خودکار ستاره دار

میزبان این صفحات خودکار من است

خودکار ستاره دار

میزبان این صفحات خودکار من است

وبلاگ شخصی من شما را با تراوشات خودکار من آشنا میسازد و این شمایید که تصمیم میگیرید در کنار او بمانید یا او را با افکارش تنها بگذارید.

آخرین نظرات

۶ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است

فیلمی آمریکایی در مورد ترک اعتیاد یک زن. که سه فرزند هم دارد. 90 دقیقه ناراحتی و دلزدگی، از چه چیزی؟ از اعتیاد؟ نه ابدا.

بلکه از فرهنگ نفرت انگیز غرب. از این جمله که پایه این فرهنگ است : هرکس حق دارد هرطوری دلش میخواهد باشد.

ما هنوز در ابتدای مزمزه کردن این جمله به ظاهر زیبا هستیم. ما تازه داریم یاد میگیریم یکدیگر را قضاوت نکنیم. کاری به کار یکدیگر نداشته باشیم، آراء یکدیگر را محترم بشماریم و بگذاریم هر کس هر طور دلش میخواهد برای زندگی اش تصمیم بگیرد. ما با این حرف داریم جلو میرویم و نتیجه همان است که غرب امروز به آن رسیده است.

این جمله های دلپذیر حس آزادی و احترام دارد ولی زندگی همه ما را نابود میکند، چطور؟

همینطور که داریم در غرب میبینیم: در آنجا هرکس بدون توجه به اطرافیانش مسیر دلخواه خودش را برمیگزیند، پدر و مادر حق ندارند به فرزند چیزی تحمیل کنند و او حق دارد هر چیزی را تجربه کند، خود پدر و مادر نیز چیزی را به خودشان هم تحمیل نمیکنند. حتی حفظ چارچوب خانواده را.

گاهی پیش میاید که مرد عصبانی میشود و در خانه پرخاش میکند و نیاز به ملایمت و پذیرش همسرش دارد، اما او از زیر بار تحمل این درمیرود وهنوز صبح نمیشود که از خانه رفته. میرود تا چیزی به او تحمیل نشده باشد. میرود تا مجبور نباشد حال بد کسی را خوب کند، چون او آزاد است و حق دارد حالش خوب باشد. میرود دنبال کسی که همیشه حالش خوب است تا مجبور نباشد برای کسی انرژی بگذارد. حالا تکلیف این خانواده چیست؟ فرزند به دنبال پر کردن جای خالی مادر میرود؟ هرگز! فرزند میبیند مادر فقط به دنبال حال خوش خودش بود، او نیز چنین میکند، با عقل کودکی یا نوجوانی اش به سراغ زندگی میرود، همه چیز و همه کس را امتحان میکند: همه همه لذتها و هر چه به او حال خوب بدهد! در این نوع نگاه به زندگی یک طرف سکه حق انتخاب آزادانه حال خوب برای تک تک افراد است،  اما طرف دوم که درد از همینجا آغاز میشود این است که هر کسی با تمام قوای داشته یا نداشته اش مسوول حال بد خودش است، کسی به کسی کمک نخواهد کرد ، همانطور که در انتخاب هرکسی فقط خودش است، در تحمل تبعات این انتخاب نیز فقط خودش هست و بس. این یعنی شوهر به زن و مادر به فرزند رحم ندارد و هر کس در پی گذران هرچه خودخواهانه تر این چند روز عمر است.

حالا که مدتیست دلمان میخواهد به جملات خوشایند  این فرهنگ  نگاه کنیم، سعی کنیم تبعات آن را هم ببینیم. ما ملت بیرحمی نیستیم. بله به یکدیگر کار داریم و در زندگی هم دخالت میکنیم،به نوع پوشش یکدیگر کار داریم به سگ بازی و... به خیلی چیزها کارداریم، برای ما مهم است انتخاب کسی که در خانه ما زندگی میکند درست باشد و او را از انتخاب نادرست برحذر میداریم. این رفتار یک طرف سکه ماست، و اما طرف دوم وقتی است که عضوی از خانواده ما به مشکلی بخورد و حالش بد باشد آن وقت باز ما مسوولیم و او به تنهایی مسوول تحمل مشکلاتش نیست. ما در روابط خانوادگی و اجتماعی مان با هم تعامل داریم و به یکدیگر پیوسته ایم، دقیقا به همین خاطر است که با این همه مشکل این جامعه هنوز سرپاست و همه محاسبات دشمنانش را به هم زده است، اگر این فرهنگ تعامل را از دست بدهیم و فرهنگ منحط خودخواهانه غرب را جایگزین کنیم همان میشویم که آنها شده اند به همان بدبختی و سردی که در فیلم چهار روز خوب میبینید. دیدن این فیلم را به هر زنی و هر مادری توصیه میکنم، تا به اهمیت کارش در فرهنگ ایرانی اسلامی پی ببرد و بداند اینکه بداخلاقی یا بی پولی یا... همسرش را تحمل میکند و خودخواهانه به دنبال عیش و عشرت خود نمیرود، اینطور نیست که خود را به بدبختی راضی کرده باشد، بلکه سرمایه ای عظیم برای لذت های عمیقتر سالهای بعد خود اندوخته است، چیزی که فرهنگ غرب اصلا قادر به چشیدنش نیست و اصلا آنرا درک نمیکند ولی ما سالها و بلکه قرنهاست این را داریم. ما باید فرهنگ خوب توجه به یکدیگر و تعامل سازنده با اطرافیان را به آنها صادر کنیم تا آنها ازین وضع اسفبار افسردگی و خودکشی و پوچ گرایی دربیایند نه که کورکورانه دنباله رو جملات سطحی و زیباییهای زودگذر آنها برویم... این فیلم را حتما ببینید.

ستاره نجفیان

بتازگی چه کاغذ کادوهای زیبایی به بازار آمده، با آن جنس ضخیم و در عین حال لطیف و تصاویر روح انگیز! اصلا آدم میخواهد کادو را همیشه در همین کاغذ نگهدارد و از دیدن این منظره لذت ببرد.

پریروز تولد دختر برادرم رویا بود. نزدیک بیست نفر آدم بزرگ بدون حتی یک کودک دیگر مهمان این تولد بودیم، چه هدیه های کوچک و بزرگ با کاغذ کادوهای زیبایی که دورش چیده نشده بود، دختر کوچولو در ازدحام کادوها که تعدادشان حتی بیشتر از حاضرین بود غرق شده بود، دکور هوس انگیزی بود . من هم خودم را در فرصتی بین کادوها انداختم و یک سلفی گرفتم. کسی چه میداند داخل آنها چیست. کافیست بگذارم داخل صفحه اینستاگرامم تا دل غریبه و آشنا را آب کنم.

رویا در تمام طول مراسم فقط به پدر و مادرش اصرار میکرد کادوها را باز کند اما با او مخالفت میکردند تا جایی  که حتی میز شام هم چیده شد و کادویی باز نشد و دعوت به خوردن شام شدیم. درست در همین موقع رویا آخرین تیر ترکشش را رها کرد: ناگهان با صدای بلند شروع کرد به گریه کردن و جیغ زدن که: من میخواهم کادوها را باز کنم!!!!!

پدر و مادر که حیران شده بودند بالاخره با پادرمیانی دو تا عمه و یک  خاله راضی شدند قبل از شام کادوها باز شود. دل توی دل دخترک نبود. در همین لحظه پدر و مادر که بشدت نگران سرد شدن شام بودند، فکری به سرشان زد. کادوها را بین مدعوین تقسیم کردند تا سریعتر آنها را باز کنند و به رویا خانم تقدیم کنند. به هر کسی یک و بعضا دو کادو رسیده بود. صحنه زیبایی خلق شده بود. در ابتدا همه در سکوت فرورفتند و با دقت کادوها را برانداز کردند، آنها با چرخش انگشتان کادوها را میچرخاندند و دورتا دورش را بدقت بررسی میکردند. انگار دنبال دکمه اوپن میگشتند. دختر کوچولو سر میچرخاند و نگاه میکرد ببیند کدام کادو باز شده اما هنوز خبری نبود، بعضیها هنوز کادوها را این رو و آن رو و بعضی دیگر در یک گام به جلو گوشه ای از کادو را با ناخن میخراشیدند، اینها زرنگترهایی بودند که توانسته بودند چسب شیشه ای کادو را پیدا کنند. اما این اولین چسب بود و هر کادو حداقل 6 چسب شیشه ای دارد. معرکه هولناکی برای میزبان بپا شده بود، از طرفی میز شام که بشدت آماده خدمت رسانی بود از طرفی کادو باز کردن این همه آدم بزرگ با آن وسواسی که برای سالم درآوردن کاغذ کادوها دارند!

رویا دیگر تحمل نکرد و بنای جیغ و داد مرحله دوم را گذاشت. پدر و مادرش دستپاچه شدند و در یک تصمیم اضطراری از مهمانان خواستن کاغذ کادوها را پاره کنند! بزرگترها مخصوصا آنها که به چسبهای چهارم تا ششم رسیده بودند، ابتدا مخالفت کردند و سعی کردند با سرعت بیشتری به کار ظریفشان ادامه دهند، اما با شنیدن صدای خرچ خرچ جر خوردن کاغذ کادوهای دیگران آنها هم تسلیم شدند و کاغذ کادوها را پاره پاره کردند. صحنه دل انگیزی بود، باید از چهره تک تک بزرگترها فیلم میگرفتم. هر یک با ذوق و شعف خاصی دل از کاغذ کنده بود و با لذت آنرا جر میداد تا به کادویش برسد، همه خوشحال شده بودند. احساس لذت میکردند، بی درنگ همه کادوها را تحویل دادند والبته همچنان به جر دادن کاغذ کادوهای باقی مانده پرداختند.

رویا در انبوه هدیه های رنگ و وارنگ غوطه ور شده بود و سر از پا نمیشناخت، بزرگترها اما همچنان کاغذ جر میدادند و برای پیدا کردن تکه های بزرگتر از روی زمین با یکدیگر رقابت میکردند...  

گاهی برای لذت بردن کافیست لحظه ای از عقل حسابگر دست برداشت. لازم نیست چسب کاغذ کادو را با گوشه ناخن باز کرد، کافیست به هدیه داخلش که مهمتر از آن است فکر کرد و در اشتیاق رسیدن به آن بیدرنگ کاغذ را پاره کرد. از این موارد در زندگی ما فراوان است. درب بستنی لیوانی را برداریم و بدون توجه سریعا در سطل بیندازیم. اصل بستنی را معطل لیس زدن اندک بستنی چسبیده بر پشت درش نکنیم.

یاد بگیریم اصل را از فرع تشخیص دهیم و آن را فدای این نکنیم . هزار نکته باریکتر از مو اینجاست و در زیر همین رفتارهای به ظاهر عاقلانه عبرت هایی نهفته است.  هنوز هم کتابهای  ما قصه مورچه و گنجشک را به کودکان ما می آموزند و حرف نابخردانه این مورچه چراغ راه کودکان ماست: جیک جیک مستونت بود ، فکر زمستونت نبود؟!

ولی من میخواهم بجای این قصه برای کودکانم قصه پرستو و مورچه را بخوانم، آنجا که پرستو در بهار عاشقانه آواز خواند از بوی گل و شکوفه سرمست شد و روزی خود را در لحظه خورد، اما مورچه حریصانه دانه جمع میکرد و بدون توجه به بهار در حال حفاری در دل خاک بود تا دانه هایش را ذخیره کند و برد کند!

زمستان که شد پرستو به جستجوی معشوقش پرواز کرد و رفت تا دوباره به بهار رسید، اما مورچه در دالان تنگ و تاریکش دل به خوردن گندم پوسیده ای خوش کرد، عاقبت هم در همان زیر خاک طعمه بدتر از خودش شد بدون آنکه بفهمد بیرون ازین خاک دوباره بهار شده است. فرزند من باید یاد بگیرد پرواز کند نه پوسیده خواری.


ستاره نجفیان

قسمت سوم

در زندگی همه ما لحظاتی هست که به چرا آفریده شدم می اندیشیم. به خالق ما و هدف او از آفرینشمان می اندیشیم. به این میاندیشیم که چه باید بکنیم؟ در این لحظات چونان فرد ایستاده بر فراز قله ایم، چون اوج انسانیت ما لحظاتی است که تفکر میکنیم، حال دو راه پیش پای ماست: اول اینکه بپذیریم مخلوق خالق باکفایتی هستیم و او علاوه بر خلقت اولیه همه زندگی ما را تا لحظه دیدار  نیز مقدر کرده و همراهی مان می کند.در این نوع شناخت فقط کافیست دل به نوای او بسپاریم و قبول بندگی او کنیم، در این حال با قلبی سرشار از قله به پرواز درخواهیم آمد، پروازی در محبت خالق و در انقیاد لذت بخش به اوامر سعادتمند کننده او.

اما راه دوم نیز خالی از حس رهایی پرواز نیست، راهی که در آن خدا را بر کناری مینهیم و خود زمام امور زندگی خود را بر عهده میگیریم و در هر پیشامدی به عقل و تجربه خود رجوع میکنیم. این انتخاب عین سقوط از قله است، رهانیدن خود از بند بندگیست و سرشار از حس رهایی و بیخودی و آزادی اما انتهایش هلاکت و نابودیست.

ستاره نجفیان

قسمت دوم

گاهی برایمان پیش میآید که احساس نیاز به داشتن خانه میکنیم، به مجرد چنین احساس نیازی اول حساب بانکی و منابع احتمالی مالی مان را مرور میکنیم...بعد به مسیرهای خانه دارشدن قسطی یا با گرفتن وام و قرض و ... می اندیشیم، ممکن است در لابلای این تفکرات از شدت استیصال به راه حل دعا در پیشگاه الهی هم بیندیشیم، اما ته دلمان تردید دارد و مطمئن نیستیم خدا به دعای ما دودستی خانه ای تقدیممان کند، گاهی از همین جا برمیگردیم و دعا هم نمیکنیم ولی گاهی جلوتر هم میرویم، یعنی از عمق وجودمان در دو سه جمله از خدا خانه درخواست میکنیم. بعد هم میرویم دنبال کارمان. چون تا حالا نشنیده ایم کسی صرفا دعا کند که خدا به او خانه ای بدهد و خدا هم داده باشد! واقعیت هم همین است: خدا برای برآورده کردن این آرزوهای ما عجله ای ندارد.

اما گاهی برایمان پیش میآید که احساس نیاز به ارتباط با خود خدا میکنیم، در اینجا راه حل را بدون کوچکترین تردیدی بلدیم، فرقی نمیکند چه دین و آیینی داریم، بالفور همه کارهایمان را تعطیل میکنیم و یک خلوتی برای خودمان پیدا میکنیم؛ در گوشه ای سر به دیوار میگذاریم و شروع میکنیم به درد دل با او. هنوز به چهار پنج جمله نمیرسیم که بغض گلویمان را میفشارد و اشکهایمان سرازیر میشود. گاهی مثل فرزندی که سر بر زانوی مادرش نهاده ذلیلانه سر بر زمین میگذاریم و دست و پایمان را جمع میکنیم و با خدا حرف میزنیم. هرگز تردیدی نداریم که او میشنود و بعد از ساعتی که از این حال بدرآمدیم یقین داریم با خدا ارتباط داشته ایم. اینجا معلوم میشود که خدا برای ارتباط با ما عجله دارد، خدا ما را برای خودمان میخواهد و دوست دارد با او حرف بزنیم. وقتی از او خانه ای میخواهیم و میرویم، او هم اگر چه میشنود اما مقدراتش را زمان مند برای خانه دار شدنمان ردیف میکند، اما وقتی میخواهیم با خودش حرف بزنیم دیگر زمان نمیشناسد. در لحظه حاضر میشود و بنده اش را در آغوش میگیرد.

شاید بشود گفت خدا دوست دارد ما خودش را بخواهیم و او همین را دوست دارد و همیشه برای چنین خواسته ای آنلاین است. اما برای هر چیز دیگری غیر از خودش باید برایش پیام آفلاین گذاشت و خیلی منتظر ماند. خب چه میشود کرد خدا اینجوریست دیگر!

ستاره نجفیان

فیل موجود عجیبیست. در هر محیط زیستی باشد پس از گذشت چند سال آنجا را به بیابان خشکی تبدیل میکند و پوشش گیاهی را نابود میکند. نه اینکه تنها گیاهان را بخورد بلکه ضربه ای اساسی تر به طبیعت میزند و آنهم اینکه خرطوم مبارکش را تا عمق دومتری زمین فرو میبرد و املاح معدنی را میمکد. در این صورت غنای خاک از بین میرود و درختان یکی پس از دیگری از بین میروند . این در زمان حیاتش! و اما مماتش: فیل در مماتش نیز ویرانگر است، وقتی فیلی با آن جثه عظیم میمیرد نه تنها سفره بزرگی برای گوشتخواران پهن نمیشود که به دلیل سمی شدن لاشه اش در پی مرگش مرگ دیگر جانوران لاشه خوارش را نیز رقم میزند! اما با این حال فیل باید باشد! تحقیقات نشان داده در جایی که فیل هست گونه های جانوری متنوعتری زیست میکنند نسبت به جایی که فیل تشریف ندارد! در کل وجود فیل برای طبیعت بهتر است از عدمش!

فرزند انسان هم بلاتشبیه مثل فیل است! ویرانگر جسم و روح پدر و مادر! با آنهمه وقت و انرژی و ایام نیک جوانی که در پی اش صرف میشود. اما فرزند هم باید باشد و پر واضح است که خانواده دارای فرزند با آن همه رنج و سختی در نهایت شادتر با انگیزه تر و دارای زندگی معنادارتریست.

ستاره نجفیان

 

قسمت اول:

دو سوال موشکافانه همراه با  دو جواب آشنا را پیشِ روی شما میگذارم:

سوال اول: بیشترین چیزی که در زندگی به آن اندیشیده­ اید چیست؟ سوال دوم: بیشترین سوالی که اطرافیان شما خصوصا در دوره نوجوانی و جوانی از شما میپرسند چیست؟

به نظرتان جواب سوال اول «هدف» و جواب سوال دوم «چه کار میخواهی بکنی » نیست؟ اگر اینطور است بدانید که متاسفانه همه با هم و به طور دسته­ جمعی در حال نابودی تنها فرصت حیات زمینی­مان هستیم. در حقیقت انسانی که  مدام به هدفش فکر میکند و مدام به آینده توهمی چنگ میزند یعنی بلد نیست زندگی کند، ما همیشه با ترسیم دست­یابی به موفقیت در آینده از بهره بردن از امروزمان محروم میشویم.

شاید اکثر ما اصلا بلد نباشیم در زمانِ حال زندگی کنیم، اما اگر برایتان شرح کوتاهی دهم، خوب معنای نابود کردن امروز را درک میکنیم.

نشانه­ های نابودی امروز ما اینهاست: (نشانه­ هایی که تقریبا همه با آن آشناییم)

هیچ وقت از خودمان راضی نیستیم. وقتی میخواهیم به خودمان نگاه کنیم و خودمان را ارزیابی کنیم، همه زندگی مان را در ذهنمان میاوریم و برمیشمریم که به چه اهدافی رسیده ایم: به مدارج تحصیلیمان نگاه میکنیم، به مدرکی که در آرزوی گرفتن آن بسر میبریم یا به مدرکی که گرفته­ ایم و مقایسه آن با مدرکی که آرزو داشتیم بگیریم و نشد، به جایگاه شغلی­مان،به جایی که دوست داریم در آینده بنشینیم و یا اینکه چه فرصتهای شغلی را از دست داده ­ایم، به هنرهای دستی­مان، به آنچه استعدادش را داشتیم اما بدست نیامد و به آنچه علی رغم بی­ علاقگی در حال دنبال کردن هستیم و از بدست آمدنش رضایتی در ما حاصل نمیشود، به مهارتهای ورزشی که دوست داریم در قله آن باشیم و در پی آنیم  یا آنچه که قرار بود بلد شویم و نشدیم. همه اینها را کنار هم میگذاریم و از خودمان یک شخصیت ترسیم میکنیم و آن را نظاره میکنیم و اکثرا از آن راضی نیستیم. حتی کسانی که ازین شخصیت ترسیم شده خود راضی هستند و احساس غرور میکنند هم نمیتوانند این احساس رضایت را بیش از چند ثانیه با خود همراه کنند و برای بیشتر مزمزه کردن این احساس بیشتر مجبورند در همان تصور غرق شوند و از امروزشان فاصله بگیرند.

بیکاری، بی­ پولی ، بی­ همسری و بی­ خانمانی نیست که ما را نابود میکند، بلکه از دست دادن حال به امید آینده یا با حسرت خوردن از گذشته است که خوره زندگی ماست و تا ما را نابود نکند دست بردار نیست...

ادامه دارد...

ستاره نجفیان