خودکار ستاره دار

میزبان این صفحات خودکار من است

خودکار ستاره دار

میزبان این صفحات خودکار من است

وبلاگ شخصی من شما را با تراوشات خودکار من آشنا میسازد و این شمایید که تصمیم میگیرید در کنار او بمانید یا او را با افکارش تنها بگذارید.

آخرین نظرات

۱ مطلب با موضوع «مطالب آموزشی :: فرهنگ مترادفات :: ح و خ» ثبت شده است

حائز: ۱. دارا، دربردارنده؛ ۲. گردآورنده، فراهم آورنده، جامع؛ ۳. واجد.

حابل: ۱. دام‌گستر، شکارچی ≠ شکار، صید؛ ۲. جادوگر؛ ۳. تار.

حاتم‌بخشی: بذل، بخشش(بسیار و حاتم‌وار).

حاتم‌بخشی‌کردن: بخشیدن، بخشش‌کردن، بذل‌کردن.

حاتم: ۱. حاکم؛ ۲. داور، قاضی.

حاجات: ۱. حاجت‌ها، حوائج، خواهشها، نیازمندی، دربایست‌ها، نیازها.

حاجب: اسم ۱. پرده، حجاب؛ ۲. بواب، پرده‌دار، دربان؛ ۳. حایل، رادع؛ ۴. ابرو.

حاجت: ۱. احتیاج، ارب، دربایست، درخواست، ضرورت، غایت، نهمت، نیاز، نیازمندی؛ ۲. آرزو، امید، مراد، مقصود.

حاجت افتادن: نیاز پیدا‌کردن، ضرورت‌یافتن.

حاجت‌خواه: محتاج، نیازمند، حاجتمند.

حاجت داشتن: ۱. احتیاج‌داشتن، نیاز داشتن، نیازمند‌بودن؛ ۲. آرزوداشتن.

حاجتمند: ۱. متوقع، محتاج، نیازمند؛ ۲. بی‌نوا، تهی‌دست، فقیر، گدا ≠ بی‌نیاز.

حاجتمندی: ۱. بی‌نوایی، تهی‌دستی، فقر؛ ۲. احتیاج، توقع، نیازمندی، وسن ≠ بی‌نیازی.

حاجز: اسم ۱. دیافراگم؛ ۲. حایل، مانع؛ ۳. جلباب؛ ۴. برزخ؛ ۵. ظالم.

حاد: ۱. بحرانی، خطرناک، وخیم؛ ۲. شدید، تند، سخت؛ ۳. مهلک، بران، تند، تیز، بغرنج، دشوار، شاق، غامض، مشکل؛ ۴. برا، قاطع ≠ آسان، سهل، کند.

حادث: اسم ۱. تازه، جدید، نو ≠ قدیم؛ ۲. اتفاق، پیشامد، واقع، وقوع؛ ۳. آفریده ≠ آفریدگار؛ ۴. مخلوق ≠ خالق.

حادث‌شدن: ۱. پدیدآمدن، ظاهر‌شدن، پیدا‌شدن، ظهور‌کردن؛ ۲. ایجاد‌شدن، به وجود آمدن، خلق‌شدن؛ ۳. رخ‌دادن، به وقوع پیوستن، اتفاق افتادن.

حادثه‌آفرین: صفت ۱. حادثه‌زا؛ ۲. حادثه‌خیز، حادثه‌ساز.

حادثه: ۱. اتفاق، پیشامد، تصادف، رخداد، رویداد، سانحه، عارضه، قضیه، ماجرا؛ ۲. مصیبت، واقعه؛ ۳. آسیب، بلا.

حادثه‌جو: غوغاطلب، فتنه‌جو، ماجراجو، ماجراطلب، واقعه‌طلب، غوغایی، فتنه‌انگیز، مخاطره‌جو، مخاطره‌طلب، ≠ سلیم، سلیم‌النفس، مصلح، مصلحت‌جو، آرامش‌طلب.

حادثه‌جویی: فتنه‌انگیزی، فتنه‌جویی، ماجراجویی، ماجراطلبی، واقعه‌طلبی، غوغاطلبی، مخاطره‌جویی، مخاطره‌طلبی.

حادثه‌ساز: مساله‌ساز، مشکل‌آفرین، حادثه‌زا.

حاد‌شدن: ۱. وخیم‌شدن، خطیر‌شدن، خطرناک‌شدن، بحرانی‌شدن؛ ۲. شدت‌یافتن، شدید‌شدن؛ ۳. بغرنج‌شدن، پیچیده‌شدن، غامض‌شدن؛ ۴. دشوار گشتن، مشکل‌شدن.

حاده: بسته ≠ ۱. منفرجه، باز؛ ۲. قائمه.

حادی: ۱. حدی‌خوان، سرودخوان؛ ۲. شتربان، شترران.

حاذق: ۱. آزموده، استاد، باتجربه، پخته، چیره‌دست، تیزهوش، زبردست، زیرک؛ ۲. کارآزموده، کاردان، ماهر، مجرب ≠ بی‌تجربه، ناآزموده.

حارث: برزگر، دهقان، زارع، فلاح، کشاورز، کشتکار، کشتگر ≠ مالک، ارباب.

حار: ۱. داغ، سوزان؛ ۲. حاره، گرم‌سیری ≠ سردسیری؛ ۳. گرم ≠ بارد، سرد.

حارس: صفت پاسبان، پاسدار، حافظ، حامی، مدافع، مراقب، مستحفظ، مهیمن، نگاهبان، محافظ، نگاهدار، نگهبان.

حاره: گرم، سوزان، گرمسیری.

حازم: ۱. بااحتیاط، دوراندیش، باحزم، ملاحظه‌کار، عاقبت‌اندیش، محتاط ≠ بی‌احتیاط، بی‌پروا، بی‌ملاحظه؛ ۲. هوشیار، باهوش.

حاسب: ۱. حسابدان، محاسب؛ ۲. شمارنده، حساب‌کننده، حاسر، محاسبه‌گر.

حاسد: بداندیش، بدخواه، بدسگال، حسود، رشکین.

حاشا: ۱. ابا، انکار، تکذیب ≠ تایید؛ ۲. دور باد، مبادا، مباد، هرگز؛ ۳. آویشن.

حاشاک: دور باد از تو، دور از توباد، مباد، هرگز.

حاشا‌کردن: ابا ورزیدن، تکذیب‌کردن، انکار‌کردن، منکر‌شدن ≠ پذیرفتن، تایید‌کردن، تصدیق‌کردن.

حاشاوکلا: اصلاوابدا.

حاشیه‌ای: ۱. جنبی، جانبی؛ ۲. غیراصلی ≠ اصلی؛ ۳. مربوط به حاشیه.

حاشیه: ۱. دامن؛ ۲. طراز، فراویز؛ ۳. طرف، گوشه، کرانه، کنار، کناره، لب، لبه، مرز؛ ۴. هامش ≠ متن؛ ۵. تعلیقه، شرح، پانویس، پانوشت، توضیح؛ ۶. حاشیت، اطرافیان، وابستگان.

حاشیه رفتن: خارج‌شدن، دور افتادن، پرت‌شدن (از موضوع).

حاشیه زدن: ۱. تحشیه؛ ۲. حاشیه نوشتن، شرح نوشتن، حاشیه‌کردن.

حاشیه‌نشین: صفت ۱. کناره‌نشین ≠ صدرنشین؛ ۲. حومه‌نشین، مهاجرنشین، حلبی‌آبادی.

حاشیه‌نشینی: ۱. کناره‌نشینی؛ ۲. حومه‌نشینی، مهاجرنشینی.

حاصد: دروگر، دروکننده ≠ خوشه‌چین.

حاصر: ۱. محصورکننده؛ ۲. بافنده(حصیر)، حصیرباف.

حاصل: ۱. بازده، برآیند، ثمر، ثمره، راندمان، عملکرد، ماحصل، محصول، مولود، نتیجه؛ ۲. بار، برداشت، ثمر، میوه؛ ۳. بهره، سود، درآمد، فایده، نفع ≠ ضرر، زیان؛ ۴. خلاصه، مختصر؛ ۵. القصه.

حاصل‌خیز، حاصلخیز: بارور، برومند، پرمحصول، پربار ۱. ≠ بی‌حاصل؛ ۲. سترون، شوره‌زار.

حاصل‌دادن: ۱. به بارنشستن، ثمردار‌شدن، محصول‌دادن، بر‌کردن، بار‌دادن، ثمر‌دادن؛ ۲. مثمر‌شدن؛ ۳. بهره‌دادن، نتیجه‌دادن.

حاصل‌شدن: ۱. فراهم‌شدن، مهیا گشتن؛ ۲. به دست آمدن، کسب‌شدن، نتیجه‌دادن؛ ۳. درآمد داشتن.

حاصل‌کردن: ۱. به دست‌آوردن، اکتساب‌کردن، تحصیل‌کردن؛ ۲. جمع‌کردن، فراهم‌کردن؛ ۳. به نتیجه رسیدن، نتیجه‌گرفتن.

حاصل گشتن: ۱. کسب‌شدن، به دست آمدن، حاصل‌شدن، تحصیل‌شدن؛ ۲. مهیا‌شدن، فراهم‌شدن.

حاصله: به‌دست‌آمده، حاصل‌شده، کسب‌شده، مکتسب.

حاضرباش: آماده‌باش.

حاضرجوابی: ۱. حضورذهن؛ ۲. بذله‌گویی.

حاضر: اسم، e q ۱. حی، شاهد، موجود ≠ غایب؛ ۲. آماده، فراهم، مهیا، دردسترس ≠ نامهیا؛ ۳. مستعد ≠ نامستعد؛ ۴. اکنون، زمان حال ≠ گذشته؛ ۵. شهرنشین ≠ بادیه نشین، بادی؛ ۶. در دسترس.

حاضر‌شدن: ۱. حضوریافتن، ظاهر‌شدن، حاضر گشتن؛ ۲. آماده‌شدن، فراهم‌شدن، مهیا‌شدن؛ ۳. مهیا گشتن، قبول‌مسئولیت‌کردن؛ ۴. با هم کنار آمدن، توافق‌کردن، به توافق رسیدن.

حاضر‌کردن: ۱. احضار‌کردن، به حضور آوردن؛ ۲. آماده‌کردن، مهیا‌ساختن، فراهم آوردن، فراهم‌ساختن؛ ۳. آموختن، یاد گرفتن.

حاضریراق: صفت آماده، حاضر به خدمت، حاضررکاب، مهیا، گوش‌به‌فرمان.

حاضری: ماحضر ≠ پختنی.

حافظانه: حافظدار، به سبک‌حافظ، به شیوه حافظ.

حافظ: اسم ۱. پاسدار، حارس، حامی، محافظ، مدافع، مهیمن، نگاهبان، نگهبان؛ ۲. حفظکننده.

حافظه: حفظه، خاطر، ذهن، قوه‌ذاکره، یاد.

حافی: صفت برهنه‌پا، پابرهنه، پاپتی.

حاقد: ۱. کینه‌جو، کینه‌ای، کینه‌توز؛ ۲. بداندیش ≠ نیک‌اندیش.

حاق: ۱. وسط، میان، مرکز ≠ انتها؛ ۲. حقیقت موضوع، حقیقت امر، واقع مطلب؛ ۳. کامل ≠ ناقص.

حاکم: ۱. آمر، داور، دیان، سائس، صاحب‌اختیار، عامل؛ ۲. ساتراب، شهربان، استاندار، امیر، پیشوا، حکمران، شاه، فرماندار، فرمانروا، والی؛ ۳. برنده، حقدار ≠ محکوم؛ ۴. چیره، مسلط، غالب؛ ۵. حکم کننده؛ ۶. قاضی، داور؛ ۷. حاضر، موجود، حکم‌فرما، مستولی.

حاکم‌شدن: ۱. فرمان رواگشتن، والی‌شدن، حکم‌ران‌شدن؛ ۲. غالب‌شدن، چیره‌شدن، مسلط گشتن؛ ۳. مستولی‌شدن، فراگرفتن، حکم‌فرما‌شدن؛ ۴. حق خود را گرفتن، برنده‌شدن.

حاکمیت: ۱. تسلط، سلطه؛ ۲. امارت، حکمرانی، فرمانروایی.

حاکی: ۱. بیانگر، حکایتگر، دال، مبنی، مشعر؛ ۲. داستان‌سرا، داستان‌گو، قصه‌گو.

حال آمدن: ۱. چاق‌شدن، فربه‌شدن ≠ لاغر‌شدن؛ ۲. به‌شدن، بهبود‌یافتن، سرحال آمدن؛ ۳. هوش آمدن، از حالت اغمابیرون آمدن، نیرو گرفتن، انرژی‌یافتن، بانشاط‌شدن ≠ مدهوش‌شدن، ازهوش‌رفتن.

حالا: اکنون، الان، الحال، اینک، حال، حالیا، فعلاً ≠ بعداً، قبلاً.

حالات: ۱. احوال، اوضاع، کیفیات؛ ۲. حوادث، وقایع.

حال: اسم ۱. احوال، اوقات، حالت؛ ۲. وضعیت، چگونگی، کیفیت، وضع؛ ۳. اکنون، الحال، ≠ گذشته؛ ۴. اینک، حالا؛ ۵. لحظه، دم، هنگام؛ ۶. زمان حاضر، مضارع؛ ۷. خوشی، سرمستی؛ ۸. ذوق؛ ۹. وجد، شور، نشاط؛ ۱۰. جریان، ماجرا؛ ۱۱. انرژی، تاب، توان؛ ۱۲. روش، شیوه، طریقه.

حالت: ۱. حال، کیفیت، مورد، وضعیت، چگونگی، وضع؛ ۲. جنبه، بعد؛ ۳. طبیعت، هیئت؛ ۴. نهج؛ ۵. وجد، خلسه؛ ۶. چین، شکن.

حال: حلول‌کننده، جای‌گیرنده، واردشونده.

حال‌دادن: ۱. سرمست‌کردن، نشئه‌کردن؛ ۲. لذت‌دادن، سرخوش‌کردن؛ ۳. بانشاط‌کردن، به وجد آوردن ≠ حال گرفتن.

حالک: ۱. تیره، سیاه؛ ۲. ترسناک، موحش، مهیب، وحشتناک، هولناک؛ ۳. سخت.

حال‌کردن: ۱. به وجد آمدن، با نشاط‌شدن؛ ۲. لذت بردن، محظوظ‌شدن، حظ‌کردن، احساس خوشی‌کردن.

حال گرفتن: ۱. دمغ‌کردن، ناراحت‌کردن، پریشان‌کردن؛ ۲. حال‌گیری‌کردن، آزرده‌کردن ≠ حال‌دادن.

حال‌گیری: آزاردهی، ناراحت‌سازی.

حالیا: اکنون، الحال، حالا، فعلاً، کنون ≠ بعداً، قبلاً.

حالی: اسم ۱. تفهیم، خاطرنشان؛ ۲. متوجه، ملتفت؛ ۳. آراسته، متحلی مزین؛ ۴. کنونی، فعلی؛ ۵..

در حال، فورحالی‌شدن: ۱. فهمیدن، دریافتن، درک‌کردن، آگاه گشتن، ملتفت‌شدن، متوجه‌شدن؛ ۲. مزین‌شدن، آراسته‌شدن.

حالی‌کردن: ۱. فهماندن، تفهیم‌کردن، متوجه‌ساختن، ملتفت‌کردن، آگاه‌ساختن ≠ حالی‌شدن؛ ۲. ادب‌کردن، آدم‌کردن.

حالیه: کنونی، فعلی ≠ ۱. ماضیه؛ ۲. آتیه.

حامد: صفت ۱. ثناخوان، ثناگو، ستایشگر، ستاینده، مداح، مدیحه‌سرا ≠ هجاگو؛ ۲. سپاسگزار ≠ ناسپاس.

حامض: ۱. ترش، ترش‌مزه ≠ شیرین؛ ۲. شور؛ ۳. تلخ؛ ۴. گس.

حامل: صفت ۱. آورنده ≠ فرستنده، گیرنده؛ ۲. برنده، حمل‌کننده ≠ گیرنده؛ ۳. باردار، آبستن ≠ نازا، سترون، عقیم؛ ۴. بردار؛ ۵. دربردارنده، حاوی؛ ۶. پنج خط افقی‌موازی در نت‌نویسی.

حاملگی: آبستنی، بارداری، باروری ≠ ناباروری، نازایی.

حامله: آبستن، باردار، حامل، حبل ≠ عقیم، نازا، سترون.

حامله‌شدن: باردارشدن، آبستن‌شدن ≠ عقیم‌شدن، نازا‌شدن.

حامله‌کردن: باردار‌کردن، آبستن‌کردن ≠ عقیم‌کردن، نازا‌کردن.

حامی: اسم ۱. پشتیوان، پشتیبان، طرفدار، کمک، مجیر، مددکار، معین، هوادار، هواخواه، یار، یاریگر، یاور؛ ۲. پارتی ≠ مخالف؛ ۳. منسوب به حام؛ ۴. فرزندان حام.

حاوی: حایز، دربردارنده، دربرگیرنده، شامل، محتوی، مشتمل، جامع.

حایر: سرگشته، سرگردان، حیران.

حایز: ۱. حائز، دارا، دربردارنده، واجد؛ ۲. جامع ≠ فاقد.

حایض: بی‌نماز، قاعده، دشتان ≠ جنب.

حایل: اسم ۱. رادع، فاصل، مانع؛ ۲. پرده، جلباب، حجاب؛ ۳. جداکننده؛ ۴. جانب؛ ۵. شایسته.

حایل‌شدن: واسطه‌شدن، حایل گشتن، فاصله‌شدن.

حایل‌کردن: واسطه قراردادن.

حباب: ۱. آب‌سوار، آب سواران؛ ۲. سرپوش شیشه‌ای، روچراغی، کاسه چراغ، روپوش چراغ.

حباله: ۱. بند، دام؛ ۲. قید؛ ۳. ریسمان، رسن.

حب: حبه، دانه، قرص.

حب: ۱. خلت، دوستی، عشق، محبت، وداد ≠ بغض، عداوت؛ ۲. سبو.

حبذا: ۱. آفرین، خنکا، خوشا، زهی، نیکا؛ ۲. چه‌خوش، چه‌نیکو.

حبر: عالم، دانشمند (یهودی).

حبس: ۱. بازداشتگاه، زندان، سجن، حبسگاه، سیاه‌چال، محبس؛ ۲. بازداشت، توقیف، زندانی، گرفتار، محبوس، مقید؛ ۳. اسارت، دستاق، گرفتاری؛ ۴. بند، ضبط، نگهداری؛ ۵. بازداشتن؛ ۶. توقیف‌کردن، بازداشت‌کردن، زندانی‌کردن ≠ آزاد‌کردن؛ ۷. نگه داشتن، حفظ‌کردن.

حبس‌شدن: زندانی‌شدن، بازداشت‌شدن، به زندان افتادن، گرفتار‌شدن، محبوس‌شدن، توقیف‌شدن، محبوس گشتن ≠ آزاد‌شدن.

حبس‌کردن: زندانی‌کردن، بازداشت‌کردن، محبوس‌کردن، اسیر‌کردن، به زندان انداختن، گرفتار‌کردن ≠ آزاد‌کردن.

حبس کشیدن: زندانی‌شدن، در زندان ماندن، محبوس‌بودن، اسیر‌بودن، بندی‌شدن ≠ آزاد‌شدن.

حبسی: ۱. زندانی؛ ۲. محبوس ≠ آزاد.

حبسیه: بندمویه، شعر زندان ≠ غزل، ساقی‌نامه.

حبشی: ۱. زنگی، سیاه، سیاه‌پوست، کاکاسیاه ≠ سفیدپوست؛ ۲. اهل‌حبشه.

حبل: ۱. آبستنی؛ ۲. انگور، مو؛ ۳. خشم، غضب؛ ۴. اندوه، غم.

حبل: ۱. بند، رسن، رشته، ریسمان، الیاف‌بافته، طناب؛ ۲. رگ، عرق؛ ۳. ذمه؛ ۴. پیمان، عهد؛ ۵. وصال؛ ۶. دست آویز.

حبه: ۱. دانه، یک‌حب، یک‌دانه؛ ۲. اندکی، قلیلی، کمی، یک‌ذره؛ ۳. تگرگ؛ ۴. واحد وزن، نیم‌تسو، نیم طوج.

حبیب: صفت ۱. خلیل، دوستدار، دوست، رفیق، محب؛ ۲. محبوب، معشوق، یار ≠ دلازار، رقیب؛ ۳. ولی ≠ عدو، دشمن.

حتمحتم: اسم ۱. بایسته، لازم، واجب، یقین؛ ۲. یقینی، حتمی، قطعی ≠ احتمالی؛ ۳. خالص، ناب، محض؛ ۴. ساده.

حتم داشتن: یقین داشتن، مطمئن‌بودن، مسلم دانستن، حتم‌کردن ≠ شک‌داشتن.

حتمیت: ۱. قطعیت، یقین؛ ۲. ضرورت، لزوم.

حتمی: ۱. جزمی، بطورحتم، بی‌گمان، جزم، قطعی، یقینی؛ ۲. بایسته، ضروری ≠ محتمل.

حتمی‌شدن: مسلم‌شدن، قطعی‌شدن، تردیدناپذیر‌شدن، مسجل‌شدن.

حتی: تا، تا اینکه، حتا، ولو، هم.

حجاب: ۱. برقع، پوشش، جلباب، چارقد، چارق، چاروق، روسری، روی‌بند، ستر، مقصوره، نقاب؛ ۲. پرده، غشا؛ ۳. حایل.

حجاب: پرده‌داران، حاجیان، حاجب‌ها، دربانان.

حجابت: پرده‌داری، حاجبی.

حجاج: حاجیان، زوار بیت‌اله.

حجار: سنگتراش، سنگ‌بر.

حجاری: ۱. سنگ‌بری، سنگ‌تراشی؛ ۲. پیکرتراشی.

حجامت: خون‌گیری، رگ‌زنی، فصد.

حجام: ۱. حجامت‌چی، خون‌گیر، رگ‌زن، فصاد، حجامت‌گر؛ ۲. سرتراش، سلمانی.

حجب: آزرم، حیا، شرم، کم‌رویی ≠ گستاخی.

حجت آوردن: ۱. دلیل‌آوردن، استدلال‌کردن، برهان آوردن؛ ۲. دلیل‌تراشیدن، دلیل‌تراشی‌کردن؛ ۳. بهانه جستن، بهانه‌کردن، بهانه آوردن، حجت انگیختن، حجت‌ساختن.

حجت: ۱. استدلال، برهان، بینه، دلیل؛ ۲. سند، مدرک؛ ۳. انگیزه، سبب، موجب؛ ۴. حکم، فتوا؛ ۵. پیشوا، رهبر، زعیم، هادی.

حجج: ۱. دلایل، حجت‌ها، دلیل‌ها، براهین، برهان‌ها؛ ۲. اسناد، مدارک؛ ۳. حجت‌الاسلام‌ها.

حجرات: اطاقها، حجره‌ها، خانه‌ها، غرفه‌ها، کلبه‌ها.

حجر: ۳. باز داشتن، منع‌کردن ۱. محجورسازی؛ ۲. منع.

حجر: بی‌جان، جماد، سنگ، لهنه.

حجر: ۱. دامن، کنار؛ ۲. آغوش، بغل؛ ۳. پناه، کنف، ملاذ؛ ۴. عقل.

حجره‌دار: مغازه‌دار، دکان‌دار.

حجره: ۱. دکان، دکه، غرفه، مغازه، تجارتخانه؛ ۲. کلبه، اتاق، خانه؛ ۳. اتاق طلبه؛ ۴. دکان تاجر.

حج: ۱. زیارت، زیارت‌کعبه؛ ۲. آهنگ، حرکت، قصد؛ ۳. آهنگ‌کردن، قصد‌کردن؛ ۴. به زیارت رفتن؛ ۵. با دلیل غلبه‌کردن.

حج‌کردن: حج گزاردن، حج به‌جا آوردن.

حج‌گزار: زایر بیت‌اله، حاجی.

حجله: ۱. عروس‌خانه، حجره‌زفاف، زفاف خانه ≠ گور؛ ۲. کله؛ ۳. خوانچه عزا.

حجله‌نشین: صفت ۱. عروس؛ ۲. عفیف، پاک‌دامن ≠ آلوده دامن.

حجم: ۱. جرم، شکل؛ ۲. گنج، گنجایش؛ ۳. اندازه؛ ۴. ظرفیت.

حجیم: پرحجم، جسیم، قطور، گنجا، جادار ≠ کم حجم.

حداثت: ۱. تازگی، نوی ≠ کهنگی، قدمت؛ ۲. ابتدا، اوان، اول ≠ انتها؛ ۳. برنایی، شباب، نوجوانی، نوخاستگی.

حداد: ۱. آهن‌فروش، آهنگر، چلنگر، نهامی؛ ۲. دربان؛ ۳. زندانبان ≠ زندانی.

حدادی: آهنگری.

حداقل: کمینه، دست‌کم، لااقل ≠ حداکثر، بیشینه.

حدایق: باغ‌ها، باغچه‌ها، بوستان‌ها، حدیقه‌ها، روضات، روضه‌ها، گلزارها، گلستان‌ها، گلشن‌ها ≠ صحاری.

حدت: ۱. برندگی، تیزی؛ ۲. تیزی، هوشمندی؛ ۳. تشدد، تندی، شدت؛ ۴. شور، هیجان؛ ۵. تغیر، خشم، غضب، عصبانیت.

حدت گرفتن: شدیدشدن، شدت پیدا‌کردن، زیاد‌شدن.

حدث: صفت ۱. تازه، نو ≠ کهنه؛ ۲. برنا، نوباوه، نوجوان، نوخاسته ≠ پیر؛ ۳. غایط، فضله، نجاست؛ ۴. مبطل، باطل‌کننده.

حد زدن: مجازات‌کردن، تعزیر‌کردن، اجرا‌کردن (حد شرعی).

حدساً: تخمیناً، حدسی، تقریباً، فرضاً، قیاساً ≠ حتماً، یقیناً.

حدس: ۱. تخمین، فرض، گمان، گمانه ≠ یقین؛ ۲. مرغوا، نفوس ≠ مروا؛ ۳. زعم، عقیده، نظریه ≠ اندیشه، فکر؛ ۴. به‌فراست دریافتن، گمان بردن.

حدس زدن: ۱. پنداشتن، به‌قرائن در‌یافتن، در‌یافتن، گمان بردن، احتمال‌دادن، ظن بردن؛ ۲. برآورد‌کردن، تخمین زدن، گمانه زدن.

حدقه: ۱. سیاهی چشم، مردمک، مردمک چشم؛ ۲. خانه‌چشم، چشم‌خانه، کاسه‌چشم، حفره‌چشم.

حد: ۱. کرانه، مرز، کنار؛ ۲. نهایت، انتها؛ ۳. اندازه، مقدار، مقیاس، میزان، نصاب؛ ۴. درجه، رتبه، مقام، منزلت؛ ۵. شمار؛ ۶. سامان، اقلیم، سرزمین، زمین؛ ۷. زمین؛ ۸. تعزیر، مجازات؛ ۹. معرف؛ ۱۰. تعریف؛ ۱۱. تیزی، برندگی؛ ۱۲. طرف، اصطلاح، لفظ، واژه، کلام.

حدوث: ۱. پیدایش، نوپیدایی، نوظهوری ≠ قدم؛ ۲. وقوع؛ ۳. اتفاق افتادن، روی‌دادن؛ ۴. به وجود آمدن، حادث‌شدن، پدیدآمدن، ایجاد‌شدن.

حدودحدود: ۱. ثغور، کرانه‌ها، مرزها؛ ۲. حوالی، پیرامون، حول‌وحوش، قریب؛ ۳. سامان، قلمرو، محدوده؛ ۴. اندازه‌ها، مقادیر؛ ۵. اندازه، مقدار؛ ۶. حدها؛ ۷. مناطق، سرزمین‌ها، نواحی؛ ۸. تعاریف، تعریف‌ها.

حدیث: اسم ۱. داستان، روایت، قصه؛ ۲. واقعه، رویداد، ماجرا؛ ۳. گفته، سخن؛ ۴. روایت، خبر، قول ≠ عمل؛ ۵. تازه، جدید، نو ≠ کهنه.

حدیث‌دان: اخباری، محدث.

حدیث‌کردن: سخن‌گفتن، نقل‌کردن، روایت‌کردن، حکایت‌کردن، گفتن.

حدید: اسم ۱. آهن، پولاد؛ ۲. برا، تند، تیز.

حدیده: ۱. قلاویز؛ ۲. آهن‌آلات.

حدیقه: باغ، باغچه، بوستان، روضه، گلزار، گلستان، گلشن ≠ صحرا، کویر.

حذاقت: استادی، تبحر، چیره‌دستی، پختگی، آزمودگی، خبرگی، زیرکی، مهارت ≠ بی‌تجربگی، خامی.

حذر: ۱. اجتناب، احتراز، کناره‌گیری؛ ۲. احتیاط، حزم؛ ۳. امساک، پرهیز، دوری؛ ۴. بیم، ترس، هراس.

حذر‌کردن: پرهیز‌کردن، اجتناب‌کردن، دوری گزیدن، احتراز‌کردن، دوری‌کردن.

حذف: ۱. الغا، فسخ، فک، محذوف، نقض؛ ۲. ازقلم انداختن، افکندن، انداختن، خطزدن، ساقط‌کردن.

حذف‌شدن: ۱. از قلم‌افتادن؛ ۲. خط خوردن؛ ۳. از دور خارج‌شدن، کنار گذاشته‌شدن؛ ۴. لغو‌شدن، باطل‌شدن.

حذف‌کردن: ۱. خط زدن، پاک‌کردن، از قلم انداختن، قلم گرفتن؛ ۲. کنارگذاشتن، کنار زدن؛ ۳. ساقط‌کردن، انداختن.

حذف‌ناپذیر: حذف‌ناشدنی، غیرقابل حذف ≠ حذف‌پذیر.

حذفی: حذف‌شدنی، قابل‌حذف، حذف‌پذیر، حذف‌شده، انداختنی.

حر: آزاد، آزاده، آزاده‌خو، جوانمرد، راد، مختار، مستقل ≠ بنده، عبد.

حراثت: ۱. برزگری، کشاورزی، فلاحت، کشتکاری، کشتگری؛ ۲. کاشتن، کشت‌کردن، کشتن.

حراج: ۱. ارزان‌فروشی، فروش‌ارزان؛ ۲. مزایده، من‌یزید ≠ مناقصه.

حرارت: ۱. تاب، تف، تفت، دما، گرما، گرمی، نایره ≠ برودت، سردی؛ ۲. تندی، تیزی؛ ۳. حدت، شدت؛ ۴. شور، هیجان.

حرارت‌دادن: ۱. گرم‌کردن، تفت‌دادن؛ ۲. دما‌دادن، گرما‌دادن؛ ۳. گرما بخشیدن، حرارت بخشیدن؛ ۴. شور وهیجان بخشیدن.

حرارت‌سنج: دماسنج، گرماسنج، میزان‌الحراره.

حراست: پاسداری، حفاظت، صیانت، محارست، محافظت، مواظبت، نگاهداری، نگهبانی، نگهداری، وقایت.

حراست‌کردن: ۱. پاسداری‌کردن، محافظت‌کردن، صیانت‌کردن؛ ۲. نگاه داشتن، حفظ‌کردن.

حراف: ۱. پرچانه، پرحرف، پرگو، زیاده‌گو، حرف فشان؛ ۲. بیهوده‌گو، چاخان، مکثار، وراج؛ ۳. زبان‌آور، سخنران، نطاق ≠ کم‌حرف، گزیده‌گو.

حرام‌توشه: ۱. حرام لقمه؛ ۲. حرام روزی؛ ۳. ناپاک؛ ۴. محیل، حیله‌گر.

حرام‌خوار: صفت ۱. حرام‌خواره، حرام‌خور؛ ۲. حرام‌لقمه، حرام‌توشه، حرام‌روزی.

حرام‌زادگی، حرامزدگی: ۱. زنازادگی، ولدزادگی ≠ حلال‌زادگی؛ ۲. زیرکی، زبلی؛ ۳. بدجنسی، پدرسوختگی.

حرام‌زاده، حرامزاده: ۱. خشوک، خطایی‌بچه، خطازاده، روسپی‌زاده، زنازاده، سند، سندره، غیرزاده، ناپاک‌زاده، نامشروع، ولدالزنا ≠ حلال‌زاده؛ ۲. تودار، حقه‌باز، حیله‌گر، زیرک، محیل ≠ صاف و صادق.

حرام‌شدن: ۱. تلف‌شدن، ضایع‌شدن، نفله‌شدن؛ ۲. از بین رفتن، نابود‌شدن؛ ۳. منع‌شدن، ممنوع‌شدن؛ ۴. غیرشرعی اعلام‌شدن، نامشروع دانستن؛ ۵. ناممکن‌شدن.

حرام‌کردن: ۱. تحریم‌کردن، حرام دانستن؛ ۲. ضایع‌کردن، نابود‌ساختن؛ ۳. نفله‌کردن، تباه‌ساختن.

حرام‌مغز: سلیل، نخاع.

حرام: ۱. ممنوع، تحریم‌شده؛ ۲. غیرقانونی، غیرشرعی؛ ۳. ناروا، ناشایست؛ ۴. نامشروع، غیرشرعی (مال) ≠ حلال، روا؛ ۵. ناممکن؛ ۶. تلخ، ناگوار؛ ۷. ضایع، تباه، منغص؛ ۸. نابود، نفله.

حرامی: ۱. دزد، راهزن، سارق، شبرو، عیار، قطاع‌الطریق؛ ۲. حرامکار؛ ۳. مشروبات الکلی.

حرب: آرزم، جدال، جنگ، دعوا، رزم، ستیزه، کارزار، محاربه، مواقعه، نبرد ≠ آشتی، سازش، صلح، مصالحه.

حربا: آفتاب‌پرست، حرذون، سوسمار.

حربگاه: چلپاسه، رزمگاه، میدان، میدان جنگ، نبردگاه ≠ بزمگاه.

حربه: ۱. اسلحه، جنگ‌افزار، سلاح؛ ۲. بهانه، دستاویز، مستمسک؛ ۳. ابزار رویارویی.

حربی: ۱. جنگاور، جنگجوی، جنگنده، رزم‌آرا؛ ۲. جنگی، رزمی ≠ بزمی.

حرث: ۱. حراثت، زراعت، زرع، شیارزنی، کاشت، کشاورزی، کشت؛ ۲. بزرگری‌کردن، زراعت‌کردن؛ ۳. خیش زدن، شخم‌کردن ≠ حصاد، درو، کشتکاری؛ ۴. مزرعه، کشت.

حرج: ۱. بزه، تقصیر، جرم، گناه؛ ۲. تنگی، ضیق، فشار، مضیقه؛ ۳. اعتراض، باک؛ ۴. درماندگی؛ ۵. دلتنگی؛ ۶. پرهیز، مسئولیت، تلطیف.

حر: ۱. حرارت، گرما، گرمی؛ ۲. گرم‌شدن ≠ برد، سرما.

حرز: ۱. بازوبند، تعویذ، چشم‌زخم؛ ۲. پناهگاه، مامن؛ ۳. بهره، نصیب.

حرس: ۱. پاسبانان، نگهبانان، حارسان؛ ۲. پاسبان، نگهبان.

حرص: ۱. آز، آزمندی، شره، طمع، طمعکاری، ولع ≠ قناعت؛ ۲. افزون‌خواهی، زیاده‌طلبی، زیادت‌طلبی؛ ۳. جوش، خودخوری ≠ قناعت؛ ۴. میل شدید؛ ۵. عصبانیت، غصب، خشم.

حرص خوردن: ۱. جوش‌زدن، خودخوری‌کردن؛ ۲. خشمگین‌شدن، عصبانی‌شدن.

حرص‌دادن: ۱. آزار‌دادن، اذیت‌کردن؛ ۲. ناراحت‌کردن؛ ۳. عصبی‌کردن، خشمگین‌کردن، جوشی‌کردن.

حرص داشتن: طمع داشتن، آز داشتن، حریص‌بودن، آزمند‌بودن ≠ قانع‌بودن.

حرص زدن: ۱. جوش زدن، شور زدن، بی‌تابی‌کردن، کم‌طاقتی‌کردن؛ ۲. حرص خوردن، خودخوری‌کردن؛ ۳. تلاش‌فوق‌العاده‌کردن، تقلا‌کردن.

حرصی: ۱. جوشی، عصبی؛ ۲. بی‌تاب، کم‌طاقت؛ ۳. دل‌خور، رنجیده.

حرصی‌شدن: ۱. جوشی‌شدن، عصبانی‌شدن؛ ۲. بی‌تابی‌کردن؛ ۳. دل‌خورشدن.

حرف‌به‌حرف: ۱. کلمه به‌کلمه، جزء به جزء؛ ۲. نکته‌به‌پ دقیق.

حرف پوچ: بیهوده، لاطائل، مزخرف، مهمل.

حرف: ۱. پیشه‌ها، حرفه‌ها، شغل‌هامشاغل؛ ۲. صنعت‌ها.

حرف داشتن: ۱. ایرادداشتن؛ ۲. ایراد گرفتن ≠ بی‌حرف‌بودن.

حرف در آمدن: شایع‌شدن، شایعه‌پراکنی‌کردن، مورد اتهام قرار گرفتن.

حرف درآوردن: شایع‌کردن، شایعه‌ساختن، شایعه‌پراکنی‌کردن، شایعه پراکندن.

حرف زدن: ۱. تکلم‌کردن، سخن گفتن؛ ۲. گفت‌وگو‌کردن، اختلاط‌کردن، گپ‌زدن ≠ گوش‌دادن، استماع‌کردن؛ ۳. سخن‌رانی‌کردن، صحبت‌کردن ≠ مستمع‌بودن؛ ۴. بروزدادن، اعتراف‌کردن.

حرف‌شناس: سخن‌دان، سخن‌شناس، نقاد.

حرف‌شنو: نصیحت‌پذیر، پندپذیر، حرف‌گوش‌کن، مطیع، فرمان‌بردار، پندنیوش ≠ حرف نشنو، نصیحت‌ناپذیر، خودسر.

حرف‌شنوی: پندپذیری، نصیحت‌پذیری، پندنیوشی.

حرف: ۱. عرض؛ ۲. سخن، کلام، گفتار، گفت؛ ۳. تکلم؛ ۴. الفبا، نویسه ≠ عدد، رقم؛ ۵. کلمه، واژه، دال، لفظ ≠ معنا، مدلول؛ ۶. مشاجره، بحث، کشمکش، دعوا، بگومگو؛ ۷. سخن‌بی‌اساس، مهمل، یاوه؛ ۸. ظاهر کلام، صورت لفظ.

حرف‌گیر: خرده‌گیر، ایرادگیر، عیب‌جو.

حرف‌گیری: خرده‌گیری، ایرادگیری، عیب‌جویی.

حرف مفت: چرت، عبث، مهمل، یاوه.

حرف‌نشنو: پندناپذیر، خودسر، نصیحت‌ناپذیر، نافرمان ≠ پندنیوش، حرف‌شنو.

حرف‌وحدیث: گفت‌وگو، جرومنجر، جروبحث.

حرفه‌ای: ۱. پیشه‌ای، شغلی؛ ۲. کارکشته، کرده‌کار، ماهر ≠ غیرحرفه‌ای.

حرفه: پیشه، شغل، صناعت، صنعت، عمل، کار، کسب، مشغله.

حرفی: ۱. الفبایی ≠ عددی؛ ۲. سرسری، بی‌مطالعه.

حرقت: ۱. سوختگی، سوز، سوزش؛ ۲. سوختن؛ ۳. حرارت، دما، گرمی ≠ سرما؛ ۴. شوروشوق، عشق‌وعلاقه.

حرکات: ۱. ادا ≠ سکنات؛ ۲. رفتار، اعمال، ژست ≠ اقوال، گفتار.

حرکت: ۱. تحرک، تکان، جنبش ≠ سکون؛ ۲. قیام، نهضت ≠ رفرم؛ ۳. رحلت، کوچ ≠ اقامت؛ ۴. عزیمت؛ ۵. سیر، گردش؛ ۶. اهتزاز، نوسان؛ ۷. رفتار، عمل؛ ۸. وول ≠ سکون.

حرکت‌دادن: ۱. تکان‌دادن، جنباندن، به حرکت درآوردن؛ ۲. جابه‌جا‌کردن؛ ۳. کوچاندن، کوچ‌دادن؛ ۴. تحریک‌کردن، فعال‌کردن.

حرکت‌دار: جنبنده، متحرک ≠ بی‌حرکت، ساکن.

حرکت‌کردن: ۱. جنبیدن، تکان خوردن، وول خوردن ≠ ساکن‌شدن؛ ۲. کوچ‌کردن، کوچیدن، جابه‌جا‌شدن، نقل‌مکان‌کردن ≠ ماندن؛ ۳. به راه افتادن، ره‌سپارشدن، عزیمت‌کردن؛ ۴. فعال‌شدن، تحرک‌داشتن.

حرمان: بی‌بهرگی، بی‌نصیبی، سرخوردگی، شکست، محرومی، ناامیدی، ناکامروایی، ناکامی، ناکامیابی، نامرادی، نومیدی، یاس ≠ بهره‌وری، کامیابی.

حرمان‌زده: ۱. ناامید، مایوس؛ ۲. محروم، بی‌بهره، بی‌نصیب؛ ۳. حرمان‌کشیده.

حرمت: ۱. آبرو، احترام، اعتنا، اعزاز، بزرگداشت، پاس، تعظیم، تکریم، رعایت، عز، عزت، کرنش، مراعات؛ ۲. مهابت، عظمت؛ ۳. منع؛ ۴. تحریم ≠ تحلیل؛ ۵. حرام ≠ حلال، روا.

حرمت‌شکنی: بی‌حرمتی، بی‌احترامی، هتک حرمت ≠ بزرگ‌داشت، تکریم، حرمت‌گزاری.

حرمت‌کردن: احترام‌گذاشتن، بزرگ داشتن، محترم شمردن ≠ تحقیر‌کردن، توهین‌کردن، خوار داشتن.

حرمت گذاشتن: گرامی داشتن، احترام‌کردن، بزرگ داشتن، محترم شمردن ≠ حرمت‌شکنی‌کردن، بی‌احترامی‌کردن.

حرم‌خانه: ۱. اندرون، اندرونی ≠ بیرونی؛ ۲. حرم، حرمسرا.

حرم‌سرا: اندرون، اندرونی، حرم، حرم‌خانه، سرای، شبستان، فغستان، مشکو.

حرمله: ۱. توت فرنگی؛ ۲. قضبان؛ ۳. اسفنددانه.

حرم: ۱. مرقد، ضریح، آرامگاه، بقعه، زیارتگاه، زیارت، مزار؛ ۲. حرم‌خانه، حرمسرا، شبستان، مشکو؛ ۳. معبد، عبادتگاه، مکان مقدس، کعبه؛ ۴. پناهگاه، مامن، ملجفرزند، اهل و عیال؛ ۶. پردگیان، پرده‌نشینان؛ ۷. پیرامون، گرداگرد.

حرور: ۱. گرما، حرارت ≠ سرما؛ ۲. آتش، آذر؛ ۳. آتش‌باد، بادگرم، تش‌باد ≠ سوز، سموم.

حروف‌نگار: حروف‌چین.

حروف‌نگاری: حروف‌چینی.

حروفی: ۱. الفبایی، مربوط به‌حرف؛ ۲. غیرعددی؛ ۳. حروفیه‌ای ≠ عددی؛ ۴. نویسه‌ای.

حرون: توسن، سرکش ≠ رام، رهوار.

حریت: آزادمنشی، آزادگی، آزادی، آزادمردی، آزاده‌خویی، حمیت، رادی، وارستگی ≠ بردگی.

حریت‌خواهی: آزادی‌خواهی، آزادی‌طلبی، حریت‌طلبی.

حریر: ابریشم، اطلس، پرند، پرنیان، دیبا.

حریری: ۱. حریرباف، ابریشم‌تاب؛ ۲. حریرفروش.

حریص: قید ۱. آزمند، آزور، پرآز، پرحرص، پرطمع، رژد، طماع، طمعکار ≠ قانع؛ ۲. زیاده‌طلب، زیاده‌خواه؛ ۳. گرسنه‌چشم، ولوع ≠ چشم و دل سیر؛ ۴. علاقه‌مند، مشتاق؛ ۵. مولع.

حریصانه: q ۱. آزمندانه، آزورانه؛ ۲. مشتاقانه، باولع.

حریص‌شدن: ۱. آزمندشدن، طمع ورزیدن، طماع‌شدن، زیاده‌طلب‌شدن؛ ۲. علاقه‌مند‌شدن، مشتاق‌شدن.

حریفانه: دست‌خوش.

حریف: ۱. دوست، رفیق، یار، همدم؛ ۲. محبوب، معشوق؛ ۳. همراه، هم‌مجلس، هم‌محفل، هم‌نشین، معاشر؛ ۴. هم‌پیشه، همکار؛ ۵. مدعی، معارض، مخالف؛ ۶. هماورد؛ ۷. رقیب؛ ۸. طرف مقابل، طرف مخالف؛ ۹. هم‌زور، هم‌نبرد؛ ۱۰. هم‌شان، هم‌مقام؛ ۱۱. هم‌پیاله، هم‌پیک.

حریق: ۱. آتش‌سوزی؛ ۲. سوختن؛ ۳. زبانه آتش، شعله آتش؛ ۴. سوخته.

حریم: ۱. اطراف، پیرامون، گرداگرد، حرم؛ ۲. مکان مقدس؛ ۳. محدوده، حیطه، قلمرو، مرز؛ ۴. منطقه محافظت‌شده.

حریم‌شکنی: ۱. بی‌احترامی، هتک‌حرمت؛ ۲. تجاوز، تعدی؛ ۳. تخطی.

حزب: ۱. باند، جمع، دسته، عده، فرقه، تشکیلات سیاسی، گروه؛ ۲. بهره، حظ، نصیب.

حزم: احتیاط، پیش‌بینی، تدبیر، آگاهی، دوراندیشی، مال‌اندیشی، ملاحظه، هشیاری، هوشیاری ≠ بی‌احتیاطی.

حزن‌آلود: حزین، محزون، حزن‌آلوده، غم‌آلود، حزن‌آمیز ≠ سرورآمیز، طرب‌انگیز.

حزن‌آور: ۱. اندوه‌زا، حزن‌آلود، حزن‌آمیز، حزن‌انگیز، حزین، غمبار، غمناک، محزون، حزن‌افزا، غم‌انگیز، غم‌افزا، غم‌فزا، اندوه‌بار ۱. ≠ نشاطآور، شادی‌انگیز، شادی‌افزا، فرح‌انگیز، مسرت‌بخش؛ ۳. دل‌خراش، سوزناک.

حزن: اندوه، دلتنگی، غصه، غم، کرب، کربت، گرفتگی، ملال، ملالت ≠ سرور.

حزن‌انگیز: اندوهبار، اندوه‌زا، جگرسوز، حزن‌آلود، حزن‌آور، حزین، غم‌آلود، غم‌افزا، غم‌انگیز، غمبار ≠ سرورانگیز، طرب‌انگیز.

حزین: ۱. اندوهگین، غمناک، غم‌انگیز؛ ۲. حزن‌آور، حزن‌انگیز ≠ شاد، مشعوف؛ ۳. غمین، محزون، متاسف، محزون، مغموم، ملول، نژند.

حساب: ۱. آمار، شمارش، شماره، شمار؛ ۲. اندازه، تعداد، حد، عده؛ ۳. سیاهه، بیلان؛ ۴. محاسبه، شمردن؛ ۵. ریاضی؛ ۶. بدهی، قرض ≠ طلب، بستان‌کاری؛ ۷. صورت حساب؛ ۸. تخمین، برآورد؛ ۹. قیامت، رستاخیز؛ ۱۰. دلیل، منطق؛ ۱۱. درست، صحیح؛ ۱۲. انگیزه، سبب، جهت.

حساب پس‌دادن: ۱. ارائه‌کردن (عملکرد)، پاسخ‌گو‌بودن، توضیح‌دادن؛ ۲. مجازات‌شدن، کیفر‌یافتن.

حساب‌دار، حسابدار: حسابدان، محاسب، محاسبه‌گر.

حسابداری: محاسبه‌گری، محاسبی، شغل حسابدار.

حساب‌دان، حسابدان: ۱. اهل حساب، منطقی، قانون‌دان؛ ۲. کارشناس‌حسابداری.

حساب‌سازی: حساب‌تراشی، سندسازی.

حساب‌کردن: ۱. شماره‌کردن؛ ۲. شمردن، محاسبه‌کردن؛ ۳. سنجیدن؛ ۴. برآورد‌کردن؛ ۵. شمارش، محاسبه؛ ۶. محسوب‌داشتن؛ ۷. خیال‌کردن، فرض‌کردن، فکر‌کردن.

حسابگرانه: ۱. محتاطانه، حزم‌آمیز؛ ۲. مقتصدانه؛ ۳. سودجویانه، منفعت‌طلبانه.

حسابگر: صفت ۱. حسیب، کاسب؛ ۲. مقتصد؛ ۳. منطقی ≠ غیرمنطقی؛ ۴. حسابدان؛ ۵. شمارشگر، محاسب؛ ۶. زرنگ، سودجو ≠ ولخرج؛ ۷. محتاط، دوراندیش.

حسابگری: ۱. دوراندیشی، حزم، احتیاط؛ ۲. سودجویی، منفعت‌طلبی.

حسابی: ۱. درست، دقیق، صحیح؛ ۲. حسابدان ≠ بی‌حساب؛ ۳. باشخصیت، متشخص، محترم؛ ۴. تمام، کمال، بقاعده؛ ۵. مربوط به حساب؛ ۶. منطقی، معقول؛ ۷. خوب، ممتاز، عالی؛ ۸. مطلوب، دل‌خواه؛ ۹. زیاد، کامل؛ ۱۰. قابل‌توجه، قابل‌ملاحظه، شایان؛ ۱۱. معقول، منطقی.

حسادت‌آمیز: رشک‌آمیز، رشک‌آلود، حسدآلود.

حسادت: حسد، حسدورزی، رشک، رشکینی، غبطه.

حسادت‌کردن: حسادت ورزیدن، رشک بردن، حسد بردن.

حسادت ورزیدن: حسادت‌کردن، حسد بردن، رشک بردن.

حس: ۱. ادراک، دریافت، درک؛ ۲. احساس، عاطفه؛ ۳. حساسیت.

حساس: ۱. احساساتی؛ ۲. دل‌نازک، رقیق‌القلب، زودرنج، سریع‌التاثر، نازک‌دل ≠ بی‌تفاوت، غیرحساس؛ ۳. خطیر، مهم، حیاتی، درخور توجه؛ ۴. آلرژیک.

حساسیت‌زا: آلرژی‌زا ≠ حساسیت‌زدا، آلرژی‌زدا.

حساسیت: ۱. زودرنجی، نازک‌دلی، نازک‌طبعی، نازک‌مشربی، نازک‌منشی ≠ بی‌تفاوتی؛ ۲. آلرژی.

حسام: تیغ، سیف، شمشیر، قداره.

حسب: ۱. اصل، گوهر، نژاد، تبار ≠ نسب؛ ۲. اندازه، شمار، قدر؛ ۳. شرف، بزرگی، فضیلت؛ ۴. بزرگواری، فضایل اکتسابی.

حسب‌الامر: به‌دستور، به‌فرموده، طبق دستور، طبق فرمایش، به‌فرمان، طبق فرمان، مطابق دستور.

حسب‌الحال: بیوگرافی، حسب‌حال، سرگذشت، شرح‌حال، واقعه نویسی، گزارش احوال، سرگذشت نویسی.

حسبان: ۱. گمان، پنداشت، پندار؛ ۲. گمان‌کردن، پنداشتن.

حسب: ۱. طبق، وفق؛ ۲. بسندگی، کفایت؛ ۳. بسنده‌بودن، کفایت‌کردن؛ ۴. شماره‌کردن، شمردن.

حسدآلود: رشک‌آمیز، حسادت‌بار.

حسد: ۱. ارشک، حسادت، رشک؛ ۲. بخل؛ ۳. غیرت.

حسد بردن: حسادت‌کردن، حسد ورزیدن، رشک بردن، حسادت‌ورزیدن.

حسدناک: حسود، رشکین، بدخواه، حسدورز، حسدپیشه.

حسرت‌آلود: تاسف‌آمیز، حسرت‌آمیز، غمگنانه، حسرت‌آلوده، حسرت‌بار، حسرت‌ناک ≠ مسرت‌آمیز.

حسرت: اسف، افسوس، اندوه، تاسف، تحسر، دریغ، رشک، غبط، غبطه، غم، لهف.

حسرت بردن: آرزوداشتن، حسرت آوردن، غبطه خوردن، رشک‌بردن.

حسرت کشیدن: تاسف داشتن، متاسف‌بودن، افسوس خوردن، دریغ خوردن.

حس‌کردن: احساس‌کردن، در‌یافتن، درک‌کردن، بو بردن.

حسنات: کارهای نیک، اعمال‌خیر، اعمال حسنه ≠ سیئات.

حسن: ۱. جمال، خوشگلی، زیبایی، صباحت، وجاهت ≠ قبح؛ ۲. خوبی، خوشی، نیکویی، نیکی ≠ بدی؛ ۳. رونق، فروغ ≠ رکود؛ ۴. امتیاز، مزیت، برتری.

حسن: ۱. خوب، نیک، نیکو ≠ قبیح؛ ۲. زیبا، جمیل، وجیه.

حسن: ۱. زیبایی، وجاهت، جمال؛ ۲. مزیت، امتیاز؛ ۳. خوبی، نیکویی، خوشی.

حسن‌شناس: زیبایی‌شناس.

حسن‌فروش: صفت جلوه‌گر، نازک‌رفتار، نازک‌ادا، جلوه‌فروش.

حسن‌فروشی: جلوه‌گری، جلوه‌فروشی، خودنمایی، رفتار نزاکت‌آمیز، نازک‌ادایی.

حسنه: بر، خوبی، خیر، فضیلت، نیکویی، نیکی ≠ ذمیمه، رذیلت.

حسود: ۱. بدخواه، حاسد، حسدپیشه، حسدناک، رشک‌برنده، رشکین؛ ۲. شورچشم.

حسیب: اسم ۱. کافی؛ ۲. محاسب؛ ۳. والا گهر ≠ بدنژاد؛ ۴. بزرگ‌منش، بزرگوار؛ ۵. فاضل، باکمال؛ ۶. دادوستد، معامله؛ ۷. شمار، شماره.

حسی: ۱. مربوطبه حس؛ ۲. محسوس ≠ معقول.

حسینیه: تکیه.

حشر: ۱. رستاخیز، رستخیز، قیامت، نشور؛ ۲. معاد، برانگیختن، بعث؛ ۳. آمیزش، انس، معاشرت، هم‌نشینی ≠ نشر.

حشرونشر: نشست‌وبرخاست، معاشرت.

حشره: هامه.

حشری: صفت ۱. شهوتران، شهوتی، هوسباز، هوسران ≠ خارشکی؛ ۲. حریص ≠ قانع.

حشمت: ارج، بزرگی، جبروت، جلال، جلوه، دبدبه، شان، شکوه، شوکت، صولت، عظمت، فر، فره، کبریا، کوکبه، مجد.

حشم‌دار: دام‌دار، دام‌پرور.

حشم: ۱. غنم، چهارپا، دواب؛ ۲. موکب؛ ۳. نعمت؛ ۴. مال، مال‌ومنال؛ ۵. چاکران، خدمت‌کاران؛ ۶. خویشان، اقوام، وابستگان ≠ بیگانگان، غریبه.

حشو: ۱. آگنه؛ ۲. اضافه، زاید.

حشیش: بنگ، چرس، شاهدانه.

حصار: ۱. پرچین، جدار، چپر، دیوار، محجر، نرده؛ ۲. بارو، باره، برج، حصن، دژ، سور، قلعه، کوت؛ ۳. صیصه، معقل؛ ۴. محدودیت، حصر؛ ۵. پناه‌گاه، جان‌پناه.

حصاردار: اسم ۱. دژبان، دژنشین، قلعه‌بان، قلعه‌دار، کوتوال؛ ۲. محصور.

حصار کشیدن: محصور‌کردن، دیوار کشیدن، حصارکشی‌کردن.

حصانت: ۱. استحکام، استواری ≠ نااستواری، سستی؛ ۲. پاکدامنی، عصمت، عفت.

حصبه: تیفوئید، مطبقه.

حصر: ۱. حد، محدودیت؛ ۲. تنگدلی؛ ۳. احاطه، محاصره؛ ۴. احاطه‌کردن، دربر گرفتن، محاصره‌کردن؛ ۵. محصور‌کردن، تنگ‌گرفتن؛ ۶. شمارش.

حصر‌کردن: منحصر‌کردن، انحصاری‌کردن، اختصاص‌دادن، مختص‌گردانیدن.

حصن: ۱. ارگ، بارو، برج، حصار، دژ، قلعه؛ ۲. پناهگاه، مامن، جان پناه.

حصول: ۱. تأمین، تحصیل، کسب، وصول؛ ۲. دستیابی، نیل؛ ۳. پیدایش، ظهور، وقوع؛ ۴. ایجاد، تکوین؛ ۵. حاصل‌شدن؛ ۶. حاصل‌کردن، به‌دست آوردن.

حصولی: اکتسابی ≠ حضوری.

حصه: ۱. بخش، بهر، بهره، سهم، قسم، قسمت، نصیب؛ ۲. پاره، لخت.

حصه‌دار: صفت سهیم، شریک، سهم‌دار.

حصیرباف: بوریاباف ≠ قالی‌باف.

حصیر: اسم ۱. بوریا، تکل؛ ۲. تندخو، زمخت؛ ۳. تنگنا، زندان، محبس.

حصین: ۱. استوار، پابرجا، قائم، محکم، مستحکم ≠ نااستوار، متزلزل؛ ۲. امن ≠ ناامن.

حضارت: ۱. شهرنشینی ≠ چادرنشینی؛ ۲. تمدن، مدنیت ≠ بداوت، بدویت، بادیه‌نشینی.

حضار: حاضران.

حضانت: پرستاری، تیمار، تیمارداری، خدمت، دایگی، زواری.

حضرت: ۱. جناب؛ ۲. آستانه، پیشگاه، درگاه، محضر؛ ۳. حضور، قرب، نزدیکی؛ ۴. پایتخت.

حضر: ۱. منزل؛ ۲. دیار، شهر، بلد؛ ۳. محل حضور، محضر ≠ سفر.

حضوراً: حضوری، درحضور، روبه‌رو ≠ غیاباً.

حضور داشتن: ۱. حاضربودن، حضور‌یافتن، آمدن ≠ غایب‌بودن؛ ۲. شرکت‌کردن.

حضور: ۱. ظهور، وجود ≠ غیبت؛ ۲. آستان، پیشگاه، خدمت، درگاه؛ ۳. جلوت ≠ خلوت؛ ۴. تشریف؛ ۵. روبه‌رو، محضر، نزد؛ ۶. جلوه، نمود؛ ۷. توجه، تمرکز ≠ تفرقه.

حضور‌یافتن: حاضرشدن، آمدن، شرکت‌کردن.

حضیض: پستی، فرود، قعر، نشیب ≠ اوج.

حطام: ۱. مال اندک؛ ۲. خرده‌ها، ریزه‌ها؛ ۳. مال، ثروت، دارایی.

حطب: خار، هیزم، هیمه.

حظ: ۱. التذاذ، کیف، لذت، خوشی؛ ۲. بهره، سهم، نصیب؛ ۳. سعادت، کامیابی.

حظ بردن: ۱. لذت‌بردن، کیف‌کردن، خوشی‌کردن؛ ۲. بهره‌ور‌شدن، بهره‌مند‌شدن.

حظ‌کردن: محظوظشدن، لذت بردن، حظ بردن، کیف‌کردن.

حظیظ: ۱. بهره‌مند، بهره‌ور، متمتع ≠ بی‌بهره؛ ۲. کامروا، کامیاب، محظوظ ≠ ناکام، ناکامروا.

حفار: ۱. حافر، حفرکن، کننده؛ ۲. قبرکن، گورکن.

حفاری: ۱. حفر؛ ۲. کندن، گود‌کردن؛ ۳. کاوش.

حفاظ: ۱. پناه، پناهگاه، ملجا؛ ۲. پرده، پوشش، ستر؛ ۳. سقف، دیوار، نرده، میله؛ ۴. عار، حمیت، مروت؛ ۵. عفاف، پرهیزکاری.

حفاظت: ۱. حراست، محافظت، مراقبت، مواظبت، نگهداری، وقایت، وقایه؛ ۲. قرق.

حفاظت‌شدن: محافظت‌شدن، نگهداری‌شدن، حراست‌شدن.

حفر: ۱. حفاری، کندن، گود‌کردن؛ ۲. کاوش‌کردن، کاویدن؛ ۳. کاوش.

حفر‌کردن: کندن، گود‌کردن.

حفره: ۱. سوراخ؛ ۲. گودال، چاله، مغاک؛ ۳. گور، قبر.

حفریات: کاوشهای‌باستان‌شناسی.

حفظ: ۱. صیانت، محارست، محافظت، نگهداری؛ ۲. پشتیبانی، حمایت؛ ۳. ازبر‌کردن، به‌خاطرسپردن ≠ فراموش‌کردن، ذهول؛ ۴. بر؛ ۵. به‌خاطرسپاری؛ ۶. ضبط؛ ۷. پاس؛ ۸. یاد، ذهن، خاطر؛ ۹. حافظه.

حفظ‌کردن: ۱. نگه‌داشتن، نگاه داشتن، محافظت‌کردن؛ ۲. از بر‌کردن، آموختن، یاد گرفتن؛ ۳. ضبط‌کردن؛ ۴. ابقا‌کردن.

حفظی: صفت ۱. به‌خاطرسپردنی، حفظکردنی؛ ۲. حفظشده.

حفیظ: حافظ، مراقب، نگهبان، نگاهبان.

حق: اسم ۱. آفریدگار، الله، باریتعالی، پروردگار، خدا؛ ۲. حقیقت، راستی، صدق، واقع؛ ۳. درست، راست، روا، واقعی؛ ۴. انصاف، عدل، قسط، منصفت، داد؛ ۵. عادلانه؛ ۶. سزا، نصیب ≠ خطا، ناحق؛ ۷. بهره، مزد؛ ۸. ملک، مال، حقوق؛ ۹. سزاوار، بایسته؛ ۱۰. سزاواری، شایس.

حقارت‌آمیز: حقارت‌بار، تحقیرآمیز.

حقارت: ۱. بی‌قدری، پستی، خواری، ذلت، زبونی، فرومایگی، کوچکی، مذلت، ناکسی ≠ بزرگی، عزت.

حق‌البوق: باج، باج‌سبیل.

حق‌التحقیق: پژوهانه ≠ حق‌التدریس.

حق‌التدریس: آموزانه ≠ حق‌التحقیق.

حق‌الزحمه: اجر، اجرت، حقوق، مزد، حق‌القدم.

حق‌السکوت: خموشانه.

حق‌الشرب: حقابه، آب‌بها.

حق‌العبور: ترانزیت.

حق‌العلاج: ویزیت، پول‌ویزیت.

حق‌العمل: اجرت، کارمزد، حق‌الزحمه، دسترنج، کرایه، کمیسیون، مزد، حق‌السعی.

حق‌القدم: اجرت، پای‌رنج، پایمزد، حق‌الزحمه، دستمزد، مزد، ویزیت، حق‌المعاینه، حق‌المعالجه، دست‌رنج.

حق‌المرتع: علف‌چر، آب‌چر، حق تعلیف.

حق‌الورود: ورودی، ورودیه.

حقانیت: ۱. مشروعیت؛ ۲. واقعیت؛ ۳. درستی، راستی ≠ بزرگی، عزت.

حقانی: صفت ۱. راست، درست؛ ۲. راستین، مربوط به حق.

حقا: ۱. واقع.

حقایق: حقیقت‌ها.

حق‌بینانه: صفت s ۱. دادگرانه، عادلانه، منصفانه؛ ۲. واقع‌بینانه، واقع‌گرایانه ۱. ≠ ظالمانه؛ ۲. پندارگرایانه.

حق‌بین: ۱. باانصاف، دادگر، عادل، منصف؛ ۲. حقیقت‌بین، درست‌نگر، واقع‌بین؛ ۳. واقع‌گرا، واقعیت‌گرا ≠ پندارگرا.

حق‌پژوه: حق‌جو، حقیقت‌جو، حق‌طلب.

حق‌جو: حق‌پژوه، حق‌خواه، حق‌طلب، حقیقت‌طلب.

حق‌دار، حقدار: ۱. ذیحق، محق، حق‌ور، حق‌مند؛ ۲. سزاوار، مستحق ≠ نامستحق.

حق داشتن: ۱. محق‌بودن، سزاوار‌بودن، مستحق‌بودن؛ ۲. درخوربودن، شایسته‌بودن؛ ۳. راست گفتن، درست‌گفتن؛ ۴. منطقی برخورد‌کردن.

حقد: بغض، خصومت، دشمنی، عداوت، عناد، کین، کینه، کینه‌ورزی.

حق‌شناس: سپاسگزار، شکرگزار، قدردان، نمک‌شناس ≠ حق‌ناشناس، کفور.

حق‌شناسی: سپاس، سپاسگزاری، شکر، شکرگزاری، قدردانی، قدرشناسی، نمک‌شناسی ≠ حق‌ناشناسی، کفران.

حق‌طلب: حق‌خواه، حق‌جو، حق‌پژوه، حقیقت‌پژوه، حقیقت‌جو.

حق‌کشی: بی‌عدالتی، تبعیض، حق‌شکنی ≠ دادوری، قسط، منصفت.

حق‌گزار، حقگزار: ۱. سپاس‌گزار، شاکر، قدردان، شکرگزار، شکور، قدردان ≠ ناسپاس؛ ۲. دادگر، عدیل، عادل، منصف، حق‌گستر ≠ بیدادگر، ظالم.

حق‌مدار: حق‌محور.

حق‌ناشناس: بی‌سپاس، کافرنعمت، کفور، ناسپاس، ناشکر، نمک‌نشناس ≠ حق‌شناس، سپاس‌گزار، شاکر، نمک‌شناس.

حق‌ناشناسی: کفران، ناسپاسی، نمک‌به‌حرامی، نمک‌نشناسی ≠ حق‌شناسی.

حق‌نشناس: بی‌سپاس، حق‌ناشناس، قدرناشناس، کفور، ناسپاس، نمک‌بحرام، نمک‌نشناس ≠ حق‌شناس، سپاسدار، سپاسگزار، شاکر.

حقنه: اماله، تنقیه، تزریق.

حق‌وحساب‌دان: ۱. درست‌کار، رسم‌ورسوم‌دان، منطقی؛ ۲. مطلع، آگاه.

حقوق: ۱. ادرار، راتبه، رستاد، شهریه، ماهانه، مستمری، مشاهره، مقرری، مواجب، وظیفه؛ ۲. تکالیف، وظایف؛ ۳. بهره‌ها؛ ۴. حق‌ها؛ ۵. مجموعه قوانین.

حقوق‌بگیر: ۱. کارمند؛ ۲. مزدبگیر، جیره‌خوار، مزدور.

حقوق‌دان، حقوقدان: ۱. قانون‌دان؛ ۲. داور، قاضی؛ ۳. وکیل‌مدافع.

حقه‌باز: ۱. پاچه‌ورمالیده، دغل، حقه‌ساز، دوال‌باز، رند، شارلاتان، شعبده‌باز، شیاد، کلاهبردار، کلک، محیل، مزور، مشعبد؛ ۲. تخم جن، ناتو، ناقلا، متقلب؛ ۳. نیرنگ‌باز، هفت‌خط، پاردم‌ساییده، بخوبر؛ ۴. چاچول‌باز، زبان‌باز، پشت‌هم‌انداز، چاچول.

حقه‌بازی: ۱. بامبول، تزویر، حیله، زرق، سالوسی، شیادی، فریب، کلک، مکر؛ ۲. شعبده‌بازی، تردستی.

حقه: ۱. بامبول، دوزوکلک، کلک؛ ۲. حیله، خدعه، ریب، فریب، گول، مکر، نیرنگ؛ ۳. شعبده، تردستی، زرنگی، شگرد، فند؛ ۴. تزویر، ریا؛ ۵. شیله‌پیله؛ ۶. ظرف کوچک، قوطی کوچک؛ ۷. ظرف سفالین انتهای وافور؛ ۸. جسم، گوی.

حقه: صفت ۱. حق، حقیقت امر؛ ۲. حقیقی، واقعی ≠ غیرواقعی؛ ۳. راستین، درست.

حقه سوار‌کردن: حقه زدن، نیرنگ به کار بردن، دوزوکلک جور‌کردن، خدعه‌کردن، مکر ورزیدن.

حقیرانه: صفت ۱. توام باحقارت، حقارت‌آمیز؛ ۲. کم‌ارزش، بی‌اهمیت، غیرقابل توجه، ناچیز.

حقیر: صفت ۱. پست، دون، ذلیل، رذل، فرومایه؛ ۲. بی‌قدر، خوار، خوارمایه؛ ۳. اندک، خرد، خفیف، کوچک؛ ۴. ناقابل، ناکس؛ ۵. کم‌همت؛ ۶. بنده، این‌جانب، من؛ ۷. کم‌ارزش.

حقیقتاً: به راستی، درواقع، فی‌الواقع، واقعاً.

حقیقت‌بین: واقع‌بین، حقیقت‌نگر، واقع‌نگر.

حقیقت‌بینی: واقع‌بینی، حقیقت‌نگری، واقع‌نگری.

حقیقت‌جو: حق‌جو، حقیقت‌طلب، واقعیت‌طلب، واقعیت‌گرا، حقیقت‌پژوه، حقیقت‌خواه.

حقیقت‌جویی: حق‌جویی، واقع‌بینی، واقع‌گرایی، حقیقت‌پژوهی، واقعیت‌گرایی.

حقیقت‌خواهی: حقیقت‌جویی، حقیقت‌طلبی، حقیقت‌پژوهی.

حقیقت: صفت ۱. درستی، راستی؛ ۲. راست، درست؛ ۳. ماهیت، ذات، اصل؛ ۴. واقع‌امر، واقعیت، امر مسلم؛ ۵. آرمانی، مطلوب.

حقیقت‌گو: راست‌گو، صدیق ≠ کذاب.

حقیقت‌گویی: راست‌گویی، صداقت، حق‌گویی.

حقیقی: ۱. باطنی ≠ ظاهری؛ ۲. معنوی؛ ۳. درست، صحیح ≠ نادرست، غلط؛ ۴. اصلی ≠ بدلی؛ ۵. واقعی ≠ مجازی؛ ۶. راستین، واقعی ≠ غیرواقعی.

حکاک: مهرساز، نگین‌ساز، نگین‌گر.

حکاکی: ۱. کنده‌کاری؛ ۲. مهرسازی، نگین‌سازی.

حکام: ۱. فرمانروایان، حاکمان ≠ رعایا؛ ۲. فرمانداران؛ ۳. استانداران.

حکایت: ۱. افسانه، داستان، روایت، سرگذشت، سمر، قصه، نقل ≠ واقعیت؛ ۲. ماجرا.

حکایت داشتن: حاکی‌بودن، دلالت‌کردن، اشارت داشتن، خبر‌دادن.

حکایت‌کردن: داستان‌سرایی‌کردن، روایت‌کردن، سرگذشت‌گفتن، قصه گفتن، قصه‌گویی‌کردن، نقل‌کردن، نقالی‌کردن.

حکایتگر: صفت ۱. حاکی، مبین، بیانگر، بیان‌کننده؛ ۲. روایتگر، قصه‌گو، نقال.

حک‌شدن: تراشیده‌شدن، کنده‌شدن، نقر‌کردن.

حک‌کردن: ۱. حکاکی‌کردن، نقش انداختن، کندن، کنده‌کاری‌کردن، نقر‌کردن؛ ۲. سودن، ساییدن، تراشیدن، محو‌کردن.

حک: ۱. کندن؛ ۲. تراشیدن؛ ۳. بسودن، خراشیدن، ساییدن؛ ۴. کنده‌کاری، نقر.

حکما: ۱. حکمت‌دانان، حکیمان، دانایان، فلسفه‌دانان، فلاسفه، دانشمندان، فیلسوفان، عالمان، علما، فرزانگان، خردورزان ≠ جهال؛ ۲. طبیبان، پزشکان.

حکم: ۱. امر، توقیع، دستور؛ ۲. رای، فتوا، قضاوت، داوری، فرمان؛ ۳. فرمایش، فرموده، منشور ≠ نواهی؛ ۴. مشیت، تقدیر، قضا؛ ۵. نظر؛ ۶. ابلاغ‌نامه؛ ۷. اجازه، جواز.

حکم: ۱. اندرزها، پندها، نصایح؛ ۲. حکمت‌ها.

حکمحکمت‌آمیز: حکیمانه، خردمندانه.

حکمت: ۱. تصوف؛ ۲. علم‌برین، مابعدالطبیعه، فلسفه؛ ۳. عرفان؛ ۴. خرد، دانایی، فرزانگی؛ ۵. کمال؛ ۶. علم، فرزان، معرفت؛ ۷. پند، اندرز؛ ۸. دلیل، علت، سبب؛ ۹. مشیت الهی، علم الهی.

حکم‌دادن: ۱. فرمان‌دادن، دستور‌دادن، امر‌کردن؛ ۲. رای صادر‌کردن، رای‌دادن.

حکم: داور، قاضی.

حکم‌ران، حکمران: استاندار، امیر، حاکم، فرماندار، فرمانروا، والی، حکم‌روا، حکومتگر، حکم‌رانی.

حکمرانی: امارت، حکومت، ریاست، فرماندهی، فرمانروایی.

حکم صادر‌کردن: ۱. رای‌دادن، حکم‌کردن، حکم‌دادن، تصمیم گرفتن.

حکم‌فرما: اسم ۱. غالب، مستولی، مسلط؛ ۲. حاکم، فرمانروا.

حکم‌کردن: ۱. امر‌کردن، دستور‌دادن، فرمایش‌دادن، فرمودن، فرمان‌دادن؛ ۲. رای صادر‌کردن، قضاوت‌کردن، داوری‌کردن؛ ۳. فتوا‌دادن؛ ۴. نظر‌دادن، رای‌دادن؛ ۵. اقتضا‌کردن، ایجاب‌کردن؛ ۶. کارآیی داشتن، نقش‌پرداز‌بودن؛ ۷. حکومت‌کردن، حکم راندن، فرمان‌روایی.

حکمیت: ۱. داوری، قضاوت؛ ۲. میانجیگری، وساطت؛ ۳. نظریه، رای.

حک‌واصلاح: ۱. بهسازی، ترمیم؛ ۲. تصحیح، تنقیح، جرح‌وتعدیل، ویرایش.

حک‌واصلاح‌کردن: تصحیح‌کردن، ویرایش‌کردن، تنقیح‌کردن، جرح‌وتعدیل‌کردن، ویراستاری‌کردن.

حکومت: امارت، پادشاهی، حکمرانی، دولت، ریاست، سلطنت، صدارت، فرمانروایی، وزارت.

حکومت‌کردن: حکم‌راندن، حکم‌روایی‌کردن، فرمان راندن، فرمان‌روایی‌کردن.

حکومت‌نشین: پایتخت، دارالخلافه، دارالملک، مرکز.

حکه: آبنه، اگزما، جرب، خارش، سودا.

حکیمانه: صفت s ۱. حکمت‌آمیز، خردمندانه، عاقلانه؛ ۲. عقلایی ≠ سفیهانه.

حکیم: اسم ۱. عارف، فیلسوف؛ ۲. دانش‌پژوه، دانشمند، دانشور، عالم، فاضل، فرجاد؛ ۳. پزشک، حکیم‌باشی، طبیب؛ ۴. عاقل، فرزانه، دانا ≠ جاهل، بیمار، مریض.

حلاج: پنبه‌زن، نداف.

حلاجی: ۱. بررسی دقیق، تشریح، تجزیه‌وتحلیل، مضمون شکافی؛ ۲. شغل حلاج، پنبه‌زنی، ندافی.

حلاجی‌کردن: ۱. بررسی همه جانبه‌کردن، تدقیق‌کردن؛ ۲. مضمون‌شکافی‌کردن، تشریح‌کردن.

حلاق: آرایشگر، سرتراش، سلمانی.

حلال: اسم ۱. جایز، روا، شایست، مباح، مجاز، مشروع ≠ حرام؛ ۲. بوریا.

حلال: ۱. حل‌کننده؛ ۲. گره‌گشا، گشاینده.

حلال‌زاده: فرزند مشروع ≠ حرام‌زاده.

حلال‌شدن: جایز‌شدن، مباح‌شدن، روا‌شدن، مجاز‌شدن، مشروع‌شدن.

حلال‌کردن: ۱. جایزشمردن، مباح‌کردن؛ ۲. بخشودن، عفو‌کردن، درگذشتن؛ ۳. ذبح شرعی‌کردن؛ ۴. روا دانستن.

حلالگر: صفت ۱. حلال‌کننده؛ ۲. محلل.

حلالیت: حلال‌بودی، بخشش، عفوطلبی، بحل‌خواهی.

حلاوت: ۱. شهد، شیرینی، عذوبت؛ ۲. دل‌پذیری.

حلب: ۱. پیت، دلی؛ ۲. حلبی؛ ۳. شیر.

حلبی‌آباد: محله‌فقیرنشین، محله آلونک‌نشینان، محله کپرنشینان.

حل: اسم ۱. ذوب، گداختن، گدازش؛ ۲. آب، محلول؛ ۳. باز‌کردن، فیصله‌دادن، گشودن؛ ۴. تحلیل؛ ۵. جواب، پاسخ، جواب‌یابی؛ ۶. مستحیل ≠ عقد.

حلزون: سفیدمهره، لیسک.

حلزونی: ۱. مارپیچ، مارپیچی؛ ۲. مربوطبه حلزون.

حل‌شدن: ۱. برطرف‌شدن، از بین رفتن، منتفی‌شدن، رفع‌شدن (مشکل)؛ ۲. به راه حل رسیدن، راه حل‌یافتن، به جواب‌رسیدن؛ ۳. گشودن، گشادن؛ ۴. محلول‌شدن؛ ۵. مستحیل گشتن.

حلف: ۱. سوگند، قسم؛ ۲. پیمان، عهد؛ ۳. سوگند خوردن.

حلق‌آویز‌کردن: اعدام‌کردن، به دار آویختن.

حلق: ۱. حنجره، خرخره، گلو، نای؛ ۲. تراشیدن، ستردن (مو).

حلقوم: حلق، حنجره، خشکنای، گلو.

حلقه: ۱. انجمن، جرگه، سلسله، سلک، گروه، مجمع، محفل، مدار، معشر؛ ۲. چنبر، چنبره، دایره، دور، گرد، مدور؛ ۳. انگشتری؛ ۴. ربقه؛ ۵. چین و شکن، پیچ و تاب؛ ۶. گوشواره؛ ۷. زنجیر.

حلقه‌به‌گوش: فرمانبر، فرمانبردار، مطیع، منقاد ≠ سرکش، نافرمان.

حل‌کردن: ۱. به جواب‌رسیدن، پاسخ پیدا‌کردن، راه‌حل‌یافتن؛ ۲. گشودن؛ ۳. به صورت محلول درآوردن؛ ۴. فیصله‌دادن (ماجرا، دعوا)؛ ۵. رفع‌کردن، برطرف‌کردن.

حلم: ۱. بردباری، حوصله، شکیب، شکیبایی، صبر، صبوری ≠ تندی، ناشکیبایی؛ ۲. عقل.

حلم: خواب، رویا.

حل‌نشدنی: ۱. پیچیده، لاینحل، معمایی؛ ۲. حل ناشدنی، نامحلول، غیرقابل‌حل.

حلواساز: حلوایی، شیرینی‌پز، قناد.

حلوا: شیرینی.

حلو: صفت شیرین، لذیذ ≠ مر، تلخ.

حل‌وفصل‌کردن: فیصله‌دادن، حل‌کردن، رسیدگی‌کردن، سروسامان‌دادن.

حلول: ۱. تناسخ؛ ۲. طلوع، ظهور؛ ۳. تراوش، رسوخ، نفود؛ ۴. فرا رسیدن، آغازشدن.

حلول‌کردن: فرود آمدن، وارد‌شدن.

حلولی: تناسخی مذهب، حلول‌گرا، حلولیه.

حله: جامه، لباس.

حله:؛ ۲. برزن، کوی، محله؛ ۳. منزل، خانه.

حلیت: آرایش، حلیه، زیب، زینت، پیرایه، زیور.

حلیت: ۱. حلالی، روایی؛ ۲. حلال‌بودی؛ ۳. بخشش‌خواهی، بخشش‌طلبی، مغفرت‌خواهی، حلالیت.

حلیف: ۱. هم‌سوگند، هم‌قسم؛ ۲. هم‌پیمان، هم‌عهد؛ ۳. دستیار.

حلیل: اسم ۱. جایز، حلال، روا، شایست؛ ۲. زوج، شوهر، همسر.

حلیله: زن، همسر، ≠ شوهر، مرد.

حلیم: اسم ۱. بردبار، رزین، سلیم، شکیبا، صبور ≠ ناشکیبا، ناصبور؛ ۲. پیه، چربی؛ ۳. هریسه.

حلیه: آرایش، پیرایه، زیب، زینت.

حمار: الاغ، خر، درازگوش ≠ بقر، گاو، گوساله.

حماسه: ۱. دلاوری، شجاعت؛ ۲. رجز؛ ۳. شعرحماسی، شعررزمی، رزم‌نامه.

حماسه‌سرا: رزم‌نامه‌سرا، شعررزمی سرا، حماسی‌گو ≠ غزل‌سرا.

حماسی: صفت ۱. مربوط به‌حماسه؛ ۲. حماسه‌دار؛ ۳. پهلوانی؛ ۴. جزی.

حماقت‌آمیز: صفت ابلهانه، احمقانه، بی‌خردانه، سفاهت‌آمیز، سفیهانه، نابخردانه ≠ بخردانه، حکیمانه، خردمندانه، عاقلانه.

حماقت: ابلهی، بی‌مغزی، بلاهت، جهالت، جهل، حمق، خریت، سادگی، ساده‌لوحی، غفلت، کم‌خردی، کم‌عقلی، کودنی، نادانی، ناقص‌عقلی ≠ دانایی، خردمندی.

حمال: ۱. باربردار، باربر، بارکش؛ ۲. حامل.

حما: لجن، گل‌ولای.

حمالی: ۱. بارکشی، باربری؛ ۲. کار شاق؛ ۳. کار بی‌اجر و مزد؛ ۳. خرکاری.

حمام: آبزن، دوش، گرمابه، تابخانه.

حمام: ۱. امر مقدر، امر محتوم؛ ۲. قضا، قدر، سرنوشت؛ ۳. مرگ، موت.

حمام گرفتن: استحمام‌کردن، دوش گرفتن.

حمامه: ۱. حمام، کبوتر، کفتر؛ ۲. فاخته، قمری.

حمامی: ۱. گرمابه‌بان، گرمابه‌دار؛ ۲. دلاک، سلمانی، کیسه‌کش، مغمز.

حمایت: پشتیبانی، جانبداری، حفاظت، حفظ، دفاع، طرفداری، مدد، مظاهرت، نگهبانی، هواخواهی، هواداری، یاری.

حمایت‌کردن: ۱. پشتیبانی‌کردن، مدد‌کردن، یاری رساندن؛ ۲. جانبداری‌کردن، طرفداری‌کردن، هواداری‌کردن؛ ۳. دفاع‌کردن، حفاظت‌کردن.

حمایتگر: حامی، پشتیبان، حمایت‌کننده.

حماید: صفات، خصال، خصایل، خوبی‌ها، نیکویی‌ها.

حمایل: آویزه، مدال، هیکل.

حمایل‌کردن: ۱. آویختن، (برگرداندادن.

حمدان: آلت مرد، آلت مردی، ذکر، نره.

حمد: ۱. تمجید، ثنا، ستایش، شکر، مدح، مدیحه؛ ۲. ستودن، ستایش‌کردن ≠ هجو گفتن.

حمدونه: بوزینه، شادی، میمون.

حمرا: اسم ۱. سرخ‌رنگ، سرخ ≠ خضرا؛ ۲. سال سخت؛ ۳. گرما، حرارت، داغی ≠ سرما.

حمزه: اسم ۱. تره‌تیزک، رشاد؛ ۲. شیر، حیدر، ضیغم، صفدر، اسد، ضرغام، ارسلان، هژبر.

حمق: بلاهت، حماقت، ساده‌لوحی، سفاهت، نادانی، کندذهنی، کم‌عقلی.

حمل: ۱. آبستنی، بارداری، حاملگی؛ ۲. بار؛ ۳. نقل؛ ۴. توجیه، تعبیر، تاویل؛ ۵. بردن، ترابری، جابه‌جایی؛ ۶. برداشتن.

حمل: ۱. بره؛ ۲. فروردین‌ماه.

حمل‌کردن: بردن، آوردن، منتقل‌کردن، نقل‌کردن.

حمله‌ای: صفت صرعی، غشی، مصروع؛ ۲. مربوط به حمله.

حمله‌بردن: تاختن، یورش‌بردن، هجوم‌بردن، حمله‌کردن.

حمله: ۱. تاخت، تعرض، تک، تهاجم، شبیخون، نهب، هجوم، یورش؛ ۲. صرع، غش؛ ۳. صولت؛ ۴. اعتراض، انتقاد (شدید)؛ ۵. حالت بحران، اختلال ناگهانی؛ ۶. ایست، سنکوب.

حمله‌کردن: ۱. تاختن، تعرض‌کردن، تهاجم آوردن، یورش بردن، شبیخون زدن، تک‌کردن ≠ پاتک‌کردن؛ ۲. تقبیح‌کردن، پرخاش‌کردن، پریدن، سرزنش‌کردن، به باد انتقاد گرفتن، انتقاد‌کردن.

حمله‌ور‌شدن: ۱. حمله‌کردن، غافلگیر‌کردن، شبیخون زدن؛ ۲. هجوم بردن.

حمله‌ور: هجوم‌آور، هجوم‌آورنده، حمله‌کننده، حمله‌آور، حمله‌بر، یورشی.

حمول: ۱. بردبار، پرتحمل، پرشکیب، شکیبا، صابر، صبور؛ ۲. سخت‌جان، گرانجان؛ ۳. بارکش ≠ کم‌طاقت.

حمیت: آزادگی، آزادمنشی، بزرگواری، بلندهمتی، پایمردی، تعصب، جوانمردی، حریت، رادی، عرق، عصبیت، غیرت، غیرتمندی، فتوت، مروت ≠ ناجوانمردی.

حمید: ۱. پسندیده، ستوده؛ ۲. فرخنده، مبارک، میمون.

حمیده: شایسته، پسندیده، ستوده ≠ نکوهیده.

حمیم: صفت ۱. دوست، شفیق، مهربان، یار؛ ۲. خویش، خویشاوند، قریب، قوم، وابسته؛ ۳. گرم، صمیم؛ ۴. خوی، عرق.

حنان: ۱. بخشاینده، بخشنده، رحمان؛ ۲. مهربان، رحیم، شقیق.

حنانه: مویه‌گر، نالان، نوحه‌گر.

حنجره: حلق، حلقوم، خشکنای، گلو.

حنظل: تلخک، هندوانه ابوجهل.

حنک: ۱. چانه، زنخدان، زیرگلو؛ ۲. کام.

حنیف: ۱. مسلمان، موحد ≠ کافر، مشرک، ناخداباور؛ ۲. راست‌کیش، پاک‌دین، راست‌دین ≠ بدکیش؛ ۳. راست؛ ۴. برحق، درست ≠ ناحق.

حنین: ۱. نوحه، زاری، ناله، مویه؛ ۲. اشتیاق، آرزومندی، شوق، رغبت.

حوادث: اتفاقات، پیشامدها، حدثان، رخدادها، رویدادها، مصایب، وقایع.

حواری: ۱. دوست، رفیق، یار؛ ۲. یاور؛ ۳. یاران عیسی.

حواس‌پرت: بی‌حواس، پریشان‌حواس، خرف، کم‌حواس، گیج، منگ ≠ حواس‌جمع.

حواس‌پرتی: ۱. پریشان‌حواسی، خرفتی، گیجی، منگی ≠ حواس‌جمعی؛ ۲. عدم‌تمرکز، بی‌حواسی.

حواس: ۱. قوای مدرکه، حس‌ها؛ ۲. ذهن؛ ۳. توجه، دقت، تمرکز.

حواشی: ۱. اطراف، اکناف، پیرامون، جوانب، کناره‌ها، حومه؛ ۲. حاشیه‌ها، توضیحات؛ ۳. چاکران، خدمتکاران، نوکران؛ ۴. عیال.

حواصیل: حواصل، غم‌خورک.

حواله: ۱. برات؛ ۲. حوالت؛ ۳. واگذاری، محول.

حواله‌دادن: حواله‌کردن.

حواله‌کردن: ۱. حواله‌دادن، برات‌کردن؛ ۲. واگذاشتن، واگذار‌کردن، سپردن؛ ۳. پاس‌دادن، فرستادن؛ ۴. پرتاب‌کردن.

حوالی: ۱. اطراف، اکناف، پیرامون، جوانب، حول‌وحوش، دوروبر، نزدیک؛ ۲. سرزمین، ناحیه، منطقه؛ ۳. جا، مکان؛ ۴. حدود.

حوت: ۱. سمک، ماهی، نون؛ ۲. اسفندماه.

حور: صفت ۱. پری، حورالعین، حوری، زن‌بهشتی؛ ۲. بهشتی‌رو، زیبا؛ ۳. بیضا، سپیداندام؛ ۳. سیه‌چشم.

حوروش: حوری، زن‌بسیارزیبا، حورمانند ≠ عفریته.

حوزوی: ۱. مربوط به حوزه؛ ۲. مکتبی ≠ دانشگاهی، آکادمیکی.

حوزه: صفت ۱. اقلیم، حیطه، قلمرو، ناحیه؛ ۲. اداره، دایره؛ ۳. مرکز، مقر؛ ۴. جانب، سمت، سو، طرف؛ ۵. مدرسه، مدرسه‌علمیه، مکتب.

حوصله: ۱. بردباری، حلم، شکیب، تحمل، شکیبایی، صبر ≠ ناشکیبایی؛ ۲. حال، آمادگی، ذوق، دماغ؛ ۳. مجال؛ ۴. ظرفیت، گنجایش؛ ۵. چینه‌دان.

حوصله‌کردن: صبر‌کردن، شکیبایی به خرج‌دادن، طاقت آوردن.

حوض: آبگیر، استخر، تالاب، حوضچه، حوضخانه.

حوضچه: آبزن، حوض‌کوچک.

حول: ۱. توان، توانایی، قدرت، قوت، نیرو؛ ۲. جودت نظر؛ ۳. اطراف، پیرامون، جهات، گرداگرد.

حول‌وحوش: ۱. اطراف، پیرامون، حوالی، گرداگرد، اکناف، پیرامون، جوانب، دوروبر، نزدیک؛ ۲. درباره، درمورد، راجع.

حومه: اطراف، پیرامون، حوالی، دوروبر، شهرک.

حومه‌نشین: شهرک‌نشین.

حیا: ۱. آزرم، حجب، خجلت، شرمساری، شرم، عار؛ ۲. ملاحظه؛ ۳. باران، مطر.

حیات‌بخش: زندگی‌بخش، هستی‌بخش، حیات‌انگیز ≠ مرگ‌آور، مهلک.

حیات: بود، تعیش، جان، زندگانی، زندگی، زیست، طول عمر، عمر ≠ ممات.

حیاتی: ۱. اساسی، اصولی، مهم ≠ غیرحیاتی؛ ۲. لازم، واجب، ضروری؛ ۳. مربوط به حیات.

حیاط: رحبه، ساحت، صحن، فضا، محوطه.

حی: اسم ۱. انسان، بشر؛ ۲. جاندار، زنده ≠ میت؛ ۳. شاهد؛ ۴. ایل، قبیله.

حیث: ۱. بابت، جهت، لحاظ؛ ۲. جا؛ ۳. هرجا، هرکجا.

حیثیت: ۱. آبرو، اعتبار، پرستیژ، ارزش، عرض، وجهه؛ ۲. اسلوب، وضع؛ ۳. حال.

حیدر: اسد، شیر، ضیغم، لیث، هژبر.

حیران: آسیمه، آسیمه‌سر، بی‌قرار، خیره، درمانده، سرگردان، سرگشته، شیفته، فرومانده، گیج، مبهوت، متحیر، مدهوش، مردد، واله، هاج‌وواج، حیرت‌زده.

حیران‌شدن: سرگشته‌شدن، متحیر‌شدن، حیرت‌زده گشتن، سرگردان‌شدن، مبهوت گشتن، مات‌شدن، هاج‌وواج‌شدن.

حیرانی: تحیر، حیرت، خیرگی، سرگردانی، سرگشتگی.

حیرت: آشفتگی، اعجاب، بهت، تحیر، تذبذب، تردید، تعجب، دودلی، سرگردانی، سرگشتگی، شگفتی، گیجی.

حیرت‌آمیز: حیرت‌آلود، شگفت‌انگیز، تعجب‌آور، حیرت‌انگیز.

حیرت‌آور: اعجاب‌آمیز، اعجاب‌انگیز، حیرت‌آفرین، حیرت‌انگیز، حیرت‌زا، حیرتناک، شگفت‌آور، شگفت‌انگیز، شگفتی‌زا.

حیرت‌انگیز: تعجب‌آور، حیرت‌آور، شگفت‌آمیز، شگفت‌آور، شگفت‌انگیز، عجیب، غریب، محیر، محیرالعقول.

حیرت‌زدگی: سرگشتگی، تحیر، حیرانی، بهت‌زدگی، شگفت‌زدگی.

حیرت‌زده: حیران، حیرتمند، خیره‌دل، سرگشته، مات، مبهوت، متحیر، هاج و واج.

حیز: ۱. جا، محل، مکان؛ ۲. کرانه.

حیص‌وبیص: جریان، حین، گیرودار، میانه.

حیض: بی‌نمازی، رگل، طمث، قاعدگی.

حیطه: ۱. چهارچوب، حوزه، شمول، قلمرو، کادر، محدوده، محوطه، پهنه، میدان، گستره.

حیف: ۱. آه، افسوس، دریغ؛ ۲. جور، ستم، ظلم ≠ داد؛ ۳. انتقام.

حیف خوردن: افسوس‌خوردن، دریغ خوردن، پشیمان‌شدن.

حیف‌ومیل: اتلاف، تضییع، تلف، هدر.

حیلت‌باز: حیله‌گر، حیلت‌ساز، حیلت‌آموز، مکار، حقه‌باز، حیلت‌گر، محیل، فریبنده، فریب‌کار، نیرنگ باز، نیرنگ ساز.

حیلت: ۱. تزویر، حیله، خدعه، دوال، فریب، مکر، نیرنگ؛ ۲. چاره‌اندیشی، چاره، چاره‌گری؛ ۳. تدبیر، ترفند، شگرد؛ ۴. توانایی، قدرت.

حیلت‌ساز: ترفندباز، حیله‌گر، حیله‌باز، فریبکار، محیل، مکار.

حیل: ۱. حیله‌ها، نیرنگ‌ها؛ ۲. ترفندها، چاره‌ها، دستان‌ها، چاره‌گری‌ها، شگردها، فنون؛ ۳. فن مکانیک.

حیله: احتیال، تزویر، تغابن، تلبیس، چاره، حقه، حیلت، خدعه، دستان، دغا، دوال، ریا، سالوس، شعبده، شید، ظاهرنمایی، غدر، فریب، فسوس، فن، فند، کید، مکر، نیرنگ.

حیله‌باز: حقه‌باز، حیلت‌ساز، خدعه‌گر، دوال‌باز، شارلاتان، فریبکار، محیل، مزور، مکار، نیرنگ‌باز ≠ بی‌شیله‌پیله، ساده‌دل.

حیله‌کردن: ۱. توطئه‌چیدن، نیرنگ زدن، افسون‌کردن؛ ۲. چاره‌کردن، چاره اندیشیدن، تدبیر اندیشیدن، ترفند به کاربردن.

حیله‌گر: حیلت‌باز، حیلت‌ساز، حیله‌باز، دغلکار، دوال‌باز، روباه‌صفت، فریبکار، گربز، ماکر، محتال، محیل، مردرند، مکار، نیرنگ‌باز.

حیله‌گری: افسون، حقه، حیله‌بازی، خدعه، دوال‌بازی، محیلی، مردرندی، مکاری، مکر، نیرنگ.

حین: آن، اثنا، ثانیه، خلال، دم، ضمن، لحظه، لمحه، وقت، هنگام.

حین: ۱. بلا، محنت؛ ۲. هلاک، مرگ.

حیوان: صفت ۱. جاندار، جانور؛ ۲. ذی‌روح ≠ جامد؛ ۳. بهیمه، دد ≠ انسان؛ ۴. ستور؛ ۵. بی‌شعور، کودن، نفهم؛ ۶. حیات.

حیوان‌صفت: ددمنش، ددخو، جانورصفت، جانورخو ≠ فرشته‌خصال، ملکوتی‌منش.

حیوانی: ۱. جانوری؛ ۲. بهیمی ≠ انسانی؛ ۳. شهوانی، نفسانی ≠ روحانی؛ ۴. وحشیگری ≠ تمدن، فرهیختگی؛ ۵. غریزی.

حیه: صفت ۱. افعی، مار ≠ عقرب، رتیل، کژدم؛ ۲. زنده، جاندار ≠ بی‌جان؛ ۳. پویا، پرتلاش؛ ۴. استوار، قوی، محکم.

خائف: بیمناک، ترسان، ترسنده، ترسو، جبون، خوفناک، متوحش، وحشت‌زده، هراسان، هراسناک ≠ بی‌باک.

خائنانه: صفت خیانت‌آمیز، خیانت‌بار، غدرآمیز ≠ وفادارانه، خادمانه.

خائن: ۱. خیانت‌پیشه، خیانت‌گر، خیانت‌کار ≠ خادم، خدمتگزار؛ ۲. نمک‌به‌حرام، وطن‌فروش، میهن‌فروش ≠ ، وطن‌پرست، میهن‌پرست، خادم؛ ۳. بی‌وفا، عهدشکن، غدار ≠ باوفا، وفادار، وفامند؛ ۴. متقلب، نادرست ≠ درست‌کار.

خاتم: صفت ۱. انگشتری، انگشتر؛ ۲. مهر، نگین؛ ۴. آخرین، بازپسین، نهایی ≠ اولین، نخستین؛ ۳. خاتم‌کاری؛ ۵. ختم‌کننده.

خاتم بند: خاتم‌ساز، خاتم‌کار.

خاتم بندی: خاتم‌سازی، خاتم‌کاری.

خاتم: اسم ۱. پایان، سرانجام، فرجام، عاقبت؛ ۲. ختم‌کننده، مهرکننده.

خاتم‌کار: خاتم‌بند، خاتم‌ساز.

خاتم‌کاری: خاتم‌بندی، خاتم‌سازی.

خاتمه: آخر، انجام، انقضا، پایان، فرجام، نهایت ≠ آغاز.

خاتمه بخشیدن: پایان‌دادن، تمام‌کردن، مختومه‌کردن ≠ آغازیدن، آغاز‌کردن.

خاتمه پذیرفتن: خاتمه‌یافتن، به انجام رسیدن، انقضا‌یافتن، پایان‌یافتن، منقضی‌شدن ≠ آغاز‌شدن.

خاتمه‌دادن: ۱. پایان‌دادن، به انتها رساندن، به آخر رساندن، به پایان‌رساندن؛ ۲. ختم‌کردن، تمام‌کردن، خاتمه‌بخشیدن، مختومه‌کردن، مختومه اعلام‌کردن ≠ آغازیدن؛ ۳. متوقف‌ساختن، متوقف‌کردن.

خاتمه‌یافتن: تمام‌شدن، به پایان آمدن، به پایان رسیدن ≠ شروع‌شدن.

خاتون: ۱. بانو، کدبانو؛ ۲. بی‌بی، بیگم، خانم، مخدره ≠ آقا؛ ۳. همسر، زن‌اصیل، شریفه؛ ۴. کنیز، کلفت، خادمه.

خاج‌پرست: صفت ترسا، عیسوی، مسیحی، ارمنی.

خاج: ۱. چلیپا، صلیب؛ ۲. نرمه‌گوش؛ ۳. گشنیز.

خاخام: ملا، روحانی، ربانی، (درمذهب یهود) ≠ کشیش، اسقف، پیشوای‌مذهبی مسیحی.

خادر: ۱. بی‌حال، سست، کسل؛ ۲. متحیر، حیران، حیرت‌زده، سرگشته؛ ۳. پرده‌نشین.

خادم: آغا، برده، بنده، پرستار، پیشکار، چاکر، خدمتکار، خدمت کننده، خدمتگر، خدمتگزار، غلام، مددکار، مستخدم، نوکر ≠ مخدوم، آقا، ارباب.

خادمه: پرستار، کلفت، کنیز، مستخدمه ≠ بی‌بی، خاتون، مخدومه.

خارا: ۱. خار، خاره، سنگ آذرین، سنگ سخت، گرانیت؛ ۲. بافته ابریشمین، پارچه‌خوابدار، پارچه موجدار، عتابی، موئر.

خاربست: خارچین، پرچین، دیواره‌ای از خاربن، حصارخاری، خارخیز.

خارج: ۱. برون، بیرون ≠ درون؛ ۲. بیگانه؛ ۳. خارجه ≠ داخل، داخله؛ ۴. تحصیلات‌عالی‌حوزوی، سطح عالی فقه.

خارج‌شدن: ۱. بیرون‌رفتن؛ ۲. درآمدن؛ ۳. دررفتن، رانده‌شدن؛ ۴. اوت‌شدن؛ ۵. ترک‌کردن؛ ۶. فراتر رفتن، تجاوز‌کردن؛ ۷. نشت‌کردن؛ ۸. بیرون زدن.

خارج قسمت: بهر ≠ مقسوم، مقسوم‌علیه، بخش، بخشیاب.

خارج‌کردن: ۱. بیرون‌بردن؛ ۲. بیرون فرستادن، منتقل‌کردن، جابه‌جا‌کردن.

خارجه: ۱. برون‌مرز ≠ درون‌مرز؛ ۲. بیگانه، خارجی؛ ۳. کشور بیگانه ≠ داخله.

خارجی: ۱. برونی، بیرونی، ظاهری ≠ داخلی، درونی؛ ۲. اجنبی، بیگانه، غریب، غریبه ≠ آشنا، خودی، هم‌وطن؛ ۳. برون‌مرزی؛ ۴. پیرو فرقه خوارج.

خارچین: ۱. پرچین، حصارخاری، خاربست، خاربند؛ ۲. خارکش ≠ گلچین.

خار: ۱. خاربن، خلنگ ≠ گل، گلبن؛ ۲. خاشاک، خس، خسک؛ ۳. شوک، غاز؛ ۴. تیغ؛ ۵. سنگ خارا، خارا؛ ۶. گیر.

خارخار: ۱. دغدغه، تشویش، اضطراب؛ ۲. خلجان، تعلق خاطر، میل، خواهش؛ ۳. وسوسه.

خارراه: مانع، مزاحم، سد راه.

خارزار: خلنگ‌زار، خارستان، خاربیشه، خارستان ≠ گلزار، لاله‌زار.

خارشتر: گیاه ترنجبین.

خارش: ۱. حک؛ ۲. خناق؛ ۳. گر، جرب؛ ۴. آبنه.

خارق‌العاده: شاهکار، شگرف، عجیب، غریب، محیر، محیرالعقول ≠ عادی، پیش‌پاافتاده.

خارک: خرک، خرمای نرسیده، خرمای خام.

خاریدن: ۱. خارش داشتن، به‌خارش افتادن؛ ۲. خارش‌کردن.

خازن: ۱. خزانه‌دار، خزینه‌دار، گنجینه‌دار؛ ۲. انباردار، انباره؛ ۳. نگهبانی؛ ۴. اندوزه، کندانسر، کندانساتور.

خاست: ۱. بیداری، برخاستن؛ ۲. خیزش.

خاستگاه: ۱. خاستنگاه، مبدا ≠ مقصد؛ ۲. سرچشمه، منشا، منبع؛ ۳. تجلی گاه، تجلی‌گه.

خاستن: ۱. برخاستن، بلند‌شدن، اوج گرفتن ≠ نشستن؛ ۲. پدید آمدن، پیدا‌شدن، حاصل‌شدن، ظاهر‌شدن؛ ۳. نشات گرفتن؛ ۴. به‌پا خاستن؛ ۵. بلند‌شدن؛ ۶. قیام‌کردن، برخاستن؛ ۷. ازبین رفتن، زایل‌شدن، ناپدیدگشتن؛ ۸. رستن، روییدن؛ ۹. بار آمدن، پرورش‌یافتن؛ ۱۰. ت.

خاسر: صفت متضرر، زیان‌دیده، زیان‌کار، زیانمند، ضررکرده ≠ منتفع.

خاشاک: ۱. آخال، آشغال، خار، خاکروبه، خس، زباله، گل؛ ۲. علف، کاه، چوب‌ریزه.

خاشع: ۱. افتاده، خاضع، خاکسار، فروتن، متواضع ≠ مغرور، متکبر؛ ۲. خداترس، متقی، پرهیزگار.

خاشعانه: خاضعانه، فروتنانه، متواضعانه ≠ متکبرانه.

خاص: ۱. اختصاصی، مختص، مخصوص، ویژه ≠ عام؛ ۲. یگانه، برجسته، اعلا، برگزیده، ممتاز؛ ۳. ناب، خالص، پاک، پاکیزه، سره ≠ ناسره؛ ۴. اصیل، پاک‌نژاد، نژاده.

خاصره: تهیگاه.

خاصگان: محرمان، نزدیکان، مقربان، ندیمان ≠ اغیار، بیگانگان، نامحرمان.

خاصگی: کنیز، سریه؛ ۲. ندیمه؛ ۳. محرم، مصاحب، ندیم؛ ۴. مقرب؛ ۵. معین، مشخص.

خاصه‌تراش: صفت آرایشگر مخصوص، سلمانی مخصوص (پادشاه)؛ ۲. دلاک مخصوص (شاه).

خاصه: قید صفت ۱. خاص، مخصوص، ویژه؛ ۲. مخصوصبیگانه، غریبه؛ ۴. خلق، خوی، داب، سجیه، طبیعت، عادت؛ ۵. شیعه ≠ سنی، عامه؛ ۶. برگزیده.

خاصه‌خرجی: ۱. اسراف، تبذیر، ولخرجی؛ ۲. تبعیض، مستثناسازی.

خاصه خرجی‌کردن: ۱. تبعیض قائل‌شدن، خاصه‌بخشی‌کردن، استثناء‌گذاشتن، مرحج دانستن؛ ۲. ول‌خرجی‌کردن، خاصه و خرجی‌کردن.

خاصه: ≠ عامه.

خاصیت: ۱. اثر، خواص، فایده؛ ۲. خو، سجیه، صفت، طبیعت، خصال، خصلت، خصیصه؛ ۳. مختصه، ویژگی.

خاضع: افتاده، خاشع، خاکسار، خاکی، فروتن، متواضع ≠ متکبر، مغرور.

خاضعانه: صفت خاشعانه، فروتنانه، متواضعانه ≠ تکبرآمیز، متکبرانه.

خاطب: ۱. خطبه‌خوان، خطیب، سخنران؛ ۲. خواستار، خواستگار، طالب، خواهان.

خاطرات: خاطره‌ها.

خاطرجمع: آسوده، آسوده‌خاطر، بی‌تشویش، بی‌دغدغه، فارغ‌البال، مطمئن ≠ پریشان‌خاطر.

خاطرجمعی: آسودگی، اطمینان، بی‌تشویشی، اطمینان‌خاطر، اعتماد، راحتی، وثوق ≠ پریشان‌خاطری.

خاطرجو: خاطرنواز، دل‌نواز ≠ خاطرآزار.

خاطر: ۱. حافظه، یاد؛ ۲. اندیشه، فکر؛ ۳. دل، ذهن، ضمیر، قلب؛ ۴. طبع، قریحه.

خاطرخواه: دلباخته، دلشده، دوستدار، عاشق، محب، مفتون ≠ بیزار.

خاطرخواهی: تعشق، دل‌بستگی، دلدادگی، شیفتگی، عشق، علاقه، علاقه‌مندی، محبت، مهر ≠ بیزاری.

خاطرداشت: ۱. مراعات، التفات، عنایت؛ ۲. طرفداری، جانبداری؛ ۳. میل، علاقه.

خاطرنشان: اعلام، تفهیم، حالی، گوشزد، متذکر، یادآور.

خاطرنشان‌کردن: تذکر‌دادن، متذکر‌شدن، یادآور‌شدن، یادآوری‌کردن.

خاطره‌انگیز: به‌یادماندنی، فراموش‌ناشدنی، فراموش‌نشدنی ≠ فراموش‌شدنی.

خاطره: ۱. حافظه، ذهن، یاد؛ ۲. یادبود، یادگار.

خاطف: خیره‌کننده، پرتلالو، درخشان.

خاطی: بزهکار، خطاکار، خلافکار، گناهکار، گنهکار، متخلف، مجرم، مقصر ≠ درستکار، صالح، مصیب.

خاک‌آلود: ۱. غبارآلود، گردآلود، مغبر، خاکی؛ ۲. خاکسار.

خاک: ۱. اقلیم، خطه، زمین، ارض، سرزمین، قلمرو؛ ۲. تراب، تربت، ثری، طین، غبرا، گل ≠ آب، ماء؛ ۳. غبار، گرد؛ ۴. کشور، بلد، دیار، مملکت؛ ۵. خاکجا، قبر، گور، مزار، مشهد، مقبره؛ ۶. بر، خشکی؛ ۷. خاکه، پودر، نرمه؛ ۸. پست، حقیر، بی‌ارزش.

خاک‌برسر: ۱. بینوا، درمانده، بدبخت، بیچاره؛ ۲. ذلیل، خوار؛ ۳. زبون، توسری‌خور، مصیبت‌رسیده، آفت‌زده.

خاک‌بوس: آستان‌بوس.

خاک‌دان، خاکدان: ۱. مزبله؛ ۲. دنیا، عالم‌سفلی؛ ۳. زمین، ارض، کره‌خاکی، جهان ≠ عالم‌علوی، ملکوت.

خاکروبه: آشغال، خاشاک، خاکدان، رشت، زباله، مزبله.

خاک‌ریز، خاکریز: ۱. حریم(رودخانه، نهر، جوی‌آب)؛ ۲. سیل‌بند، بند؛ ۳. پشته، سنگرخاکی، پناهگاه(سربازان‌درجبهه).

خاکسارانه: قید خاشعانه، درویشانه، فروتنانه، متواضعانه ≠ مغرورانه.

خاک‌سار، خاکسار: ۱. افتاده، خاشع، خاکی، درویش، فروتن، متواضع ≠ مغرور؛ ۲. بی‌قدر، پست، خوار، ذلیل؛ ۳. خاکسان، خاک‌نهاد؛ ۴. خاک‌نشین، خاکسترنشین؛ ۵. فانی.

خاکساری: ۱. افتادگی، تواضع، خشوع، فروتنی ≠ غرور؛ ۲. خواری، ذلت.

خاک‌سپاری: تدفین، دفن، کفن‌ودفن، به‌خاک سپردن.

خاکستان: قبرستان، گورستان.

خاکستر: ۱. بقایای اجسام‌سوخته، رماد.

خاکستر‌شدن: سوختن، تبدیل به خاکستر‌شدن، نابود‌شدن.

خاکستر‌کردن: سوزاندن، تبدیل به خاکستر‌کردن، نابود‌کردن.

خاکسترنشین: ۱. بی‌خانمان، آواره؛ ۲. پاکباخته؛ ۳. خاک‌نشین؛ ۴. بدبخت، بیچاره، بی‌نوا.

خاکستری: ۱. به‌رنگ‌خاکستر، سربی‌رنگ، طوسی، خاکستری رنگ، خاکسترگون؛ ۲. آلوده به خاکستر، آغشته به‌خاکستر.

خاکشیر: خاکشی، خاکشو، خاکژی.

خاکشیرمزاج: سازگار، ملایم‌طبع.

خاک‌کردن: ۱. دفن‌کردن، مدفون‌ساختن؛ ۲. به‌زمین زدن.

خاک‌نشین: ۱. بیچاره، بینوا، بدبخت؛ ۲. فروتن، خاکسار، خلیق، متواضع، خاکی؛ ۳. ساکن کره خاکی ≠ افلاکی؛ ۴. مدفون، مرده.

خاک‌نهاد: افتاده، خاکی، متواضع، خاشع، درویش، خاکسار، فروتن ≠ مغرور، متکبر، پرفیس‌وافاده.

خاکه: ۱. پودر، نرمه؛ ۲. زغال‌ریزه، پودر زغال، خاکه‌زغال.

خاکی: صفت ۱. بری، زمینی؛ ۲. افتاده، خاضع، خاک نهاد، خاکسار، درویش، متواضع؛ ۳. به رنگ خاک، خاکی‌رنگ؛ ۴. خاک‌آلود، خاک‌آلوده؛ ۵. خاکزاد؛ ۶. خاکزی ≠ آبی؛ ۷. خاکین؛ ۸. آسفالت‌نشده (جاده).

خاگ: تخم، مرغانه، خاگینه، بیضه.

خاگینه: بیضه، تخم، مرغانه.

خال‌خالی: خال‌دار، خال‌مخالی.

خالد: ۱. پایدار، پاینده، جاودان، جاوید، مخلد ≠ فانی، ناپایا؛ ۲. بهشتی، خلدنشینی، خلدآشیان.

خالصانه: s‌e‌l‌m‌x[صفت قید ۱. پاک، بی‌غش، ناب؛ ۲. اخلاص‌آمیز، مخلصانه، توام بااخلاص، بی‌ریا، صادقانه.

خالص: ۱. بی‌آمیغ، بی‌غش، پاک، رحیق، زبده، ساده، سارا، سره، صاف، صافی، غیرمخلوط، مروق، مصفی، مطلق، ناب، ناپالوده ≠ ناخالص، ناسره؛ ۲. بی‌شائبه، بی‌ریا؛ ۳. پاک، بی‌آلایش، ناآلوده؛ ۴. ویژه، خرج‌دررفته؛ ۵. وزن‌بی‌ظرف.

خالق: صفت آفریدگار، آفرینشگر، آفریننده، جان‌آفرین، خدا، صانع، سازنده ≠ مخلوق، مبدع، موجد.

خال: ۱. نقطه‌سیاه، نقطه؛ ۲. لکه؛ ۳. نقش (ورق‌بازی)؛ ۴. خالو، دائی، دایی ≠ ۱. عم، عمو؛ ۲. خاله.

خالو: ۱. خال، دایی ≠ عمو، خاله؛ ۲. سورنا.

خاله: ۱. خواهر مادر ≠ خال، خالو، دایی، عم، عمو، عمه؛ ۲. لک، لکه؛ ۳. تک‌خال.

خاله‌زنک: ۱. بی‌سروپا، فضول، خاله‌وارس، سخن‌چین، حرف (زن)؛ ۲. مرد غیرجدی.

خالی بستن: گزافه گفتن، لاف زدن، دروغ گفتن.

خالی‌بند: اسم گزافه‌گو، لاف‌زن، دروغ‌گو.

خالی‌بندی: گزافه‌گویی، لاف‌زنی، دروغ‌گویی.

خالی: ۱. پوچ، پوک، تهی ≠ پر، سرشار؛ ۲. تخلیه؛ ۳. آزاد، رها ≠ اشغال؛ ۴. بی‌سکنه؛ ۵. بلاتصدی، بلامتصدی؛ ۶. بری، عاری، فارغ؛ ۷. صرف، محض؛ ۸. خلوت، خلوتگاه ≠ شلوغ.

خالی‌شدن: ۱. تهی‌شدن؛ ۲. تخلیه‌شدن ≠ بارگیری‌شدن، بار زدن؛ ۳. خلوت‌شدن.

خالی‌کردن: ۱. تهی‌کردن، تهی‌ساختن؛ ۲. تخلیه‌کردن ≠ بارگیری‌کردن؛ ۳. خلوت‌کردن؛ ۴. زدن، سرقت‌کردن، به‌سرقت بردن؛ ۵. شلیک‌کردن؛ ۶. بیرون ریختن؛ ۷. خانه‌تکانی‌کردن.

خام‌اندیش: خام‌پندار، ساده‌انگار، سطحی‌نگر، سطحی‌گرا، ساده‌پندار.

خام‌پندار: خام‌اندیش، خام‌اندیشه.

خامد: ۱. خمود ≠ پرتحرک، انرژیک؛ ۲. آرمیده، خاموش، خموش، بی‌حرف، صامت ساکت؛ ۳. ایستا، بی‌جنبش، بی‌حرکت، بی‌تحرک، ساکن ≠ پویا، پرتحرک.

خام‌شدن: فریب خوردن، گول خوردن، اغفال‌شدن، غافل‌شدن.

خام‌طبع: ۱. بی‌تجربه، نامجرب، خام‌دست، ناآزموده، مبتدی ≠ مجرب؛ ۲. ابله، احمق، جاهل، کودن، نادان ≠ عاقل.

خام‌کردن: گول زدن، فریب‌دادن، رودست زدن، اغفال‌کردن، غفلت‌زده‌کردن.

خام‌گفتار: بیهوده‌گو، یاوه‌گو، یاوه‌سرا، خام‌درا.

خامل: ۱. گمنام، بی‌نام، ناشناس، بی‌نام‌ونشان؛ ۲. پست، فرومایه ≠ سرشناس.

خام: صفت ۱. ناپخته، نپخته ≠ پخته، مجرب؛ ۲. بی‌تجربه، تازه‌کار، مبتدی، ناآزموده، بی‌تجربه، نامجرب، نوپیشه؛ ۳. نارس، نارسا؛ ۴. کال ≠ رسیده؛ ۵. بی‌ربط، بیهوده، نسنجیده، باطل، یاوه؛ ۶. خامه، قلم، کلک؛ ۷. ناآراسته، ناپیراسته؛ ۸. ناتراشیده، صیقل نیافته؛ ۹. خا.

خاموشانه: بی‌سروصدا، آرام، خموشانه.

خاموش: ۱. بی‌فروغ، بی‌نور؛ ۲. خموش، ساکت، صامت، هش ≠ شلوغ؛ ۲. آرام، کم‌حرف، بی‌صدا؛ ۳. اصم، بی‌زبان، گنگ ≠ گویا؛ ۴. منطفی، کشته ≠ روشن؛ ۵. قطع، ناروشن.

خاموش‌شدن: ۱. ساکت‌شدن، دم فرو بستن، خاموشی گزیدن؛ ۲. ازجوش و خروش افتادن؛ ۳. فرو نشستن، از بین‌رفتن؛ ۴. منطفی‌شدن؛ ۵. تاریک‌شدن؛ ۶. قطع‌شدن جریان برق.

خاموش‌کردن: ۱. ساکت‌کردن، بی‌سروصدا‌کردن؛ ۲. کشتن، فروکشتن، منطفی‌کردن؛ ۳. قطع‌کردن (جریان‌برق)؛ ۴. خفه‌کردن، سرکوب‌کردن؛ ۵. فرونشاندن، آرام‌کردن.

خاموش ماندن: ساکت‌شدن، دم‌فرو بستن، سکوت‌کردن، خاموش‌شدن.

خاموشی: ۱. خموشی، سکوت، صمت ≠ ۱. شلوغی؛ ۲. گویایی؛ ۲. اطفا؛ ۳. تاریکی ≠ روشنایی، روشنی.

خامه: ۱. سرشیر، چربی شیر، قیماق، نمشک؛ ۲. قلم، کلک؛ ۳. نخ نتابیده؛ ۴. ابریشم‌نتابیده، ابریشم خام؛ ۵. توده، تل(ریگ).

خامی: ۱. ناپختگی، ناآزمودگی، خام‌دستی، بی‌تجربگی؛ ۲. ساده‌دلی؛ ۳. کالی.

خان: ۱. خانه، سرا، منزل؛ ۲. کاروان‌سرا؛ ۳. مرحله، منزلگاه؛ ۴. امیر، میر، فئودال، رئیس، رئیس ایل، بزرگ‌زاده، ایل‌بیگ؛ ۵. لقبی‌احترام آمیز، رئیس ایل؛ ۶. کندو؛ ۷. شیارهای درون لوله تفنگ، شیار.

خان‌خانی، خانخانی: ۱. ملوک‌الطوایفی، خان‌سالاری، فئودالیسم؛ ۲. هرج‌ومرج.

خاندان: آل، اهل‌بیت، تبار، تیره، خانواده، دودمان، دوده، سبط، سلسله، طایفه، فامیل، عترت، عشیره، قبیله، نژاد.

خانقاه: ۱. خانقه، خانگاه، عبادتگاه صوفیان؛ ۲. رباط، تکیه، لنگر؛ ۳. عبادتگاه، بتخانه، دیر، صومعه، عبادتخانه، کلیسا، کنشت، کنیسه، معبد.

خانقاهی: ۱. مربوط به خانقاه، منسوب به خانقاه؛ ۲. صوفی، درویش.

خانگی: ۱. منسوب ومربوط به‌خانه، خانوادگی؛ ۲. اهل خانه؛ ۳. شوهردار؛ ۴. خانه‌پرورد ≠ بازاری؛ ۵. خانه‌زاد؛ ۶. اهلی، دست‌پرورد ≠ وحشی؛ ۷. درونی، داخلی ≠ بیگانه؛ ۸. خودی، خودمانی ≠ غریبه.

خانمان‌برانداز: ویران‌ساز، ویرانگر، خانمان‌سوز، بنیان‌کن.

خانمان: ۱. خان‌ومان، خانه، سامان، سرا، ماوا، مسکن؛ ۲. اهل‌بیت، اهل وعیال، زن و فرزند؛ ۳. اسباب زندگی.

خانمان‌سوز: بنیان‌کن، خانمان‌برانداز، خانه‌برانداز، خانه‌سوز.

خانمانه: ۱. به شیوه‌خانم‌ها، خانم‌وار؛ ۲. زنانه ≠ مردانه.

خانم‌باز: جنده‌باز، روسپی‌باز، فاحشه‌باز، زانی ≠ ۱. دخترباز؛ ۲. بچه‌باز.

خانم‌بازی: جنده‌بازی، فاحشه‌بازی، زنا، فحشا.

خانم: ۱. بانو، بی‌بی، بیگم، خاتون، سیده، کدبانو، مادام، مخدره؛ ۲. زن، زوجه، همسر؛ ۳. روسپی، هرجایی.

خانم‌مدیر: رئیسه، مدیره ≠ مدیر، رئیس.

خانوادگی: فامیلی، مربوط به خانواده.

خانواده: اعقاب، اهل بیت، تبار، تیره، خاندان، دودمان، سلاله، طایفه، فامیل.

خانواده‌دار: شریف، محترم، اصیل.

خانوار: ۱. اهل‌بیت، اهل‌خانه؛ ۲. خانه، خانواده؛ ۳. واحد شمارش خانواده.

خانه‌برانداز: ۱. ویرانگر، خانه‌کن، نابودکننده؛ ۲. مسرف، اسرافگر، ولخرج، مبذر، متلف، بادبدست؛ ۳. محبوب، معشوق.

خانه‌به‌دوش: صفت ۱. آواره، بی‌خانمان، بی‌خانه، خانه‌بردوش، دربدر، ویلان ≠ سروساماندار، کاخ‌نشین؛ ۲. مستاجر ≠ موجر، خانه‌دار؛ ۳. مسافر، سیاح؛ ۴. کولی، لولی.

خانه‌به‌دوشی: آوارگی، بی‌خانمانی، دربدری، ویلانی ≠ کاخ‌نشینی.

خانه‌پا: سرایدار.

خانه‌پرور: خانه‌پرورد، خانه‌پرورده.

خانه‌تکانی: رفت‌وروب، گردگیری، پاک‌سازی خانه، خانه‌روبی.

خانه‌خانه: شطرنجی.

خانه‌خراب: ۱. تهی‌دست، مایه‌سوخته، مفلس، ورشکست، ورشکسته؛ ۲. خاکسترنشین، ویرانه‌نشین.

خانه‌خرابی: ۱. تهی‌دستی، افلاس، ورشکستگی؛ ۲. ویرانه‌نشینی.

خانه‌دار: ۱. متاهل ≠ عزب، مجرد؛ ۲. شوهردار ≠ بی‌شوهر، مطلقه، مجرد؛ ۳. خانم، کدبانو.

خانه‌زاد: صفت ۱. خانه‌پرور، غلام‌زاده، بنده‌زاده، خانه‌زاده؛ ۲. محرم، خودی ≠ غریبه؛ ۳. بنده، غلام، خدمت‌کار (دیرین).

خانه: ۱. سرا، منزل، مسکن، دار، بیت؛ ۲. آپارتمان، کاشانه؛ ۳. اتاق، وثاق، حجره؛ ۴. چاردیواری، سرپناه؛ ۵. اقامتگاه، ساختمان‌مسکونی، ماوا؛ ۶. کلبه، سراچه؛ ۷. آلونک، کوخ؛ ۸. دولت‌سرا، قصر، کاخ؛ ۹. لانه، آشیانه؛ ۱۰. غار، سوراخ، کنام؛ ۱۱. بوم؛ ۱۲. میهن،.

خانه‌سوز: زندگی‌سوز، زندگی‌بربادده.

خانه‌کردن: ۱. مقیم‌شدن، اقامت گزیدن، ساکن‌شدن؛ ۲. لانه‌کردن، آشیانه‌ساختن.

خانه گرفتن: ۱. اقامت‌کردن، جا‌کردن، منزل‌کردن، مقیم‌شدن، اقامت‌گزیدن؛ ۲. اجاره‌کردن، خریدن (خانه)؛ ۳. لانه‌ساختن، آشیانه درست‌کردن.

خانه‌مانده: ۱. شوهرنکرده، عزب؛ ۲. ترشیده.

خانه‌نشین: صفت ۱. بازنشسته، بازنشست، متقاعد؛ ۲. زمینگیر ≠ سرپا، قبراق؛ ۳. بیکار، بیکاره؛ ۴. خلوتی، گوشه‌نشین، گوشه‌گیر، منزوی؛ ۵. خانه‌بند.

خانی: ۱. امارت، امیری، پادشاهی؛ ۲. مربوط ومنسوب به خان؛ ۳. چشمه، قنات؛ ۴. برکه، حوض؛ ۵. تالاب، باتلاق، مرداب؛ ۶. زرخالص، طلای‌ناب، زر ناب.

خاو: پرز، کرک.

خاوران: ۱. مشرق، مشرق‌زمین؛ ۲. شرق؛ ۳. مشرق و مغرب ≠ باختران.

خاورزمین: ۱. مشرق‌زمین؛ ۲. آسیا.

خاورشناس: اسم شرق‌شناس، مستشرق ≠ غرب‌شناس، مستغرب.

خاورشناسی: شرق‌شناسی ≠ غرب‌شناسی.

خاور: ۱. مطلع؛ ۲. خاوران، شرق، خراسان، مشرق ≠ باختر؛ ۳. خار، خاشاک.

خاوند: ۱. خداوند؛ ۳. صاحب، مالک؛ ۴. ولی‌نعمت؛ ۴. خواجه.

خاویار: ۱. نوعی ماهی استروژن، نوعی سگ ماهی، اوزون‌برون، داراکویی؛ ۲. تخم‌نمک سود، ماهی استروژن.

خایب، خائب: ناامید، مایوس، نومید، وازده.

خایف، خائف: بیمناک، ترسان، ترسنده، ترسو، جبون، متوحش، وحشت‌زده، هراسان، هراسناک ≠ ایمن، درامان.

خایه: ۱. بیضه، تخم، خصیه، گند؛ ۲. تخم‌مرغ، خاگینه.

خایه‌دار: دلیر، جسور، مرد، نترس، باشهامت، شجاع.

خایه‌مال: صفت ۱. چاپلوس، زبان‌به‌مزد، متملق؛ ۲. پست، لئیم.

خایه‌مالی: چاپلوسی، تملق.

خایه‌مالی‌کردن:

خاییدن: جویدن، دندان‌گرفتن، گاز گرفتن، گزیدن.

خباثت: ۱. بدجنسی، بدسرشتی، بدنهادی، پست‌فطرتی، پلیدی، شرارت؛ ۲. بدجنس‌شدن، بدطینت گشتن، پلیدشدن؛ ۳. پلیدی، ناپاکی.

خباز: نان‌پز، نانوا.

خبازی: نانوایی، خبازخانه.

خبایا: پوشیده‌ها، نهفته‌ها، نهان‌ها، نهفتنی‌ها.

خبث: ۱. بدی، بدسرشتی، بدذاتی، پلیدی، خباثت، بدطینتی، پست‌فطرتی، پلیدی، سوء، ناپاکی؛ ۲. کین‌توزی، کین‌خواهی، کینه‌ورزی؛ ۳. بدخواهی، پلیدخویی؛ ۴. دشمنی، عداوت؛ ۵. بدنفسی، بدنهادی.

خبر: ۱. آگاهی، اطلاع، نبا؛ ۲. اخبار، شایعه، گزارش؛ ۳. قضیه، روایت؛ ۴. مسند ≠ مبتدا؛ ۵. نقل، حدیث، گفتار؛ ۶. محمول؛ ۶. دست‌نبشته؛ ۷. اتفاق، حادثه، رویداد، ماجرا؛ ۸. نشان، اثر، رد.

خبرآور: صفت ۱. جاسوس، خبرگیر، راید، منهی، نوند؛ ۲. پیک، قاصد؛ ۳. گل قاصد.

خبربری: ۱. رسالت؛ ۲. خبرآور، پیک، قاصد؛ ۳. خبرچینی، خبرکشی، جاسوسی، نمامی.

خبرپراکنی: ۱. شایعه‌سازی، شایعه‌پردازی؛ ۲. خبرگزاری؛ ۳. خبررسانی.

خبر پیچیدن: شایع‌شدن، پخش‌شدن (خبر).

خبرت: ۱. آگاهی، بصیرت، بینایی، دانایی، وقوف؛ ۲. آزمودگی، کاردانی.

خبرچین: صفت جاسوس، خبرکش، راید، غماز، منهی، نمام.

خبرچینی: جاسوسی، غمازی، نمامی، خبرکشی.

خبرخوان: نمونه‌خوان.

خبرخوش: بشارت، مژده، نوید.

خبر‌دادن: آگاه‌کردن، آگهی‌دادن، اطلاع‌دادن، اعلام‌کردن، مطلع‌ساختن ≠ بی‌خبر گذاشتن.

خبردار: ۱. آگاه، مستحضر، مطلع، واقف؛ ۲. هشدار؛ ۳. ایستاده؛ ۴. فرمان ادای احترام.

خبردار‌شدن: آگاه‌شدن، باخبر‌شدن، مطلع‌شدن، مستحضر‌شدن، واقف‌شدن، بااطلاع‌شدن.

خبردار‌کردن: آگاهانیدن، مطلع‌ساختن، مطلع‌کردن، اطلاع‌دادن، مستحضر‌ساختن، آگاه‌کردن.

خبر داشتن: آگاه‌بودن، مطلع‌بودن، مستحضر‌بودن، در جریان‌بودن، واقف‌بودن، با اطلاع‌بودن.

خبر‌شدن: مطلع‌شدن، آگاه‌شدن، واقف گشتن، در جریان قرار گرفتن، مستحضر‌شدن.

خبرکش: صفت ۱. خبرآور، سخن‌چین، نمام؛ ۲. جاسوس، خبرگیر، راید.

خبر گرفتن: کسب اطلاع‌کردن، جویا‌شدن، خبر پرسیدن، سراغ گرفتن ≠ خبر‌یافتن.

خبرگزار: ۱. گزارشگر، خبرنگار، مخبر؛ ۲. اطلاع‌رسان؛ ۳. منهی.

خبرگزاری: آژانس خبری.

خبرگی: استادی، اهلیت، بصیرت، تجربه، تسلط، حذاقت، زبردستی، کارشناسی، مهارت ≠ ناآزمودگی.

خبرگیر: جاسوس، خبرآور، خبرچین، راید، خبرجو، خبرکش.

خبرگیری: ۱. کسب خبر؛ ۲. جاسوسی، خبرکشی.

خبرنامه: ۱. بولتن؛ ۲. نشریه خبری سازمانی.

خبرنگار: گزارشگر، مخبر.

خبره: آزموده، آگاه، استاد، بصیر، خبیر، زبردست، کارآمد، کاردان، کارکشته، کارشناس، ماهر، متخصص، مطلع ≠ تازه‌کار، ناآزموده.

خبر‌یافتن: باخبر‌شدن، مطلع‌شدن، آگاه‌شدن، آگاهی‌یافتن ≠ خبرگرفتن.

خبری: ۱. مربوط به خبر؛ ۲. اخباری؛ ۳. اخباری.

خبز: ۱. نان؛ ۲. رزق، روزی، معاش، معیشت ≠ ماء، آب.

خبط: ۱. اشتباه، تقصیر، خطا، خطیئه، سهو، شبهه، غلط، قصور، کژروی، گناه، لغزش؛ ۲. آشفتگی، پریشانی، شوریدگی، اختلال.

خبیث: ۱. بدخواه، بدذات، بدطینت، بدسرشت، بدکار، بدمنش، بدنیت، ناکس، پست‌فطرت، بدنهاد ≠ خوش‌طینت؛ ۲. شرور، شریر؛ ۳. قبیح، مستهجن؛ ۴. پلید، ناپاک، نجس ≠ پاک؛ ۵. پست، سفله، فرومایه؛ ۶. بدکار، زشت‌کار.

خبیر: آگاه، بصیر، خبره، سیاستمدار، کاردان، مطلع، واقف ≠ ناآگاه.

خپل: ۱. کوتوله، کوتاه‌قد، قدکوتاه (چاق) ≠ بلندقامت؛ ۲. چاق، خپله؛ ۳. ابله، پخمه، کودن، نادان.

خپله: ۱. فربه، تاپو، چاق، کوتوله، خپل، کوتاه‌قد ≠ بلندقامت.

ختام: آخر، آخرکار، انتها، انجام، پایان، ختم، نهایت ≠ آغاز، ابتدا.

ختلان: خدعه‌کردن، فریب‌دادن، گول زدن، نیرنگ زدن.

ختم: ۱. اختتام، انتها، پایان، تکمیل، تمام، فرجام ≠ بدو؛ ۲. مختوم؛ ۳. ترحیم، مراسم یابود، مراسم سوگواری؛ ۴. مهر‌کردن، مهر نهادن.

ختم‌کردن: ۱. به پایان‌رساندن، تمام‌کردن، به آخر رساندن؛ ۲. تلاوت‌کردن (کل قرآن).

ختم گرفتن: مجلس‌ترحیم برپا‌کردن، مجلس‌تعزیت برپا‌کردن، جلسه‌ترحیم گرفتن، ختم گذاشتن.

ختنه: ختان، ختنه‌سوران، ختنه‌سوری، سنت.

خجالت: آزرم، انفعال، حیا، خجلت، شرم، شرمزدگی، شرمساری، شرمندگی، حجب، کم‌رویی ≠ پررویی، گستاخی.

خجالت‌آلود: شرمناک، شرمگین، آزرمناک، آزرمگین، خجالت‌زده، شرمسار، خجلت‌آلود، شرم‌آلود.

خجالت‌آور: شرم‌آور، خجلت‌آور.

خجالت‌دادن: ۱. شرمسار‌کردن، شرمنده‌کردن؛ ۲. از رو بردن.

خجالت‌زدگی: شرمساری، شرمندگی.

خجالت‌زده: خجالت‌آلود، شرم‌آلود، شرمسار، شرمنده، شرم‌زده، شرمگین، خجل، شرمناک، آزرمناک ≠ گستاخ، پررو؛ ۲. منفعل، سرافکنده.

خجالت کشیدن: خجل‌شدن، شرمگین‌شدن، شرمسار‌شدن، شرمنده‌شدن، خجل گشتن، خجالت بردن.

خجالتی: آزرمگین، سربه‌زیر، شرم‌رو، شرم‌زده، شرمگین، شرمناک، کم‌رو، محجوب ≠ پررو.

خجستگی: خوشی، سعد، شگون، فرخندگی، میمنت، یمن ≠ بدشگونی، شومی، گجستگی.

خجسته: ۱. باشگون، شگون‌دار ≠ بداختر، شوم، نامبارک، نحس، گجسته؛ ۲. سعد، فرخ، فرخنده، مبارک، متبرک، مسعود، میمون، همایون ≠ نامبارک، گجسته؛ ۳. خوش، نیک ≠ بد، نکوهیده؛ ۴. خوشایند، مطلوب ≠ ناخوشایند، نامطلوب؛ ۵. بختیار، کامروا، نیک‌بخت ≠ ب.

خجسته‌پی: خجسته‌فال، خوش‌طالع، خوش‌قدم، مبارک‌قدم، فرخ‌پی، نیک‌پی، مبارک‌پی، میمون، همایون‌فال، همایون ≠ بدشگون.

خجسته‌رو: خجسته‌طلعت، خجسته‌لقا، خوش‌رو، خوش‌منظر، خوش‌سیما.

خجل: ۱. آزرمگین، سرافکنده، سربه‌زیر، شرمسار، شرمگین، شرمناک، شرمنده، منفعل؛ ۲. دماغ‌سوخته، هچل، بور ≠ مفتخر.

خجلت: آزرم، انفعال، حیا، خجالت، شرم، شرم‌زدگی، شرمساری، شرمندگی ≠ فخر، مباهات.

خجلت‌زده: سرافکنده، شرمسار، شرمگین، شرمنده ≠ مباهی، مفتخر.

خجول: خجالتی، شرم‌رو، کمرو، محجوب ≠ پررو، گستاخ.

خدا: ۱. آفریدگار، الله، اهورامزدا، ایزد، پروردگار، خالق، خداوند، دادار، رب، کردگار، یزدان ≠ بنده، عبد، مخلوق؛ ۲. سلطان، پادشاه، امیر، خدیو؛ ۳. مالک، صاحب؛ ۴. استاد.

خدابیامرز: مرحوم، مغفور، شادروان ≠ خدانیامرز.

خداپرست: صفت ایزدپرست، موحد، یزدان‌پرست، خداباور، یکتاپرست ≠ ناخداباور، ملحد، خداستیز.

خداترس: پارسا، پرهیزگار، تقواپیشه، دیندار، متقی ≠ ناپارسا، ناخداترس، خداناترس.

خداحافظ: بدرود، خدانگهدار، درپناه‌حق(خدا)، فی‌امان‌اله، الوداع ≠ سلام.

خداحافظی: بدرود، تودیع، خدانگهداری، وداع ≠ درود، استقبال.

خداداده: ۱. خداداد، موهوب ≠ خدازده؛ ۲. ذاتی، فطری ≠ اکتسابی.

خدازده: بدبخت، بیچاره، تیره‌روز، بی‌نوا، نگون‌بخت ≠ خداداده.

خداشناس: صفت ۱. پارسا، باایمان، متدین؛ ۲. موحد؛ ۳. عارف ≠ خدانشناس.

خدام: خادمان، خدمت‌گزاران، خدمت‌کاران، خدم، خدمه ≠ اربابان، سروران.

خدانشناس: اسم ۱. بی‌دین، کافر، ملحد؛ ۲. هرهری مسلک؛ ۳. ناپارسا، ناپرهیزگار، نامطمئن ≠ خداشناس.

خداوند: ۱. خدا، دادار، خالق، کردگار؛ ۲. صاحب، مالک؛ ۳. بزرگ، ذی‌حق، سرور، صاحب‌اختیار، مولا، ولی ≠ بنده؛ ۴. پروردگار، رب، یزدان.

خداوندگار: ۱. آقا، ارباب، خواجه، سرور، مخدوم، مولا؛ ۲. صاحب، مالک؛ ۳. پادشاه، خدایگان، سلطان ≠ بنده.

خداوندی: ۲. الهی؛ ۳. پادشاهی.

خدایگان: ۱. صاحب، مالک؛ ۲. امیر، پادشاه ≠ بنده.

خدایی: اسم‌صفت ۱. الوهیت، ربانیت؛ ۲. الوهی، الهی، ایزدی، ربانی، یزدانی ≠ بندگی؛ ۳..

درحقیقت، واقعخد: ۱. چهره، چهر، رخ، رخسار، رخساره، روی، سیما، صورت، عذرا؛ ۲. گونه، لپ.

خدشه‌بردار: ۱. معیوب، ناقص ≠ درست، سالم؛ ۲. لطمه‌بردار، صدمه‌پذیر ≠ صدمه‌ناپذیر؛ ۳. مشکوک، شبهه‌ناک.

خدشه: ۱. خراش، ساییدگی؛ ۲. آسیب، صدمه، فساد، گزند؛ ۳. تردید، شبهه، شک؛ ۴. عیب؛ ۵. سوسه.

خدشه‌دار‌شدن: ۱. لطمه دیدن، آسیب دیدن، صدمه دیدن؛ ۲. معیوب‌شدن، ناقص گشتن؛ ۳. لکه‌دار‌شدن؛ ۴. شبهه‌ناک‌شدن.

خدشه‌دار‌کردن: ۱. لطمه زدن، صدمه زدن؛ ۲. معیوب‌کردن، ناقص‌کردن، شبهه‌ناک‌کردن.

خدشه‌ناپذیر: ۱. آسیب‌ناپذیر، صدمه‌ناپذیر؛ ۲. بی‌عیب، بی‌نقص، سالم؛ ۳. استوار، مسلّم، قطعی، حتمی.

خدعه‌آمیز: فریب‌آمیز، محیلانه، مکارانه، مکرآمیز، نیرنگ‌آمیز، نیرنگ‌بار.

خدعه‌بار: فریب‌آمیز، مکرآمیز، نیرنگ‌آلود، نیرنگ‌آمیز، نیرنگ‌بار.

خدعه: تزویر، تعابن، حقه، حیله، خدعت، دستان، دوال، ریو، سوسه، شایبه، غش، فریب، فسون، گول، مکر، نیرنگ، کید.

خدعه‌گر: صفت حیله‌باز، خداع، دوال‌باز، فریبکار، گول‌زن، محیل، مکار، نیرنگ‌باز.

خدک: پل، جسر، قنطره، معبر.

خدمات: ۱. خدمت‌ها، فعالیت‌ها، کارها؛ ۲. خدمت‌گزاری‌ها.

خدمتانه: ۱. هدیه، پیشکش، ارمغان؛ ۲. نعل‌بها؛ ۳. رشوت، رشوه.

خدمت: ۱. پرستش؛ ۲. طاعت ≠ خیانت؛ ۳. پرستاری، تیمار؛ ۴. اطاعت، فرمان‌بری؛ ۵. بندگی، چاکری، خدمت‌کاری، نوکری؛ ۶. پست، شغل، کار، ماموریت؛ ۷. حضور، محضر، پیشگاه، ملازمت، نزد؛ ۸. تعظیم، کرنش؛ ۹. جناب، حضرت، سرکار؛ ۱۰. نظام‌وظیفه، سربازی.

خدمت رسیدن: ۱. به‌حضور رسیدن، مشرف‌شدن، شرفیاب‌شدن، تشرف حاصل‌کردن؛ ۲. تنبیه‌کردن، ادب‌کردن، گوشمالی‌دادن، مجازات‌کردن؛ ۳. تلافی‌کردن، جبران‌کردن.

خدمت‌کار، خدمتکار: صفت بنده، پرستار، پیشخدمت، پیشکار، چاکر، خادم، خدمتگزار، غلام، فراش، فرمانبر، کنیز، گماشته، مستخدم، نوکر ≠ مخدوم.

خدمت‌کاری، خدمتکاری: اطاعت، بندگی، چاکری، غلامی، نوکری ≠ آقایی، اربابی.

خدمت‌کردن: ۱. بندگی‌کردن، چاکری‌کردن؛ ۲. انجام وظیفه‌کردن، کار‌کردن ≠ خیانت‌کردن؛ ۳. خدمتگزاربودن؛ ۴. تعظیم‌کردن، کرنش‌کردن؛ ۵. سربازی‌کردن؛ ۶. مراقبت‌کردن، پرستاری‌کردن، تیمار‌کردن.

خدمت‌گزار، خدمتگزار: صفت ۱. بنده، پیشکار، خادم، خدمتکار، نوکر ≠ ارباب، مخدوم؛ ۲. کارمند، مستخدم دولت؛ ۳. چاکر؛ ۴. پرستار، تیمارگر؛ ۵. کسی که خدمت می‌کند.

خدم‌وحشم: ۱. حواشی؛ ۲. ملازمان؛ ۳. اهل و اعیال، خویشان، کسان، اقوام، نزدیکان، چاکران، نوکران، خدمتگزاران.

خدمه: خادمان، خدام، خدمتکاران.

خدنگ: صفت ۱. پیکان، تیر، سهم، ناوک؛ ۲. راست، مستقیم، صاف؛ ۳. محکم، سفت.

خدو: آب‌دهن، بزاق، تف، خیو، کف‌دهان، کفک.

خدو انداختن: تف‌انداختن، تف‌کردن، تف زدن.

خدوک: اسم ۱. آزرده، اندوهناک، پریشان، غمگین، مغموم؛ ۲. اندوه، غصه، غم، ملال؛ ۳. حسادت، حسد، رشک؛ ۴. خشم، غضب، قهر.

خدوم: خدمت‌گزار، خدمت‌کننده (صادق).

خدیعت: حیله، خدعه، دستان، فریب، کید، مکر، نیرنگ.

خدیو: امیر، پادشاه، خدیور، خلیفه، سلطان، شهریار.

خدیور: ۱. کدیور؛ ۲. شاه سلطان، پادشاه؛ ۳. شاهزاده؛ ۴. وزیر، امیر؛ ۵. بزرگ قوم.

خذلان: ۱. خواری، مذلت، پستی؛ ۲. درماندگی، ضعف، سستی؛ ۳. یاری‌نرساندن، مددنکردن؛ ۴. پست نگاه‌داشتن، خوارداشتن.

خراب‌آباد: جهان، دنیا، گیتی، عالم‌سفلی ≠ عالم‌علوی.

خرابات: ۱. شراب‌خانه، میخانه، میکده؛ ۲. عشرتکده؛ ۳. خرابه‌ها، ویرانه‌ها.

خرابات‌نشین: صفت ۱. خراباتی، ساکن میخانه؛ ۲. اهل خرابات؛ ۳. می‌پرست.

خراباتی: صفت ۱. باده‌پرست، باده‌فروش، خمار، میخوار، می‌فروش، میگسار؛ ۲. خراباتی؛ ۳. عیاش؛ ۴. لوطی.

خراب‌شدن: ۱. ویران‌شدن، مخروبه‌شدن، منهدم‌شدن؛ ۲. از کارافتادن؛ ۳. مست‌شدن، لایعقل‌شدن؛ ۴. گندیدن، فاسد‌شدن، متعفن‌شدن؛ ۵. بد‌شدن، نامطلوب‌شدن؛ ۶. منحرف‌شدن، بدکاره‌شدن؛ ۷. رسواشدن، بدنام‌شدن، بی‌آبرو‌شدن؛ ۸. نابود‌شدن، ازبین رفتن، تباه.

خراب‌کار، خرابکار: اسم ۱. اخلالگر؛ ۲. تروریست؛ ۳. مخرب، مخل، ویران‌ساز، ویرانگر.

خراب‌کاری، خرابکاری: ۱. اخلال، تخریب، ویرانگری؛ ۲. نظم‌ستیزی، هرج‌ومرج‌طلبی؛ ۳. افساد؛ ۴. فساد، کارشکنی.

خراب‌کردن: ۱. تخریب‌کردن، ویران‌ساختن ≠ آباد‌کردن،‌ساختن، تعمیر‌کردن، مرمت‌کردن؛ ۲. از حیز انتقاع انداختن، ازکارانداختن، اسقاط‌کردن ≠ به‌کار انداختن، روبه‌راه‌کردن؛ ۳. تباه‌ساختن، ضایع‌کردن، تباه‌کردن؛ ۴. به‌فحشا کشانیدن، فاسد‌کردن؛ ۵. بی‌آبرو ک.

خراب: صفت ۱. مخروب، منهدم، ناآباد، ویرانه، ویران ≠ آباد؛ ۲. نابسامان، اوراق، اسقاط ≠ سالم؛ ۳. خرست، طافح، لایعقل، مست ≠ هشیار؛ ۴. تباه، ضایع، فاسد، معیوب؛ ۵. بایر، لم‌یزرع ≠ سالم؛ ۶. آوار ≠ آباد؛ ۷. بدکاره، جنده، فاحشه، ≠ نجیب؛ ۸. بدنام، بی‌آبرو، رسوا.

خرابه: اسم ۱. بیغوله، مخروبه، ویران‌ها، ویرانه ≠ معمور، آباد؛ ۲. آثار، نشانه.

خرابی: ۱. نابسامانی، تباهی، تخریب، ویرانی ≠ آبادی؛ ۲. اضمحلال، انهدام، هدم ≠ آباد؛ ۳. فساد ≠ صلاح؛ ۴. عیب، نقص ≠ حسن، کمال؛ ۵. بیخودی، سیاه‌مستی، مستی ≠ هشیاری؛ ۶. بی‌خودی، سیاه‌مستی ≠ هشیاری؛ ۷. زیان، ضرر، آسیب ≠ سود؛ ۸. رسوایی، بدنامی؛ ۹. ضعف.

خراج: صفت باج، جزیه، عوارض، مالیات.

خراج‌گزار، خراجگزار: باجگزار، باج‌ده، جزیه‌دهنده، مالیات‌پرداز، مالیات‌دهنده، مالیات‌ده، خراج‌پرداز، مودی‌مالیاتی ≠ خراج‌ستان، باج‌ستان، عوارض‌گیر، خراج‌گیر.

خراج: مبذر، متلف، مسرف، ول‌خرج ≠ ۱. مقتصد؛ ۲. خسیس.

خراز: اسم ۱. بوتیک‌دار، خرازی‌فروش، لوکس‌فروش؛ ۲. گردن‌بندفروش، مهره‌فروش؛ ۳. مشک‌دوز.

خراسان: مشرق، خاور.

خراشاندن: خراش‌دادن.

خراش برداشتن: ۱. زخمی‌شدن، مجروح‌شدن؛ ۲. خراشیدن، خراش‌خوردن.

خراش: تراش، خدشه، زخم، سایش، اثر زخم، خراشیدگی.

خراشیدگی: ۱. زخم‌سطحی، جراحت سطحی؛ ۲. اثر خراش.

خراشیدن: ۱. خراش‌دادن، زخم‌کردن، مجروح‌ساختن، مجروح‌کردن؛ ۲. تراشیدن، زدودن، ستردن، محو‌کردن؛ ۳. خاریدن؛ ۴. خدشه‌دار‌کردن، مخدوش‌کردن.

خراشیده: صفت ۱. خدشه‌دار، مخدوش ≠ سالم، بی‌عیب؛ ۲. زخم؛ ۳. تراشیده.

خراط: چوب‌تراش.

خراطی: ۱. چوب‌تراشی، خراطت؛ ۲. کارگاه، خراط، دکان خراط.

خرافات: اباطیل، افسانه‌ها، اوهام، موهومات ≠ حقایق.

خرافاتی: صفت خرافه‌پسند، خرافی، موهوم‌پرست.

خرافه: ۱. افسانه ≠ واقعیت؛ ۲. غیر واقعی، موهوم ≠ واقعی.

خرافه‌پرست: خرافاتی، خرافه‌پسند، موهوم‌پرست.

خرافی: افسانه‌ای، خیالی، داستانی، موهوم ≠ واقعی.

خر: صفت ۱. الاغ، حمار، درازگوش؛ ۲. احمق، نادان، کودن؛ ۳. بزرگ، درشت، زمخت(پیشوندواره).

خرامان: چمان، خرامنده، شتابان، عشوه‌کنان، نازروان.

خرامش: ۱. ادا، قر، گراز، لنجه؛ ۲. خرامیدن، راه‌رفتن‌باناز.

خرامیدن: باناز(یاتکبر)راه‌رفتن، چمیدن، راه‌رفتن، شتافتن، موقرانه قدم‌زدن.

خربازار: شلوغ، بی‌نظم، پرازدحام.

خربازی: ۱. حماقت، بلاهت؛ ۲. خشونت‌گری، وحشیگری.

خربط: غاز، قاز، خرچال.

خربندگی: الاغ‌داری، چارواداری، خربانی، قاطرچیگری.

خربنده: صفت ۱. چاروادار، خربان، الاغی، خرکچی، الاغدار، قاطرچی؛ ۲. مهترالاغ؛ ۳. مکاری.

خرپشته: ۱. پشته‌بزرگ، تپه، تل بزرگ، فلات، نجد؛ ۲. خیمه، چادر؛ ۳. ایوان؛ ۴. طاق؛ ۵. نوعی جوشن، زره.

خرپول: توانگر، ثروتمند، بسیار ثروتمند، صاحب مکنت، پولدار، متمول ≠ آس‌وپاس، بی‌پول.

خرت‌وپرت: آت‌وآشغال، اسباب، اثاثیه کم‌بها و متروک، هنرزوپنرز، خرده‌ریز، اشیاء کم‌بها.

خرتوخر: آشفته، هرکی‌هرکی، بلبشو، هرج‌ومرج، بی‌نظم، شلوغ‌پلوغ، درهم‌برهم، مغشوش.

خرج: ۱. امرار، صرف، مخارج، مصرف، نفقه، هزینه ≠ دخل، برج، درآمد؛ ۲. باج، خراج؛ ۳. باروت، مواد منفجره.

خرج‌شدن: هزینه‌شدن، صرف‌شدن ≠ عایدی داشتن، درآمد داشتن، دخل داشتن.

خرج‌کردن: هزینه‌کردن، صرف‌کردن، پول پرداختن ≠ پس‌انداز‌کردن.

خرجل: زاغ، زغن، کلاغ.

خرجین: باردان، حرج، توبره، جوال، خرخینه، کیسه.

خرجی: ۱. نفقه، هزینه، خرج‌کرد؛ ۲. انعام، بخشش؛ ۳. اطعام ≠ خاصه.

خرجینه: باردان، خرجین، کوله‌بار.

خرچنگ: ۱. چنگار، کلنجار؛ ۲. سرطان.

خر: ۱. حلقوم، گلو، خرخره؛ ۲. گردن؛ ۳. یخه، یقه.

خرحمالی: ۱. بیگاری، کاربی‌مزد؛ ۲. خرکاری؛ ۳. زحمت بیهوده ومفت، تلاش بی‌پاداش، زحمت بی‌اجر، کارپرمشقت.

خرخر: خرناس، خروپف، خرناسه.

خرخره: حلق، حلقوم، گلو.

خرخشه: ۱. نزاع، دعوا، جر، جدال، کشمکش؛ ۲. اضطراب، تشویش، نگرانی.

خردباختگی: دیوانگی، جنون، خبطدماغ ≠ عقل، تعقل.

خردباخته: دیوانه، مجنون، مخبط ≠ عاقل.

خردپسند: عقلانی، عقلایی.

خردپیشه: خردمند، خردورز، خردور، عاقل، حکیم، بخرد، فرزانه، دانا ≠ جهالت‌پیشه، سفیه، کانا.

خرد: ۱. حقیر، صغیر، کوچک ≠ کبیر، بالغ، بزرگ؛ ۲. اندک، کم، ناجیز؛ ۳. شکسته، له ≠ سالم، نشکسته؛ ۴. ریز، ریزه ≠ بزرگ، حجیم، عظیم.

خردخردک: اندک‌اندک، به‌تدریج، کم‌کم، کم‌کمک، نم‌نمک.

خرد: درک، آگاهی، ادراک، بینش، دانایی، حکمت، دانش، عقل، علم، فراست، لب، فهم، نقیبت، هوش ≠ جهالت، سفاهت.

خردسال: اسم ۱. اندک‌سال، بچه، بچه‌سال، صغیر، طفل، کم‌سال، کم‌سن، کوچک؛ ۲. کودک، نابالغ، نارسیده، نوباوه ≠ کهنسال.

خردسالی: بچگی، خردی، صباوت، صغر، طفولیت، کودکی ≠ کهولت.

خردک‌خردک: اندک‌اندک، بتدریج، خردخردک، کم‌کم.

خرد‌کردن: ۱. ریزریز‌کردن، شکستن، له‌کردن؛ ۲. درهم‌شکستن، نابود‌کردن؛ ۳. تبدیل‌کردن.

خردل: ۱. سپندان، اسپندان؛ ۲. یک‌ذره، مقداری ناچیز.

خردلی: ۱. قهوه‌ای‌متمایل‌به‌زرد؛ ۲. ازجنس خردل.

خردمندانه: قید بخردانه، حکیمانه، حکمت‌آمیز، عقلایی، عاقلانه، عالمانه ≠ سفیهانه.

خردمند: باخرد، باشعور، بخرد، حکیم، خردور، دانا، دانشمند، دانشور، زیرک، صائب‌نظر، عاقل، عالم، فاضل، فرزانه، فهمیده، فهیم، لبیب، متیقظ، هوشمند، هوشیار ≠ بی‌عقل، کودن، گول، نابخرد.

خردمندی: دانایی، فرزانگی، فضل، هوشمندی، هوشیاری ≠ حماقت، سفاهت.

خردورز: ۱. خردمند، فرزانه، عاقل؛ ۲. خردگرا، خردباور، خردور ≠ خردگریز، خردستیز.

خردورزی: ۱. خردوری، فرزانگی، خردمندی، عقل‌ورزی، تعقل ≠ خردستیزی؛ ۲. خردگرایی، خردباوری ≠ خردگریزی.

خرده: اسم ۱. اعتراض، ایراد؛ ۲. عیب، نقص؛ ۳. تکه، قطعه؛ ۴. اندک، کم؛ ۵. دقیقه، نکته.

خرده‌بین: ۱. باریک‌بین، دقیق، خرده‌پژوه، موشکاف، تیزبین، کنجکاو؛ ۲. ایرادگیر، خرده‌گیر، معترض، عیب‌جو، نکته‌سنج، نکته‌گیر، نکته‌بین، نکته‌دان؛ ۳. کوته‌بین، کوته‌نظر ≠ کلان‌نگر.

خرده‌بینی: ۱. ایرادگیری، عیب‌جویی، خرده‌دانی، موشکافی، تیزبینی، خرده‌پژوهی، تیزفهمی، دقت، کنجکاوی، نقادی؛ ۲. کوته‌بینی، کوته‌نظری ≠ کلان‌نگر؛ ۳. نکته‌سنجی، نکته‌بینی، نکته‌دانی.

خرده‌پا: صفت ۱. کم‌درآمد، کم‌سرمایه؛ ۲. قشر آسیب‌پذیر.

خرده‌حساب: دشمنی، کینه، عداوت.

خرده‌ریز: خرت‌وپرت، خنزرپنزر.

خرده‌شیشه داشتن: ۱. بدجنس، بدذات‌بودن؛ ۲. اندیشه بد در سرپروراندن، نیت بد داشتن.

خرده‌فرمایش: دستورپیاپی، امر بی‌مورد، حکم ناروا.

خرده گرفتن: ۱. عیب‌جویی‌کردن، نکته‌گیری‌کردن؛ ۲. ایرادگرفتن، انتقاد‌کردن؛ ۳. خرده‌بینی گرفتن.

خرده‌گیر: ایرادگیر، عیب‌جو، منتقد، نکته‌گیر، نکته‌سنج، ایرادی.

خرده‌گیری: ۱. عیب‌جویی، عیب‌گیری؛ ۲. اعتراض، انتقاد، ایراد ≠ تحسین، تعریف، تمجید؛ ۳. مذمت؛ ۴. نقادی، نقد، نکته‌گیری، نکته‌سنجی، نکته‌بینی.

خردی: ۱. طفولیت، کودکی، بچگی، خردسالی؛ ۲. کوچکی، ریزی، ریزنقشی؛ ۳. حقارت؛ ۴. کمی.

خررنگ‌کن: ابله‌فریب.

خرس: دب.

خرسک: ۱. بچه‌خرس؛ ۲. قالی‌درشت‌باف، قالی بدنقش؛ ۳. نوعی بازی کودکانه.

خرس: لالی، گنگی، بی‌زبانی.

خرسند: ۱. بشاش، خشنود، خوش، شاد، راضی، شاکر، شادمان، محظوظ، مشعوف ≠ ناخرسند؛ ۲. قانع ≠ ناخشنود.

خرسندی: ۱. بی‌نیازی ≠ نیازمندی؛ ۲. خشنودی، رضایت ≠ نارضایی؛ ۳. بشاست، شادمانی ≠ گرفتگی؛ ۴. قناعت ≠ ناخرسندی.

خر‌شدن: احمق‌شدن، نادان‌شدن، حماقت‌کردن.

خرطوم: ۱. بینی، بینی دراز؛ ۲. خرطوم (فیل)، بینی فیل.

خرف: ۱. پیر، کهنسال ≠ برنا، جوان؛ ۲. بی‌هوش، حواس‌پرت، خرفت، کم‌هوش ≠ هوشمند، باهوش؛ ۳. خنگ، کودن، گول، کندذهن، ابله.

خرفت: ۱. پیر، سالخورده، کهنسال ≠ خردسال، برنا، جوان؛ ۲. پخمه، حواس‌پرت، خرف، بی‌هوش‌وحواس، کم‌حواس، کندذهن، کم‌هوش، کودن، منگ، ابله.

خرفتی: ۱. کم‌هوشی، کم‌حواسی، فراموش‌کاری؛ ۲. کودنی، ابلهی، کندذهنی، خنگی، حماقت.

خرقه: پاره، جامه، جبه، دلق، شولا، ردا، کهنه، مرتع، خستوانه.

خرقه‌پوش: اسم ۱. درویش، صوفی، خرقه‌دار، فقیر؛ ۲. پشمینه‌پوش، دلق‌پوش.

خرقه‌تهی‌کردن: مردن، درگذشتن، فوت‌کردن، از دنیا رفتن.

خرکار: پرکار، بسیارفعال، پرتحرک ≠ کم‌کار، کند، کم‌تحرک.

خرکچی: الاغی، خربان، خربنده، خرران.

خر‌کردن: ۱. فریفتن، گول‌زدن؛ ۲. خام‌کردن؛ ۳. شیرین‌زبانی‌کردن، مداهنه‌کردن، چاپلوسی‌کردن، تملق‌گفتن (به‌منظور سوء‌استفاده یا فریفتن).

خرگاه: ۱. چادر، خیمه، سراپرده، خرگه؛ ۲. اردوگاه، لشکرگاه.

خرگوش: ارنب، دوشان.

خرمابن: فسیل، نخل، درخت‌خرما.

خرما: رطب، میوه نخل، تمر.

خرماستان: نخل‌زار، نخلستان.

خرمایی: صفت به رنگ خرما، قهوه‌ای مایل به سیاه، خرماگون.

خرم: ۱. باصفا، باطراوت، نزه، سرسبز؛ ۲. بشاش، خشنود، خوش، خوشحال، خوشدل، زنده‌دل، سرسبز، شاد، شادان، شادمان، مبتهج، مسرور، مشعوف، مصفا ≠ ۱. بی‌صفا؛ ۲. ناشاد.

خرمست: سیاه‌مست، مست‌مست، طافح، مست لایعقل.

خرمن: ۱. توده؛ ۲. حاصل، حصاد، درو، محصول، محصول‌برداری؛ ۳. هاله.

خرمن‌زار: خرمن‌جار، خرمنگاه.

خرمن‌سوز: ۱. خرمن‌سوخته؛ ۲. نابودشده، خانه‌سوز، بربادرفته.

خرمن‌کردن: انباشتن، توده‌کردن.

خرمنگاه: جاخرمن.

خرمی: تازگی، شادابی، شادی، نزهت، نشاط، نضارت ≠ بی‌طراوتی، پژمردگی.

خرناس: خرخر، خرناسه، خروپف.

خرنبار: ۱. ازدحام، اجتماع، جمعیت؛ ۲. فتنه، آشوب؛ ۳. مجرم‌گردانی.

خروار: ۱. سیصد کیلو، یک‌سوم‌تن؛ ۲. یک بار خر؛ ۳. یک‌عالم، مقدارزیاد؛ ۴. مانند خر.

خروج: ۱. برون شد، بیرون‌رفت، برون‌رفت؛ ۲. سرکشی، قیام، طغیان، عصیان؛ ۳. بیرون آمدن، بیرون‌شدن، خارج‌شدن، در آمدن؛ ۴. طغیان‌کردن، عصیان ورزیدن ≠ دخول.

خروج‌کردن: شوریدن، طغیان‌کردن، یاغی‌شدن، سرکشی‌کردن، به‌دشمنی برخاستن، عصیان ورزیدن، عصیان‌کردن، شورش‌کردن.

خروجی: ۱. برون‌داد ≠ درون‌داد، ورودی؛ ۲. بازده، حاصل؛ ۳. عوارض(سفر به خارج)؛ ۴. محل خروج ≠ ورودی.

خروس‌خوان: سحرگاه، بامداد، پگاه، سحر، سپیده‌دم، فجر، فلق.

خروشان: ۱. زاری‌کنان، غلغله‌کنان، خروشنده، غوغاکنان، فریادکنان، نالان؛ ۲. پرخروش، پرتلاطم، متلاطم ≠ آرام.

خروش: ۱. بانگ، ندا؛ ۲. دادوبیداد، غریو، غلغله، غوغا، فریاد، نعره، نفیر، هیاهو ≠ سکوت؛ ۳. افغان، زاری، ضجه.

خروش برآوردن: خروشیدن، نعره زدن، فریاد‌کردن، بانگ‌برآوردن ≠ سکوت‌کردن.

خروشیدن: ۱. بانگ‌برآوردن، خروش برآوردن، فریاد‌کردن، بانگ‌زدن، فریاد زدن، داد زدن، داد کشیدن، نعره زدن؛ ۲. زاری‌کردن، ضجه کشیدن، به‌فغان‌آمدن؛ ۳. خروشان‌شدن؛ ۴. به‌تلاطم‌آمدن، متلاطم‌شدن.

خره: ۱. موهبت‌الهی؛ ۲. نور، فروغ، شعشعه؛ ۳. بخش، حصه، قسمت؛ ۴. ده، دهکده، روستا، قریه.

خرید: ابتیاع، بیع، خریداری، معامله ≠ شرا، فروش.

خریدار: اسم ۱. بایع، مشتری ≠ فروشنده؛ ۲. طالب، مشتاق، خواهان، علاقه‌مند، مشتاق ≠ بی‌علاقه، بیزار.

خریداری: ابتیاع، خرید، سودا، معامله ≠ فروش.

خریداری‌کردن: خرید‌کردن، خریدن، ابتیاع‌کردن، معامله‌کردن ≠ فروختن.

خریدن: ۱. خریداری‌کردن، خرید‌کردن؛ ۲. معامله‌کردن، ابتیاع‌کردن ≠ فروختن.

خرید و فروش: بیع و شرا، داد و ستد، سوداگری، معامله.

خریطه: ۱. جیب، کیسه؛ ۲. نقشه.

خریف: برگ‌ریزان، پاییز، خزان ≠ شتا، بهار، ربیع.

خریفی: ۱. خزانی، پاییزی؛ ۲. مربوط به پاییز ۱. ≠ بهاره، ربیعی؛ ۲. شتوی؛ ۳. صیفی.

خزان: صفت ۱. برگریزان، پاییز، خریف، مهرگان ≠ بهار، ربیع؛ ۲. خزنده؛ ۳. زوال.

خزان‌دیده: ۱. خزان‌رسیده، خزان‌زده؛ ۲. پژمرده، خشکیده، زرد شده.

خزانه: ۱. انبار، گنج، گنجینه، مخزن؛ ۲. خزینه، حوض؛ ۳. نهال‌دان، گل‌خانه؛ ۴. بیت‌المال؛ ۵. فشنگ‌دان.

خزانه‌دار: خازن، صندوقدار، کلیددار، گنجور، مستوفی.

خزاین: خزینه‌ها، گنج‌ها، گنجینه‌ها، خزانه‌ها، مخزن‌ها.

خزعبلات: سخنهای بیهوده، سخنان پوچ، لاطائلات، مضحکه‌ها، اراجیف، یاوه‌ها، یاوه‌سرایی‌ها.

خزف: ۱. سفال، سفالینه، ظرف‌گلی؛ ۲. سبو، کوزه؛ ۳. خرمهره.

خزه: جل، جلبک، وزغ.

خزیدن: ۱. سینه‌مال رفتن، سینه‌خیز رفتن؛ ۲. آرام آرام حرکت‌کردن؛ ۳. به‌گوشه‌ای پناه بردن.

خزیده‌خزیده: سینه‌خیز، سینه‌مال.

خزینه: ۱. انبار، گنجینه؛ ۲. خزانه؛ ۳. گل‌خانه، نهال‌دان.

خسارت: ۱. آسیب، اضرار؛ ۲. تاوان، جریمه، غرامت، زیان‌کاری، زیانمندی، خسران، زیان، ضرر، غبن، غرامتی، لطمه ≠ نفع.

خسارت دیدن: ۱. متضرر‌شدن، زیان‌کردن، ضرر‌کردن، خسارت‌کشیدن، خسارت خوردن ≠ خسارت گرفتن؛ ۲. لطمه خوردن، آسیب دیدن، صدمه دیدن ≠ لطمه‌زدن، آسیب رساندن.

خسارت گرفتن: غرامت گرفتن، تاوان گرفتن ≠ خسارات‌دادن، غرامت‌دادن.

خسبیدن: خفتن، خوابیدن، به‌خواب رفتن، غنودن ≠ بیدار‌شدن.

خسبیده: خفته، خوابیده، غنوده ≠ نشسته.

خست: امساک، بخل، پستی، خساست، زفتی، فرومایگی، لئامت ≠ کرم، بخشش.

خستگی‌آور: توان‌فرسا، خستگی‌زا، خسته‌کننده، طاقت‌سوز، ملالت‌آور، ملالت‌بار ≠ خستگی‌زا.

خستگی: ۱. جراحت، ریش، زخم؛ ۲. کوفتگی، درماندگی، فرسودگی؛ ۳. ملالت.

خستگی‌ناپذیر: نستوه، مقاوم، سرسخت، مبارز، پرتوان ≠ خستگی‌پذیر.

خستن: ۱. آزردن، جریحه‌دار‌کردن، زخم زدن؛ ۲. قرح، مجروح‌کردن؛ ۳. مجروح‌شدن، زخمی‌شدن.

خستو: ۱. اعتراف‌کننده، اقرارکننده، معترف، مقر ≠ ناخستو؛ ۲. هسته.

خسته: ۱. ازپاافتاده، کم‌توان، فرسوده، کوفته؛ ۲. فگار، مجروح؛ ۳. درمانده، زله، عاجز، کسل، مانده، بی‌طاقت، وامانده ≠ سرحال، قبراق.

خسته‌دل: ۱. آزرده‌خاطر، آزرده‌دل، دل‌آزرده؛ ۲. غمدیده، ماتم‌دار، مصیبت‌رسیده؛ ۳. رنج‌دیده، رنج‌کشیده، محنت‌دیده؛ ۴. عاشق، شیفته، شیدا.

خسته‌کننده: توان‌فرسا، توان‌سوز، کسالت‌آور، کسالت‌زا، خستگی‌آور، خستگی‌زا، طاقت‌سوز، ملالت‌آور، ممل، ملال‌آور، ملال‌انگیز ≠ خستگی‌زدا.

خس: صفت ۱. خار، خاشاک، علف‌خشک، کاه؛ ۲. پست، فرومایه؛ ۳. کاهو، کوک.

خسران: آسیب، اضرار، خسارت، زیان، زیانمندی، ضرر، لطمه ≠ نفع.

خسروانه: صفت پادشاهانه، خسروی، شاهانه، ملوکانه، خدیوانه.

خسروانی: خسروی، سلطنتی، پادشاهی، شاهی، شاهنشاهی.

خسرو: پادشاه، شاه، شهریار، ملک، شاهنشاه.

خسک: خار، خس.

خسوف: ۱. ماه‌گرفتگی؛ ۲. پنهان‌شدن، ناپدید‌شدن، فرو رفتن ≠ کسوف.

خسیس: ۱. بخیل، تنگ‌نظر، کنس، لئیم، ممسک؛ ۲. پست‌فطرت، دون، رذل، فرومایه ≠ خراج، بذال؛ ۳. پست، بی‌ارزش.

خشاب: شانه، گلوله‌دان، مخزن‌فلزی گلوله.

خشت: ۱. آجر خام؛ ۲. نیزه‌کوچک.

خشت‌زن: صفت ۱. خشت‌ساز، خشت‌مال؛ ۲. خودستا، رجزخوان، لاف‌پیما.

خشت‌مالی: ۱. خشت‌زنی؛ ۲. خودستایی، دعوی باطل، رجز، رجزخوانی، لاف‌پیمائی، لاف‌زنی.

خشتی: ۱. ساخته شده از خشت؛ ۲. مربع، چهارگوشه؛ ۳. قطع کتاب؛ ۴. نوعی یقه.

خشخاش: نارخیرا، کوکنار، نارخوک، نارکوک.

خش‌خش: پارازیت، نوفه.

خشکاندن: ۱. خشک‌کردن، خشکانیدن؛ ۲. پژمرده‌کردن؛ ۳. از بین بردن، نابود‌کردن.

خشک‌اندیش: متعصب، متحجر، قشری، خشک‌مغز.

خشک: ۱. پژمرده، زرد، بی‌طراوت ≠ تر، باطراوت، خرم، شاداب، مرطوب، نوشکفته؛ ۲. بی‌آب، بی‌نم، کویر، برهوت ≠ مرطوب؛ ۳. یبس، یابس ≠ آبدار؛ ۴. بی‌روح، بی‌عاطفه، سرد؛ ۵. متعصب؛ ۶. مقرراتی؛ ۷. غیرقابل‌انعطاف، انعطاف‌ناپذیر، نرمش‌ناپذیر ≠ انعطاف‌پذیر.

خشک‌دامن: عفیف، پاک‌دامن، نجیب، باعصمت ≠ تردامن.

خشکزار: ۱. استپ، بیابان، کویر ≠ واحه؛ ۲. خشکسار، بی‌آب‌وعلف، خشک، برهوت، بی‌سبزه‌وگیاه ≠ سبزه‌زار.

خشکسالی: تنگسالی، جدب، غلا، قحط، قحطسالی، قحطی ≠ ترسالی.

خشک‌شدن: ۱. بی‌آب‌شدن؛ ۲. خشکیدن، بی‌طراوت‌شدن؛ ۳. رطوبت‌از دست‌دادن، بی‌نم‌شدن؛ ۴. قطع‌شدن (ترشح‌و )؛ ۵. بی‌سبزه و گیاه‌شدن، برهوت‌شدن؛ ۶. کرخت‌شدن، بی‌حس‌شدن؛ ۷. بی‌حرکت‌شدن، بی‌تحرک‌شدن؛ ۸. منجمد‌شدن، یخ زدن؛ ۹. سخت‌شدن، سفت‌شدن.

خشک‌کردن: ۱. خشکاندن، خشکانیدن؛ ۲. رطوبت‌زدایی‌کردن، نم‌زدایی‌کردن ≠ مرطوب‌کردن؛ ۳. کرخت‌کردن، بی‌حس‌کردن؛ ۴. پژمرده‌کردن؛ ۵. بی‌سبزه و گیاه‌کردن.

خشک‌مغز: ۱. احمق، بی‌عقل، خشک‌سر، دیوانه‌وش، کله‌خشک؛ ۲. تندخو، سودایی، عصبی.

خشکنای: حلقوم، حنجره، قصبه‌الریه، نای، گلو.

خشک‌وتر: همه‌چیز، همه‌کس.

خشکی: ۱. بر، زمین، فلات، قاره ≠ بحر، دریا؛ ۲. یبوست؛ ۳. تعصب.

خشکیدن: ۱. پژمردن، پژمرده‌شدن؛ ۲. خشک‌شدن، خوشیدن، بی‌طراوت‌شدن، بی‌آب‌شدن، خشکیده‌شدن، تفتیده‌شدن ≠ سبز‌شدن؛ ۳. بی‌آب‌شدن؛ ۴. منجمد‌شدن، یخ زدن؛ ۵. مات بردن، مبهوت‌شدن، متحیرشدن، تعجب‌کردن.

خشکیده: ۱. پژمرده، خشک‌شده، بی‌طراوت؛ ۲. تفتیده، خشک ≠ باطراوت؛ ۳. لاغر، استخوانی؛ ۴. متحیر، مبهوت، مات.

خشم‌آلود: خشمگین، خشمناک، خشم‌آمیز، خشم‌آگین، عصبانی، عصبی، غضبناک، غضب‌آلود، قهرآلود ≠ مهرآلود.

خشم‌بار: خشم‌آمیز، قهرآلود، قهرآمیز ≠ مهرآمیز.

خشم: برآشفتگی، برافروختگی، تاو، تغیر، تندخویی، سخط، طیره، عصبانیت، عصبیت، غضب، غیظ، قهر ≠ مهر.

خشمگین: بدخلق، تندخو، خشمناک، دمان، ژیان، سودایی، عصبانی، عصبی، غضب‌آلود، غضبان، غضبناک.

خشمگین‌شدن: از کوره‌دررفتن، برآشفتن، خشمناک‌شدن، عصبانی‌شدن، غضبناک‌شدن، متغیر‌شدن.

خشمگینی: تغیر، خشم، عصبانیت، غضب، غضبناکی، غیظ.

خشمناک: تندخو، خشم‌آلود، خشمگین، خشمناک، عصبانی، غضب‌آلود، غضبناک، قهرآلود، نژند.

خشن: ۱. درشت، زبر، ضخیم، ناهموار، نخاله؛ ۲. بی‌ادب، پرخاشگر، تند، تندخو، ستیزه‌خو، عصبانی، عنیف، ناملایم ≠ نرم، لطیف، ملایم؛ ۳. جدی، سخت‌گیر؛ ۴. ناهنجار، ناخوش‌آیند؛ ۵. زمخت، خشک؛ ۶. نافرهیخته، بی‌فرهنگ.

خشنود: بشاش، خرسند، خرم، خوش، خوشحال، خوشدل، راضی، سیر، شاد، قانع، مسرور ≠ غمگین، ناخرسند، ناخشنود.

خشنود‌شدن: خوشحال‌شدن، راضی‌شدن، قانع‌شدن، خرسند‌شدن.

خشنود‌کردن: خوشحال‌کردن، راضی‌کردن، قانع‌کردن، خرسند‌کردن.

خشنودی: ارضا، تراضی، خرسندی، خوشحالی، رضامندی، رضایت، شادمانی، شادی ≠ ناخشنودی، ناخرسندی.

خشوع: ۱. افتادگی، تواضع، خضوع، فروتنی؛ ۲. اطاعت، فرمانبرداری ≠ تکبر.

خشوک: حرام‌زاده، غیرزاده، ولدالزنا ≠ حلال‌زاده.

خشونت: ۱. تشدد، تندخویی، تندی، ستیزه‌جویی، ستیزه‌گری؛ ۲. درشتی، زبری؛ ۳. سختی، عنف، ناخواری ≠ نرمی.

خشونت‌گرا: خشونت‌ورز.

خشونت‌گرایی: خشونت‌ورزی.

خشیت: ۱. بیم، ترس، خوف، هراس ≠ رجا؛ ۲. ترسیدن، بیم داشتن.

خصال: خوی‌ها، عادتها، خصلت‌ها، سجایا.

خصایل: خصلت‌ها، صفات، محامد، مناقب، فضایل ≠ ذمائم.

خصلت: ۱. جبلت، سجیه، طینت، صفت، منش، نعت ≠ ذمه؛ ۲. خلق، خو، داب.

خصم‌افکن: دشمن‌شکن، عدوسوز.

خصمانه: قید خصومت‌آمیز، دشمنانه، عداوت‌آمیز، عدوانی ≠ دوستانه.

خصم: صفت پیکارجو، خصوم، منازع، دشمن، عدو، مخاصم، معاند ≠ دوست.

خصمی: دشمنی، عداوت، خصومت، عناد ≠ رفاقت.

خصوصخصوص: اسم ۱. مورد، زمینه، موضوع؛ ۲. به‌خصوص، به‌ویژه.

خصوصی: صفت ۱. اختصاصی، شخصی، فردی ≠ دولتی؛ ۲. مخصوص، ویژه؛ ۳. محرمانه، صمیمی، خودمانی ≠ عمومی.

خصوصیت: ۱. خصوصیات، ویژگی، مختصات؛ ۲. صمیمیت.

خصومت‌آمیز: قید خصمانه، عداوت‌آمیز، ستیزه‌جویانه، کینه‌توزانه، عنادآمیز، دشمن‌وار، دشمنانه ≠ دوستانه.

خصومت: جدال، جنگ، حقد، کینه، کینه‌توزی، دشمنی، ستیز، ستیزه، عداوت، عناد، مخاصمه، مخالفت ≠ دوستی.

خصی: آغا، اخته، بی‌خایه، خواجه.

خصیه: بیضه، تخم، خایه.

خضاب: حنا، رنگ، گلگونه، وسمه.

خضرا: ۱. سبز، سبزه؛ ۲. آبی، کبود، نیلگون.

خضر: الیاس، پیر.

خضوع: افتادگی، تواضع، خشوع، خواری، شکسته‌نفسی، فروتنی ≠ تکبر، غرور، تکبر‌کردن، غرور‌کردن.

خطا: اسم ۱. اشتباه، سهو، غلط؛ ۲. خبط، لغزش، زلت؛ ۳. نادرست، ناصواب، سقیم ≠ صحیح، درست، صواب؛ ۴. جرم، تقصیر، قصور ≠ صواب؛ ۵. معصیت، خطیئه، ذنب، اثم، گناه؛ ۶. فول، خلاف.

خطاب‌آمیز: سرزنش‌آلود، سرزنش‌آمیز، عتاب‌گونه، مواخذه‌وار، سرزنش‌بار، عتاب‌آلود، بازخواست‌گونه.

خطابخش: جرم‌بخش، خطاپوش، معفو، بخشاینده، بخشایشگر، گناه‌بخش ≠ ۱. منتقم، انتقام‌جو؛ ۲. خطاکار، خاطی.

خطاب‌شدن: مخاطب قرارگرفتن، خوانده‌شدن، نامیده‌شدن.

خطاب: ۱. عتاب، بازخواست، سرزنش؛ ۲. عنوان، مخاطبه، گفت‌وگو؛ ۳. حکم، دستور، فرمان، امر.

خطاب‌کردن: ۱. صدازدن، مخاطب قرار‌دادن، نامیدن؛ ۲. سرزنش‌کردن، عتاب‌کردن، مورد عتاب قرار‌دادن.

خطابه: تذکیر، خطبه، ذکر، سخنرانی، موعظه، نطق، وعظ.

خطا رفتن: ۱. به هدف‌نخوردن، به هدف نرسیدن؛ ۲. اشتباه‌شدن.

خطاط: خوش‌خط، خوشنویس، کاتب، خطنویس، نویسنده ≠ خواننده، قاری.

خطاکار: صفت بزهکار، خاطی، گنه‌کار، گناهکار، تقصیرکار، خلاف‌کار، مجرم، مخطی، مقصر ≠ درست‌کار.

خطا‌کردن: ۱. اشتباه‌کردن، سهو‌کردن، غلط گفتن، مرتکب خطا‌شدن؛ ۲. خبط‌کردن، قصور ورزیدن؛ ۳. خلاف‌کردن.

خط: ۱. الفبا، حروف، نویسه؛ ۲. دست‌خط؛ ۳. خوش‌نویسی؛ ۴. کتابت؛ ۵. سطر؛ ۶. رقیمه، عریضه، مراسله، مرقومه، مکتوب، نامه، نوشته؛ ۷. ردیف، صف؛ ۸. حکم، فرمان، منشور؛ ۹. دست‌نبشته، دست‌نوشته؛ ۱۰. راه؛ ۱۱. مسیر؛ ۱۲. جرگه، حلقه، زمره، گروه، باند؛ ۱۳. مرام،.

خطایا: ۱. خطاها، اشتباهات، خبطها، لغزش‌ها؛ ۲. گناه‌ها، بزه‌ها، ذنوب.

خطبا: خطیبان، سخنرانان ≠ مستمعین.

خطبه: ۱. خطابه، سخنرانی، موعظه، وعظ؛ ۲. دیباچه، سرآغاز، مقدمه.

خطبه‌خوان: ۱. خطیب، سخنران؛ ۲. عاقد.

خطرآفرین: خطرساز، خطرزا، مخاطره‌آمیز ≠ خطرزدا.

خطر: بیم، دشواری، ریسک، مخافت، مخاطره، مضرت، مهلکه، هول، تهدید، کار بزرگ ≠ سلامت.

خطر‌کردن: ریسک‌کردن، مخاطره‌جویی‌کردن، خطر پذیرفتن، به استقبال‌خطر رفتن ≠ عافیت طلبیدن، سلامت جستن، سلامت‌جویی‌کردن.

خطرناک: بحرانی، پرخطر، مخاطره‌آمیز، پرمخاطره، حاد، خطیر، سخت، مهلک، کشنده، وخیم، هولناک ≠ بی‌خطر.

خط زدن: ۱. قلم گرفتن؛ ۲. حذف‌کردن، محو‌کردن؛ ۳. خط کشیدن (برتکلیف دانش‌آموز).

خط کشیدن: ۱. قلم گرفتن، خط خوردن، خط زدن؛ ۲. حذف‌کردن، محو‌کردن، برطرف‌کردن؛ ۳. گذشتن، صرف‌نظر‌کردن؛ ۴. رسم‌کردن (خط).

خطوخال: ۱. سبلت نورسته؛ ۲. خال، نقش‌ونگار.

خطور‌کردن: بردل‌گذشتن، به‌خاطر آمدن، از ذهن گذشتن، به ذهن‌متبادر‌شدن.

خطونشان: تهدید، سخنان تهدیدآمیز، وعید ≠ وعده.

خطونشان کشیدن: تهدید‌کردن ≠ وعده‌دادن.

خطوه: پا، قدم، گام.

خطه: خاک، سرزمین، قلمرو، کشور، مرزوبوم، ملک، مملکت، منطقه، ناحیه، ولایت.

خطیئه: اثم، اشتباه، تقصیر، خبط، خطا، سهو، گناه، لغزش ≠ حسنه.

خطیب: خطبه‌خوان، سخنران، سخنگو، متکلم، ناطق، نطاق، واعظ ≠ مستعمع.

خطی: ۱. دست‌نوشته، دست‌نویس، غیرچاپی؛ ۲. خطدار ≠ چاپی.

خطیر: ۱. بزرگ، خطرخیز، خطرزا، مخاطره‌آمیز، خطرناک، سخت، مهلک، وخیم؛ ۲. مهم، پراهمیت؛ ۳. دشوار، صعب، سخت؛ ۴. ارجمند، بزرگ، بلندمرتبه، شریف، مهم، صاحب منزلت؛ ۵. زیاد، بسیار، گزاف، عظیم.

خفا: اختفا، پنهان، پنهانی، پوشیدگی، خفیه، ناپیدایی، نهان، نهانی، نهفتگی ≠ ظاهر، ظهور، پیدا.

خفاش: بیواز، شب‌پره، شبکور، وطواط.

خفایا: ۱. پنهان‌ها، پوشیده‌ها، نهفته‌ها، نهان‌ها؛ ۲. خلوت‌ها؛ ۳. مخفیگاه‌ها.

خفت‌آمیز: خفت‌بار، خجالت‌آور، تحقیرآمیز، زبون‌ساز.

خفت: استخفاف، افت، انفعال، سرافکندگی، تحقیر، خوارداشت، ذلت، خجالت، خواری، سبکی، سرشکستگی، بی‌اعتباری، شرمساری، طیره ≠ ثقل.

خفت‌بار: اهانت‌آمیز، خفت‌آمیز، تحقیرآمیز، شرم‌آور، ننگین، خوارگونه، باخواری، وهن‌آمیز ≠ افتخارآمیز، فخرآمیز.

خفت: خفتن، خوابیدن ≠ بیداری، یقظه.

خفت‌دادن: شرمسار‌کردن، خوار داشتن، تحقیر‌کردن، سبک‌کردن، سرشکسته‌ساختن، خفیف‌کردن.

خفت کشیدن: تحمل‌خواری‌کردن، تحقیر‌شدن، سرشکسته‌شدن، شرمسار‌شدن، خفیف‌شدن، سرافکنده‌شدن.

خفت: ۱. گره؛ ۲. محکم.

خفتن: ۱. خسبیدن، خواب رفتن، خوابیدن؛ ۲. آرمیدن، غنودن؛ ۳. هجوع ≠ بیداری، بیدار‌شدن.

خفت‌وخیز: ۱. جماع، مجامعت، هم‌آغوشی، هم‌بستری؛ ۲. خفتن و برخاستن.

خفته: ۱. آرمیده، خسبیده، خوابیده، غنوده ≠ بیدار؛ ۲. غافل، بی‌خبر، ناآگاه؛ ۳. نهفته، به ظاهر آرام.

خفض‌جناح: افتادگی، تواضع، خشوع، فروتنی.

خفقان‌آور: ۱. خفقان‌زا ≠ خفقان‌زدا.

خفقان: ۱. اختناق، ترس ووحشت (حاکم بر جامعه)؛ ۲. خفگی؛ ۳. تپش، اضطراب؛ ۳. خفه‌خون.

خفقان‌زده: ۱. خفقان‌گرفته، استبدادزده، سانسورزده، جوسانسور؛ ۲. وحشت‌زده، دل‌گیر.

خفگی: ۱. احتقان، تنگی‌نفس، نفس‌تنگی؛ ۲. اختناق، خفقان.

خفه‌خون‌گرفتن: ساکت‌شدن، سکوت‌کردن، دم‌نزدن.

خفه: اسم ۱. گلوفشرده، محتقن، مرده؛ ۲. تار، تاریک؛ ۳. دلگیر، گرفته ≠ دل‌باز.

خفی: پنهان، پوشیده، خفیه، مخفی، نهان، ناآشکار ≠ جلی، آشکار.

خفیف: ۱. سبک ≠ ثقیل؛ ۲. ضعیف، کم، ناچیز؛ ۳. بی‌مقدار، حقیر، خوار، ذلیل، زبون؛ ۴. آهسته، یواش؛ ۵. مبهم، غیرواضح؛ ۶. اهانت‌آمیز، توهین‌آمیز.

خفیه: پنهانی، خفا، خلوت، سری، پنهانی، مخفی، نهانی ≠ جلوت.

خفیه‌گرا: باطن‌گرا، باطنی، باطنیه ≠ ظاهرگرا، قشری‌گرا.

خفیه‌نویس: مامور مخفی، گزارش‌نویس، جاسوس.

خل: ابله، دیوانه، سبک‌عقل، سبک‌مغز، احمق، سفیه، کانا ≠ عاقل.

خلا: دستشویی، مستراح، خلا.

خلاص: صفت ۱. آزاد، آسوده، رها، فارغ، مرخص، مستخلص، ول ≠ اسیر، گرفتار، درگیر؛ ۲. رهایی، نجات، استخلاص.

خلاص‌شدن: خلاصی‌یافتن، نجات‌یافتن، رها‌شدن، آزاد‌شدن، فراغت‌یافتن، آسوده‌شدن.

خلاص‌کردن: ۱. نجات‌دادن، رهاندن، آزاد‌کردن، رهانیدن ≠ گرفتار‌کردن؛ ۲. اعدام‌کردن، کشتن؛ ۳. آسوده‌کردن، خلاصی بخشیدن، خلاصی‌یافتن.

خلاصه: اجمال، اختصار، القصه، برگزیده، منتخب، باری، به هر حال، ایجاز، بالاجمال، چکیده، زبده، شمه، کوتاه، گزیده، ماحصل، مجمل، مختصر، ملخص، موجز ≠ تفصیل.

خلاصه‌شدن: ۱. کوتاه‌شدن، موجز‌شدن، مختصر‌شدن؛ ۲. انحصاریافتن، منحصر‌شدن، محدود‌شدن.

خلاصه‌نویسی: چکیده‌نویسی، خلاصه‌سازی، تلخیص.

خلاصی: آزادی، آسودگی، رهایی، فراغت، رستگاری، نجات ≠ اسارت.

خلاعت: ۱. پریشانی، نابسامانی، نافرمانی؛ ۲. خودرایی، خودسری، خودکامی، خویشتن‌کامی؛ ۳. نافرمانی؛ ۴. افسارگسیختگی.

خلاف‌آمد: تضاد، اختلاف، تناقض.

خلاف‌انگیز: اختلاف‌برانگیز، اختلاف‌زا.

خلافت: ۱. جانشینی، خلیفگی؛ ۲. حکومت، حکومت اسلامی؛ ۳. پادشاهی، سلطنت.

خلافت‌کردن: حکومت‌کردن، خلیفه‌شدن.

خلاف: اسم ۱. ضد، عکس، مباین، نقیض؛ ۲. مخالف، مغایر، ناسازگار، ناساز، ≠ موافق، سازگار؛ ۳. تخطی، تخلف، سرپیچی؛ ۴. جرم، گناه؛ ۵. ناروا، ناحق ≠ حق؛ ۶. خطا، لغزش ≠ صواب؛ ۷. دروغ، نادرست‌ناراست ≠ راست؛ ۸. ناشایست ≠ شایست؛ ۹. مخالفت، اختلا.

خلاف‌آمد: ۱. اختلاف، تضاد، تناقض؛ ۲. ناسازگاری.

خلاف‌کار، خلافکار: بزه‌کار، خاطی، متخلف، تبه‌کار، مجرم ≠ درست‌کار.

خلاف‌کاری: ۱. تخلف، ارتکاب جرم، قانون‌شکنی؛ ۲. بزه‌کاری، مجرمیت؛ ۳. بزه، جرم.

خلاف‌کردن: مرتکب‌خلاف‌شدن، جرم‌کردن، قانون‌شکنی‌کردن، تخلف‌کردن، تخطی‌کردن.

خلاف‌گویی: ۱. دروغ‌گویی، ناحق‌گویی؛ ۲. نقیضه‌گویی.

خلاق: اسم ۱. آفرینشگر، آفریننده، خلاقه، سازنده، مبتکر، مبدع؛ ۲. آفریدگار، باریتعالی.

خلاقانه: صفت ابتکارآمیز، مبتکرانه، ابداعی.

خلاقیت: ۱. آفرینشگری، ابتکار، ابداع؛ ۲. سازندگی.

خلال: ۱. اثنا، جریان، حین، ضمن، طی، میان، هنگام؛ ۲. تباهی‌ها، فسادها؛ ۳. خصایل، خصلت‌ها، خوی‌ها، منش‌ها؛ ۴. تکه‌چوب نازک؛ ۵. بریده پوست نارنج و نارنگی، دندان پاک‌کن.

خلاندن: فرو بردن، خلانیدن.

خلایق: آفریدگان، خلیقه‌ها، مردم، موجودات، مخلوقات.

خلاء: ۱. بی‌هوا، پوچ، تهی؛ ۲. خلوتگاه ≠ ملا.

خلبان: هوانورد، طیاره‌چی، هدایت‌کننده (هواپیما، بال‌گرد).

خلت: ارادت، دوستی، محبت، عشق ≠ عداوت.

خلجان: ۱. تپش، لرزش؛ ۲. اضطراب، دلهره، نگرانی، بیم؛ ۳. آرزو، رغبت، خارخار، خواهش، میل؛ ۴. محبت، عشق، مودت؛ ۵. پریدن چشم؛ ۶. به خاطر درآمدن، به خاطررسیدن، به ذهن خطور‌کردن.

خلدآشیان: بهشتی، جنت‌مکان.

خلد: ۱. بهشت، پردیس، جنان، جنت، دارالسلام، رضوان، فردوس، مینو، نعیم ≠ ۱. دوزخ؛ ۲. بقا، پایایی، دوام ≠ فنا.

خل: ۱. سرکه؛ ۲. لاغر‌شدن؛ ۳. سوراخ‌کردن.

خلسه: جذبه، ربایش، ربودگی، فرصت‌مناسب.

خلسه‌زا: خلسه‌آفرین، جذبه‌زا، خلسه‌آمیز ≠ خلسه‌زدا.

خُلَّص: ۱. خالص، ناب، سره ≠ ناسره؛ ۲. انتیم، صمیمی.

خلط: ۱. آمیزش، اختلاط؛ ۲. معاشرت، همدمی، هم‌نشینی، یاری؛ ۳. آمیز، آمیزه؛ ۴. لنف؛ ۵. خلق، خو.

خلط‌شدن: ۱. آمیخته‌شدن، قاطی‌شدن، درهم‌شدن؛ ۲. اشتباه‌شدن، مشتبه‌شدن.

خلط‌کردن: ۱. آمیختن، درهم‌کردن، مخلوط‌کردن، قاطی‌کردن؛ ۲. اشتباه‌کردن، مشتبه‌ساختن.

خلع: ۱. اخراج، انفصال، برکناری، عزل ≠ نصب؛ ۲. معزول، برکنار، مخلوع ≠ منصوب، برگماری؛ ۲. در آوردن، ریشه‌کن‌کردن، کندن.

خلعت: ۱. انعام، تشریف، جامه‌بخششی، جایزه، هدیه؛ ۲. کفن؛ ۳. لباس.

خلع‌شدن: برکنار‌شدن، معزول‌شدن، منفصل از خدمت‌شدن، مخلوع‌شدن ≠ منصوب‌شدن.

خلع‌کردن: ۱. برکنار‌کردن، معزول‌کردن، منفصل‌کردن، عزل‌کردن ≠ گماشتن، برگماشتن، منصوب‌کردن؛ ۲. کندن، برکندن، بیرون آوردن (لباس و ).

خلف: صفت ۱. بازمانده؛ ۲. بدل، جانشین، عوض؛ ۳. فرزند؛ ۴. صالح، نیکوکار؛ ۵. شایسته.

خلف: ۱. بطلان، ضد؛ ۲. نقض؛ ۳. خلاف وعده‌کردن، به وعده وفا ن‌کردن؛ ۴. دروغ؛ ۵. دروغ گفتن.

خلف: ۱. پس، پشت، ظهر، عقب، ورا ≠ پیش؛ ۲. واپس؛ ۳. وارث ≠ مورث.

خلق: ۱. آفریدن، آفریده، آفرینش، ابداع، احداث، انشاد، ایجاد، تناسل، تولید، خلقت، کون، مخلوق؛ ۲. توده، عامه، عوام؛ ۳. امت، قوم، مردم، ملت؛ ۴. مخلوق؛ ۵. غیرسید ≠ سید؛ ۶. آدمی، انسان؛ ۷. آدمیان، انسانها؛ ۸. هیکل، شمایل؛ ۹. عالم مادی؛ ۱۰. شهروند.

خلق: اخلاق، اوقات، خاصه، خصلت، خو، داب، سجیه، شیمه، طبع، طبیعت، طینت، عادت، عریکه، مزاج، مشرب، منش.

خلق: پوسیده، ژنده، فرسوده، کهنه، مندرس ≠ نو.

خلقت: ۱. آفرینش، ابداع، ایجاد، تکوین، خلق؛ ۲. سرشت، صنع، نهاد، وضع؛ ۳. شمایل.

خلق‌تنگ: ۱. بی‌حوصله، بی‌تاب؛ ۲. بدخلق، بداخلاق؛ ۳. عصبی، خشمگین.

خلق‌شدن: ایجاد‌شدن، پدیدآمدن، آفریده‌شدن، خلقت‌یافتن.

خلق‌کردن: پدید آوردن، آفریدن، ابداع‌کردن، به وجود آوردن.

خلقیات: خصایل، روحیات، سجایا، عادات.

خلقی: ۱. توده‌ای، مردمی؛ ۲. قومی؛ ۳. آفریده.

خلل‌پذیر: آسیب‌پذیر، تباهی‌پذیر، فسادپذیر، رخنه‌پذیر ≠ خلل‌ناپذیر.

خلل: ۱. رخنه، شکاف، خله، منفذ؛ ۲. نقص، نقصان، کاستی؛ ۳. آشفتگی، اختلال، تباهی، عیب، فساد، وهن؛ ۴. آسیب، گزند؛ ۵. تفرق، فاصله.

خلل: منفذها، منافذ، سوراخ‌ها.

خلل‌ناپذیر: آسیب‌ناپذیر، استوار، تباهی‌ناپذیر، محکم ≠ خلل‌پذیر.

خلنگ: ۱. تیغ، خار، مغیلان؛ ۲. علف‌زار، خلنج‌زار؛ ۳. ابلق، دورنگ.

خلنگ‌زار: تیغستان، خارستان، خارزار ≠ گلزار.

خلوت: صفت ۱. اعتزال، اعتکاف، انزوا، دوری‌گزینی، تنهایی، گوشه‌نشینی ≠ جلوت؛ ۲. زاویه، گوشه؛ ۳. دنج، بی‌سروصدا؛ ۴. باطن ≠ ظاهر؛ ۵. خالی از اغیار؛ ۶. فرصت مناسب، مجال؛ ۷. خالی.

خلوت‌خانه: ۱. شبستان؛ ۲. حرم؛ ۳. خلوتگاه، خلوتکده، خلوت‌سرا؛ ۴. اطاق‌مخصوص؛ ۵. نمازخانه.

خلوت‌سرا: خلوت‌خانه، خلوتکده، خلوتگاه.

خلوت‌شدن: ۱. خالی‌شدن، تهی‌شدن؛ ۲. کم‌جمعیت‌شدن ≠ شلوغ‌شدن.

خلوت‌کردن: ۱. عزلت‌گزیدن، تنها نشستن؛ ۲. به‌خلوت نشستن، دور ازاغیار ماندن؛ ۳. خالی‌کردن؛ ۴. مجامعت‌کردن.

خلوت گزیدن: ۱. خلوت‌نشینی‌کردن، منزوی‌شدن، معتکف‌شدن؛ ۲. دوری گزیدن، تنهایی اختیار‌کردن.

خلوت‌نشین: صفت خلوتی، رهبان، زاویه‌نشین، گوشه‌نشین، معتزل، معتکف، منزوی ≠ معاشرتی.

خلوت‌نشینی: اعتزال، اعتکاف، انزوا، رهبانیت، زاویه‌نشینی، عزلت‌گزینی، عزلت‌نشینی، گوشه‌نشینی.

خلوتی: گوشه‌نشین، منزوی، خلوت‌گزیده، خلوت‌نشین، معتزل، عزلت‌نشین، معتکف.

خلود: ابدیت، بقا، پایایی، جاودانگی، دوام، مخلد ≠ ناپایایی.

خلوص: ۱. اخلاص، بی‌آلایشی، پاکی، تزکیه، سادگی، صداقت، صفا، صمیمیت، یکدلی، قدس، ≠ آمیزگی، اختلاط؛ ۲. بی‌آمیغی، بی‌غشی؛ ۳. ویژگی.

خلیج: خور، شاخاب، شاخابه، شاخاوه ≠ شبه‌جزیره.

خلیدن: ۱. فرورفتن(خار، سوزن)، شلال‌شدن؛ ۲. نفوذ‌کردن.

خلیع: اسم ۱. خودرای، خودسر، خودکام، خودکامه، دیکتاتور، گستاخ، نافرمان ≠ بفرمان، مطیع؛ ۲. نابسامان؛ ۳. کودک مطرود، فرزند طردشده، عاق، نابفرمان، کودک شرور؛ ۴. صیاد؛ ۵. غول؛ ۶. کهنه‌جامه.

خلیفه: ۱. خدیو، سلطان، ملک؛ ۲. جانشین، قایم‌مقام، نایب؛ ۳. ارشد؛ ۴. مبصر؛ ۵. رهبر مذهبی ارمنیان.

خلیق: ۱. خوش‌اخلاق، خوش‌برخورد، خوش‌خو، خوش‌خلق، مودب، متین، مردم‌دار، ملایم، نرم ≠ بدخلق؛ ۲. سزاوار، شایسته، لایق؛ ۳. خوگیر، انس‌پذیر؛ ۴. مردم‌دار، مهربان، نرم‌خو، نیک‌خلق، نیکخو ≠ بداخلاق، بدخو.

خلیل‌آسا: خلیل‌وار، خلیل‌گونه.

خلیل: صفت حبیب، دوست، رفیق، محب، ولی، یار ≠ عدو.

خمارآلودگی: خمارزدگی، مخموری، می‌زدگی.

خمارآلوده: صفت خمار، خمارآلود، خمارزده، شراب‌زده، مخمور، می‌زده.

خمار: باده‌فروش، شراب‌فروش، می‌فروش.

خمار: اسم ۱. مخمور، می‌زده، نشئه، نیمه‌مست؛ ۲. ملالت هستی، خمارزده؛ ۳. ملول، رخوت‌زده، کسل، بی‌حال، رخوتناک.

خماری: مخموری، می‌زدگی.

خماسی: ۱. پنج‌تائی، پنج‌پاره، پنج‌جزئی؛ ۲. پنج حرفی؛ ۳. پنج‌گانه.

خم: ۱. انحنا، خمیدگی، قوس؛ ۲. کج، کجی، اعوجاج، مقوس‌گونه، ناراستی ≠ راستی؛ ۳. پیچ، تاب، شکن، شکنج؛ ۴. خن، خانه(زمستانی).

خم‌اندرخم: پرپیچ‌وخم، پیچ‌درپیچ، خمناک، مجعد.

خمان: کمان.

خمپاره: گلوله بزرگ، گلوله‌توپ.

خم‌خانه، خمخانه: ۱. شراب‌خانه، میخانه، میکده؛ ۲. خمکده، خمستان، شرابکده؛ ۳. رسومات.

خم: خمره، خنب، دن، خمب.

خمر: باده، رحیق، شراب، صهبا، مسکر، عرق، عقار، مل، می نبید، نبیذ،.

خمره: خم، خنب، دن، خمچه.

خمس: پنج‌یک، یک‌پنجم.

خمش: تاب، چم.

خم‌شدن: ۱. دولا‌شدن؛ ۲. خمیده‌شدن، انحنا‌یافتن، خمیدن؛ ۳. خماندن، کج‌کردن، خمیده‌کردن.

خمکده: خمخانه، خمستان، شرابخانه، شرابکده، رسومات.

خمل: ۱. پرز، ریشه، کرک؛ ۲. خواب پارچه.

خمناک: پرپیچ، پیچ‌دار، خمدار، قوس‌دار، مقوس، منحنی ≠ راست، صاف.

خمود: ۱. افسرده، بی‌تحرک، بی‌روح، خموش ≠ پرنشاط؛ ۲. رکود ≠ رونق؛ ۳. ساکت.

خموشانه: اسم ۱. آرام‌آرام، بی‌سروصدا؛ ۲. حق‌السکوت.

خموش: ۱. خاموش، بی‌فروغ، ناروشن، منطفی؛ ۲. آرام، بی‌صدا، خمود، ساکت، صامت ≠ شلوغ، گویا.

خموشی: سکوت، سکون، صمت، ناگویایی ≠ گویایی.

خمول: ۱. گمنامی، بی‌نامی، بی‌نشانی، ناشناختگی ≠ اشتهار، معروفیت؛ ۲. گمنام‌شدن.

خمیازه: آسا، پاسک، دهان‌دره، دهن‌دره، فاژ.

خمی: انحنا، خمیدگی ≠ صافی.

خمیدگی: انحراف، انحنا، خمی، کجی ≠ راستی.

خمیدن: ۱. خم‌شدن، دولاشدن؛ ۲. کج‌شدن؛ ۳. لنگیدن.

خمیده‌پشت: اسم خمیده‌قامت، گوژ، گوژپشت ≠ راست‌قامت.

خمیده: خم، کج، کمانی، گوژ، مایل، متمایل، معوج، منحنی، ناراست ≠ راست، صاف.

خمیده‌قامت: اسم قوز، گوژ، گوژپشت ≠ راست‌قامت.

خمیر: ۱. آرد خیسانده؛ ۲. نواله.

خمیرمایه: ۱. خمیر ترش، مایه (خمیر)، مخمر؛ ۲. جوهر، جوهره، خمیره.

خمیره: ۱. ذات، سرشت، طبیعت، طینت، نهاد؛ ۲. جوهر، جوهره؛ ۳. مایه؛ ۴. اساس، رکن؛ ۵. ترکیب.

خناس: صفت ۱. اهریمن، دیو، شیطان؛ ۲. شیطان‌صفت؛ ۳. مکار، حیله‌گر، نیرنگ‌باز؛ ۴. فریبنده، فریب‌کار؛ ۵. شریر، بدکار.

خناق: خناک، دیفتری.

خنثا، خنثی: ۱. بی‌اثر، بی‌خاصیت، غیرفعال؛ ۲. دوجنسی، نه‌مردونه‌زن، بی‌جنس؛ ۳. خواجه.

خنثاسازی: ۱. عقیم‌سازی، بلااثرسازی؛ ۲. سترون‌سازی.

خنثا‌شدن: ۱. عقیم‌شدن؛ ۲. بی‌اثر‌شدن، ناکارآ‌شدن ≠ کارآ‌شدن.

خنثا‌کردن: ۱. عقیم‌کردن، بلااثر‌کردن، بلااثر گذاشتن؛ ۲. سترون‌کردن.

خنجر: آهن‌خشک، تیغ، چاقو، شمشیر، دشنه، قمه، کارد، نیزه، سرنیزه.

خنج: صفت ۱. غنج؛ ۲. عشوه، غمزه، کرشمه، ناز؛ ۳. سرور، شادی، طرب، عیش؛ ۴. بهره، سود، فایده، نفع؛ ۵. خوش، دلپذیر، نیکو.

خن: ۱. خانه؛ ۲. جا، محل، مکان؛ ۳. انبار کشتی، طبقه پائین کشتی؛ ۴. کابین کشتی؛ ۵. گلخن؛ ۶. سوراخ، منفذ.

خندان: ۱. بشاش، خنده‌رو، خوشرو، خنده‌ناک، شاد، شادان، شادمان، گشاده‌رو، متبسم، مسرور، مشعوف ≠ گریان، گرفته؛ ۲. شکفته، شکوفا ≠ نشکفنه.

خندان‌لب: ۱. متبسم، خنده‌ناک؛ ۲. شاد، شادمان، شنگول.

خندق: حفره، گودال (عریض وعمیق).

خنده: تبسم، لبخند ≠ گریه.

خنده‌دار: صفت طنز، طنزآمیز، فکاهی، کمدی، مسخره، مسخره‌آمیز، مضحک ≠ گریه‌آور.

خنده‌رو: بسیم، خندان، خوشحال، خوشرو، متبسم ≠ گرفته.

خندیدن: ۱. خنده زدن، خنده‌کردن، ضحک، قهقهه زدن ≠ گریستن؛ ۲. ابتسام، تبسم‌کردن، لبخند زدن؛ ۳. شکفتن، شکوفا‌شدن، وا‌شدن، باز‌شدن ≠ پژمردن، خشکیدن؛ ۴. سبزشدن ≠ خشک‌شدن؛ ۵. درخشیدن، روشن‌شدن ≠ غروب‌کردن.

خنزیر: خوک، گراز.

خنصر: انگشت، انگشت کوچک، انگشت‌کهین، کلیک، کهین‌انگشت ≠ بنصر.

خنکا: ۱. حبذا، خوشا، نیکا ≠ بدا، وای؛ ۲. خنکی، خوشی.

خنک: ۱. بارد، سرد، یخ (ملایم، مطبوع) ≠ حار، گرم؛ ۲. بی‌مزه، لوس، ناخوشایند؛ ۳. خجسته؛ ۴. خوب، خوش، نیک؛ ۵. تازه، تر؛ ۶. خوشا؛ ۷. ملایم، مطبوع، خوش‌آیند.

خنک‌کردن: ۱. سرد‌کردن؛ ۲. از شور و نوا انداختن، کم‌شور و شوق‌کردن.

خنکی: ۱. برودت، سردی، سرما؛ ۲. خوشی، سعادت، نیکبختی ≠ گرمی؛ ۳. لوسی، بی‌مزگی؛ ۴. التهاب‌زدا، گرمی‌زدا.

خنگ: اسم ۱. بی‌شعور، دیرفهم، کم‌عقل، کودن، سفیه، کانا، کندذهن، منگ ≠ زیرک؛ ۲. اسب‌سفید.

خنیا: آواز، ترانه، نغمه، سرود، موسیقی ≠ نوحه، مرثیه، سوگ سرود.

خنیاگر: رامشگر، ساززن، سرودگوی، سرودخوان، مطرب، مغنی، موسیقی‌دان، نغمه‌سرا، نوازنده، آوازخوان، قوال، خواننده ≠ نوحیه‌گر.

خنیاگری: تغنی، رامشگری، سرودخوانی، قوالی، مطربی، نوازندگی.

خواب‌آلود: ۱. خواب‌آلوده، خوابناک، فراش؛ ۲. نیمه‌بیدار.

خواب‌آور: خواب‌زا، منوم ≠ خواب‌زدا.

خواب: اسم ۱. احلام، چرت، خفتن، رویا، قیلوله، نوم، هجوع ≠ بیداری؛ ۲. پرز؛ ۳. غفلت ≠ هشیاری؛ ۴. بی‌خبر، غافل.

خواباندن: ۱. خواب‌کردن؛ ۲. خوابانیدن ≠ بیدار‌کردن؛ ۳. از کار انداختن، تعطیل‌کردن، راکد‌کردن؛ ۴. باز داشتن، واداشتن؛ ۵. آرام‌کردن، فرو نشاندن؛ ۶. از کارانداختن، راکد‌کردن؛ ۷. بستری‌کردن؛ ۸. ذخیره‌کردن، انباشتن، انبار‌کردن؛ ۹. ویران‌کردن، خراب.

خواب‌دار، خوابدار: ۱. پرزدار؛ ۲. خواب‌آلود، خواب‌زده، خوابناک.

خواب رفتن: ۱. به خواب‌رفتن، خوابیدن؛ ۲. کرخ‌شدن، بی‌حس‌شدن(دست، پا و ).

خواب‌زده: خواب‌آلود، خواب‌آلوده، خوابناک.

خوابگاه: بستر، رختخواب، شبستان، مرقد، منام، منامه، وساده، استراحتگاه، خوابگه.

خواب‌گزار، خوابگزار: تعبیرگر، معبر.

خوابناک: خواب‌آلود، خواب‌آلوده.

خوابیدن: ۱. خسبیدن، خفتن، غنودن به خواب فرو رفتن، لالا‌کردن، لالائی‌کردن، ≠ بیدار‌شدن؛ ۲. دراز کشیدن؛ ۳. تعطیل‌شدن، راکد‌شدن، متوقف گشتن(کار، فعالیت)؛ ۴. کاهش‌یافتن، فرونشستن؛ ۵. آرمیدن؛ ۶. هم‌بسترشدن، هم‌خوابی‌کردن؛ ۷. بستری‌شدن؛ ۸. انبارشدن، ذخیره ش.

خوابیده: خسبیده، خفته، غنوده ≠ بیدار؛ ۲. درازکشیده ≠ ایستاده، نشسته.

خواجگان: ۱. دولتمردان؛ ۲. بزرگان، سروران، اربابان؛ ۳. محتمشان، دولتمندان.

خواجگی: ۱. آقایی، بزرگی، ریاست، سروری، سیادت؛ ۲. دولتمندی؛ ۳. اخته، مقطوع‌النسل ≠ بندگی.

خواجه: ۱. آغا، اخته، خصی، خواجه‌سرا، مقطوع‌النسل؛ ۲. آقا، ارباب، بزرگ، سرور، صاحب، سید، مخدوم؛ ۳. بازرگان، تاجر، دولتمند، سوداگر، متمول ≠ خادم.

خواجه‌شدن: خصی‌شدن، اخته‌شدن، ناتوان‌شدن، عنین‌شدن.

خواجه‌کردن: خصی‌کردن، اخته‌کردن، عقیم‌کردن.

خو: ۱. اخلاق، جبلت، خاصه، خصلت، خلق، داب، سجیه، سرشت، سگال، سیرت، شمال، شیمه، ضریبه، طبع، طبیعت، طینت، عادت، عرق، عریکه، قلق، لبلاب، مشرب، منش، نهاد؛ ۲. الفت، انس.

خواربار: آذوقه، ارزاق، توشه، خوراک، خوراکی، طعام، قوت، ماکول.

خواربارفروش: بقال، سقطفروش، سوپرمارکتی.

خوار: ۱. پست، توسری‌خور، حقیر، خفیف، دنی، ذلیل، زبون، سرافکنده، سقط، فرومایه، متذلل، محقر ≠ عزیز؛ ۲. بی‌مقدار، بی‌ارزش، بی‌قدر؛ ۳. بی‌مصرف، مهمل.

خوارداشت: اهانت، تحقیر، توهین ≠ بزرگداشت، تعظیم.

خوار داشتن: تحقیر‌کردن، توهین‌کردن، حقیرشمردن، کوچک شمردن ≠ بزرگ شمردن، تعظیم‌کردن.

خوار‌شدن: ۱. ذلیل‌شدن، به‌ذلت افتادن، پست‌شدن، حقیر‌شدن، احساس‌حقارت‌کردن، زبون گشتن ≠ عزیز گشتن، عزیزشدن؛ ۲. بی‌ارزش‌شدن، بی‌قدر‌شدن؛ ۳. بی‌اهمیت‌شدن ≠ مهم‌شدن.

خوارق: ۱. امورشگفت‌انگیز، کارهای شگفت‌آمیز، امور نامعمول، عجایب؛ ۲. کرامات، معجزات.

خوار‌کردن: ۱. تحقیر‌کردن، اهانت‌کردن؛ ۲. به ذلت کشاندن، ذلیل‌کردن؛ ۳. بی‌قدر‌کردن، بی‌ارزش‌کردن.

خواری: پستی، تحقیر، حقارت، خضوع، خزیه، خزی، خفت، دونی، ذلت، زبونی، ضرع، فرومایگی، فلاکت، مذلت، مهانت، هوان ≠ عز.

خوازه: ۱. حجله، طاق، نصرت، قبله؛ ۲. چوب‌بست، چوب‌بند؛ ۳. تمایل، میل، رغبت؛ ۴. آرزو، تمنا، خواهش.

خوازه‌گری: خواهشگری.

خواست: آرزو، آهنگ، اراده، خواهش، تقاضا، رغبت، طلب، عزم، قصد، مشیت، میل.

خواستار: ۱. خواهان، خواهنده، راغب، طالب، متقاضی؛ ۲. مسئلت، مستدعی؛ ۳. خواستگار ≠ گریزان، نفور.

خواستار‌شدن: ۱. خواهان‌شدن، خواستن، طلب‌کردن؛ ۲. خواستگاری‌کردن.

خواستگاری: زن‌خواهی، طلب وصلت، طلب زناشویی، وصلت‌خواهی.

خواستن: ۱. آرزو‌کردن، اراده‌کردن، طلبیدن، میل‌کردن؛ ۲. آرزومند‌بودن، اشتیاق داشتن، مشتاق‌بودن، راغب‌بودن؛ ۳. خواهش‌کردن، طلب‌کردن؛ ۴. احضار‌کردن، فراخواندن؛ ۵. امر‌کردن، فرمان‌دادن؛ ۶. تمایل‌داشتن، میل داشتن؛ ۷. تصمیم داشتن، قصدداشتن، مصمم ب.

خواستنی: ۱. دوست‌داشتنی، محبوب، موردپسند، پسندیده؛ ۲. مرغوب، مطلوب، طلب‌کردنی.

خواسته: ۱. دعوی، قصد، مدعا؛ ۲. مرام، مطلوب، هدف؛ ۳. ثروت، دارایی، مال.

خواص: ۱. اقارب، خاصان، محارم، نزدیکان ≠ اجانب، عوام، بیگانگان، نامحرمان؛ ۲. برگزیدگان، نخبگان ≠ عوام؛ ۳. اثرها، فواید؛ ۴. خاصیت‌ها، ویژگی‌ها، مختصه‌ها.

خوالگیر: آشپز، پزنده، خوان‌سالار، خورشگر، خوراک‌پز، سفره‌چی، طباخ.

خوانا: خوش‌خط، واضح، خوندنی، قابل خواندن ≠ ناخوانا، لایقرا.

خوان: ۱. ادیم، بساط، سفره، سماط؛ ۲. مهمانی، پذیرایی؛ ۳. رباط، کاروانسرا؛ ۴. مائده، طعام، غذا، خوراک؛ ۵. طبق، طبق مائده؛ ۶. خار، علف هرزه، گیاه.

خوانچه: ۱. خونچه، سفره عقد؛ ۲. طبق، خوان کوچک.

خواندگار: خدا، خداوندگار، خالق، ایزد، یزدان، پروردگار ≠ بنده، مخلوق.

خواندن: ۱. تلاوت، قرائت؛ ۲. تلاوت‌کردن، قرائت‌کردن، مطالعه‌کردن ≠ نوشتن، کتابت؛ ۳. فرا خواندن؛ ۴. نامیدن، نامگذاری‌کردن؛ ۵. آواز خواندن، نغمه‌سرایی‌کردن، نغمه‌گری‌کردن؛ ۶. زمزمه‌کردن؛ ۷. درس‌خواندن، تحصیل‌کردن؛ ۸. آموختن، یاد گرفتن؛ ۹. طلبیدن.

خوانده: صفت ۱. قرائت‌شده ≠ نوشته، مکتوب؛ ۲. مدعی‌علیه ≠ خواهان؛ ۳. مدعو ≠ ناخوانده.

خوان‌سالار، خوانسالار: خوالیگر، سفره‌چی، طباخ.

خوانش: ۱. قرائت، مطالعه، خواندن؛ ۲. روایت.

خوانندگی: خنیاگری، سرودخوانی، قوالی، نغمه‌خوانی، نغمه‌گری ≠ مرثیه‌خوانی، نوحه‌خوانی.

خواننده: اسم ۱. آوازخوان، ترانه‌خوان، حدی‌خوان، سرودخوان، نغمه‌خوان، سرودگو، قوال، مغنی، نغمه‌سرا؛ ۲. قاری؛ ۳. کتاب‌خوان.

خوانین: خان‌ها ≠ رعایا.

خواهان: اسم ۱. آرزومند، مایل، راغب، مشتاق؛ ۲. طالب، خواستار، متقاضی؛ ۳. بیزار، نفور؛ ۴. دوستدار، شیفته، عاشق؛ ۵. مدعی، شاکی ≠ مدعی علیه؛ ۶. خریدار، مشتری.

خواه: چه، ولو، یا.

خواهر: آباجی، اخت، باجی، دده، همشیره ≠ برادر.

خواهش: ۱. آرزو، تمایل؛ ۲. استدعا، التماس، تقاضا، تمنا؛ ۳. خواست، خواستن، خواسته، درخواست؛ ۴. طلب، کام، مراد، مشیت؛ ۵. میل، هوس، هوی.

خواهش‌بار: اسم، پرتمنا.

خواهش‌کردن: تقاضا‌کردن، استدعا‌کردن، تمنا‌کردن، مستدعی‌بودن، خواهشمند‌بودن، درخواست‌کردن.

خواهشگر: صفت پایمرد، شفیع، میانجی، واسطه، شفاعت‌کننده.

خواهشگری: شفاعت، میانجیگری، وساطت.

خواهشمند: متقاضی، متمنی، مستدعی.

خواه‌ناخواه: بالاجبار، خواهی‌نخواهی، ناچار، ناگزیر.

خواهنده: اسم ۱. خواستگار، خواستار، خواهان، طالب؛ ۲. سایل، گدا، متکدی ≠ خوانده.

خوب‌رو، خوبرو: پری‌چهر، پری‌رو، جمیل، خوب‌روی، خوش‌سیما، خوشکل، خوش‌گل، زهره‌جبین، زیبا، صبیح، صبیحه، قشنگ، ماه‌سیما، مقبول، مه‌جبین، مه‌رو، مهسا، نکورو، نیکورو ≠ زشت‌رو.

خوب‌رویی، خوبرویی: جمال، خوشگلی، زیبایی، صباحت، قشنگی، ملاحت ≠ زشت‌رویی.

خوب‌سرشت: پاک‌طینت، نیک‌نهاد، خوب‌نهاد، نیک‌سرشت ≠ بدسرشت، بدنهاد.

خوب‌کردن: ۱. به‌کردن، بهبود بخشیدن، شفا‌دادن، درمان‌کردن، معالجه‌کردن، التیام‌دادن؛ ۲. کار درست انجام‌دادن، نیکویی‌کردن.

خوب: ۱. نیک، خوش ≠ بد؛ ۲. خیر، صلاح ≠ شر؛ ۳. نغز، پسندیده، مطلوب ≠ ناپسند، نامطلوب؛ ۴. زیبا، قشنگ، خوشکل، جمیل ≠ زشت؛ ۵. عالی، زیبنده؛ ۶. زیاد، خیلی؛ ۷. عجب، شگفت؛ ۸. شریف، پاک، قابل‌اعتماد؛ ۹. شایسته، خوشایند؛ ۱۰. شفایافته، بهبودیافته، درمان‌شده.

خوبی: ۱. احسان، بخشش، بر؛ ۲. خوشی؛ ۳. خیر، صلاح؛ ۴. لطافت، مرغوبیت؛ ۵. نیکویی، نیکی ≠ بدی؛ ۶. حسن، جمال، زیبایی، قشنگی ≠ زشتی؛ ۷. لطف، عنایت.

خودآرایی: آرایش، بزک، ظاهرسازی، خودسازی.

خودآزار: سادیست، آزارخواه، آزارجو ≠ مردم‌آزار.

خو‌دادن: انس‌دادن، الفت‌دادن، عادت‌دادن، آمخته‌کردن.

خودباختگی: ۱. هویت‌سوزی، خودفراموشی ≠ هویت‌سازی؛ ۲. غیرستایی، بیگانه‌زدگی؛ ۳. خودناباوری؛ ۴. هراسیدگی، وحشت‌زدگی.

خودباوری: اعتمادبه‌نفس ≠ خودباخته.

خودبزرگ‌بینی: تکبر، خودپرستی، غرور، نخوت.

خودبسندگی: بی‌نیازی، استغنا، خودکفایی، خودبسایی.

خودبسنده: خودکفا، خودبسا، مستغنی، بی‌نیاز.

خودبین: خودپسند، خودنگر، خویشتن‌بین، خودخواه، متفرعن، متکبر، مدمغ، معجب، مغرور ≠ متواضع.

خودبینی: تکبر، خودخواهی، خودستایی، خودپسندی، خویشتن‌بینی، غرور، کبر، خودنگری، نخوت ≠ افتادگی، فروتنی.

خودپرداخت: فرانشیز.

خودپرداز: اسم عابربانک.

خودپرست: ازخودراضی، خودخواه، خودمنش، متفرعن، متکبر، مدمغ، مغرور ≠ فروتن، غیرپرست.

خودپرستی: تکبر، خودبزرگ‌بینی، خودخواهی، خودمنشی، کبر، نخوت ≠ افتادگی، فروتنی.

خودپسند: ازخودراضی، خودبین، خودخواه، سرگران، متفرعن، متکبر، مختال، مدمغ، معجب، مغرور ≠ خودگداز، غیرپسند.

خودپسندانه: صفت خودپرستانه، خودخواهانه، متکبرانه، مغرورانه ≠ غیرپسندانه.

خودپسندی: تکبر، خودبینی، خودخواهی، عجب، غرور، کبر، ناموس، نخوت ≠ خودگدازی، غیرپسندی.

خودخواه: خودبین، خودپسند، خودرای، متفرعن، متکبر، مختال، مدمغ، مستبد، معجب، مغرور ≠ غیرخواه.

خودخواهی: تکبر، خودرایی، خودبینی، غرور، کبر، نخوت ≠ غیرخواهی.

خود: خویش، خویشتن، ذات، نفس، وجود ≠ غیر.

خوددار: ۱. بردبار، خویشتن‌دار، سلیم، شکیبا، صبور ≠ ناشکیبا؛ ۲. تودار.

خودداری: ابا، اجتناب، استنکاف، امتناع، امساک، پرهیز، تحاشی، جلوگیری، دریغ، سرپیچی، بردباری، خویشتن‌داری، شکیبایی، کف، مضایقه، ممانعت، نکول.

خودداری‌کردن: ۱. امتناع‌کردن، امتناع ورزیدن، استنکاف ورزیدن، تحاشی‌کردن؛ ۲. تمرد‌کردن، سرپیچی‌کردن؛ ۳. مضایقه‌کردن؛ ۴. ممانعت‌کردن، جلوگیری‌کردن؛ ۵. خویشتن‌داری‌کردن، بردباری‌کردن، شکیبایی‌کردن.

خودرای: بی‌ادب، خودخواه، خودسر، خودکامه، خیره‌سر، دیکتاتور، کله‌شق، لجباز، لجوج، مستبد، یک‌دنده ≠ دموکرات، دموکرات‌منش.

خودرایی: استبداد رای، خودخواهی، خودسری، خودکامگی، دیکتاتورمنشی، دیکتاتوری، ستیهندگی ≠ دموکرات‌منشی.

خودرو: اتومبیل، کامیون، ماشین، موتور.

خودرو: ۱. هرز، نکاشته؛ ۲. پرورش‌نیافته، نافرهیخته، تربیت نشده، تربیت‌نیافته؛ ۳. علف هرز، گیاه وحشی، هرزه‌گیاه؛ ۴. هرزه؛ ۵. تعلیم نیافته، نامودب.

خودسازی: ۱. خویشتن‌سازی؛ ۲. تزکیه، تهذیب.

خودستا: خودمنش، خویشتن‌بین، لاف‌زن، متکبر، مغرور ≠ غیرستا، متواضع.

خودستایی: خودبینی، رجز، رجزخوانی، غرور، کبر، لاف ≠ تواضع، فروتنی، غیرستایی.

خودستایی‌کردن: ۱. رجز خواندن، لاف زدن، رجزخوانی‌کردن، خود را ستودن، خودنمایی‌کردن، از خود تعریف‌کردن؛ ۲. کبر ورزیدن، تبختر فروختن.

خودسرانه: صفت خودکامانه، دیکتاتورمابانه، دیکتاتورمنشانه، گستاخانه، لجوجانه، مستبدانه ≠ دموکرات‌منشانه.

خودسر: ۱. بی‌ادب؛ ۲. تخس، تکرو؛ ۳. عاق، گستاخ؛ ۴. خلیع، خودرای، خودکامه، خیره‌سر؛ ۵. لجوج، سرکش، متجاسر، متمرد، یاغی، طاغی؛ ۶. مستبد، مطلق‌العنان ≠ دموکرات‌منش.

خودسری: ۱. استبداد، خودکامگی؛ ۲. تکروی؛ ۳. خودمحوری؛ ۴. تمرد، طغیان، عصیان، گستاخی.

خودسری‌کردن: ۱. خیره‌سری‌کردن، خودرایی‌کردن؛ ۲. تمرد‌کردن، نافرمانی‌کردن، گستاخی‌کردن، عصیان ورزیدن، سرکشی‌کردن، طغیان‌کردن، نافرمانی‌کردن؛ ۳. خودکامگی‌کردن، لجاجت به خرج‌دادن، کله‌شقی‌کردن، یک‌دندگی‌کردن.

خودسوزی‌کردن: خود را به آتش کشیدن، خویشتن‌سوزی‌کردن، خود را آتش زدن.

خودش: بشخصه، بنفسه، شخص.

خودشیرینی: ۱. خوش‌خدمتی، خوش‌رقصی؛ ۲. چاپلوسی، مداهنه‌گری.

خودشیرینی‌کردن: ۱. خوش‌خدمتی‌کردن، خوش‌رقصی‌کردن؛ ۲. چاپلوسی‌کردن، مداهنه‌کردن.

خودشیفتگی: خودفریفتگی، خوددوستی، نارسیسم، خودشیدایی، خودمفتونی ≠ دستپاچه.

خودشیفته: خودفریفته، خودمفتون.

خودفرمان: خودگردان، خودمختار، مستقل ≠ غیرمستقل، وابسته.

خودفروخته: صفت اجیر، اجیره‌خوار، حقوق‌بگیر، مزدور ≠ متعهد، مسئول.

خودفروش: ۱. تن‌به‌مزد، تن‌فروش، جنده، روسپی، فاحشه، کوچه‌قجری، قحبه، لکاته، بلایه، معروفه؛ ۲. خودپرست، خودخواه، متکبر.

خودفروشی: ۱. روسپیگری، فاحشگی، قحبگی؛ ۲. لافزن؛ ۳. خودنما؛ ۴. غرور، خودپرستی، تکبر.

خودکار: ۱. اتوماتیک؛ ۲. خودنویس، قلم.

خودکامانه: صفت خودسرانه، مستبدانه، خودمحورانه.

خودکام: ۱. خودرای، خودسر، مستبد، خیره‌سر، خودکامه، خلیع، خویشتن‌کام، نصیحت‌ناپذیر؛ ۲. کله‌شق، یکدنده، لجوج.

خودکامگی: استبداد، خودرایی، خودسری، دیکتاتوری.

خودکامه: خودرای، خودسر، خویشتن‌کام، لجوج، مستبد، مطلق‌العنان، یک‌دنده ≠ دموکرات، دموکرات‌منش، مردم‌سالار.

خودکامی: ۱. خودرایی، خودسری، خیره‌سری؛ ۲. یکدندگی، لجاجت.

خودکشی: ۱. انتحار، قتل‌نفس ≠ نسل‌کشی؛ ۲. تلاش‌مفرط، تقلای زیاد؛ ۳. کارمستمر.

خودکشی‌کردن: انتحار‌کردن، خود را کشتن، خودسوزی‌کردن ≠ ۱. قتل نفس‌کردن؛ ۲. نسل‌کشی‌کردن.

خودکفا: بی‌نیاز، خودبسنده، مستغنی ≠ نیازمند.

خودکفایی: استغنا، بی‌نیازی، خودبسندگی ≠ نیازمندی.

خود: کلاه‌خود، کلاه فلزی، مغفر، کلاه‌جنگی ≠ زره، سپر.

خودمانی: صفت ۱. آشنا، محرم، خودی ≠ بیگانه، غریبه، نامحرم؛ ۲. بی‌تکلف، خودحال، یک‌رنگ ≠ متکلف؛ ۳. صمیمی؛ ۴. صمیمانه، بی‌تکلفانه، خودحالانه ≠ رسمی؛ ۵. خصوصی، محرمانه؛ ۲. انتیم‌شدن؛ ۳. بی‌ریا‌شدن ≠ متکلف‌بودن.

خودمحور: خودمدار، خودبین، خودخواه، خودپسند، خودپرست.

خودمحوری: خودمداری، خودبینی، خودخواهی، خودپسندی، خودپرستی.

خودمختار: مستقل، خودگردان ≠ وابسته، غیرمستقل.

خودمختاری: استقلال، استقلال داخلی، خودگردانی.

خودمنش: ۱. خودخواه، خودپرست، خودبین؛ ۲. پرنخوت، متکبر ≠ افتاده، متواضع؛ ۳. خودبزرگ‌بین، خودبرتربین.

خودنما: خودآرا، خودساز، خودستا، متظاهر.

خودنمایی: ۱. تظاهر، تنافس، جلوه‌گری، خودستایی، ظاهرسازی، عرض اندام، نمایش، وانمود؛ ۲. ظهور، بروز.

خودنمایی‌کردن: ۱. جلوه‌فروختن، جلوه‌گری‌کردن؛ ۲. تظاهر‌کردن؛ ۳. عرض اندام‌کردن، خود را نشان‌دادن.

خودی: صفت ۱. آشنا، خویش ≠ اجنبی، بیگانه، غریب، غیر، ناآشنا؛ ۲. انانیت، انیت؛ ۳. آشنایی؛ ۴. خودمانی، صمیمی.

خودیاری: تعاون، معاضدت، همکاری، همیاری.

خور: آفتاب، خورشید، شمس، مهر، هور ≠ قمر، ماه.

خوراک: آذوقه، جیره، خواربار، خوردنی، شیلان، طعام، طعمه، غذا، قوت، مائده، نان ≠ پوشاک.

خوراکی: ۱. اطعمه، ارزاق، توشه، خواربار، خوردنی، غذا، مائده؛ ۲. خوردنی، قابل‌خوردن، ماکول ≠ پوشاکی.

خورجین: باردان، جامه‌دان، خرج، توبره، جوال، خرجینه، خورجینه، کیسه.

خور: ۱. خلیج، شاخاب، شاخابه؛ ۲. زمین پست ≠ شبه‌جزیره.

خوردگی: ۱. سایش، ساییدگی، فرسایش، فرسودگی؛ ۲. بریدگی؛ ۳. زنگ‌زدگی.

خوردن: ۱. اکل، بلعیدن، تغذیه‌کردن، تناول‌کردن، صرف‌کردن، میل‌کردن؛ ۲. جویدن؛ ۳. آشامیدن، نوش‌کردن، نوشیدن؛ ۴. تحلیل بردن؛ ۵. برباد‌دادن، تلف‌کردن، نابود‌کردن، هدر‌دادن؛ ۶. بالا کشیدن، سوء‌استفاده‌کردن، واپس ندادن؛ ۷. سائیده‌شدن، فرسوده‌شدن؛ ۸. اصا.

خوردنی: اطعمه، خوراکی، ماکول ≠ نوشیدنی.

خورش‌خانه: آشپزخانه، مطبخ، مطعم.

خورش: خوراک، خورشت، شیلان، طعام، غذا، قاتق.

خورشگر: خوانسالار، آشپز، پزنده، خوالگیر، طباخ، مطبخی.

خورشگری: آشپزی، پزندگی، طباخی.

خورشید: آفتاب، خور، روز، شمس، شید، مهر، هور ≠ قمر، ماه.

خورشیدپرست: اسم آفتاب‌پرست، مهرآئین، میتراگرا، مهرپرست، میترائیست، مهرگرا، میترایی.

خورشیدپرستی: مهرآیینی، میتراگرایی، مهرپرستی، میترائیسم، مهرگرایی.

خورشیدی: ۱. شمسی ≠ قمری؛ ۲. مربوط به خورشید.

خورند: صفت درخور، سزاوار، شایسته، فراخور، لایق، مناسب.

خوره: آکله، جذام.

خوش‌آب‌وهوا: معتدل، نزه، نه‌گرم‌ونه‌سرد.

خوش‌آمد: ۱. استقبال، پیشواز ≠ بدرقه؛ ۲. ترحیب.

خوش‌آواز: ۱. خوش‌الحان، خوشخوان، خوش‌نغمه، خوش‌نوا؛ ۲. خواننده، قوال، مغنی ≠ بدآواز.

خوش‌آهنگ: ۱. خوش‌نوا، خوش‌صدا؛ ۲. موزون، ریتم‌دار ≠ ناموزون.

خوش‌آیند، خوشایند: ۱. پسندیده، جمیل، جذاب؛ ۲. مطلوب، دلپذیر، دلپسند، مطبوع، مقبول ≠ ناخوشایند.

خوش‌آیند، خوشایندگویی: چاپلوسی، مداهنه، تملق، خوش‌باش.

خوشاب: ۱. آبدار، پرآب؛ ۲. تازه، تر؛ ۳. خوش‌آب‌ورنگ؛ ۴. کمپوت.

خوشا: ۱. چه‌خوش، چه‌نیک؛ ۲. خنکا، نیکا ≠ بدا؛ ۲. خهی، احسنت؛ ۳. آفرین، حبذا، مرحبا ≠ بدا.

خوش‌اخلاق: خلیق، خوش‌خلق، خوش‌داب، نرم‌خو، نیک‌خلق، نیکخو ≠ بداخلاق.

خوش‌ادا: شیرین‌رفتار، شیرین‌حرکات، خوش‌خرام، نازرفتار، ملوس ≠ بدادا.

خوش‌اشتها: خوش‌خوراک، خوش‌خور، پرخور، خوش‌خوار ≠ بداشتها، بدخوراک، بدخواره.

خوش‌اقبال: پیشانی‌سفید، خوش‌طالع، خوشبخت، خوش‌شانس، سعید، نیک‌اختر، بلنداختر، نیک‌بخت ≠ بدشانس، پیشانی‌سیاه، بداختر.

خوش‌الحان: خوش‌آواز، خوشخوان، خوش‌نوا، خوش‌نغمه، خوش‌صدا، خوش‌صورت ≠ بدالحان، بدصدا.

خوش‌اندام: خوش‌ترکیب، خوش‌ریخت، خوش‌شکل، خوش‌قدوقامت، خوش‌قامت، خوشگل، خوش‌هیکل، متناسب ≠ بدقواره، بدهیکل، بداندام.

خوش‌انصاف: ۱. باانصاف، منصف ≠ بی‌انصاف؛ ۲. دادگر، عادل ≠ ظالم، بیدادگر.

خوش‌باشی: ۱. شادخواری، نوش‌خواری؛ ۲. سرمستی، سرخوشی.

خوش‌باورانه: صفت خوش‌پندارانه، خوش‌خیالانه، زودباورانه، ساده‌لوحانه ≠ دیرباورانه.

خوش‌باور: ۱. خوش‌پندار، خوش‌خیال، خوش‌گمان؛ ۲. دهن‌بین، زودباور، ساده، ساده‌دل، ساده‌لوح، صاف‌وساده ≠ بدباور، دیرباور.

خوش‌باوری: ۱. خوش‌پنداری، خوش‌خیالی، خوش‌گمانی؛ ۲. دهن‌بینی، زودباوری ≠ دیرباوری.

خوش‌بخت، خوشبخت: بختیار، بهروز، خوش‌اقبال، خوش‌طالع، سعادتمند، سعید، کامیاب، نیکبخت، نیکروز، نیکوحال ≠ بدبخت، شوربخت.

خوش‌بختی، خوشبختی: بختیاری، سعادت، کامیابی، نیکبختی ≠ بدبختی، شوربختی.

خوش‌بده: خوش‌حساب ≠ بدبده، بدحساب.

خوش‌برخورد: ۱. خلیق، مردمدار، خوش‌گفتار ≠ بدبرخورد؛ ۲. خوش‌محضر، خوش‌معاشرت، نیک‌محضر، معاشرتی ≠ بدمحضر، بدمعاشرت.

خوش‌برش: ۱. برش‌دار، قاطع، کاردان، مدبر؛ ۲. خوش‌دست، خوش‌دوخت.

خوش‌برورو: زیبارو، جذاب، خوش‌هیکل، خوش‌اندام، خوب‌رو.

خوش‌بنیه: سالم، تندرست، قوی، قوی‌بنیه ≠ کم‌بنیه، کم‌زور، ضعیف.

خوش‌بو، خوشبو: بویا، دماغ‌پرور، شمیم، طیب، عنبرشمیم، شمیم‌ناک، عاطر، عطرآگین، عطرآلود، عطرآمیز، معطر ≠ بدبو.

خوش‌بیان: خوش‌کلام، خوش‌گفتار، خوش‌تقریر، شیرین‌سخن، نیکوسخن ≠ بدسخن.

خوش‌بین: امیدوار، نیک‌بین ≠ بدبین.

خوش‌بینی: ۱. نیک‌بینی ≠ بدبینی؛ ۲. امیدواری ≠ نومیدی، یاس.

خوش‌پوش: شیک‌پوش، خوش‌لباس ≠ بدلباس.

خوش‌پی: خوش‌قدم، مبارک‌پی، فرخنده‌پی ≠ بدقدم.

خوش‌تراش: ۱. شکیل، زیبا، چشم‌نواز؛ ۲. خوش‌تراش‌خورده، خوش‌تراشیده، خوش‌ساخت، خوش‌طرح.

خوش‌ترکیب: ۱. شکیل، خوش‌ساخت، خوش‌شکل، خوش‌اندام، زیبا ≠ بدترکیب؛ ۲. موزون ≠ ناموزون؛ ۳. متناسب، زیبا، خوش‌اندام، چشم‌نواز ≠ بدترکیب.

خوش‌تیپ: خوش‌حالت، خوش‌اندام، خوش‌هیکل، خوش‌سرووضع، خوش‌ظاهر.

خوش‌جنس: ۱. نژاده؛ ۲. خوش‌ذات، نیک‌سرشت ≠ بدذات، بدجنس، بدسرشت؛ ۳. مرغوب، خوب ≠ نامرغوب.

خوش‌حال، خوشحال: بانشاط، خرم، خشنود، خندان‌چهر، خنده‌رو، خوش، خوشرو، خوشوقت، زنده‌دل، سرحال، سرخوش، سردماغ، شاد، شادمان، گشاده‌روی، محظوظ، مسرور، نشیط، نوشه ≠ اندوهگین، غمزده، غمناک، دلمرده.

خوش‌حالی، خوشحالی: ابتهاج، بهجت، خشنودی، سرور، شادمانی، شادی، مسرت ≠ ناشادمانی.

خوش‌حساب: ۱. امین، صحیح‌العمل؛ ۲. پاک‌حساب، خوش‌بده، خوش‌سودا، خوش‌معامله ≠ بدحساب.

خوش‌خبر: ۱. بشیر، مژده‌رسان ≠ بدخبر؛ ۲. مژده، بشارت.

خوش‌خط: خطاط، خوش‌قلم، خوشنویس ≠ بدخط.

خوش‌خلق: خلیق، خوش‌اخلاق، خوشخو، گشاده‌رو، نیک‌خصلت، نیک‌خلق، نیکخو ≠ بدخلق.

خوش‌خوان، خوشخوان: خوش‌آواز، خوش‌الحان، خوش‌نغمه، خوشنوا ≠ بدصدا.

خوش: صفت ۱. خوب، نیکو، نیک ≠ بد؛ ۲. خشنود، خوشحال، خوشدل، شاد، شادمان، مبتهج، مسرور ≠ ناخوش، ناشاد؛ ۳. باصفا، خرم، مصفا، نزه ≠ بی‌صفا، بی‌طراوت؛ ۴. شیرین، نغز؛ ۵. آسوده، بی‌خیال، سرحال، مرفه ≠ ناآسوده؛ ۶. مهنا؛ ۷. بدیع، زیبا؛ ۸. بوسه، ماچ؛ ۹. قبله.

خوش‌خو، خوشخو: بشاش، پسندیده‌خو، خوش‌خصال، خلیق، خوش‌اخلاق، خوش‌خلق، خوش‌رو، خوش‌منش، مردم‌دار، مهربان، نرم‌خو، نیک‌خلق، نیک‌خو ≠ بداخلاق، بدخو.

خوش‌خوراک: ۱. شکم‌پرست، نوشخوار، خوش‌خواره، خوش‌خوار ≠ بدخوراک؛ ۲. پرخور، پرخوراک، خوش‌اشتها، شکمو ≠ کم‌خوراک.

خوش‌خوش: آرام‌آرام، آهسته‌آهسته، اندک‌اندک، به‌تدریج، خوش‌خوشک، کم‌کم، یواش‌یواش، به‌تانی، نم‌نمک.

خوش‌خیم: بی‌خطر ≠ بدخیم.

خوش داشتن: دوست داشتن، علاقه داشتن، مایل‌بودن.

خوش‌دامن: پاک‌دامن، پاک‌دامان، عفیف، نجیب، پاک، باعفت ≠ تردامن، آلوده‌دامن، آلوده‌دامان، نانجیب.

خوش‌دل، خوشدل: بانشاط، خرم، خشنود، خوش، راضی، زنده‌دل، شاد، گشاده‌دل، مبتهج ≠ ناخوشدل.

خوش‌دل‌شدن: شادمان‌شدن، خشنود گشتن، راضی‌شدن، بانشاط‌شدن، مسرور‌شدن.

خوش‌ذات: خوش‌جنس، خوش‌فطرت، نیک‌ذات، خوش‌نیت، خوش‌طینت، نیک‌فطرت ≠ بدجنس، بدذات.

خوش‌رفتار: ۱. خوش‌سلوک، رئوف، مهربان، نیک‌رفتار، نیکوکردار ≠ بدرفتار، بدسلوک؛ ۲. خوش‌خرام؛ ۳. خوش‌سودا.

خوش‌رقص: متملق، چاپلوس، خودشیرین، خوش‌خدمت.

خوش‌رقصی: ۱. تملق، چاپلوسی، مداهنه؛ ۲. خودشیرینی، خوش‌خدمتی.

خوش‌رقصی‌کردن: ۱. تملق گفتن، چاپلوسی‌کردن، مداهنه‌گری‌کردن؛ ۲. خوش‌شیرینی‌کردن، خوش‌خدمتی‌کردن.

خوش‌رو، خوشرو: ۱. بسیم، بشاش، تازه‌رو، خندان، خنده‌رو، گشاده‌رو، متبسم؛ ۲. جمیل، خوش‌صورت، خوشگل، زیبا، قشنگ ≠ بدرو، گرفته، بدخو، ناخوشرو.

خوش‌روزگار: مرفه، رفاه‌زده، خوش‌بخت ≠ سیه‌روز، بدروزگار.

خوش‌زبان: خوش‌بیان، خوش‌کلام، خوش‌گفتار، شیرین‌زبان، خوشگو، شیرین‌بیان، شیرین‌سخن، شیرین‌کلام ≠ بدزبان.

خوش‌سخن: ۱. خوش‌بیان، خوش‌کلام، خوش‌گفتار، خوشگو، شیرین‌سخن ≠ بدسخن، بددهن، بدکلام؛ ۲. سخنور.

خوش سرووضع: برازنده، خوش‌لباس، شیک، آراسته، شیک‌پوش، خوش‌ظاهر، خوش‌تیپ ≠ بدلباس.

خوش‌سلوک: ۱. خوش‌رفتار، مردم‌دار ≠ بدسلوک؛ ۲. بساز، سازگار، خوش‌روش ≠ ناسازگار.

خوش‌سلیقه: باذوق، باسلیقه، سلیقه‌دار، سلیقه‌مند ≠ بدسلیقه.

خوش‌سیما: ۱. خوش‌قیافه، زیبا، قشنگ، نکورو، خوش‌گل، خوب‌رو ≠ زشت، بدقیافه، بدرو؛ ۲. مه‌رو، مهسا، مه‌جبین ≠ زشت‌رو؛ ۳. پری‌رو، پری‌چهر، زهره‌جبین، وجیه، زیباروی، ملیح ≠ زشت‌رو، بدگل.

خوش‌شانس: بخت‌یار، خوش‌بیار، بلنداقبال، بلنداختر، خوش‌اقبال، خوش‌بخت، نیک‌اختر، سعید، طالع‌دار، نیک‌اختر، نیک‌اقبال، نیک‌بخت، خوش‌طالع ≠ بدشانس، بداقبال، بی‌طالع، ستاره‌سوخته.

خوش‌شدن: مسرور‌شدن، شاد گشتن، به وجد آمدن.

خوش‌شگون: باشگون، خجسته، باقدم، خوش‌قدم، سعد، شگون‌دار، فرخنده، مبارک، قدم‌دار، میمون ≠ بدشگون.

خوش‌صحبت: خوش‌زبان، خوش‌سخن، خوش‌کلام، خوش‌گفتار، خوش‌محضر، شیرین‌زبان، شیرین‌گفتار، شیرین‌کلام، نیک‌محضر، نیکوبیان ≠ بدصحبت.

خوش‌طالع: خجسته‌فال، خوش‌شانس، نیک‌اختر، نیک‌فال ≠ بدطالع.

خوش‌طبع: خوش‌قریحه، خوش‌ذوق، شیرین‌زبان، ظریف، ظریف‌طبع، نکته‌سنج ≠ بدقریحه، کج‌طبع؛ ۲. بذله‌گو، مزاح، شوخ، شوخ‌طبع، لطیفه‌پرداز، لطیفه‌گو.

خوش‌طعم: خوش‌خوار، خوشگوار، خوشمزه، لذیذ ≠ بدطعم، بدمزه.

خوش‌طینت: خوش‌ذات، خوش‌قلب، خوش‌نیت، نیک‌سرشت ≠ بدطینت، بدنیت.

خوش‌عاقبت: عاقبت‌بخیر، نیک‌فرجام ≠ بدعاقبت، بدفرجام.

خوش‌عنان: خوش‌لگام، راهوار، رام ≠ بدعنان، بدلجام، سرکش.

خوش‌غیرت: ۱. غیرتی، باغیرت، غیرتمند، غیور متعصب؛ ۲. مرد، ناموس‌پرست، ناموس‌پرور ≠ بی‌غیرت.

خوش‌فرم: ۱. شکیل، چشم‌نواز، زیبا؛ ۲. خوش‌تراش، خوش‌ساخت ≠ بدشکل، بی‌قواره، بدفرم.

خوش‌فطرت: خوش‌ذات، خوش‌سیرت، خوش‌قلب، خیرخواه، نیک‌دل، نیک‌سرشت، نیک‌نهاد، نیکونهاد ≠ بدذات، بدسرشت، پست‌فطرت، بدنهاد.

خوش‌فطرتی: پاک‌طینتی، خوش‌طینتی، خوش‌ذاتی، خوش‌قلبی، خیراندیشی، نیک‌نهادی، نیکونهادی ≠ بدذاتی، بدنهادی.

خوش‌فکر: ۱. باتدبیر، مدبر؛ ۲. مبدع، مبتکر؛ ۳. نیک‌رای ≠ بدرای، کج‌فکر.

خوش‌فکری: ۱. ابتکار، قدرت ابداع؛ ۲. تدبیر، درایت.

خوش‌قدم: خجسته، خوش‌یمن، مبارک‌پی، فرخنده‌پی، شگوندار، مبارک، میمون، همایون ≠ بدقدم، نحس، بدیمن، نامبارک.

خوش‌قدوقامت: خوش‌قدوبالا، خوش‌هیکل، خوش‌اندام، بلندبالا، خوش‌قواره ≠ بدقواره، بی‌قواره.

خوش‌قریحه: باذوق، ذوقمند، خوش‌طبع، ظریف‌طبع ≠ بدقریحه، بی‌ذوق، کج‌ذوق.

خوش‌قلب: پاک‌طینت، پاک‌نهاد، خوش‌فطرت، نیک‌سرشت ≠ بدطینت.

خوش‌قلبی: خوش‌ذاتی، خوش‌فطرتی، نیک‌سرشتی، نیک‌نفسی، نیک‌نهادی، نیکونهادی ≠ بدذاتی، بدنفسی.

خوش‌قلق: ۱. خوش‌دست؛ ۲. سازگار، مانوس ≠ نامانوس؛ ۳. خوش‌خلق‌وخو ≠ بدقلق، بدخو.

خوش‌قول: خوش‌پیمان، خوش‌عهد، صادق‌الوعد، وفادار ≠ بدقول.

خوش‌قیافه: ۱. خوبرو، خوش‌ترکیب، خوش‌سیما، خوشکل، زیبا، زیبارو، صبیح ≠ بدقیافه؛ ۲. زیبااندام، خوش‌هیکل ≠ بدهیکل.

خوش‌کردن: ۱. شفا‌دادن، مداوا‌کردن، بهبود بخشیدن، معالجه‌کردن؛ ۲. شاد‌کردن، شادمان‌کردن؛ ۳. دل‌پذیر‌ساختن، مطبوع‌کردن؛ ۴. معطر‌کردن، خوش‌بو‌ساختن.

خوش‌کلام: خوش‌بیان، خوش‌زبان، خوش‌سخن، خوش‌گفتار، زبان‌آور ≠ بدگفتار.

خوشکل: جمیل، خوبرو، خوش‌قیافه، خوشگل، دلربا، زیبارو، زیبا، صبیح، قشنگ، ماهرو، نکورو، نیک‌منظر ≠ بدگل، زشت.

خوش‌کیش: ۱. بهدین؛ ۲. شیعه، مسلمان ≠ بدکیش، بدمذهب، بی‌دین، ملحد.

خوش‌گدار: مطابق میل.

خوش‌گذران: ۱. شادخوار، نوش‌خوار؛ ۲. عشرت‌طلب، عشرت‌جو، عیاش، عیش‌طلب، کام‌جو، کام‌طلب، لذت‌جو، عیش‌مشرب ≠ محنت‌کش؛ ۳. تن‌آسا، تن‌پرور.

خوش‌گذرانی: الواطی، تعیش، تن‌آسانی، تنعم، خوشی، شادخواری، عیاشی، عشرت‌طلبی، عیش‌مشربی، کامجویی، لذت‌جویی، نوش‌خواری ≠ تن‌آسانی.

خوش‌گفتار: خوش‌بیان، خوش‌سخن، خوش‌صحبت، خوش‌کلام، خوش‌گفت، خوش‌لهجه، نیکوگفتار، شیرین‌سخن، شیرین‌گفتار ≠ بدکلام.

خوش‌گفت: خوش‌کلام، خوش‌گفتار، شیرین‌سخن، نیکوگفتار، شیرین‌زیان ≠ بدکلام.

خوش‌گل، خوشگل: جمیل، خوبرو، خوش‌اندام، خوش‌قیافه، خوشکل، دل‌ربا، رعنا، زیبا، زیبارو، شکیل، صبیح، ظریف، قشنگ، ماه‌رو، ملوس، ملیح، نکورو، نیک‌منظر، وجیه ≠ بدگل، زشت.

خوش‌گلی، خوشگلی: جمال، حسن، زیبایی، صباحت، ملاحت، وجاهت ≠ بدگلی، زشت‌رویی.

خوش‌گوار، خوشگوار: ۱. سریع‌الهضم، سهل‌الهضم، گوارا، مطابق میل؛ ۲. مهنا، خوش‌مزه، لذیذ ≠ بدگوار.

خوش‌لقا: خوش‌منظر، خوش‌سیما، خوش‌قیافه، خوش‌برورو، خوش‌شمایل.

خوش‌محضر: ۱. خوش‌معاشرت، خوش‌آمیز، معاشرتی؛ ۲. گرم‌سخن.

خوش‌مزگی، خوشمزگی: ۱. شوخی، مزاح، مطایبه؛ ۲. خوش‌طعمی، خوش‌خواری، ≠ بدمزگی.

خوش‌مزه، خوشمزه: خوش‌خوار، خوش‌طعم، لذیذ ≠ بدمزه.

خوش‌مشرب: ۱. خوش‌معاشرت، اجتماعی، خوش‌آمیز، آداب‌دان، زودجوش؛ ۲. خوش‌صحبت، خوش‌کلام؛ ۳. خلیق، خوش‌خلق‌وخو.

خوش معاشرت: خوش‌محضر، خوش‌آمیز، معاشرتی، نیک‌محضر، نیکومحضر ≠ بدمعاشرت.

خوش‌منش: باشخصیت، خلیق، خوش‌اخلاق، خوشخو، خوشرو، سازگار ≠ بدمنش.

خوش‌نام، خوشنام: معروف، نیکنام ≠ بدنام.

خوش‌نامی، خوشنامی: مقبولیت، نیکنامی، وجهه ≠ بدنامی.

خوش‌نغمه: خوش‌آواز، خوش‌الحان، خوشخوان، خوشنوا ≠ بدصدا.

خوش‌نوا: خوش‌آواز، خوش‌الحان، خوشخوان، خوش‌نغمه ≠ بدنوا.

خوش‌نویس، خوشنویس: خوش‌خط، خطاط، کاتب ≠ بدخط.

خوش‌نیت: خوش‌باطن، خوش‌قلب، پاک‌نیت، خیرخواه ≠ بدنیت.

خوش‌وبش: احوال‌پرسی، حال‌پرسی، چاق‌سلامتی.

خوش‌وبش‌کردن: احوال‌پرسی‌کردن، چاق‌سلامتی‌کردن.

خوش‌وقت، خوشوقت: خوشحال، شاد، مسرور، مشعوف، نیکوحال ≠ ناشاد، نامسرور.

خوشه: ۱. سنبله، شنگله؛ ۲. دسته، گروه.

خوش‌هیکل: برازنده، خوش‌اندام، خوش‌شکل، خوش قدوقامت، شکیل، موزون ≠ بدهیکل، بی‌قواره.

خوشی: استراحت، بهجت، خوبی، خوش‌گذرانی، سرور، سعادت، سلوت، شادخواری، طرب، عشرت، عیش، غنج، کامرانی، کیف، لهو، لهوولعب، مسرت، ملاهی ≠ ناخوشی.

خوش‌یمن: باشگون، شگون‌دار، نیک‌پی، خوش‌قدم، مبارک، میمون، همایون ≠ بدشگون، بدیمن.

خوض: ۱. غوطه‌ور؛ ۲. فرو رفتن؛ ۳. ژرف‌اندیشی؛ ۳. در اندیشه فرو رفتن، به فکرفرو رفتن.

خوف‌آمیز: ترس‌آور، ترسناک، خوف‌انگیز، خوفناک، دلهره‌آمیز، دلهره‌زا، رعب‌آمیز، رعب‌آور، رعب‌انگیز، وهم‌آلود، وهمناک، هراس‌آور، هولناک.

خوف: ۱. اضطراب، باک؛ ۲. بیم، پروا، ترس، جبن، رعب، واهمه، وجا، وحشت، وهم، هراس، هول، هیبت ≠ رجا.

خوف‌انگیز: ترس‌آور، ترسناک، دهشت‌آور، دهشت‌انگیز، دهشت‌زا، مهیل، وحشتناک، وهمناک، هول‌انگیز، هولناک.

خوفناک: بیمناک، ترس‌آور، ترسناک، خوفناک، دهشت‌آور، دهشتناک، رعب‌آور، رعب‌انگیز، سهمناک، مخوف، مهیل، هول‌انگیز، مهیب، وحشت‌انگیز، وحشتناک، وهمناک، هراس‌انگیز، هراسناک، هولناک.

خوک: خنزیر، کاس، گراز.

خو‌کردن: ۱. عادت‌کردن، خو گرفتن، معتاد‌شدن؛ ۲. انس گرفتن، مانوس‌شدن، الفت گرفتن.

خوگر: آمخته، مالوف، مانوس، متخلق، معتاد ≠ رمنده، وحشی.

خوگر‌شدن: ۱. آمخته‌شدن، عادت‌کردن، خو گرفتن؛ ۲. الفت گرفتن، مانوس‌شدن ≠ رمیدن.

خو گرفتن: ۱. انس گرفتن، الفت گرفتن، مانوس‌شدن، آمخته‌شدن؛ ۲. عادت‌کردن، خو‌کردن.

خوگرفته: آمخته، دمساز، متعود، مالوف، معتاد ≠ رمیده، گریزان، نامالوف.

خوگیر: آمخته، اخت، دمساز، معتاد ≠ نامانوس.

خوگیری: آمختگی، اخت، الفت، انس، موانست ≠ رمندگی.

خون‌آشام: بی‌رحم، تشنه به‌خون، خون‌خوار، خون‌خواره، خون‌ریز، سخت‌دل، سفاک ≠ رئوف.

خون‌آلود: آغشته‌به‌خون، خون‌آلوده، غرقه‌به‌خون، خونی، خونین.

خوناب: آب‌خون، خونابه.

خون‌بار، خونبار: ۱. خون‌فشان؛ ۲. خون‌پالا؛ ۳. اشک‌ریز.

خون‌بها، خونبها: ارش، خون‌تاوان، دیه.

خون‌خوار، خونخوار: بی‌رحم، خونریز، خون‌آشام، خونخواه، سفاک.

خون‌خواه، خونخواه: انتقام‌کش، انتقام‌گیر، کین‌کش، منتقم.

خون‌خواهی، خونخواهی: انتقام، تقاص، کین‌خواهی، کین‌کشی ≠ عفو.

خون: ۱. دم؛ ۲. خوناب، خونابه.

خون ریختن: کشتن، کشتار‌کردن، خون‌ریزی‌کردن.

خون‌ریز، خونریز: بی‌رحم، جلاد، خون‌آشام، خونخوار، سخت‌دل، سفاک، قاتل، قسی.

خون‌سرد، خونسرد: ۱. بی‌اعتنا، بی‌تفاوت ≠ خون‌گرم؛ ۲. آرام، بردبار؛ ۳. خوددار، خویشتن‌دار، مسلط به خود؛ ۴. بی‌تشویش.

خون‌سردی: ۱. بردباری، متانت، خویشتن‌داری؛ ۲. بی‌اعتنایی؛ ۳. بی‌تشویشی.

خون‌کردن: قربانی‌کردن، کشتن، ذبح‌کردن.

خون‌گرم، خونگرم: باحرارت، بامحبت، باعاطفه، عطوف، رئوف، گرم، مهربان ≠ خونسرد.

خون گریستن: خون گریه‌کردن، زاریدن.

خون‌گیر، خونگیر: حجام، حجامت‌گر، رگزن، فساد.

خونی: ۱. مربوط به خون؛ ۲. خونین، آغشته به خون؛ ۳. قاتل، کشنده.

خونین: ۱. خون‌آلود، خون‌آلوده، خونبار، خونی، آغشته به خون؛ ۲. زخمین.

خونین‌دل: ۱. خونین‌جگر؛ ۲. پراندوه، اندوهگین.

خوی‌آور: عرق‌زا، معرق.

خوی: ۱. تعرق، عرق؛ ۲. آب دهان، تف، خدو، خیو.

خوید: ۱. بوته گندم‌وجو، جونارس، خید، قصیل؛ ۲. غله‌زار.

خویش: ۱. آشنا، خودی، خویشاوند، قریب، قوم، کس، منسوب، نزدیک، وابسته؛ ۲. خود، نفس ≠ غریبه، ناآشنا.

خویشان: ارحام، اعقاب، اقربا، بستگان، قومان، کسان ≠ بیگانگان.

خویشاوندان: اقارب، اقربا، اقوام، کسان، منسوبان، منسوبین، وابستگان ≠ بیگانگان.

خویشاوند: خویش، قریب، قوم، کس، منسوب، نزدیک، نسیب، وابسته ≠ غریبه.

خویشاوندی: انتساب، صهر، قرابت، نسبت، وابستگی ≠ بیگانگی.

خویشتن‌بین: خودبین، خودستا، خودنگر، متکبر، معجب، مغرور.

خویشتن: خود، خویش ≠ غیر.

خویشتن‌دار: ۱. باتقوا، پرواپیشه، تقواپیشه، متقی، پرهیزگار، خوددار ≠ بی‌تقوا، ناپرهیزگار؛ ۲. بردبار، شکیبا، صابر، صبور ≠ باشکیبا، عجول، نابردبار.

خویشتن‌داری: ۱. اجتناب، بردباری، خودداری، شکیبایی؛ ۲. اتقاء، پرهیز، پرهیزگاری، ورع.

خویشتن‌ستا: خودستا، لاف‌زن، خودمنش، خویشتن‌بین، متکبر، مغرور ≠ غیرستا؛ ۲. تمواضع، فروتن، شکسته‌نفس.

خویشتن‌ستایی: خودستایی، لاف‌زنی، خودمنشی، خویشتن‌بینی، تکبر، غرور ≠ غیرستایی؛ ۲. تواضع، فروتنی، شکسته‌نفسی.

خویشتن‌کام: خودرای، خودسر، خودکامه، خویش‌کام.

خویشی: بستگی، پیوند، قرابت، نزدیکی، نسبت ≠ بیگانگی.

خه‌خه: آفرین، احسنت، اینت، خوشا، مرحبا ≠ وه.

خیابان: بلوار، شارع، گذرگاه، معبر.

خیابان‌کشی: خیابان‌بندی، خیابان‌سازی، بلوارسازی.

خیار: صفت ۱. خیارزه، بالنگ؛ ۲. اختیار؛ ۳. صاحب اختیار، مخیر؛ ۴. برگزیده، منتخب.

خیاط: درزی، دوزنده.

خیاطی: خیاطت، درزیگری، دوزندگی.

خیالات: ۱. اوهام، توهمات، موهومات؛ ۲. افکار، پندارها ≠ حقایق.

خیالاتی: خیال‌باف، خیال‌بند، خیال‌اندیش، پندارباف.

خیال‌باف: پندارباف، خیال‌اندیش، خیال‌بند، خیال‌پرداز ≠ واقع‌بین، واقعیت‌گرا.

خیال‌بافی: پنداربافی، خیال‌اندیشی، خیال‌بندی، خیال‌پردازی، خیال‌پروری.

خیال‌پردازانه: خیالبافانه، پندارگرایانه، آرمان‌گرایانه.

خیال‌پرداز: ۱. خیال‌باف، خیال‌بند؛ ۲. آرمان‌گرا، پندارگرا.

خیال‌پردازی، خیالپردازی: تخیل، خیالبافی، خیال‌بندی، گمان‌پردازی، گمانه‌زنی ≠ واقع‌بینی.

خیال‌پرست: ۱. خیالاتی، خیال‌اندیش، خیالباف، خیال‌بند، خیال‌ساز، موهوم‌پرست؛ ۲. دل‌باخته، عاشق؛ ۳. شاعر ≠ حقیقت‌گرا، واقع‌گرا.

خیال‌پرستی: ۱. خیال‌بافی، خیال‌بندی؛ ۲. اوهام‌پرستی؛ ۳. شاعری.

خیال: ۱. توهم، گمان، وهم؛ ۲. پندار، پنداشت، تخیل؛ ۳. اندیشه، تصور، تفکر، فکر؛ ۴. مخیله؛ ۵. نقشه؛ ۶. سودا، وسواس؛ ۸. تصویر، تندیس، شبح؛ ۹. قصد، آهنگ، عزم، تصمیم.

خیال‌داشتن: قصدداشتن، تصمیم‌داشتن، عزم‌داشتن.

خیال‌کردن: ۱. گمان‌کردن، پنداشتن؛ ۲. تصور‌کردن.

خیالی: تصوری، خرافی، فانتزی، فرضی، موهوم، واهی ≠ حقیقی، واقعی.

خیام: خیمه‌باف، خیمه‌دوز.

خیانت‌آمیز: خائنانه، خیانت‌بار، غدرآمیز.

خیانت: ۱. بدعهدی؛ ۲. بی‌وفایی، پیمان‌شکنی، عهدشکنی، غدر؛ ۳. بی‌عصمتی، بی‌عفتی، زناکاری؛ ۴. دزدی؛ ۵. دغلی، نادرستی، ناراستی.

خیانت‌پیشه: خائن، خیانتکار، خیانتگر، غدار، نمک‌بحرام.

خیانت‌گر: خائن، خیانتکار، دغلکار، غدار.

خیت: اسم ۱. بور، خجلت‌زده، سرافکنده، شرمنده، کنفت ≠ سرفراز، مفتخر؛ ۲. رشته، سلک.

خیراندیشانه: قید خیرخواهانه، مشفقانه، مصلحانه، نیک‌اندیشانه، نیک‌خواهانه ≠ بداندیشانه.

خیراندیش: خیرخواه، مصلح، مصلحت‌جو، نیک‌خواه، نیک‌اندیش، نیک‌سگال ≠ بدسگال.

خیراندیشی: خوش‌فطرتی، خیرخواهی، نیک‌اندیشی، نیک‌خواهی، نیک‌سگالی ≠ بدسگالی.

خیرخواه: پاک‌طینت، خوش‌فطرت، خیر، خیراندیش، مشفق، مصلح، ناصح، نیک‌اندیش، مشفق، نیک‌خواه ≠ بدخواه.

خیرخواهی: خیراندیشی، مصلحت‌اندیشی، نیک‌خواهی ≠ بدخواهی.

خیر: خیرخواه، صدقه‌ده، صدقه‌رسان، نیکوکار ≠ بی‌خیر.

خیرگی: ۱. خیره‌سری، ستیهندگی، سرکشی، لجاجت؛ ۲. حیرت، سرگردانی، سرگشتگی؛ ۳. بیهودگی، هرزگی؛ ۴. تاریکی، ظلمت.

خیر: ۱. نچ، نه، نی؛ ۲. صلاح، صواب، مصلحت؛ ۳. بهی، خوبی، خوشی، نیکی؛ ۴. برکت، نعمت؛ ۵. سعادت، فیض؛ ۶. صدقه؛ ۷. اجرنیک، مزد ≠ شر.

خیره: ۱. پررو، سرکش، گستاخ، لجوج؛ ۲. پریشان‌خاطر، حیران، سرگشته، شگفت‌زده، مبهوت، متحیر، متعجب؛ ۳. ترسان، متوحش؛ ۴. ابله، احمق، نادان ≠ دانا؛ ۵. باطل، بیهوده، عبث، هرز؛ ۶. تاریک، تیره، مظلم ≠ روشن.

خیره‌سر: ۱. پندناپذیر، خودرای، خودسر، ستیهنده، لجوج، یکدنده؛ ۲. بی‌پروا، گستاخ؛ ۳. ابله، احمق، نادان ≠ عاقل؛ ۳. بوالهوس، بیهوده‌گرد، سرکش.

خیره‌سری: ۱. خودرایی، خیرگی، سبکسری، سرکشی، لجاجت؛ ۲. بی‌پروایی، گستاخی؛ ۳. بله، حماقت، نادانی؛ ۴. تمرد، خودسری.

خیره‌کش: ۱. بی‌باک، ستمگر، ظالم؛ ۲. خونریز، خون‌آشام، سفاک، خونخوار، ضعیف‌کش ≠ ضعیف‌نواز؛ ۳. جهان‌سوز؛ ۴. بی‌باک، بی‌پروا؛ ۵. سرکش، عاصی.

خیره ماندن: ۱. خیره‌شدن؛ ۲. مبهوت ماندن، حیران‌شدن.

خیزاب: آب‌کوهه، کوهه‌آب، موج.

خیز: ۱. پرش، جست، جهش؛ ۲. تاخت؛ ۳. جهیدن؛ ۴. ارتفاع، بلندی (ایوان، دیوار، طاق).

خیزران: چوب، عصا، نی، نی‌هندی.

خیزش: ۱. انقلاب، قیام، نهضت؛ ۲. جهش.

خیز‌کردن: ۱. خیز برداشتن، جهیدن؛ ۲. دویدن.

خیساندن: تر‌کردن، خیسانیدن، خیس‌کردن، مرطوب‌کردن ≠ خشکاندن، خشکانیدن.

خیس: تر، مرطوب، نم، نمناک نمین ≠ خشک.

خیش: ۱. بشکار، شخم ≠ درو؛ ۲. گاوآهن؛ ۳. پارچه‌کتانی، کیش.

خیش‌کردن: خیش‌زدن، شیارزدن، شخم زدن، شخم‌کردن ≠ درو‌کردن، درویدن.

خیشوم: ۱. بینی، دماغ، غنه؛ ۲. دماغه.

خیشومی: غنه‌ای.

خیط: بور، خجلت‌زده، خیت، سرافکنده، شرمنده ≠ سرفراز، مفتخر.

خیک: انبان، خی، مشک.

خیل: ۱. ارتش، جند، سپاه، عسکر، فوج، قشون، گند، لشکر؛ ۲. گروه؛ ۳. پیرو، مرید، هواخواه؛ ۴. ایل، طایفه، عشیره، قبیله، دودمان؛ ۵. سواران، سوارکاران؛ ۶. گروه اسبان.

خیلتاش: ۱. همکار، هم‌قطار؛ ۲. هم‌خیل، هم‌طایفه؛ ۳. فراش، محصل، پیک؛ ۴. سپهدار، صاحب‌سپاه، امیرلشکر؛ ۵. سپاهی، لشکری.

خیل‌خیل: بسیار، بی‌شمار، بی‌نهایت، دسته‌دسته، زیاد، فوج‌فوج، گروه‌گروه.

خیلی: ۱. بس، بسی، بسیار، جزیل، زیاد، کثیر، وافر، بی‌نهایت، بغایت، فراوان ≠ اندک؛ ۲. شماری، عده‌ای، گروهی ≠ کم، قلیلی.

خیم: صفت ۱. خو، طبیعت، منش؛ ۲. استفراغ، تهوع، قی؛ ۳. دیوانه، مخبون.

خیمگی: ۱. چادردار؛ ۲. فراش.

خیمه: چادر، خرگاه، سراپرده، شامیانه.

خیمه‌زدن: ۱. اردوزدن، خیمه برپا‌کردن؛ ۲. استقرار‌یافتن، جاگرفتن، فرودآمدن، مستقر‌شدن، مقیم‌شدن، منزل‌کردن؛ ۳. خیمه‌کشیدن.

خیمه‌گاه: اتراقگاه، اردو، اردوگاه، منزلگاه.

خیو: آب دهن، اخ، بزاق، تف، خد، خدو.

ستاره نجفیان