خودکار ستاره دار

میزبان این صفحات خودکار من است

خودکار ستاره دار

میزبان این صفحات خودکار من است

وبلاگ شخصی من شما را با تراوشات خودکار من آشنا میسازد و این شمایید که تصمیم میگیرید در کنار او بمانید یا او را با افکارش تنها بگذارید.

آخرین نظرات

۱۶ مطلب با موضوع «یادداشتهای من :: بند نوشت» ثبت شده است

تن نازک درختی میانسال که علی رغم گذر سالیان ستبر نشده و همچنان در برابر گزند طبیعت آسیب پذیر است. حشراتی که در پی سوراخ کردن و لانه ساختنند، گرمای سوزان آفتاب ولو در بهار و پاییز، باد رقصان و پیچان که بیرحمانه می‌پیچد و می‌پیچاند، بارانهای شلاقی و تیز، این درخت تا کی تاب بیاورد؟ زمان کمر بسته قبل از بالغ کردنش بشکندش؟ آه که اگر بشکند هیزم چشم گیری هم نخواهد شد. چه دردناک است خسران پیاپی، کاش زمان بایستد و بگذارد تن رنجور این درخت که تاب راست ایستادن هم ندارد اندکی ستبر شود. آه آیا زمان رحم خواهد کرد؟

ستاره نجفیان

در جایی بسیار نرم و راحت و خوشبو خوابیده و از بیرون خبر ندارد، گرسنه که می‌شود سری می‌چرخاند و از بالشتش یک گاز می‌گیرد و خوشمزه و آبدار آنرا می‌خورد، کرم هلو را می‌گویم! حتی برای قضای حاجت هم از جا تکان نمی‌خورد و همان جا...

اما چقدر هلو را بدمنظره کرده و هر کس آنرا باز کند چندش می‌شود. واکنش او از دو حال خارج نیست یا هلو را با کرمش به دوردست پرتاب می‌کند و یا با پشت چاقو حساب کرم را می‌رسد. بعضی ها هم همین طورند:

همین قدر غرق در نعمت،

همین قدر مفت‌خور و راحت طلب،

همین قدر بیخبر از بیرون،

همین قدر چندش آور و لزج!

 اینها را یا باید از مملکت پرت کرد بیرون و یا از قید این حیات کرمی شکل رهاند.

ستاره نجفیان

پردردسرترین و پرزحمت ترین شغل دنیا بیکاری است. آدم بیکار در یک خاندان محل مراجعه همه است. هرکس، از دوست و فامیل، به محض این که بفهمند بیکاری، طمع میکنند به زور هم که شده دردی در خود بیابند که تو درمان آن باشی و تو باید چه سخت و دقیق، برنامه بریزی و امور همه را سر وقت خواسته شده سامان دهی و مدام هم بشنوی: «خوش به حالت که وقتت آزاد است». جمله ای که چیزی را درون تو میفشرد. بیکاری شغل پردردسری است و تا از شر آن به کاری ولو بیجیره و مواجب پناه نبری، فراغت نخواهی یافت.

ستاره نجفیان

یک چای بسیار شیرین و البته سرد و کره، عسل، مربا و پنیر را روی میز میگذارم و دختر کوچکم را دعوت به صبحانه میکنم، او با موهایی ژولیده و صورتی خوابالوده اما با اشتیاق روی صندلی میپرد و قبل از هر چیز چای را برمیدارد. همینطور که جرعه جرعه مشغول نوشیدن است از او میخواهم صبحانه­اش را انتخاب کند و او تقریبا هر روز عسل و کره را برمیگزیند. لقمه اول و دوم و گاهی سوم را که میخورد باز دلش هوس چای میکند، اما این بار به محض نوشیدن فریاد میزند این دیگر شیرین نیست! من فقط چای شیرین میخورم، این دیگر تلخ شده است. من هم همان شعبده بازی هر روز را تکرار میکنم: به او میگویم من اکنون جادو میکنم و وردی میخوانم تا چای دوباره شیرین شود، فقط شرطش این است که تو هم لقمه­ای پنیر بخوری! بعد همینطور که لقمه پنیر را در دهان کوچکش میگذارم، به لیوان چای اشاره میکنم و میگویم: زودباش زودباش شیرین شو!

آنگاه دخترم آنرا امتحان میکند و با خوشحالی فریاد میزند: شیرین شد! شیرین شد!

او گمان میکند مادرش قدرت ماورایی دارد و به نیروی جادوگری من باور دارد اما در حقیقت همه چیز در درون خودش اتفاق میفتد.

اگر از مخاطبم بترسم و نخواهم بگویم همه چیز در دنیای ما همینطور است، حداقل میگویم اکثر موارد در زندگی ما همین است. اکثر چیزها از درون نفس ما نشات میگیرد و موثِر و موثَر خودمانیم، اما توجه نداریم و فقط نگاهمان به محرکهای بیرونیست. قدرت تاثیرگذاری و اثرپذیری در نفس عظیم ماست و از درون ماست که بیرون ساخته شده و تغییر میکند، اما ما خود را موجودی منفعل میدانیم و همواره در موضع عکس العملیم. تغییر این نگاه به زندگی در این حیات زمینی به دشواریِ مردن است و البته اگر نتوانیم در زندگی این تغییر را ایجاد کنیم که غالبا نمیتوانیم، مرگ خودش بالاجبار نگاهمان را تصحیح میکند و به محض مردن از این خواب دروغین بیدار شده و به جایگاه عظیم نفسمان پی خواهیم برد.

 

ستاره نجفیان

تاریخ انقلاب اسلامی میگوید دو دسته از مردم با امام خمینی همراه شدند، یکی تجار و بازاریان بودند و دیگری روستاییان، مخصوصا آن روستاییانی که از شدت بدی شرایط اقتصادی حاشیه نشین شهرها شده بودند و در حلبی آبادها زندگی میکردند. دسته اول یعنی تجار با قوانین گمرکی کمر تجارت و کسب و کارش شکسته بود و دسته دوم یعنی روستاییان با اصلاحات ارضی رمقش گرفته شده بود و به امید یافتن تکه نانی به شهرها آمده بود.

این دو دسته فارغ از سر و صدای احزاب به دعوت امام لبیک میگفتند و بار اصلی مبارزات و حضور در صحنه اعتراضات را بدوش میکشیدند.

گاهی به این دو دسته فکر میکنم، آیا اینان برای اقتصاد بهتر همراه انقلاب شدند یا برای برپایی اسلامی که پدر و پسر پهلوی رمقی برایش باقی نگذاشته بودند؟ همه امیدم به این است که دلیل همراهی بدنه مردم با انقلاب دلیل دوم باشد، چرا که اگر اولی باشد اکنون جمهوری اسلامی بعد از 43 سال هنوز در شرایط شعب ابیطالب بسر میبرد و این بدنه دیگر امیدی برای همراهی ندارد، اما برای دلیل دوم تا پای جان هم میشود ایستاد.

ستاره نجفیان

از روزی که دانستم هر انسانی، چه مسلمان و چه غیر آن، در لحظه مرگش امیرالمومنین علی علیه السلام را میبیند، مرگ برایم خواستنی شده است، برای آن لحظه دیدار هیجان زده‌ام.

علی با  من چه کرده که یادش قلبم را به تپش می‌اندازد؟ من که او را ندیده‌ام، چطور تنها با خیالش هر چه محبوب زیباروست در نظرم بیرنگ میشود؟ 

بگذار اعترافی بکنم: برای یک چیز در زندگی خیلی غبطه خوردم و آن هم این که دلم پر میزد که شاعر این شاه بیت باشد:

قسم به وعده شیرین «من یمت یرنی»

که ایستاده بمیرم به احترام علی

یا علی نظر خاص بر سید حمیدرضا برقعی کن که با این بیت و ادب عاشقانه اش بر حلاوت ذکر تو افزود. 

ستاره نجفیان

چند روز پیش بعد از دو سال و اندی انتظار بالاخره کارت ملی هوشمند من هم آماده شد، برای دریافتش چنان ذوقزده وارد باجه پست بانک شدم که مسوول باجه بدیدنم به هیجان آمد! کارت را بدستم داد و من بلاتردید محو تماشای کارت شدم! لحظاتی خشکم زده بود چند بار زیر و رویش کردم؛ سرانجام تصمیمم را گرفتم! خوشحال و خندان برای سفارش یک کارت تقدیر فانتزی به نزدیکترین چاپخانه رفتم! کارت تقدیر از که؟ نه نه ، از دولت دوازدهم که نهایت هنرش ساخت ۲۹ماهه یک کارت هویت بود نمیخواهم تقدیر کنم، بلکه در مواضع بسیاری در آینده پیش خواهد آمد که این کارت را نشان دهم و مسوول مربوطه باید عکس عجیبش را با چهره من تطبیق دهد و در نهایت اعجاب انگیزی تصدیق کند که منم!!! این کار سخت و‌قابل تقدیریست! من از همین الان هوش او را میستایم.

ستاره نجفیان

میگویی: احساس میکنم از خدا جدا شده ­ام.

میگویم: برو دعا کن!

چند لحظه خیره خیره به من نگاه میکنی و فکرت میرود در آنجا که: دعا کنم و چه بخواهم؟ نیازهایم کدام است؟ اولویتهایم چیست؟ آرزوهایم را کجا جا گذاشته ام؟ آیا خواسته ای را از قلم می اندازم یا نه؟ کاش از قبل فهرستی تهیه کنم...

دستم را مقابل صورتت تکان میدهم و میگویم: ببخشید، من حرفم را پس میگیرم، دنبال دعا کردن نرو. بلکه برو با خدایت خلوت کن، حرفهای مگو بزن، خوب پچ پچ کن، بعضی حرفها را با بغض بگو، حتی اشکی هم بریز و بگذار قطره اشکت درست بچکد در مقابلت روی زمین، بعد ساکت بنشین بر روی دو زانو، سرت را پایین بینداز و نجیبانه با انگشتهایت بازی کن و عاشقانه لبخند بزن. برو ادای عاشقی دربیاور و باور داشته باش معشوقت جذب اداهایت شده است.

حالا فهمیدی منظورم چیست؟ با این روش که پیشش بروی خواسته ای برایت نمیماند، تو تسلیم محض خواسته های معشوق میشوی، از نشستن در برابرش احساس انرژی میکنی و دلدادگی ات آغاز میشود، آنگاه دیگر کیست که بتواند تو را از او جدا کند؟

ستاره نجفیان

رییس جمهور دولت سیزدهم بجای هر گونه آیه و روایت اعم از آیات مربوط به ظهور و توجه خداوند مومنین و عمل مخلصانه و فرمایشات ائمه معصومین  و عکس شهدای جنگ و انقلاب اعم از بروجردی و رجایی و باهنر  و سردار دلها و عکس امام شهدا و رهبری عظیم الشان و رهبران مقاومت اعم از عماد  مغنیه و سید حسن نصرالله  و ... باید یک تصویر بزرگ بر سر در ورودی ساختمان دولت خود نصب کند . آنهم تصویری کسی نیست جز شاه حسن روحانی، با آنهمه غرور و نخوت و تکبر و اسب تازی که در این هشت سال کرد و هر چیزی در کشور که در زیر سم اسب دولتش لگدکوب و منهدم شد.

این عکس بزرگترین آینه عبرت و مایه همت است، زیر آن هم باید بنویسند:

دریاب کنون که نعمتت هست بدست

کاین دولت و ملک میرود دست بدست

ستاره نجفیان

نمیدانم چرا ولی دلم برای سید ابراهیم رئیسی میسوزد. از طرفی ظاهر مظلومی دارد و از طرف دیگر  الان رئیس دولت ورشکسته قبلی شده است و وارث حجم دیوانه کننده ای از نابسامانیها و خرابکاریها شده است. البته او خودش میدانست با چه چیزی روبرو خواهد شد و با وجود این وارد میدان شد. میدانی مین گذاری شده که مینهایش فقط برای مردم و مسوولان دلسوز عمل میکند و برای مفتخوران وطنفروش منفجر نمیشود. میخورند و میبرند و به یغما میبرند و بعد زبان یاوه گوییشان هم دراز است. بهر حال چاره دیگری نبود نمیشد نشست و دید این جماعت وقیح و گرین کارتی ته مانده رمق این کشور را نیز از بین ببرند. حالا امروز رئیسی مانده در وسط این دریای پرتلاطم و طوفانی و به قول سعدی:

یا زر به هر دو دست کند خواجه در کنار

یا موج، روزی افکنَدَش مُرده بر کنار

ستاره نجفیان