. چریدن.
مرجو: ۱. امیدوار ≠ مایوس، نومید؛ ۲. مایه امیدواری.
مرجوع: بازگردانیده، بازگشتشده، مرجوعه.
مرحبا: ۱. آفرین، احسنت، بارکالله، خوشا، خه، خهی، زه، زهازه؛ ۲. تحسین، تمجید، ستایش.
مرحله: ۱. بار، دفعه، مرتبه، وهله؛ ۲. توقفگاه، منزل، منزلگاه.
مرحمتآمیز: محبتآمیز، لطفآمیز.
مرحمت: ۱. احسان، اکرام، التفات، تفضل، رافت، شفقت، عطا، عنایت، لطف، مهربانی، نوازش؛ ۲. مهربانیکردن، لطفداشتن.
مرحمتکردن: ۱. لطفکردن، موردتفقدقراردادن، التفاتکردن؛ ۲. دادن، عطاکردن؛ ۳. بخشیدن، اعطاکردن؛ ۴. مهربانیکردن.
مرحمتی: اهدایی، اعطایی.
مرحومشدن: بهرحمت خدا رفتن، درگذشتن، فوتکردن، وفاتیافتن، مردن.
مرحوم: اسم ۱. مغفور، آمرزیده، بخشوده؛ ۲. شادروان؛ ۳. فقید، متوفا، مرده ≠ ملعون.
مرخص: صفت ۱. آزاد، خلاص، رها، ول؛ ۲. برکنار، معزول؛ ۳. رخصتیافته، ماذون ≠ درگیر، گرفتار.
مرخصی: ۱. تعطیل؛ ۲. تعطیلی؛ ۳. رخصت، رهایی، اجازه.
مرخم: ۱. کوتاهشده؛ ۲. دمبریده.
مرداب: باطلاق، باتلاق، تالاب، گنداب، منجلاب ۱. ≠ چشمهسار؛ ۲. کویر.
مردابی: ۱. باتلاقی، باطلاقی، منجلابی؛ ۲. مربوط به مرداب.
مردار: ۱. لاش، لاشه؛ ۲. جانورمرده؛ ۳. نا؛ ۴. جیفه؛ ۵. نجس، پلید.
مردافکن: ۱. بسیارقوی، پرزور، زورمند، مرداوژن؛ ۲. گیرا.
مردانگی: جرات، جربزه، جوانمردی، دلیری، رادی، رشادت، شجاعت، غیرت، شهامت، فتوت، مروت، نجدت، مردی.
مردانه: صفت ۱. شجاعانه، دلیرانه، جسورانه، غیرتمندانه، غیورانه؛ ۲. مردوار؛ ۳. مربوطبه مرد(ان) ≠ زنانه.
مردد: آشفتهرای، بیثبات، حیران، دودل، سرگشته، متردد، متزلزل، مذبذب، مشکوک، نامطمئن، نگران ≠ مصمم.
مردد ماندن: دودلبودن، تردید داشتن ≠ مصممبودن.
مردرند: ناقلا، زرنگ، زیرک، رند.
مردرندی: ناقلایی، ناقلاگری، زرنگی، زیرکی، رندی.
مردسالاری: ۱. مردمهتری، مردبرتری ≠ زنسالاری؛ ۲. زنستیزی، زنآزاری ≠ زنسالاری.
مرد: اسم ۱. شخص، انسان، بشر؛ ۲. زوج، شوهر، همسر؛ ۳. فحل، نر، نرینه؛ ۴. جوانمرد، غیور؛ ۵. رجل، مرء ≠ انثی، زن؛ ۶. اهل، شایسته، لایق ≠ نااهل، نالایق؛ ۷. جسور، جراتمند؛ ۸. دلیر، شجاع، مبارز؛ ۹. گرد، پهلوان، قهرمان؛ ۱۰. حریف.
مردشدن: بزرگشدن، بالغشدن.
مردم: ۱. آدم، آدمی، آدمیزاد، انس، انسان، بشر، توده، خلق، عوام، ملت، ناس، نفوس ≠ پری، جن؛ ۲. انسان شریف؛ ۳. مردمک؛ ۴. آدمیان، انسانها؛ ۵. نژاد؛ ۶. اهالی، شهروند، تبعه؛ ۷. افراد، بیگانگان، غریبهها.
مردمآزار: ستمکار، ستمگر، ظالم، موذی ≠ مردمدار، مردمسار.
مردمپسند: خلقی، عامهپسند، عوامپسند.
مردمدار: خلیق، مردمیار ≠ مردمآزار، مردمخوار.
مردمسالار: دموکرات، دموکراتمنش ≠ مستبد.
مردمسالاری: دموکراسی ≠ استبداد.
مردمفریب: ۱. عوامفریب؛ ۲. حیلهگر، شیاد، محیل، مکار.
مردمفریبی: ۱. عوامفریبی؛ ۲. حیلهگری، شیادی.
مردمکشی: ۱. نسلکشی؛ ۲. آدمکشی، کشتار، قتل ≠ انساندوستی؛ ۳. جلادی، میرغضبی.
مردمگریز: گوشهگیر، گوشهنشین، منزوی، انزواجو، انزواطلب، عزلتگزین ≠ انساندوست، مردمستان، مردمآمیز، مردمدوست؛ ۲. معاشرتی.
مردمی: ۱. آدمیت، انسانیتمردمزادگی؛ ۲. انسانی؛ ۳. مروت؛ ۴. تودهای، خلقی؛ ۵. مردمگرایی، ملی، ملیگرایی؛ ۶. فولکوریک.
مردن: اسم ۱. ارتحال، رحلت، فنا، فوت، مرگ، ممات، موت، وفات؛ ۲. جان باختن، رختبربستن، قالبتهیکردن، درگذشتن، فوتکردن، وفاتیافتن؛ ۳. تلفشدن؛ ۴. سقطشدن، نفلهشدن ≠ در حیاتبودن، زیستن؛ ۵. نابودشدن، از بین رفتن؛ ۶. خاموششدن (چراغ، آت.
مردنی: ۱. محتضر، مشرفبه موت، مشرف به مرگ؛ ۲. ضعیف، ناتوان، نزار، بیحال؛ ۳. نفله؛ ۴. فناپذیر، زوالپذیر.
مردود: ۱. ردشده، رفوزه، ناموفق ≠ قبول؛ ۲. متروک، مطرود، منفور، وازده ≠ مقبول؛ ۳. ناپذیرفتنی، نامقبول، غیرقابل قبول ≠ پذیرفتنی، مقبول.
مردودشدن: ۱. ردشدن، رفوزهشدن ≠ قبولشدن؛ ۲. طردشدن، مطرودشدن، راندهشدن.
مردودی: اسم ۱. ردی؛ ۲. مردودین.
مرده: صفت ۱. بیجان، درگذشته، متوفا، مرحوم، میت ≠ حی، زنده؛ ۲. خاموش، ساکت؛ ۳. بیروح؛ ۴. بیحس، بیحرکت؛ ۵. قدیمی؛ ۶. ازیادرفته، فراموششده؛ ۶. آبدیده؛ ۷. تیره، کدر، تار؛ ۸. ازبینرفته، نابودشده، تباهشده؛ ۹. بایر، ناکشته؛ ۱۰. خشک، خشکیده.
مردهخوار: اسم ۱. مردهخور؛ ۲. مردارخوار، لاشخور، لاشهخوار؛ ۳. طفیلی.
مردهدل: افسرده، نژند، غمگین، دلمرده، بینشاط ≠ زندهدل، پرنشاط.
مردهریگ: ارث، ترکه، ماترک، متروکات، میراث.
مردهشوخانه: غسالخانه، مردهشورخانه.
مردهشو: غسال، مردهشور.
مردی: ۱. رجولیت؛ ۲. جوانمردی، فتوت، مروت، مردانگی؛ ۳. ایستادگی، پایداری؛ ۴. دلیری، دلاوری، شجاعت، شهامت.
مرزبان: سرحددار، مرابط، مرزدار.
مرزبندی: مرزکشی، تعیین حدومرز.
مرز: ۱. ثغر، حد، حدود، سامان، سرحد، قلمرو، کرانه؛ ۲. حاشیه، لبه، هامش؛ ۳. خطه، ناحیه؛ ۴. زمین، خاک؛ ۵. بوزه، شراب ≠ ۱. متن؛ ۲. بوم.
مرزدار: سرحددار، مرابط، مرزبان.
مرزنشین: اسم سرحدنشین، مرابط.
مرزوبوم: اقلیم، بوموبر، خطه، زمین، سرزمین، قلمرو، کشور.
مرزی: ۱. مربوط به مرز؛ ۲. سرحدی؛ ۳. سرحدنشین.
مرسل: صفت ۱. پیغمبر، رسول، فرستاده، نبی؛ ۲. فرستاده شده، ارسالشده ≠ غیر مرسل.
مرسوم: اسم ۱. باب، رایج، عرفی، متداول، متعارف، مد، معمولی، معمول، مقرر؛ ۲. آیین، رسومات، رسم، سنت؛ ۳. جیره، مواجب ≠ نامتداول.
مرسومشدن: متداولشدن، رایجشدن، ترویجیافتن، معمولشدن، بابشدن ≠ منسوخشدن.
مرسی: ۱. ممنون، متشکر، سپاسگزار؛ ۲. تشکر، ممنون؛ ۳. ممنونم، متشکرم، سپاسگزارم.
مرشد: پیر، پیشوا، شیخ، قطب، مردکامل، مقتدا، ولی، هادی، هدایتگر ≠ مرید.
مرصاد: ۱. بزنگاه، کمینگاه، مکمن، نخیزگاه؛ ۲. رصدخانه، زیجگاه.
مرصع: آراسته، جواهرنشان، زرنشان، گوهرنشان.
مرضات: خشنودی، رضایت.
مرض: بیماری، درد، رنجوری، عارضه، کسالت، ناخوشی ≠ سلامتی، صحت، عافیت، تندرستی.
مرضع: دایه، ربیبه، شیرده، مرضعه.
مرضی: پسندیده، خوشایند، مقبول، مرضیه.
مرطوب: ۱. تر، خیس، نم، نمدار، نمسار، نمگین، نمناک، نمور، نموک؛ ۲. شرجی ≠ بینم، خشک، یابس.
مرطوبشدن: نمدارشدن، نمشدن، نمگینشدن، نمناک گشتن، نمورگشتن، رطوبتدارشدن ≠ خشکشدن.
مرعا، مرعی: ۱. چراگاه، مرتع، مرغزار؛ ۲. چریدن؛ ۳. سبزه، علف، گیاه.
مرعوب: بیمناک، ترسان، ترسیده، سراسیمه، متوحش، مستوحش، هراسان، هراسیده.
مرعوبشدن: بیمناکشدن، متوحششدن، هراسانگشتن، سراسیمهشدن، وحشتکردن، به وحشتافتادن.
مرعوبکردن: بیمناککردن، متوحشساختن، هراسانکردن، ترساندن، هراساندن، بهوحشتافکندن، وحشتزدهکردن.
مرعی: صفت ۱. رعایت، مراعات؛ ۲. رعایتشده، مراعاتشده؛ ۳. ملحوظ، منظور، لحاظ، رعایت؛ ۴. رعایتکردن، لحاظکردن.
مرغابی: ۱. بط؛ ۲. اردک.
مرغ: ۱. پرنده، طایر، طیر؛ ۲. ماکیان.
مرغ: ۱. چراگاه، مرغزار، مرتع؛ ۲. سبزهزار، علفزار، گیاهزار؛ ۳. چمن، علف؛ ۴. آبدهن.
مرغحق: بایقوش، شباویز.
مرغدار، مرغدار: پرورشدهنده مرغ و ماکیان.
مرغداری، مرغداری: پرورشگاه مرغ و ماکیان.
مرغزار: چراگاه، راغ، راود، سبزهزار، علفزار، مرتع، مرغ، چمنزار.
مرغمسیحا: خفاش، شبپره، مرغ مسیح.
مرغوا: ۱. تفال بد، فال بد، تطهیر؛ ۲. تفال؛ ۳. نفرین ≠ مروا.
مرغوب: پسندیده، دلپذیر، دلپسند، خوب، زیبا، دلخواه، مطلوب، مقبول، نیک، نیکو ≠ نامرغوب.
مرغوبیت: خوبی، مقبولیت، نیکویی.
مرغوله: صفت ۱. پیچوتاب(زلف، گیسو)؛ ۲. زلف پیچیده؛ ۳. مجعد.
مرفق: آرنج، بازو، ساعد.
مرفوع: ۱. ضمهدار؛ ۲. بلندشده.
مرفه: آسوده، تنعمزده، متنعم، تنآسان، راحت، خوش، رفاهزده، رفاهمند، فارغالبال.
مرفین: ۱. جوهر تریاک؛ ۲. مایههروئین؛ ۳. آلکالوئیدی مخدر و مسکن.
مرق: ۱. جوهر، رب، شیره، عصاره؛ ۲. رمق، نا، تابوتوان؛ ۳. آش، شوربا.
مرقد: ۱. خوابگاه؛ ۲. آرامگاه، تربت، حرم، خاکجا، ضریح، قبر، گور، لحد، مدفن، مزار؛ ۳. تختروان؛ ۴. مهد، گهواره؛ ۵. تابوت.
مرقع: اسم ۱. پاره، پارهپاره، تکهپاره، مندرس؛ ۲. مجموعه خط رقاع؛ ۳. مجموعه خوشنویسیها.
مرقوم داشتن: نوشتن، تحریرکردن، به رشته تحریر درآوردن، مکتوبکردن، ترقیمکردن، مرقوم فرمودن.
مرقوم: اسم مکتوب، نامه، نبشته، مرقومه، نوشته، نوشتهشده ≠ مسموع.
مرقومه: خط، دستخط، عریضه، کاغذ، مراسله، مکتوب، منشور، نامه، نوشته.
مرکب: اسم ۱. آمیخته، ممزوج ≠ بسیط؛ ۲. ترکیبیافته، تشکیلشده؛ ۳. جوهر.
مرکبات: ۱. آمیختهها، ترکیبات ≠ مفردات، بسایط؛ ۲. درختان میوه(نارنج، لیمو، پرتقال، نارنگی، ).
مرکب: ۱. اسب، باره، راحله، سواری؛ ۲. کشتی.
مرکبدان: دوات.
مرکبشدن: ترکیبشدن، آمیختن، آمیختهشدن.
مرکبکردن: ترکیبکردن، آمیختن.
مرکز: ۱. بین، میان، میانه، وسط؛ ۲. پایگاه، جایگاه، قرارگاه، محفل؛ ۳. محور؛ ۳. کانون؛ ۴. قلب.
مرکزیت: تجمع، تمرکز.
مرکزی: اسم ۱. مربوط بهمرکز، منسوب به مرکز؛ ۲. اصلی، عمده، مهم؛ ۳. مرکزنشین، پایتختنشین؛ ۴. واقعشده در مرکز.
مرکور: جیوه، زیبق، سیماب.
مرکوز: جایگرفته، محکم، ثابت، برقرار.
مرگآفرین: مرگآور، مرگبار، مرگزا، مقتل، مهلک.
مرگ: ۱. ارتحال، درگذشت، حتف، رحلت، فوت، مردن، منون، موت، میر، وفات ≠ هستی؛ ۲. اجل؛ ۳. زوال، فنا، نابودی، نیستی، هلاک ≠ حیات.
مرگبار، مرگبار: کشنده، مرگآفرین، مرگآور، مرگزا.
مرگزا: مرگآفرین، مرگآور، مرگبار، کشنده، مهلک.
مرمت: ۱. ترمیم، تعمیر؛ ۲. احیا، اصلاح، بازسازی؛ ۳. اصلاحکردن، تعمیرکردن؛ ۴. آشتی، صلح.
مرمتشدن: ۱. تعمیرشدن، بازسازیشدن؛ ۲. اصلاحشدن، ترمیمشدن.
مرمتکردن: ۱. ترمیمکردن، تعمیرکردن؛ ۲. بازسازیکردن، بهسازیکردن؛ ۳. اصلاحکردن، بهبود بخشیدن.
مرمرتراش: صفت ۱. مجسمهساز، تندیسگر؛ ۲. حجار، سنگتراش.
مرمر: رخام.
مرمرین: ۱. مرمری، ازجنس مرمر، شبیه مرمر، مرمرمانند؛ ۲. صاف، بلورین.
مرموز: ۱. اسرارآمیز، رازآلود، رازناک، رمزآلود، رمزی؛ ۲. ابهامآمیز، مبهم، معمایی؛ ۳. مشکوک؛ ۴. تودار، موذی؛ ۵. مار زیر کاه.
مرموق: صفت ملحوظ، منظور، نگریسته.
مروا: تفالخیر، فالنیک ≠ مرغوا.
مروارید: جمان، در، دریتیم، گوهر، لولو.
مروت: ۱. انسانیت، انصاف، رحم؛ ۲. جوانمردی، حمیت، غیرت؛ ۳. مردی، مردانگی.
مروج: صفت ترویجدهنده، رواجدهنده، مشوق.
مروج: چمنزارها، سبزهزارها، مرغزارها، چراگاهها.
مرور: ۱. تکرار، دوره؛ ۲. مطالعه؛ ۳. یادآوری؛ ۴. رفتن، طی، عبور، گذر، گذشتن.
مرورکردن: ۱. گذشتن، سپریشدن، عبورکردن؛ ۲. یادآوریکردن، بهخاطر آوردن؛ ۳. مطالعه اجمالیکردن، از نظرگذرانیدن؛ ۴. تکرارکردن.
مروق: بادهبیدرد، پالوده، صاف، ناب ≠ درد.
مره: ۱. بار، دفعه، کرت، مرتبه؛ ۲. شمار، تعداد، عدد، تا؛ ۳. راه، گذر، گذرگاه، مسیر.
مره: زهره، صفرا.
مرهم: ۱. بریزه، پماد، روغن، ضماد، نوشدارو ≠ زخم؛ ۲. مسکن؛ ۳. التیامبخش.
مرهمرسان: صفت ۱. درمانگر، درمانکننده؛ ۲. التیامبخش؛ ۳. مرهم نه.
مرهون: درگرو، رهین، مدیون.
مریخ: ۱. بهرام؛ ۲. آهن، پولاد.
مریدانه: ۱. مریدوار؛ ۲. مشتاقانه.
مرید: ۱. پیرو، هواخواه ≠ مراد، مرشد؛ ۲. علاقهمند، دوستدار، محب؛ ۳. ارادتمند، ارادتکیش.
مریزاد: آفرین، احسنت (حرفتحسین).
مری: سرخنای.
مریض: آهمند، بستری، بیمار، دردمند، رنجور، علیل، کسل، ناتوان، ناخوش، ناسالم ≠ تندرست، سالم.
مریضاحوال: بیمارگونه.
مریضخانه، مریضخانه: بیمارستان، دارالشفاء، درمانگاه.
مریضداری: بیمارداری، پرستاری، تیمارداری، تیمارکشی.
مریضشدن: ۱. بیمارشدن، ناخوششدن؛ ۲. تب گرفتن، تب داشتن؛ ۳. دردمند گشتن، آهمندشدن ≠ شفایافتن، معالجهشدن.
مریضکردن: بیمارکردن، ناخوشکردن ≠ شفادادن، معالجهکردن.
مریضی: ۱. بیماری، عارضه، کسالت، ناخوشی؛ ۲. علت؛ ۳. تب، درد.
مزاج: ۱. آمیزش، اختلاط؛ ۲. آمیختن، آمیختهشدن؛ ۳. خلق، سرشت، طبع، طبیعت، نهاد؛ ۴. وضعیت سلامتی؛ ۵. طینت، سرشت، خمیره، طبع؛ ۴. وضعیت، حالت؛ ۶. روال، شیوه؛ ۷. خلقوخو، رفتار.
مزاح: ۱. خوشطبعی، بذله، بذلهگویی، خوشمزگی، خوشطبعی، شوخی، لطیفه، لودگی، مسخرگی، مطایبه، هزل؛ ۲. شوخیکردن، خوشطبعیکردن ≠ جدی.
مزاحمت: ۱. آزار، آزردن، اذیت، تزاحم، رنجه، زحمت؛ ۲. تصدیع، دردسر، صداع؛ ۳. پاپوش، گرفتاری؛ ۴. زحمتدادن، دردسردادن، مصدعبودن.
مزاحم: صفت ۱. سربار، سرخر، مانع، متعرض، مخل، مصدع، موی دماغ؛ ۲. آزارنده، زحمترسان؛ ۳. بیگانه، غریبه، نامحرم.
مزاحمشدن: زحمتدادن، مصدعشدن، موجبات زحمت فراهمکردن، زحمتافزاشدن، اذیتکردن، دردسردادن، مایهزحمتشدن، تصدیعدادن.
مزار: ۱. آرامگاه، تربت، حرم، خاکجا، قبر، گور، لحد، مثوی، مدفن، مرقد، مقبره؛ ۲. ضریح، زیارتگاه.
مزارستان: گورستان، قبرستان، دارالرحمه، خاکجا.
مزارع: کشتزارها، مزرعهها.
مزارعه: ۱. زراعتکردن؛ ۲. عقد زراعت.
مزامیر: ۱. مزمارها، نیها؛ ۲. سرودها، نشیدها.
مزاوجت: ۱. ازدواج، تزویج، زناشویی، عروسی، مناکحت، وصلت؛ ۲. ازدواجکردن، زناشوییکردن ≠ جدایی، طلاق.
مزاوجتکردن: ازدواجکردن، زن گرفتن، وصلتکردن، مناکحتکردن، زناشوییکردن، همسر گزیدن.
مزایا: امتیازات، امتیازها، برتریها، رجحانها، فزونیها، فواید، مزیتها، منافع.
مزایده: حراج ≠ مناقصه.
مزبله: ۱. آشغالدان، خاکروبه، زبالهدان؛ ۲. آشغالدانی، زبالهدانی.
مزبور: سابقالذکر، مذکور، نامبرده، یاد شده.
مزج: ۱. آمیختن؛ ۲. اختلاط، امتزاج؛ ۳. آمیزش.
مزجات: ۱. اندک، قلیل، کم، ناچیز؛ ۲. کمارزش.
مزخرف بافتن: بیهوده گفتن، ژاژخاییکردن، حرف مفت زدن، بیهودهگوییکردن، جفنگ بافتن، چرت گفتن، لاطائلاث بافتن، لیچار بافتن، یاوهسراییکردن.
مزخرف: ۱. بیمعنی، بیهوده، ترهات، جفنگ، چرت، ژاژ، عبث، لاطائل، لغو، لیچار، مهمل، هجو، یاوه؛ ۲. بیارزش، بیارج، بیاهمیت؛ ۳. آراسته، ملتبس؛ ۴. آراسته شده، مذهب، زراندود.
مزدا: ۱. اهورامزدا ≠ اهریمن؛ ۲. خدا.
مزد: ۱. اجر، اجرت، بهره، پاداش، پاداشن، ثواب؛ ۲. حقالعمل، حقالقدم، دسترنج، کرایه؛ ۳. کارمزد، کمیسیون؛ ۴. جزا، عوض، مکافات؛ ۵. نصیب.
مزد بردن: بهرهورشدن، بهرهمندشدن، اجرت گرفتن، پاداش گرفتن.
مزدبگیر: صفت ۱. اجیر، جیرهخوار، مزدور؛ ۲. حقوقبگیر، مزدگیر.
مزددادن: پاداشدادن، اجرتدادن.
مزدوج: ۱. جفت؛ ۲. زوج ≠ تک، تاق.
مزدوج: ۱. دوتایی، جفتشده؛ ۲. مثنوی.
مزدور: صفت ۱. اجیر، جیرهخوار، خودفروخته، عامل، مزدبگیر، مواجببگیر؛ ۲. عمله، فعله، کارگر ≠ بیکار؛ ۳. سپاهی، سرباز، لشکری.
مزرع: مزرعه، کشتزار.
مزرعه: پالیز، فالیز، کشتزار، کشتگاه، مزرع.
مزروع: اسم ۱. کشته؛ ۲. کاشتهشده، زراعتشده.
مزعفر: زعفرانی، زردرنگ.
مزغان: ۱. موسیقی، موزیک، مزقان؛ ۲. موسیقیدان، موسیقینواز.
مزکی: ۱. تزکیهشده؛ ۲. پاککننده؛ ۳. پاک، پاکیزه؛ ۴. معرف، شناساننده.
مزلف: صفت ۱. زلفدار، زلفی؛ ۲. ژیگولو؛ ۳. قرتی، بچهقرتی.
مزله: لغزشگاه.
مزمار: ۱. نی، نای؛ ۲. چاکنای.
مزمزه: چشیدن، چشش.
مزمن: دیرپا، دیرینه، ریشهدار، کهنه ≠ حاد.
مزمنشدن: کهنهشدن، ریشهدارشدن.
مزورانه: ریاکارانه، محیلانه، مکارانه، منافقانه ≠ مخلصانه.
مزور: تزویرگر، حقهباز، دورو، ریاکار، فریبنده، محیل، مکار، منافق ≠ بیریا، مخلص.
مزه پراندن: ۱. مزهریختن، جوک گفتن، لطیفه گفتن، مزهپراکنیکردن، مزهپرانیکردن، مزه انداختن؛ ۲. شوخطبعیکردن، خوشطبعیکردن.
مزهدادن: ۱. طعمداشتن، خوشطعمبودن؛ ۲. لذتبخشبودن، لذتدادن.
مزهدار: بامزه، خوشمزه، لذیذ، خوشطعم ≠ بدمزه، بیمزه، بیطعم.
مزه داشتن: ۱. لذتبخشبودن؛ ۲. خوشمزهبودن، طعم داشتن.
مزه: ۱. طعم؛ ۲. چاشنی؛ ۳. لذت؛ ۴. ذائقه؛ ۵. لوس؛ ۶. گزک، نقل؛ ۷. لطیفه، شوخی، جوک.
مزهکردن: ۱. چشیدن؛ ۲. تجربهکردن، آزمودن.
مزیت: امتیاز، اولویت، برتری، ترجیح، تفضل، تقدم، رجحان، فزونی، فضیلت، منفعت.
مزیتدادن: برتریدادن، رجحاندادن، اولویتدادن.
مزیت داشتن: ۱. برتری داشتن، رجحان داشتن، امتیاز داشتن؛ ۲. اولویت داشتن.
مزید: ۱. اضافی، افزونی، زیادت، بسیاری، فراوانی، زیادتی، زیادی ≠ قلت؛ ۲. افزودن، زیادکردن؛ ۳. زیاد، افزون.
مزیدشدن: اضافهشدن، افزونشدن، زیادشدن ≠ کاهشیافتن.
مزیدکردن: افزونکردن، اضافهکردن، زیادکردن ≠ کاستن، کمکردن.
مزین: ۱. آراسته، پرداخته، مرتب ≠ ناآراسته؛ ۲. تزیینشده، متحلی، برآموده ≠ نامتحلی؛ ۳. نگارین.
مزینکردن: ۱. تزئینکردن، زینتدادن، مزینساختن؛ ۲. آراستن، آرایشدادن.
مژدگان: خبرخوش، بشارت، مژده.
مژدگانی: ۱. بشارت، شادیانه، مژده؛ ۲. انعام، تشریف، مشتلق.
مژده: بشارت، خبر خوش، مبارکخبر، مژدگانی، مشتلق، نوید، وعده، وعید.
مژدهدادن: بشارتدادن، خبر خوشدادن، نویددادن.
مژدهرسان: صفت ۱. بشیر، بشارترسان، مژدهدهنده، مژدهور، مژدهفرما، بشارتدهنده، مبشر، نویدبخش؛ ۲. مشتلقچی؛ ۳. پیک، قاصد.
مژگان: ردیفمژهها، موهایپلک، مژهها.
مژه: ۱. موی پلک چشم؛ ۲. دنباله تارمانند یاختهها، مژک.
مسئلتکردن: درخواستکردن، خواستن، خواهشکردن.
مسئلت، مسالت: ۱. درخواست، خواهش، خواستاری، آرزومندی، تقاضا، خواهان؛ ۲. طلب؛ ۳. مساله، مسئله، آرزومندبودن، خواهشکردن، طلبکردن، خواستن، تقاضاکردن؛ ۴. تکدیکردن، سوالکردن، پرسیدن، پرسشکردن، گداییکردن.
مسئلهآموز: اسم معلم، آموزگار، مربی.
مسئلهساز: مسئلهزا، مشکلزا، مسالهآفرین، مشکلساز.
مسئله، مساله: ۱. امر، کار، موضوع؛ ۲. قضیه، مبحث، مطلب؛ ۳. پرسش، سوال؛ ۴. جریان، رویداد، ماجرا؛ ۵. حاجت، خواسته، درخواست، نیاز؛ ۶. مشکل، معضل، معما، دشواری.
مسئول: اسم ۱. مکلف، موظف، وظیفهمند؛ ۲. سرپرست، مامور، متصدی، مدیر؛ ۳. وظیفهشناس.
مسئولیتپذیر: متعهد ≠ مسئولیتگریز.
مسئولیت: ۱. تکلیف، کار، نقش، وظیفه؛ ۲. تعهد، رسالت؛ ۳. مأموریت.
مسا: ۱. اول شب، شبانگاه ≠ صباح؛ ۲. مغرب.
مسابقات: ۱. مسابقهها، آزمونها، امتحانات، آزمایشها، کنکورها؛ ۲. سبقتگیریها.
مسابقه: ۱. آزمایش، آزمون، امتحان، کنکور؛ ۲. پیشی، تاخت، رقابت، سبقت، همچشمی؛ ۳. پیشی گرفتن، پیش افتادن، سبقت گرفتن؛ ۴. تاختن؛ ۵. جنگیدن.
مساجد: مسجدها، نمازخانهها، مسگتها.
مساحت: ۱. سطح؛ ۲. اندازهگیری، پیمایش.
مساحتکردن: اندازه گرفتن، مساحیکردن، مساحت گرفتن، اندازهگیریکردن، مساحتگیریکردن، پیمودن.
مساح: زمینپیما، پیماینده، مساحتکننده، مساحتگر.
مسارعت: ۱. شتاب، تعجیل، سرعت؛ ۲. سبقت؛ ۳. شتافتن، شتابکردن، تندشتافتن؛ ۴. بریکدیگر پیشی گرفتن.
مساعدت داشتن: دستگیریکردن، کمککردن، مددکردن، معاضدتکردن، یاریکردن.
مساعدت: دستگیری، غوث، کمک، مدد، مظاهرت، معاضدت، همراهی، یاری، یاوری.
مساعدتکردن: دستگیریکردن، کمککردن، همراهیکردن، مددکردن، معاضدتکردن، یاریکردن.
مساعد: صفت ۱. سازگار، مطلوب، مناسب، موافق؛ ۲. معاضد، یار، یاور؛ ۳. همبازو، همراه ≠ نامساعد.
مساعدشدن: ۱. مناسبشدن؛ ۲. موافقشدن، سازگارشدن.
مساعده: آرمون، بیعانه، پیشپرداخت، پیشمزد، تقاوی.
مساعی: ۱. اهتمام، تلاش، جد، جهد، سعی، کوشش؛ ۲. سعیها، کوششها.
مسافات: مسافتها، فاصلهها، فواصل.
مسافت: بعد، دوری، فاصله.
مسافح: زناکار، زانی ≠ زانیه.
مسافرت: جهانگردی، سفر، سیاحت، سیر ≠ حضر.
مسافرتکردن: سفرکردن، مسافرت رفتن، سفر رفتن.
مسافرخانه: مهمانپذیر، مهمانخانه، هتل.
مسافر زدن: ۱. مسافر سوارکردن؛ ۲. مسافرگیریکردن.
مسافر: ۱. سفرکننده؛ ۲. توریست، جهانگرد، سیاح، مهاجر.
مسافهه: ۱. دشنام دهی، ناسزاگویی، فحاشی؛ ۲. دشنامدادن، سقط گفتن، فحشدادن؛ ۳. سفاهتکردن، نادانیکردن؛ ۴. شراب بارگی، شراببارهبودن، دائمالخمربودن.
مساقات: ۱. آبیاری، آبدهی؛ ۲. غرس نهال؛ ۳. سهمبری از درختکاری.
مساکن: مسکنها، خانهها، منازل، منزلها.
مساکین: بیبضاعتها، بیچارگان، بینوایان، تهیدستان، فقیران، فقرا، مسکینان، مسکینها ≠ اغنیا، ثروتمندان.
مسالک: ۱. مسلکها، طریقهها، آئینها؛ ۲. راهها؛ ۳. جغرافیا.
مسالمت: آرامش، آشتی، آشتیخواهی، آشتیطلبی، خوشرفتاری، سازش، سازگاری، سلامتجویی، صلحجویی، صلحطلبی، ملایمت.
مسالمتآمیز: صفت آشتیجویانه، صلحآمیز، صلحجویانه، صلحطلبانه ≠ قهرآمیز.
مسالمتجویی: آشتی، آشتیخواهی، آشتیجویی، آشتیطلبی، صلحجویی، صلحخواهی ≠ جنگجویی.
مسامح: صفت اهمالگر، تنبل، سهلانگار، کاهل، متهاون، مسامحهگر ≠ ساعی، کوشا.
مسامحه: اهمال، تسامح، تساهل، تعلل، تغافل، تکاهل، تهاون، سستی، طفره، غفلت، کاهلی، کوتاهی، مماشات، مماطله ≠ جدیت.
مسامحه داشتن: ۱. اهمالکردن، اهمال ورزیدن، کوتاهیکردن، سستیکردن، قصور ورزیدن، کاهلیکردن؛ ۲. آسانگرفتن، سهل انگاشتن؛ ۳. طفره رفتن؛ ۴. بهتاخیر انداختن.
مسامحهشدن: کوتاهیشدن، اهمالشدن، سهلانگاریشدن، تغافلشدن.
مسامحهکردن: ۱. اهمالکردن، اهمال ورزیدن، کوتاهیکردن، سستیکردن، قصور ورزیدن، کاهلیکردن؛ ۲. آسان گرفتن، سهل انگاشتن؛ ۳. طفره رفتن؛ ۴. بهتاخیر انداختن.
مساوات: ۱. برابری، تساوی، تعادل، همسانی؛ ۲. برابربودن ≠ نابرابری.
مساواتطلب: مساواتخواه، عدالتخواه.
مساوی: بهاندازه، برابر، متساوی، معادل، همتراز و همسان، همسر، هممیزان، هموزن، یکسان ≠ نامساوی.
مساویشدن: برابرشدن، هماندازهشدن، یکسانشدن، معادلشدن.
مساهرت: ۱. شبزندهداری، بیتوته، شببیداری؛ ۲. شب را باهم به روز آوردن، شبزندهداریکردن.
مسایل، مسائل: ۱. سوالها، سوالات، مسالهها، پرسشها ≠ پاسخها؛ ۲. مشکلها، دشواریها، گرفتاریها، مشکلات؛ ۳. مطالب، قضایا، مباحث، موضوعات، موضوعها؛ ۴. امور شرعی ≠ اجوبه.
مسبب: صفت ۱. باعث، سبب، علت، محرک، موجب، واسطه؛ ۲. وسیلهساز.
مسبح: تسبیحخوان، تسبیحگر، تسبیحکننده.
مسبوق: اسم ۱. آینده، بعدازاین ≠ سابق؛ ۲. آشنا، آگاه، مخبر، مقدم، وارد، واقف.
مسبوقشدن: آگاهشدن، باخبرشدن، اطلاعیافتن، مطلع گشتن.
مسبوقکردن: آگاهکردن، باخبرکردن، مطلعساختن، اطلاعدادن.
مست: ۱. اندوه، حزن، غم؛ ۲. شکایت، شکوائیه، گلایه، گله.
مستانه: صفت مستوار، مانندمستان، سرخوشانه، سرمستانه.
مستاجر: اجارهدار، اجارهنشین، کرایهنشین ≠ موجر.
مستاصل: ۱. بیچاره، بینوا، ناتوان، درمانده، وامانده؛ ۲. مجبور؛ ۳. زله، لابد؛ ۴. بدبخت، پریشانحال، شوربخت.
مستاصلشدن: ۱. درماندهشدن، ناتوان گشتن، بیچارهکردن؛ ۲. بدبختشدن، پریشان گشتن؛ ۳. نابودشدن.
مستاصلکردن: ۱. درماندهکردن، ناتوانکردن، به استیصال کشاندن، عاجزکردن، بیچارهکردن؛ ۲. نابودکردن، ریشهکنکردن.
مستانس: انسگیرنده، خوگر، مانوسشونده.
مستانسشدن: انسگرفتن، خو گرفتن، مانوسشدن.
مستبد: استبدادگرا، خودخواه، خودرای، خودسر، خودکامه، دیکتاتورماب، دیکتاتورمنش، زورگو، قلدر، لجوج، مطلقالعنان، استبدادطلب، یکدنده، ≠ دموکرات، دموکراتمنش، مردمگرا.
مستبدانه: استبدادگرایانه، خودسرانه، خودکامانه، دیکتاتورمابانه، دیکتاتورمنشانه، لجوجانه ≠ دموکراتمنشانه.
مستبصر: بینا، بینادل.
مستبعد: ۱. بعید، دور، دور ازذهن ≠ قریب، نزدیک؛ ۲. دور ازواقعیت، ناممکن.
مستتر: ۱. پنهان، پوشیده، مستور، نهان، نهفته؛ ۲. پناهگاه، مخفیگاه ≠ آشکار.
مستثنا: ۱. استثنا، جدا؛ ۲. استثناءشده؛ ۳. خارج از شمول حکم؛ ۴. مشخص، ممتاز.
مستثناشدن: استثناشدن، جداشدن.
مستجاب: اجابتشده، برآورده، پذیرفته، مقبول، پذیرفتهشده.
مستجابشدن: برآوردهشدن، اجابتشدن، پذیرفتهشدن.
مستجابکردن: برآوردن، اجابتکردن، برآوردهکردن، پذیرفتن.
مستجیب: پذیرنده، اجابتکننده، مستجابکننده، اجابتگر.
مستجیر: پناهجو، زنهارخواه ≠ زنهارده.
مستحب: پسندیده، نیکو، روا، جایز ≠ واجب، حرام، مکروه، مباح.
مستحسن: پسندیده، خوب، ستوده، نغز، نیک، نیکو ≠ قبیح.
مستحضر: آگاه، باخبر، خبردار، درجریان، مخبر، مطلع، واقف ≠ بیخبر.
مستحضرشدن: آگاهشدن، اطلاعیافتن، باخبرشدن، مطلعشدن، واقفشدن ≠ غافلشدن، بیخبرماندن.
مستحضرکردن: آگاهکردن، اطلاعدادن، خبردارکردن، مطلعساختن، واقفساختن ≠ غافلکردن، بیخبرگذاشتن.
مستحفظ: پاسبان، پاسدار، حارس، دربان، سرایدار، قراول، گارد، محافظ، مراقب، مهیمن، نگهبان.
مستحق: ۱. درخور، سزاوار، شایسته، لایق، مستوجب؛ ۲. بینوا، محتاج، فقیر، نیازمند ≠ بینیاز؛ ۳. واجبالزکوه.
مستحکم: استوار، جزم، حصین، سخت، قائم، محکم ≠ سست.
مستحکمشدن: استوارگشتن، پراستحکامشدن، محکمشدن.
مستحیل: اسم ۱. استحاله، تغییریافته، دگرگون، مبدل، مستهلک؛ ۲. محال، ناممکن؛ ۳. مکار، حیلهگر، محیل.
مستحیلشدن: استحالهشدن، تبدیلشدن، تغییریافتن، مبدلشدن.
مستخدم: ۱. اداری، عضو، کادر، کارمند، مامور؛ ۲. بنده، چاکر، خادم، خدمتکار، غلام، گماشته، نوکر ≠ رئیس، کارفرما.
مستخدمه: خادمه، خدمتکار، کلفت ≠ ارباب.
مستخرج: استخراجشده، بیرونآوردهشده.
مستخلص: ۱. خلاصشده، رهاشده، آزادشده، نجاتیافته، نجاتدادهشده ≠ گرفتار؛ ۲. آزاد، رها، ول ≠ اسیر.
مستخلصشدن: ۱. آزادشدن، رهایییافتن، رهاشدن؛ ۲. نجاتیافتن؛ ۳. خلاصشدن.
مستدام: پایدار، پاینده، پیوسته، دایم، همیشگی، جاودان، دائمی، مدام ≠ ناپایدار.
مستدعی: تقاضامند، خواستار، خواهشمند، متمنی.
مستدعیشدن: تقاضاکردن، استدعاکردن، خواهشکردن، خواستارشدن.
مستدل: مبرهن، محکم، منطقی، مدلل ≠ نامستدل، غیرمستدل.
مستدیر: اسم حلقه، دایره، گرد، مدور ≠ مسطح.
مستراح: آبریز، توالت، دستشویی، مبال، مبرز.
مسترد: پسدادهشده، برگرداندهشده، برگشته، استرداد شده.
مسترد داشتن: پسدادن، برگرداندن، استردادکردن، ردکردن ≠ پس گرفتن.
مستزید: ۱. آزرده، رنجیده، رنجیدهخاطر؛ ۲. گلهمند، شاکی؛ ۳. زیادهخواه، زیادهطلب.
مست: اسم ۱. سرخوش، نشئه، نشئهناک، میزده، شرابزده، ملنگ، کیفور؛ ۲. خمار، خمارین، خمارآلود، خمارآلوده، مخمور؛ ۳. خراب، طافح؛ ۴. مدهوش، لایعقل؛ ۵. بیخود، بیخویشتن، از خودبیخود، مجذوب؛ ۶. بیخبر، غافل، غفلتزده؛ ۷. هیجانزده؛ ۸. مغرور، متکبر
مستشار: ۱. رایزن، مشاور، مشیر؛ ۲. کارشناس (خارجی).
مستشدن: ۱. سرمستشدن، سرخوششدن، نشئهشدن؛ ۲. بیخودگشتن، از خودبیخودشدن، مجذوبشدن؛ ۳. مدهوششدن، بیهوششدن؛ ۴. مغرور گشتن، غرهشدن؛ ۵. هیجانزدهشدن.
مستشرق: خاورشناس، شرقشناس، مشرقشناس ≠ مستغرب.
مستشعر: ۱. آگاه، مطلع، دانا، اندیشمند؛ ۲. اندیشناک، ترسان، نگران، بیمناک.
مستشفا، مستشفی: بیمارستان، درمانگاه، مریضخانه، شفاخانه، دارالشفاء ≠ دارالمجانین، دیوانهخانه.
مستضعف: ۱. ضعیف، محروم ≠ مستکبر؛ ۲. ضعیفنگهداشتهشده؛ ۳. فقیر، تنگدست، بینوا، بیبضاعت؛ ۴. ناتوان، درمانده.
مستطاب: ۱. پاک، پاکیزه، منزه، طیب؛ ۲. شایسته، درخور.
مستطیع: بینیاز، توانگر، ثروتمند، دارا، دولتمند، غنی، مالدار، متعین، متمکن، متمول، متنعم، مستغنی، منعم ≠ نامستطیع.
مستظهر: امیدوار، پشتگرم، متکی.
مستظهرشدن: دلگرمشدن، پشتگرمشدن.
مستظهرکردن: پشتگرمکردن، دلگرمکردن.
مستعار: ۱. عاریه، عاریتی؛ ۲. قرضی؛ ۳. جعلی، ساختگی؛ ۴. بدلی، عوضی ≠ حقیقی.
مستعجل: زودگذر، شتابزده، شتابناک، عجول.
مستعد: ۱. زرنگ، باهوش، بااستعداد؛ ۲. آماده، حاضر، مهیا؛ ۳. سازور، سزاوار، قابل، لایق؛ ۴. بارور، حاصلخیز ≠ غیرمستعد، نامستعد.
مستعدشدن: آمادهشدن، مهیا گشتن.
مستعصم: پناهجو، پناهخواه، متوسل، ملتجی.
مستعفی: استعفاکننده، کنارهگیرنده، استعفاکرده.
مستعفیشدن: کنارهگیریکردن (ازشغل، مقام)، استعفادادن.
مستعمره: سرزمین تحتاستعمار، استعمارزده، کلنی.
مستعمل: ۱. دستدوم، فرسوده، کارکرده، کهنه، نیمدار ≠ نو؛ ۲. معمول، رایج، متداول ≠ منسوخ.
مستغرب: عجیب، غریب، شگفت ≠ عادی.
مستغرب: غربشناس، باخترشناس ≠ شرقشناس.
مستغرقشدن: ۱. غرقشدن، فرو رفتن؛ ۲. غوطهورشدن؛ ۳. سرگرمشدن؛ ۴. مجذوبشدن.
مستغرق: غرق، غرقه، غوطهور، مجذوب.
مستغلات: ۱. املاکاجاری؛ ۲. زمینهای غلهخیز.
مستغل: ۱. اجاری، اجارهای، ملکاجاری؛ ۲. اجره، غله؛ ۳. غلهدار؛ ۴. غلهخیز.
مستغنی: ۱. بینیاز، خودکفا؛ ۲. توانگر، ثروتمند، دارا، غنی ≠ محتاج، بینیاز.
مستغنیشدن: ۱. بینیازشدن، خودکفاشدن؛ ۲. ثروتمندشدن، داراشدن، غنیشدن.
مستغنیکردن: ۱. بینیاز گردانیدن، خودکفاکردن؛ ۲. غنیساختن، به مال و مکنت رساندن، ثروتمندکردن.
مستفادشدن: استنباطشدن، دریافتشدن، برگرفتهشدن، درکشدن، مفهومشدن.
مستفاد: ۱. مفهومشده، افادهشده، دانستهشده، استنباطشده، برگرفته، حاصلشده؛ ۲. سودرسان، فایدهرسان.
مستفرنگ: اسم فرنگیماب، اروپاییماب، غربزده ≠ مستعرب.
مستفسر: جستوجوگر، جوینده، متجسس، متفحص.
مستفید: برخوردار، بهرهمند، بهرهور، بهرهیاب، متمتع، منتفع.
مستفیدشدن: برخوردارشدن، بهرهمندشدن، منتفع گشتن، سودبردن، بهره گرفتن.
مستفیضشدن: فیضبردن، برخوردارشدن، بهرهمندشدن.
مستفیض: ۱. فیضبر، فیضبرنده، مستفید؛ ۲. برخوردار، بهرهگیر، بهرهور.
مستفیضکردن: بهرهمندکردن، برخوردارکردن، فیض رساندن.
مستقبل: آتی، آتیه، آینده ≠ حال، گذشته.
مستقر: استوار، برقرار، پابرجا، پایدار، ثابت، جایگزین، استقراریافته، جایگیر، ساکن، محکم.
مستقرشدن: ۱. استقراریافتن، قرار گرفتن، جایگزینشدن، ساکنشدن، جا گرفتن؛ ۲. پابرجاشدن، قرارگرفتن.
مستقرکردن: ۱. قراردادن، استقراردادن، جادادن؛ ۲. تثبیتکردن، برپا داشتن.
مستقل: ۱. آزاد، خودمختار، ناوابسته، خودگردان، خودفرمان، غیروابسته، مختار؛ ۲. جدا؛ ۳. جداگانه، علیحده ≠ غیرمستقل، وابسته.
مستقلاً: آزادانه، بالاستقلال، خودمختارانه.
مستقلشدن: ۱. استقلالیافتن، آزادشدن، خودگردانشدن؛ ۲. جداشدن، متکی به خودشدن.
مستقیماً: ۱. بلاواسطه، بیواسطه، راساً؛ ۲. سرراست ≠ باواسطه.
مستقیم: صفت ۱. راست، سرراست، صاف؛ ۲. بیواسطه، بلاواسطه، مستقیماً ≠ کج؛ ۳. درست، صحیح؛ ۴. زنده.
مستکبر: صفت ۱. استثمارگر، امپریالیست، سرمایهدار، طاغوتی؛ ۲. گردنکش؛ ۳. متکبر، مغرور ≠ مستضعف؛ ۴. زورگو، قدرتطلب؛ ۵. جهانخوار.
مستکردن: ۱. مستشدن، شرابزدهشدن، سرمستکردن؛ ۲. شیفتهکردن، شیداکردن، بیقرارکردن؛ ۳. غفلتزدهکردن، غافلکردن.
مستلزم: ۱. بایسته، شایسته، لازمه؛ ۲. متضمن، مسبب، موجب.
مستمر: ادامهدار، پیوسته، پیگیر، جاودانه، دائمی، مدام، مداوم، همیشگی ≠ موقت.
مستمرمستمرشدن: استمراریافتن، ادامه داشتن، تداومیافتن، ادامهداربودن.
مستمریبگیر: بازنشسته، وظیفهبگیر، وظیفهخور ≠ شاغل.
مستمری: جیره، حقوق، حقوق بازنشستگی، راتب، راتبه، رسم، شهریه، عطیه، ماهیانه، مشاهره، مقرری، مواجب، وظیفه.
مستمسک: ۱. آتو، آویزگاه، بهانه، دستاویز، گزک؛ ۲. سند، وسیله.
مستمسک قراردادن: بهانهکردن، دستاویزساختن، دستاویز قراردادن.
مستمع: ۱. سامع، شنوا، شنونده، نیوشا ≠ متکلم، گوینده؛ ۲. مخاطب ≠ متکلم.
مستمندانه: ۱. فقیرانه، مفلسانه؛ ۲. غمگنانه، اندوهناکانه.
مستمند: ۱. بدبخت، بیچاره، بینوا، فقیر، تهیدست، محتاج، مفلس، نیازمند ≠ دارا، منعم؛ ۲. گلهمند، شاکی؛ ۳. غمگین، غمناک، اندوهناک.
مستنبط: استنباطکننده، ادراککننده، دریابنده.
مستند: ۱. اصیل، متقن، معتبر، معتمد، وثیق؛ ۲. دلیل، سند ≠ غیرمستند، نامستند؛ ۳. واقعی؛ ۴. منسوب؛ ۵. متکی.
مستندسازی: ۱. معتبرسازی، مدلل سازی؛ ۲. فیلمسازی(براساس واقعیات عینی).
مستندکردن: ۱. منسوبکردن، نسبتدادن، اسناددادن؛ ۲. موثقساختن، مدللساختن.
مستنطق: بازپرس، بازجو ≠ متهم.
مستنکر: ۱. مکروه؛ ۲. زشت، قبیح، ناپسند ≠ مستحن؛ ۳. ناخوشآیند.
مستوجب: درخور، زیبنده، سزاوار، شایسته، لایق، مستحق.
مستوحش: بیمناک، ترسیده، خوفناک، مرعوب، وحشتزده.
مستوحششدن: وحشتزدهشدن، ترسیدن، هراسناک گشتن.
مستودع: صفت ۱. ودیعهگیر؛ ۲. امین؛ ۳. ودیع ≠ مودع.
مستور: ۱. پنهان، پوشیده، مختفی، مخفی، مستتر، مکتوم، مکنون، ملبس، ناآشکار، ناپدید، ناپیدا، نهفته؛ ۲. محجوب، مقنع؛ ۳. پردهنشین، مستوره، پاکدامن، عفیف؛ ۴. نقابدار ≠ پیدا، نامستور.
مستورکردن: پنهانکردن، مخفی نگاه داشتن، پوشاندن، مکتوم نگاهداشتن.
مستوره: پردگی، زن، مخدره، مقنع، ناموس، نهفتهرو.
مستوری: ۱. پوشیدگی؛ ۲. پردهنشینی؛ ۳. پاکدامنی، عفت، پارسایی.
مستوفا: ۱. تام، تمام، جامع، فراگیر، کامل، مبسوط، وافی؛ ۲. استیفاشده ≠ مجمل.
مستوفی: خزانهدار، خزانهدار کل، محاسب.
مستولی: چیره، غالب، فایق، مسلط ≠ مغلوب.
مستولیساختن: مسلطساختن، استیلادادن، فایقکردن.
مستولیشدن: استیلایافتن، تسلطیافتن، دستیافتن، چیرهشدن، فایق آمدن، مسلطشدن.
مستوی: ۱. تخت، صاف، مسطح، هموار؛ ۲. راست، مستقیم؛ ۳. برابر، یکسان.
مستهجن: بد، رکیک، زشت، قبیح، مبتذل، ناپسند ≠ مستحسن.
مستهلکشدن: ۱. نیستشدن، نابودشدن، محوشدن، ازمیان رفتن، هلاکشدن، معدومشدن؛ ۲. به تدریج دین اداشدن، تادیهشدن (تدریجی قرض)؛ ۳. فرسودهشدن؛ ۴. مستحیلشدن.
مستهلککردن: ۱. به تدریج وام پرداختن؛ ۲. نابودکردن، هلاککردن، از بین بردن.
مستهلک: اسم ۱. نیستشده، نحوشده، نابود، نابودشده، نابودگردیده، معدوم، ازمیانرفته؛ ۲. پرداختتدریجی دین.
مستیبخش: ۱. سکرآور، مستیزا، مستیآفرین، نشئهزا؛ ۲. مسکر.
مستی: بیخودی، سرخوشی، سکر، مخموری، نشئه ≠ هوشیاری، صحو.
مستی: ۱. غم، اندوه، غصه؛ ۲. شکوه، شکایت، گلایه.
مسجد: سجدهگاه، عبادتگاه، مسکت، مسگت، مصلا، نمازگاه، نمازخانه.
مسجدی: ۱. نمازخوان، مسجدرو، اهل مسجد؛ ۲. مربوط به مسجد؛ ۳. زاهد، عبادتکار، مومن.
مسجع: قافیهدار، مقفی، موزون، سجعدار.
مسجل: تسجیل، حتمی، قطعی، محقق، مدلل، مستند، مسلم، مشخص، معین ≠ پادرهوا، غیرقطعی، غیرمسجل، نامدلل، نامعلوم.
مسجلشدن: ۱. قطعیشدن، محرزشدن، حتمیشدن؛ ۲. ثبتشدن.
مسجلکردن: ۱. قطعیکردن، محرزکردن، حتمیکردن؛ ۲. تسجیلکردن.
مسحور: ۱. جادوشده، مجذوب؛ ۲. فریفته، مفتون، شیفته.
مسحورشدن: ۱. سحرشدن، جادوشدن؛ ۲. فریفتهشدن، مجذوبشدن.
مسحورکردن: ۱. جادوکردن، سحرکردن؛ ۲. مجذوبکردن، شیفتهکردن، شیفتن.
مسخ: ۱. تغییر هیئت، تغییرصورت، دگرگونسازی؛ ۲. انتقال روح انسان بهبدن حیوان.
مسخر: صفت ۱. تسخیر، تصرف، فتح؛ ۲. رام، مطیع.
مسخرساختن: تسخیرکردن، بهتصرف درآوردن، تصرفکردن، مسخرکردن، گشودن، به تسخیر خود درآوردن.
مسخرشدن: ۱. تسخیرشدن، به تصرف درآمدن؛ ۲. فرمانبردارشدن، مطیعشدن، رامشدن.
مسخرکردن: ۱. تسخیرکردن، بهتصرف درآوردن، تصرفکردن، مسخرساختن، گشودن، به تسخیر خود درآوردن، مسخر گرداندن، مسخر گردانیدن؛ ۲. تحت انقیادخود درآوردن، مطیعکردن، فرمانبردارکردن.
مسخرگی: دلقکبازی، شوخی، لودگی، مزاح، استهزا، سخریه.
مسخرهآمیز: خندهدار، تمسخرآلود، ریشخندآمیز، مضحک ≠ جدی.
مسخره: ۱. استهزا، تمسخر، ریشخند، زمترا، سخریه، فسوس، لودگی، مزاح؛ ۲. خندهدار، شوخی، طنز؛ ۳. هجا، هجو، هزل؛ ۴. دلقک، شوخ، لوده، مزاح، مقلد؛ ۵. مضحکه، ملعبه.
مسخرهبازی: ۱. تمسخر؛ ۲. کار ناشایست، کار بیهوده.
مسخرهکردن: ۱. استهزاکردن، تمسخرکردن، ریشخندکردن، بهسخره گرفتن؛ ۲. دست انداختن.
مسخشدن: تغییرشکلدادن، زشتشدن، بدشکلشدن.
مسدس: ۱. ششضلعی، ششگوشه؛ ۲. شش رکنی؛ ۳. ششعنصری ≠ مخمس.
مسدود: بست، بسته، بند، سد، گرفته، مقفل ≠ مفتوح، باز، گشوده.
مسدودکردن: ۱. بستن؛ ۲. بند آوردن؛ ۳. سدکردن ≠ بازکردن.
مسرتآمیز: سرورانگیز، شادیانگیز، مسرتانگیز، مسرتبخش، نشاطآور.
مسرت: ابتهاج، بهجت، خوشحالی، خوشی، سرور، شادمانی، شادی، شعف ≠ اندوه، ضراء، غم.
مسرتانگیز: بهجتافزا، سرورانگیز، شادیبخش، مسرتآمیز، مسرتبار، مسرتبخش، نشاطآور ≠ غمانگیز.
مسرتبخش: سرورانگیز، مسرتآمیز، مسرتبار، شادیبخش، نشاطآور، سرورآمیز، نشاطانگیز، شادیآور، شادیزا، خوشحالکننده.
مسرتزا: شادیبخش، نشاطآور، سرورآمیز، نشاطانگیز، شادیآور، شادیزا، خوشحالکننده.
مسرت: ۱. شادی، شعف، شادمانی، سرور، نشاط؛ ۲. شادشدن، شادمانیکردن، نشاطمندشدن.
مسرف: اسرافکننده، اسرافگر، اسرافگرا، اسرافکار، بادبهدست، متلف، خراج، گشادباز، مبذر، ولخرج ≠ مقتصد.
مسرور: بانشاط، خرم، خشنود، خندان، خوش، خوشحال، خوشوقت، دلشاد، سرحال، سرخوش، شاد، شادان، شادمان، محظوظ، مشعوف ≠ مغموم.
مسرورشدن: شادشدن، بانشاطشدن، شادمان گشتن، مشعوفشدن، خوشحالشدن.
مسرورکردن: شادکردن، خوشحالکردن، شادمانکردن، مشعوفکردن ≠ مغمومکردن، غمگینساختن.
مسروقه: بهسرقترفته، دزدیدهشده، مسروق.
مسری: اپیدمی، سرایتکننده، واگیر، واگیردار، مسریه ≠ نامسری.
مس: ۱. سایش، دستمالی، لمس؛ ۲. لمسکردن، سودن، دست مالیدن؛ ۳. جنون، دیوانگی.
مسطح: ۱. پهن، تخت، صاف، مستوی، هاموار، هموار ≠ ناصاف؛ ۲. طراز ≠ نامسطح.
مسطحکردن: صافکردن، هموارکردن، تختکردن ≠ ناهموارکردن.
مسطره: خطکش.
مسطور: نبشته مرقومه، مکتوب، مرقوم، مسطوره، نوشته ≠ منقول.
مسعود: ۱. خوشبخت، سعادتمند، نیکبخت؛ ۲. مبارک، خجسته، میمون، همایون ≠ نامیمون، نامبارک.
مسقطالراس: زادگاه، زادبوم، مولد، میهن، وطن.
مسقطی: حلوا، حلوای لاری.
مسقف: سقفدار، سرپوشیده ≠ روباز، بیسقف.
مسکر: اسم ۱. باده، شراب، عرق، مشروب، می، نبیذ؛ ۲. مستیبخش، نشئهزا ≠ خماربخش، خمارآلود، خمارزا.
مسکن: آرامبخش، آرامشبخش، تسکینده، تسکیندهنده.
مسکنتآمیز: مسکنتبار، فقیرانه، مسکینانه.
مسکنت: ۱. افلاس، بیچارگی، مسکینی، درویشی، بیچیزی، بینوایی، تنگدستی، تهیدستی، فقر ≠ رفاه، توانگری؛ ۲. عجز، درماندگی، ضعف.
مسکنتبار: مسکنتآمیز، مسکنتآلود، توام با فقر، درویشانه، فقیرانه، مسکینانه.
مسکن: جا، جایگاه، خانه، ماوا، محل، مقام، مکان، منزل، نشیمن، وثاق.
مسکن گرفتن: سکونت گزیدن، اقامتکردن، مقیمشدن، ساکنشدن، مسکنکردن، اقامت گزیدن ≠ آوارهشدن، دربهدر گشتن.
مسکوت: ۱. خاموش، بیصدا، ساکت؛ ۲. موقوفگذاشته، سکوتشده، متوقفشده، رهاشده.
مسکوت گذاشتن: رهاکردن، به حال خود گذاشتن، موقوفکردن.
مسکوت ماندن: رهاشدن، ناتمام ماندن، متوقف ماندن.
مسکوک: ۱. پول، سکه؛ ۲. سکهزده.
مسکون: آباد، قابل سکونت، سکنهدار ≠ متروک، ناآباد، بیسکنه.
مسکونی: صفت ۱. قابلسکونت؛ ۲. زیستگاه، محلسکونت ۱. ≠ غیرمسکونی؛ ۲. تجاری، ادراری.
مسکه: ۱. کره؛ ۲. روغنحیوانیتازه.
مسکین: ۱. بیبضاعت، بیچاره، بینوا، خاکسار، تنگدست، درویش، راجل، فقیر، محتاج، مفلس، تهیدست، بیچیز ≠ توانگر؛ ۲. درمانده، عاجز، ناتوان.
مسگر: ظروف مسیساز.
مسگری: ۱. شغلمسگر؛ ۲. ظروفمسیسازی؛ ۳. کارگاه مسگر.
مسلح: ۱. تفنگدار، تفنگچی، سلاحدار، شمخالچی ≠ غیرمسلح؛ ۲. مجهز.
مسلخ: ۱. سلاخخانه، مذبح، کشتارگاه؛ ۲. قتلگاه؛ ۳. رختکن (گرمابه).
مسلسل: ۱. به همپیوسته، پشتسرهم، پیاپی، پیدرپی، زنجیروار، متصل، متوالی ≠ یکدرمیان؛ ۲. اسلحه، تفنگخودکار، تیربار، سلاح خودکار.
مسلط: ۱. چیره، غالب، فایق، قاهر، مستولی؛ ۲. مشرف؛ ۳. صاحباختیار؛ ۴. ماهر ≠ مقهور.
مسلطشدن: ۱. چیرهشدن، غالبشدن، فایقشدن، مستولیشدن، استیلایافتن، فایق آمدن، سلطهیافتن؛ ۲. اشرافیافتن، ماهرشدن؛ ۳. مشرفشدن.
مسلط گشتن: ۱. چیرهشدن، غالبشدن، فایقشدن، مستولیشدن، استیلایافتن، فایق آمدن، سلطهیافتن؛ ۲. اشرافیافتن، ماهرشدن؛ ۳. مشرفشدن.
مسلک: ۱. آیین، طریقه، کیش، روش، مذهب، مرام، مشرب، نحله؛ ۲. راه، طریق، نهج، مسیر.
مسلماً: البته، بیشبهه، بهیقین، بدونشک، بیشک، حتما، قطع.
مسلمان: صفت حنیف، مومن، مسلم ≠ کافر، مرتد، ملحد، نامسلمان.
مسلمانی: ۱. مسلمانبودن؛ ۲. اسلام ≠ کفر.
مسلم: اهل قبله، مسلمان، حنیف ≠ کافر.
مسلم: ۱. ثابت، حتمی، قطعی، محرز، محقق، مسجل، واضح، یقین؛ ۲. ممکن، امکانپذیر؛ ۳. حقیقی، واقعی، راستین.
مسلمشدن: قطعیشدن، ثابتشدن، محرزشدن، مسجلشدن، محققشدن.
مسلوب: ۱. سلبشده، کندهشده، گرفتهشده؛ ۲. ربودهشده.
مسلولشدن: سلگرفتن، به سل مبتلاشدن.
مسلول: صفت مبتلا به سل، سلی.
مسمار: میخ، وتد.
مسما: اسم ۱. نامیدهشده، نامگذاریشده، مسمی؛ ۲. نوعیغذا.
مسمن: ۱. پروار، چاق، سمین، فربه؛ ۲. چرب، پرچربی ≠ لاغر.
مسموع افتادن: ۱. شنیدهشدن، مسموعشدن، به گوش رسیدن؛ ۲. پذیرفتهشدن، مورد قبول قرار گرفتن.
مسموع: ۱. شنیده، شنیدهشده؛ ۲. شنیدنی، قابل شنیدن.
مسموم: ۱. زهرآلود، زهردار، زهرآگین، زهری، سمآلود، سمی؛ ۲. زهرخورده، سمخورده؛ ۳. چیزخور؛ ۴. مشوب؛ ۵. زیانبار.
مسمومشدن: ۱. دچار مسمومیتشدن؛ ۲. آلودهشدن، سمیشدن، زهرآلودشدن.
مسمومکردن: ۱. زهرآلودکردن، زهرآگینکردن، سمیکردن؛ ۲. زهر خوراندن.
مسمی: ۱. موسوم، نامزد، نامیده؛ ۲. معین.
مسن: اسم بزرگسال، پیر، جاافتاده، ریشسفید، زال، سالخورده، سالدیده، سالمند، شیخ، فرتوت، کلانسال، کهنسال، معمر ≠ برنا، جوان، خردسال.
مسند: اسم ۱. اسناددادهشده، نسبتداده شده؛ ۲. محمول، محکومبه؛ ۳. مجموعه مدون احادیث؛ ۲. ≠ مسندالیه.
مسندالیه: نهاد ≠ مسند، گزاره.
مسند: ۱. اورنگ، تخت، تکیهگاه، سریر، عرش، کرسی؛ ۲. بالش، پشتی، پیشگاه؛ ۳. جاه، مرتبه، مقام؛ ۴. خبر؛ ۵. محکومبه، محمول، مسند.
مسندنشین: اسم حاکم، حکمران، فرمانروا.
مسنن: دندانپزشک، دندانساز.
مسواک: دندانشو.
مسواک زدن: مسواککردن.
مسوده: ۱. پیشنویس، چرکنویس؛ ۲. رونوشت، نوشته، تصحیحنشده ≠ پاکنوشت، پاکنویس.
مسهل: کارکن، مسهله، منجز، منضج.
مسی: از جنس مس، مسین ≠ ۱. زرین؛ ۲. سیمین؛ ۳. آهنین، پولادین.
مسیحادم: مسیحانفس، مسیحدم.
مسیحی: صفت ارمنی، پروتستان، عیسوی، کاتولیک، نصارا، نصرانی.
مسیحیت: ترسایی، عیسویت، نصرانیت.
مسیر: ۱. جاده، راه، معبر؛ ۲. خطسیر؛ ۳. گذر، گذرگاه؛ ۴. مدار.
مسیل: آبراه، آبکند، سیلزار، سیلگیر، سیلریز.